به گزارش افکارنیوز به نقل از ایسنا، حداد عادل که در ویژه برنامه همیشه بیدار در گلستان شهدای اصفهان سخن میگفت، با اشاره به شایعات در خصوص فرزند مقام معظم رهبری اظهار کرد: در فتنه 88 گفتند یک کامیون حاوی شمش طلا متعلق به آقا مجتبی خامنهای از کشور خارج شده است و در گمرک ترکیه متوقف شده، باید از خود بپرسیم چرا این حرف مطرح میشود؟ آنها میخواهند بگویند ولایت فقیه هم مانند دیگران است و هدفشان جدایی ملت از ولایت است.
وی به ترفند دیگر دشمن برای جدایی ولایت و ملت اشاره و اظهار کرد: گفته شد برای اینکه آقا مجتبی خامنهای صاحب فرزند شود او و همسرش در یکی از بیمارستانهای لندن یک میلیون پوند خرج کردهاند، ولی من به آنها میگویم بچه آقا مجتبی، نوه بنده هم است و برای به دنیا آمدن نوه من نه کسی به خارج رفته نه پول زیادی خرج کرده است، نوه من در یکی از بیمارستانهای تهران با مبلغ 500هزار تومان به دنیا آمده و دکتر او هم همین خانم مرضیه وحید دستجردی بوده و پرونده این عمل هم در بیمارستان موجود است.
اقا مجتبی خامنه ای (از وبلاگ اقای همایون)
آقا مجتبی خامنه ای ...
یکی! از شش فرزند امام خامنه ای است
که غربی ها از بیان بدگویی درباره اش لحظه ای غافل نمی شوند...
عزیزی می فرمود :
شاید دلیل این همه هجمه یک شباهت اسمی تاریخی است
که می خواهند به مخاطبینشان القاء کنند!
علی و بعـــد مجتبی ...
و نمی خواهـند بفهمند که ولایـت موروثی نیـست
آن بار علی را کشتند و مجتبی را تــــیر بارانِ حسادت کردند
و این بار مجتبی را تیر بارانِ تهمت می کنند تا علی را بکشند...
غافل از ماهـیت ما، که ما از تبار کوفیـان نیسـتیم!
فلذا در این شباهتِ بازار چه شباهتی بین
دشمنان دو علی به چشم می خورد
سید مجتبی خامنه ای یک بسیجی گمنام
در حالی که تقریبا 95 درصد مردم ایران تاکنون تصویر سید مجتبی حسینی خامنه ای فرزند مقام معظم رهبری را ندیده اند و منجمله خود من که تصویر وی را نمی شناسم و اکثر مردم نام او را هم نشنیده اند مدتی است که پس از انتخابات خرداد ماه 88 تعدادی از سایتهای سلطنت طلب و حامیان خاندان سلطنتی ضد انقلاب به مانور وسیع و عجیبی در مورد قدرت طلبی وی پرداخته اند کسی که تا کنون با وجود پارتی بزرگی مانند رهبری عزیز حتی در رده های میانی مدیرت کلان کشور هم قرار نگرفته و تا کنون از یک دختر دم بخت روستائی نیز کمتر در انظار عمومی ظاهر شده است گرچه عاقلان گویند که جواب ابلهان خاموشی است اما تحمل این صداهای بلند و ناهنجار و بی پاسخ گذاشتن آن از عهده یک انسان عادی خارج است
وارد کردن اتهامات ناجوانمردانه ای مانند حکومت دیکتاتوری و موروثی و سلطنتی به رهبر انقلاب و فرزند گمنامشان در حالی است که کتابهای درسی زمان پهلوی هنوز موجود است و صفحات نخست این کتابها که شامل عکس خانواده سلطنتی است که این شاه پور است و آن ملکه و این شاهدخت ! و انصافا آیا این بسیجی گمنام تا کنون در پی مطرح شده بوده آیا با وجود چنین مسیر میسوری نمی توانسته خود را مطرح کند یا توسط پدر هر چند با اشاره و کنایه مطرح شود
آیا این تصویر سید مجتبی حسینی خامنه ایست ؟!
بعد از جستجوی واژه سید مجتبی خامنه ای به دو عکس رسیدم که تقریبا در همه سایتها و وبلاگهائی که علیه سید مجتبی حسینی خامنه ای کیبورد فرسائی کردند مشترک بود که خلاصه من هم الان نمی دانم که کدام یک از این تصاویر مربوط به ایشان است جوان تقریبا 30 ساله تصویر زیر که مربوط به فیلمی است که صدا و سیما از کوهنوردی هفتگی مقام معظم رهبری شکار کرده یا تصویر رو به رو که به سن پدر جوانی است که در تصویر پائینی است
خلاصه این جماعت که در پرروئی و وقاهت دست هر کسی را از پشت بسته اند و سنگ پا را نیز از رو برده اند پا را از اظهارات ناشیانه نیز فراتر برده و به طراحی شعار های ابلهانه بر علیه این سلاله رسول اکرم پرداخته اند شعارهای شرم آوری چون مجتبی بمیری رهبری رو نبینی !!
را بر زبان راندند که مرگ صدها نامرد آنچنانی به افتادن یک موی سر بسیجیان گمنام و بی ادعا و سادات گرانقدری چون مجتبی خامنه ای
اما آنچه واضح است و واضح تر خواهد شد حقیقت است اینکه دیکتاتور ها و ظالمان تاریخ چه کسانی هستند و آزادمردان و راست قامتان کیانند
از دختر حداد عادل
آقای دکتر حداد عادل تعریف میکردند:
سال 77،خانمی به منزل ما زنگ زده بود و گفته بود که:"میخواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم."
خانم ما گفته بود: "دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و میخواهد ادامه تحصیل دهد."
ایشان دوباره گفته بودند که:
"اگر امکان دارد ما بیاییم دختر خانم را ببینم تا بعد."
امّا خانم ما قبول نکرده بودند.بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند که اصلاً شما خودتان را معرفی کنید.
و ایشان هم گفته بودند: "من خانم مقام معظم رهبری هستم."
خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود: "ما تا حالا به همه پاسخ رد دادهایم.امّا شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم،بعد شما را خبر میکنم."
آن زمان خانم من مدیر دبیرستان هدایت بود.
بعد از صحبت با من،قرار بر این شد که آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم اینکه اگر آنها نپسندیدند،لطمهای به دختر ما نخورد.طبق هماهنگی قبلی،خانم آقا،آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند.
چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم.
آقا فرمودند: "خانم استخاره کردهاند،جوابش خوب نبوده است."
یکسال از این قضیه گذشت.مجدداً خانواده ی آقا تماس گرفتند و گفتند که:
"ما میخواهیم برای خواستگاری بیاییم."
خانم بنده پرسیده بودند که چطور شده تصمیمتان عوض شده؟
آقا گفته بودند: "خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفع? اوّل چون خوب نیامده بود،منصرف شدند."
و خانم آقا هم گفته بودند: "چون دخترتان،دختر محجبه،فرهیخته و خوبی است،دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید،بیاییم."
آن زمان دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور هم شرکت کرده بود.پس از مقدمات کار،یک روز پسر آقا و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت کردیم و پس از رفتن آقا مجتبی،نظر دخترم را پرسیدم.ایشان موافق بودند. بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم.
آقا فرمودند: "آقای دکتر! داریم خویش و قوم میشویم."
گفتم: "چطور؟"
گفتند: "خانواده آمدند و پسندیدند و در گفتگو هم به نتیج? کامل رسیدهاند،نظر شما چیست؟"
گفتم: "آقا اختیار ما دست شماست."
آقا فرمودند:
"نه! شما،دکتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همینطور.وضع زندگی شما مناسب است؛امّا زندگی من اینطور نیست.اگر بخواهم تمام زندگیم را باز کنم،غیر از کتابهایم یک وانتبار میشود.اینجا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسؤولین در آنجا با من دیدار میکنند.من پول ندارم خانه بخرم.خانهای اجاره کردهایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی میکند.
شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر میشود،چیزهایی در ذهنش باشد.ما اینطور زندگی میکنیم امّا شما زندگی نسبتاً خوبی دارید.حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود،کمی مشکل است.مجتبی معمم هم نیست.میخواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود همه ی اینها را به او بگو،بداند."
من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول کرد.
آقا در زمان قبل از رئیس جمهوریشان،در جنوب تهران خانهای داشتند که آن را اجاره دادهاند و خرج زندگیشان را از آن درمیآوردند(ایشان حقوق رهبری نمیگیرند و از وجوهات هم استفاده نمیکنند.)
هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و ... آقا فرمودند:
"در مورد مهریه،اختیار با دختر شماست.ولی من که برای مردم خطبه ی عقد میخوانم،سنت من این بوده که بیشتر از 14 سکه،عقد نخوانم و تا حالا هم نخواندهام،اگر بخواهید میتوانید بیشتر از 14 سکه مهریه معین کنید،ولی شخص دیگری خطبه عقد را بخواند.از نظر من اشکالی ندارد.چون تا حالا بیش از 14 سکه برای مردم عقد نخواندهام،برای عروسم هم نمیخوانم."
من گفتم: "آقا! این طور که نمیشود.من با مادرش صحبت میکنم. فکر نمیکنم مخالفتی داشته باشد."
در مورد مراسم عقد هم گفتند:"میتوانید در تالار بگیرید ولی من نمیتوانم شرکت کنم."
گفتم: "آقا هر طور شما صلاح میدانید."
فرمودند: "میخواهید این دو تا اتاق اندرونی و یک اتاق بیرونی را با هم حساب کنید.هر چند نفر جا میشوند،نصف میکنیم؛نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما را دعوت میکنیم."
ما حساب کردیم و دیدیم بیشتر از 200-150 نفر جا نمیشوند.ما حتی اقوام درجه اولّمان را هم نمیتوانستیم دعوت کنیم،امّا قبول کردیم.
آقا! غیر از فامیل،آقای خاتمی،آقای هاشمی و آقای ناطق نوری و رؤسای سه قوه و دکتر حبیبی را دعوت فرمودند.
یک نوع غذا هم درست کردیم.قبل از اینها صحبت خرید بازار شد.
پسر آقا گفت: "من نه انگشتر میخواهم و نه ساعت و نه چیز دیگری"
آقا گفتند: "خوب نیست."
من هم گفتم: "حداقل یک حلقه بگیرند."
امّا آقا فرمودند: "من یک انگشتر عقیق دارم که یکی برای من هدیه آورده،اگر دخترتان قبول میکند.من آن را به ایشان هدیه میدهم و ایشان هم به عنوان حلقه،به مجتبی هدیه دهد."
قبول کردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم.کمی بزرگ بود.به یک انگشتر سازی بردیم تا کوچکش کند و خرجش 600 تومان شد.
خلاصه خرج حلقه ی داماد 600 تومان شد.
به آقا گفتیم در همه این مسایل احتیاط کردیم،دیگر لباس عروس را به دست ما بسپارید و آقا هم فرمودند: "آنرا طبق متعارف حساب کنید."
در همان ایام،ما خودمان برای پسرمان عروسی میگرفتیم.و یک لباس عروس برای عروسمان سفارش داده بودیم،بدوزند.
خلاصه قبل از اینکه عروسمان استفاده کند،همان شب دخترمان استفاده کرد.
بعد آقا گفتند: "من یک فرش ماشینی میدهم،شما هم یک فرش بدهید."
و به این ترتیب مراسم برگزار شد.برای عروسی هم دو پیکان از اقوام ما و دو پیکان هم از اقوام آقا آمده بودند. مراسم در خانه ما تا ساعت 1 طول کشید.
خانواده ی آقا آمده بودند که عروس را ببرند.البته آقا ظاهراً کاری داشتند،نیامده بودند.امّا وقتی عروس را به خانه آوردیم دیدیم،آقا هنوز بیدار نشستهاند و منتظرند که عروس را بیاورند.
فرمودند: "من اخلاقاً وظیفه خودم میدانم برای اوّلین بار که عروسمان قدم به خانه ی ما میگذارد،من هم بدرقهاش کنم و به اصطلاح خوش آمد بگویم."
ما خیلی تعجب کرده بودیم و فکر نمی کردیم آقا تا آن ساعت شب بیدار باشند،حتی آقا آن شب هم غذا نخورده بودند.چون خانواده ی آقا سرشان شلوغ بود،به آقا غذا نداده بودند.
آقا گفتند: "دکتر! امشب شام هم نداشتیم،من به یکی از پاسدارها گفتم شما چیزی خوردنی دارید؟"
آنها گفتند: "که غیر از کمی نان چیز دیگری نداریم."
گفتم: "همان را بیاورید،می خوریم."
بعد هم که عروس وارد شد،آقا چند دقیقه ای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت کردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه کردند و خوش آمد گفتند. رعایت آداب حتی تا چنین جایگاهی چقدر ارزش دارد. اینها از برکت انقلاب اسلامی و خون شهداست.
ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر استفاده نشود، چون مال بیت المال است. حتی اگر مشکل وسیله ی نقلیه هم پیش آمد،اجازه ندارند از وسایل دفتر استفاده کنند.
منبع: نشریه ی "اشراق اندیشه" به نقل از حجت السلام پاینده،از اعضای دفتر مقام معظم رهبری
کلمات کلیدی: