سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان را نبینى جز که کارى را از اندازه فراتر کشاند ، و یا بدانجا که باید نرساند . [نهج البلاغه]
ولی امر مسلمین جهان امام مطلق سید علی س
پیوندها
لحظه های آبی
در سایه سار ولایت
گل رازقی

منتظر ظهور
upturn یعنی تغییر مطلوب
فرصت ها
فانوس عشق
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
بندیر
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
سلام
شقایقهای کالپوش
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
کلبه بصیرت
*تنهایی من*
بلوچستان
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
دنیای آسان
اشک شور
نگارستان خیال
هواداران همای پرواز
نغمه ی عاشقی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنی
حبیبی حسین
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
امامزاده میر عبداله بزناباد
بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
برترین لحظه ها
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر
مقبلی جیرفتی
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
کربلا
عشق مشعلدار
سارا احمدی
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
دلـتنگــ همیـشـگـــــــــی
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
شهادت به روز
بنده ی ناچیز خدا
سلام آقاجان
محمدمبین احسانی نیا
*bad boy*
سرزمین رویا
گوناگون
فرمانده آسمانی من
پرستاری 91
مرام و معرفت
جاده خاکی عشق
من.تو.خدا
سربازی در مسیر
دل شکســــته
♥ღ تنــــهایــــی من ღ♥
دل نوشته
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
من و اریکان
تبیان
عشق
قــلــب هــای آبــی انــاری
ترخون
زیبا ترین وبلاگ
علمدار بصیر
مشکات نور الله
در آغوش خدا
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
پسران علوی - دختران فاطمی
sajadb.tk
تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل
عمارمیاندواب
مهاجر
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
profosor
دهکده کوچک ما
گروه اینترنتی جرقه داتکو
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
دختر و پسرای ایرونی
متین
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
*(: دنـیــــای مـــــــن :) *
آتیه سازان اهواز
دهکده علم و فناوری
شادِ شاد
کشکول
چی کار؟
عشق پاک
دوستانه
باران نامه
« « عاشقی » »
شخصی
نمی دونم بخدا موندم
کشاورزی نوین
تینا!!!!
باکری میاندوآب
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
محبین
یک عاشقانه ی ساده برای من......
::₪ °اینجا همه چی در همه° ₪ ::
خنده بازار 2
دخت خورشید
به رنگ آبی
عـــــــــــاشــــــــقانــــــــــــه هــا
دلو بزن به دریا
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
بهار عشق
دل شکسته
*(حرفهای نگفته)*
حرفهایی ازجنس بهشت
تجربه های مربی کوچک
آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل
شادی ، تفریح ، پیامک
تینا
♥ღردپای عشق♥ღ
Chamran University Accounting Association
مقاله های تربیتی
عزیز دل
به نام خالق عشق
فــردا
سکوت عاری از صداست.
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
vagte raftan
*...بانو...*
مسعود رضانژاد فهادان
از یک انسان
جک
کمپین حمایت از باقری لنکرانی
فــــــــــــــــــــ ر یـــــــــــ ا د
صداقت
جوجو
بازی
چیزهای جالب
جالب انگیزناک
آسمان آبی
نوجوونی از خودتون
اتاق دلتنگی
سه ثانیه سکوت
هزاره
جوک و خنده
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
sindrela
آشنای غریب
آخرین منجی
شخصی
عشق بی انتها
من هیچم
حدائق ذات بهجة
پسران جوان
والفجر8
کافه ترانزیــــــــت
____نازیانه_____
معماری نوین
شهدای کوهسرخ(مکی)
کد تقلب کرک و ترینر بازی ها
حکمت
عاشقانه
کلاه بافتنی
bakhtiyari20
بروزترین ها

ناگفته های جدید از زندگی رهبر معظم انقلاب

گفتگو با علی شیرازی، نویسنده کتاب «پرتوی از خورشید» برخی از سوالات مطرح شده در این مصاحبه :


در مورد خانواده ایشان صحبت کنید. آیا آقازاده هایشان در سطح مدیریتی مسوولیت دارند یا این که منع شده اند؟

مقام معظم رهبری چند فرزند دارند؟

پس از پیروزی آقای احمدی نژاد، آنها که رای نیاوردند مردم را به خیابان ها کشاندند و مقام معظم رهبری آقای موسوی را می خوانند و با او صحبت می کنند و می فرمایند جنس تو با بقیه فرق می کند. ما بودیم چه کار می کردیم؟


متن کامل مصاحبه +

دانلود فایل pdf این مصاحبه در ادامه ...

 

 

 

 

دانلود فایل pdf این مصاحبه

 

علاقه مند بودیم درباره زندگی مقام معظم رهبری بیشتر بدانیم. پیگیری ها ما را به حجت الاسلام والمسلمین علی شیرازی، نویسنده کتاب «پرتوی از خورشید» رساند؛ کتابی درباره زندگی شخصی مقام معظم رهبری که هم اکنون به چاپ نوزدهم رسیده است.
علی شیرازی، برادر سردار شیرازی مسوول دفتر نظامی مقام معظم رهبری است که هم اکنون مسوولیت نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه را به عهده دارد. مصاحبه ما را با وی درباره زندگی حضرت آیت الله خامنه ای می خوانید.



ابتدا درباره این که چگونه به فکر نوشتن چنین کتابی افتادید، صحبت کنید و توضیح دهید هدف از نوشتن آن چه بوده است؟

 

علی شیرازی، نویسنده کتاب «پرتوی از خورشید»

در ارتباط با مقام معظم رهبری و زندگی ایشان خلایی در جامعه احساس می شد و وقتی این موضوع را خودم دنبال کردم به این نتیجه رسیدم که مطالب اندکی در این مورد چاپ شده که البته بسیار ناقص بودند.
گردآوری این کتاب را از سال 78 - 77 آغاز کردیم. ابتدا با شخصیت هایی که با مقام معظم رهبری آشنایی داشتند، صحبت کردیم.
آن زمان من در سپاه نبودم، بنابراین فرصت داشتم به بعضی از شهرها مثل مشهد مسافرت کنم. من آن زمان ساکن قم بودم و وقتی به مکه رفتم در آنجا راحت تر با آقایان ملاقات و مصاحبه کردم و از مطبوعات و کتاب های دیگر که در این زمینه چاپ شده بود، استفاده کردم و بهره بردم و این مجموعه را گردآوری کردم و به رشته تحریر درآوردم. وقتی شروع به نگارش این کتاب کردم، تصمیم گرفتم از حالت نوشتاری طولانی پرهیز کنم و بیشتر به صورت داستان و خاطره کوتاه بنویسم و هر قطعه که به صورت کوتاه آماده می شد آن را چاپ می کردم.
آن موقع در بازار کتاب، بعضی از افراد همین مجموعه را با چهار تا کم و زیاد کردن به صورت کتاب کوچک چاپ می کردند. الان سه چهار کتاب در صفحات 50 تا 60 صفحه ای به صورت کوچک در بازار موجود است.
تقریبا هفت هشت سال پیش کتاب را به چاپ رساندم و از آن زمان تاکنون که چاپ نوزدهم است، این کار ادامه دارد.



آیا شما با مقام معظم رهبری ارتباط نزدیک داشتید یا نه؟ اگر داشتید این ارتباط چگونه شکل گرفته بود؟

 
سابقه آشنایی ابوی و اخوی ما که هر دو شهید شدند با مقام معظم رهبری برمی گردد به قبل از انقلاب اسلامی که اخوی بنده شیخ آقا عباس شیرازی، قائم مقام سازمان تبلیغات و فرمانده تبلیغات جبهه و جنگ بود که سال 64 به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
مقام معظم رهبری دورانی قبل از انقلاب در روستایی در رفسنجان می آمدند و سخنرانی می کردند و محل استقرار ایشان منزل ابوی بنده بود. هر?روحانی که به منزل ما می آمد در آنجا مستقر می شد از قبیل شهید کامیاب، شهید هاشمی نژاد، آیت الله جنتی، آقای ناطق نوری، آقای دکتر حسن روحانی و بعضی از بزرگان دیگر.


آیا از آن زمان چیزی به یاد دارید؟

 
نه. از آن زمان چیزی به یاد ندارم. فقط این که ابوی و اخوی ما در دوران تبعید به سیستان و بلوچستان رفتند. پس از انقلاب هم بالطبع همه وارد نظام شدند و اخوی با صلاحدید شهید بهشتی وارد قوه قضاییه شد. یکی از اخوان بنده به مقام معظم رهبری در اول انقلاب معرفی شد و رهبر انقلاب آن زمان نماینده شورای عالی دفاع بودند و به واسطه آشنایی با شیخ آقا عباس، اخوی را وارد مجموعه کردند.
آن زمان آقای طباطبایی مسوول تشکیلات خودکفایی بود، پس از ایشان اخوی من جانشین وی در آن مرکز با معرفی مقام معظم رهبری شد. من در سپاه مدتی هم جانشین نمایندگی بودم و بالطبع ارتباط بنده با دفتر رهبری بیشتر شد و زمانی هم با دفتر همکاری داشتم که آشنایی با مقام معظم رهبری مضاعف تر شد.



ایشان پیش از انقلاب چه شرایطی داشتند و پس از انقلاب چه شرایطی؟ ایشان منصب های مختلفی را گذراندند تا به رهبری انقلاب اسلامی رسیدند. لطفا در این مورد توضیح دهید؟

 
خاطره ای را برای شما تعریف می کنم که در کتاب آن را ذکر کردم. این خاطره برمی گردد به اوایل انقلاب. از این بابت می گویم تا قضیه روشن تر شود کسی که در این کشور 8 سال رئیس جمهور بوده و بعد آمده و رهبر شده، هیچ گونه تغییری در رفتار و اخلاقشان نداشته اند، در صورتی که اگر کسی پله پله هم بیاید بالا، زندگی و اخلاقش تغییر می کند. ایشان اوایل رهبریشان روزهای دوشنبه ملاقات عمومی می گذاشتند.
یکی از دوشنبه ها که من خدمت مقام معظم رهبری بودم و در اتاق ملاقات نشسته بودم، دیدم پیرمردی روستایی با شلوار سیاه گشاد کنار من نشست و گفت حاج علی کی می آید. من فکر کردم منظورش یکی از اعضای دفتر است. گفتم منظورت کیست؟ گفت حاج علی را می گویم.
گفتم منظورت مقام معظم رهبری است؟ گفت بله. گفتم بنشین تشریف می آورند. من در همین افکار بودم که برخورد مقام معظم رهبری با این شخص چگونه است که مقام معظم رهبری تشریف آوردند و خیلی گرم و جدی با او صحبت کردند و بعد احوال بچه ها و نوه هایش را پرسیدند و از وضع زندگیش جویا شد.
آن هنگام فهمیدم مشهدی است و مقام معظم رهبری قبل از انقلاب وقتی در مشهد سخنرانی داشته اند با ایشان آشنا بودند. همان ارتباطی که قبل از انقلاب به عنوان یک روحانی با مردم داشتند، زمان رهبری هم می بینید.
در جلسه های دوشنبه هر کسی وارد می شد، ایشان به احترام می ایستادند. این خیلی مهم است. حالاهر کی می خواهد باشد. خیلی از افرادی که روزهای دوشنبه می آیند عادی اند و خیلی ها حتی آقا را نمی شناسند یا برای اولین بار است می آیند خدمت آقا، ولی مقام معظم رهبری راست قامت می ایستند.


اینها حالت های معنوی است که در آقا وجود دارد. من معتقدم آن معنویتی که در درون آقا هست و انسان آن را می بیند آن صداقتی که می بینید ظاهر و باطنی که در وجود آقاست، باعث می شود انسان خود به خود اشک بریزد.
من هیچ تفاوتی در زندگی ایشان نمی بینم. هیچ تغییر رفتار چه در دوران ریاست جمهوری چه در این دوران. در دوران ریاست جمهوری ایشان در سال 67 اواخر جنگ بود که تشریف آوردند به جبهه. آن روز توی لشکر ثارالله من مسوول تبلیغات بودم. کارتی را برای روحانیون درست کردیم و دادیم به دست آنها و گفتیم با این کارت بیایید خدمت آقای خامنه ای. حفاظت با بعضی افراد برخورد کرد یا گفتند کارتتان با ما هماهنگ نشده یا مباحث دیگر که اکنون یادم نیست.


وقتی بعضی از آقایان را راه ندادند آنها رفتند و من چون مسوول تبلیغات بودم خیلی خوشم نیامد. هنگامی که جلسه تمام شد و آقا تشریف بردند به یک سوله و آنجا سفره شام پهن شد، سر سفره شام با خودم کلنجار می رفتم که این موضوع را بگویم یا نه، چون از کار حفاظت عصبانی بودم. پس از شام وقتی در جلسه خدمت ایشان بودم این موضوع را عرض کردم که حفاظت با بعضی از این آقایان چنین رفتار کرده است.


اگرچه بخواهیم درست قضاوت کنیم می بینیم حفاظت در جبهه به خاطر رئیس جمهور کشور حق داشت کنترل کند، ولی تا آقا این موضوع را فهمیدند فرمودند از قول من از تک تک افراد عذرخواهی کنید.



در مورد خانواده ایشان صحبت کنید. آیا آقازاده هایشان در سطح مدیریتی مسوولیت دارند یا این که منع شده اند؟

 
یکی از نکاتی که می خواستم بگویم، همین است. تاکنون هیچ تخلفی در زندگی فرزندان مقام معظم رهبری دیده نشده است بخصوص در دوران رهبری. در دوران ریاست جمهوری من خیلی با ایشان مراوده نداشتم و فرزندانشان را نمی شناختم، ولی از دوران رهبری، فرزندان ایشان را می شناسم و هیچ تغییر رفتاری در زندگی هیچ کدامشان نمی بینم.
در ارتباط با کتاب خودم جلسه ای با یکی از فرزندان ایشان داشتم. می خواستم وارد دفتر شوم که ایشان همان موقع رسیدند.
همان نظمی که مقام معظم رهبری دارند بچه هایشان هم دارند، همچنین دیدم در خیابان پیاده می آیند و خیلی معمولی. اگر الان بچه های مقام معظم رهبری بروند در خیابان خیلی از مردم آنها را نمی شناسند، ولی گاهی فرزندان بعضی مسوولان، مشهورتر از خودشان می شوند.



مقام معظم رهبری چند فرزند دارند؟


6 فرزند دارند 2 تا دختر و 4 تا پسر که پسرها همه روحانی اند.



چرا آیت الله بهاءالدینی در مقابل رهبر معظم خاضع است؟

 
وقتی مقام معظم رهبری منزل ایشان رفتند آیت الله بهاءالدینی می گویند: تو گویی دیشب خورشید آمده بود. کسانی به آقای بهجت گفتند شما جایگاهی دارید. ایشان ایستادند و خطاب کردند بروید پی کارتان. شما نمی فهمید ایشان (آقای خامنه ای) کی هستند. من گاهی اوقات شوخی می کنم و می گویم ما توجه نمی کنیم وقتی می گوییم جانشین امام زمان(عج) این جانشین امام زمان خصوصیاتی دارند که ازخیلی ها هم بالاترند.
آقای آیت الله اراکی با آن مقام بالای معنوی دست رو?سینه می گذارد و در مقابل امام می گوید السلام علیک یا بن رسول الله می خواهم بگویم در تبین زندگی باید دقت کنیم. این خصوصیات، خصوصیات ویژه آقا هستند.
می گویم آقا ساده زندگی می کنند. می گویند خیلی ها توی کشور ساده زیستند. اما می گویم آقا عارف است.
آیا از نظرمدیریتی کسی مثل آقا پیدا می شود؟ ما از اول انقلاب که نگاه می کنیم چه در دوران امام چه در امروز، همه این ویژگی ها در رهبری نظام وجود داشته است. برازندگی امام در این بود که توانست یک جنگ 8?ساله را به گونه ای اداره کند که حتی یک وجب از خاک کشور از دست نرود. اوست که می تواند تصمیم بگیرد و غائله بنی صدر را خاتمه دهد. هیچ قدرتی و هیچ فردی به غیر از امام در آن زمان نمی توانست غائله بنی صدر را خاتمه دهد.



درباره بحث مدیریتی رهبری بیشتر توضیح دهید؟

 
گاهی افرادی که خودشان را از یک بعد به آقا نزدیک می دانند در بعد دیگر مقابل آقا می ایستند. در اینجا آقا باید به گونه ای رفتار کنند که دشمنان سوءاستفاده نکنند. مقام معظم رهبری می فرمایند من وقتی می خواهم برای سخنرانی بیایم اشک می ریزم، متوسل می شوم که مبادا چیزی بر زبان جاری کنم که کسی از آن سوءاستفاده کند. من در این سال ها موردی ندیدم که آقا تصمیمی بگیرند و دیگران ازآن سوءاستفاده کنند.


شما نگاه کنید دکتر بازرگان در یک سخنرانی می گوید ملت ایران خسرت الدنیا فی الاخرت هستند. این مطلب را در سال 72 گفته بود. ملت ایران کیست؟ به ملت ایران توهین شده و باید رهبر از آن دفاع کند.


مردم توقع دارند مقام معظم رهبری این اهانت را پاسخ دهند. حال زمانی که بازرگان از دنیا می رود موضعگیری مقام رهبر را می بینید. ایشان پیام می دهند وجلوی بعضی فتنه ها را می گیرد.
آقای منتظری از دنیا می رود. اطلاعیه آقا را ببینید.


ایشان طوری وارد ماجرا می شوند که جلوی همه بهانه ها گرفته می شود و اهل بیت آقای منتظری می فهمند که نزدیک تر از آقا به آنها کسی نیست. برخورد بعضی از آقایان را در کشور با مقام معظم رهبری ببینید و رفتار پدرانه ایشان را هم ببینید.
فتنه پس از انتخابات هم برای آقا روشن بود. امروز سخنرانی های ایشان را کنار هم بگذارید مشخص است ایشان پیش از انتخابات فرمودند مواظب باشید اغتشاش نشود.

 



پس از پیروزی آقای احمدی نژاد، آنها که رای نیاوردند مردم را به خیابان ها کشاندند و مقام معظم رهبری آقای موسوی را می خوانند و با او صحبت می کنند و می فرمایند جنس تو با بقیه فرق می کند. ما بودیم چه کار می کردیم؟


همین ها علیه مقام معظم رهبری موضع می گیرند. کسی می آید پشت صحنه و اهانت هم می کند، اما مقام معظم رهبری چه پشت صحنه و چه روی صحنه به این زیبایی با او برخورد می کنند. شما 23 خرداد را نگاه کنید.
بیایید جلوتر 13 آبان را نگاه کنید. بیایید جلوتر 16 آذر را نگاه کنید. بیایید بعد از عاشورا بیایید 9 دی و بیایید 22 بهمن.
این همه شانتاژبازی علیه انقلاب، این همه جنگ روانی و این همه سرمایه گذاری کردند. دنیا را به کار انداختند. در درون و خارج از کشور در اینترنت و تلویزیون و روزنامه و همه سایت ها را وارد گود کردند، اما روز به روز کشش به سمت مقام معظم رهبری بیشتر شد.


در کشوری بحرانی ایجاد می شود، یک عده می برند اما در کشور ما نه تنها بریده نشدند بلکه بریده ها هم وصل و همه یک کاسه شدند.


من در این مدت بیشتر سخنرانی های مقام معظم رهبری را گوش دادم بخصوص در دوران اصلاحات به این سو مطالعه کردم و گاهی اوقات مقاله نوشتم.


شما چه کسی را سراغ دارید 20 سال سخنرانی کند و آن هم تکراری نباشد.


من دعاهای ایشان را چک کردم. دعاها هم متفاوت بودند.بجز مقام معظم رهبری کسی را ندیدم که وقتی سخنرانی می کنند، هنگام پیاده کردن مطلب به ویرایش نیاز نداشته باشند. من ندیدم کسی سخنرانی کند و هر بار واژه نو داشته باشد. شما سخنرانی مقام معظم رهبری را گوش کنید. دائم واژه نو دارند، تدبیر نو، نکته نو، حرف نو .

منبع : روزنامه جام جم

?? اسفند ??

 


 

 

 

 

کتاب پرتوی از خورشید

درباره کتاب پرتوی از خورشید

داستان‌هایی از زندگی مقام معظم رهبری

این اثر در قالب بیان خاطرات برخی از اندیشمندان و نزدیکان مقام معظم رهبرى، به تبیین زوایایی از شخصیت ایشان پرداخته است.

این نوشتار از طریق نقل خاطره‏ها و گفتار‌های مستند از زبان دانشورانى که مدت‏ها با مقام معظم رهبری در ارتباط بوده‌اند، می‌کوشد عموم مردم را نسبت به الگوهای اخلاقی و رفتاری این بزرگوار آشنا سازد.

در بخشی از معرفی این اثر از سوی ناشر آمده است: «آشنایى با جنبه‏هاى مختلف شخصیت فرزانگانى که بر چکاد اندیشه و عمل برنشسته‏اند و راه پرفراز و نشیب روزگار را با سلامت و دقت پى‏سپرده‏اند، به آدمى حیات، نور، نشاط و سرور مى‏بخشد.»

این نوشتار در 16 بخش، به معرفی الگوهای اخلاقی و رفتاری رهبر معظم انقلاب پرداخته است. عناوین این بخش‌ها از این قرارند: علم و آگاهی، لیاقت و شایستگی، ساده زیستی، معنویت و عرفان، تواضع، توجه به خانواده‌های شهدا، رابطه با مردم و جوانان، دقت‌ها و ظرافت‌ها، مبارزه و شجاعت، جنگ و جهاد، بی‌توجهی به دنیا، رعایت بیت‌المال، تدبیر، امر به معروف و نهی از منکر، نظم و انضباط و ورزش.

 



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/28:: 10:58 صبح     |     () نظر

امام خامنه ای

غربی‌ها با سه کلیدواژه‌ی آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر افکار عمومی را اداره می‌کردند. شرقی‌ها با دو کلیدواژه‌ی مبارزه‌ی پرولتاریا با امپریالیسم و برابری. امام پنج کلیدواژه‌ی قرآنی را در مقابل آن پنج کلیدواژه قرار دادند.

اصل «امامت‌محوری» مهم‌ترین کلیدواژه بود. سیستم امت-امامت حرف جهانشمول اسلامی بود که در عرصه‌ی سیاست احیا شد.

ده سال هر کاری کردیم، یک رسانه‌ی غربی پیدا شود که بگوید «امام خمینی»، نشد! همه می‌گفتند «آیت‌الله خمینی».

سال 59 به یکی از اساتید یهودی آلمان گفتم «استاد! چرا رسانه‌های شما نمی‌گویند امام خمینی؟». خنده‌ای کرد و گفت «آخر ما بعضی چیزها را متوجه شدیم!». کیف‌اش را باز کرد و یک کتاب درآورد. ترجمه‌ی آلمانی کتاب «ولایت فقیه» امام بود. گفت «آقای خمینی یک تئوری جهانی دارد. وقتی ما بگوییم "امام"، ایشان بین کشورهای دنیا شاخص می‌شود. چون کلمه‌ی "امام" قابل ترجمه نیست. ولی وقتی بگوییم "رهبر"، این کلمه در فرهنگ غرب بار منفی دارد. دیگر ما ایشان را کنار استالین و موسیلینی و هیتلر قرار می‌دهیم. کلمه‌ی "رهبر" به نفع ما و کلمه‌ی "امام" به نفع آقای خمینی است. از طرف دیگر اگر ایشان یک جایگاه دینی دارد، ما به ایشان می‌گوییم "آیت‌الله"، اما "امام" یک بار معنوی دارد! از طرفی ایشان آن طور می‌شود امام امت اسلامی که مسلمان‌های دنیا را دور خودش جمع بکند!». با این صراحت این را به من گفت.

یک رسانه‌ی غربی یا شرقی را پیدا نمی‌کنید که گفته باشد «امام خمینی». آن موقع ما امتحان کردیم رسانه‌های غربی آیا می‌پذیرند ما یک آگهی بدهیم به نام «امام خمینی»؟ می‌خواستیم 60،000 مارک بدهیم که یک آگهی چاپ کنند، قبول نکردند!

شهریور 58 که در مجلس خبرگان قانون اساسی شهید بهشتی کلمه‌ی امامت را در قانون اساسی گذاشت، ریاست آن مجلس با آقای منتظری بود. امام خمینی گفت شما نمی‌توانی مجلس را اداره کنی، برو کنار، آقای بهشتی اداره کند. وقتی شهید بهشتی آمد اصل پنجم را مطرح کند که ولی فقیه نائب امام زمان و امام امت اسلامی است، کشور ریخت به هم. بازرگان اعلام استعفای دسته‌جمعی دولت را کرد. امیرانتظام اعلام کرد که مجلس خبرگان قانون اساسی باید منحل شود. سر یک کلمه کشور ریخت به هم!

امامت‌محوری، امّت‌گرایی، عدالت‌گستری، و دوقطبی مستکبرین-مستضعفین اساس تئوری امام خمینی بود.

هاشمی رفسنجانی

امام خمینی از دنیا رفتند. آقای هاشمی رفسنجانی آمدند پنج روز بعد از رحلت امام خمینی در دومین خطبه‌ی اولین نمازجمعه‌ی بعد از رحلت امام، راجع به ولایت فقیه دو جمله گفتند. یک : «ما نمی‌خواهیم بعد از رحلت امام خمینی به جانشی ایشان "امام" بگوییم». این همه دعوا داشتیم با شرق و غرب؛ امام حاضر شد شهید بهشتی را قربانی کند برای این کلمه؛ قانون اساسی پنج بار روی امامت ولی فقیه تأکید کرده، امام این را از سال 48 مطرح کرده، شما می‌گویی نمی‌خواهیم؟ به اسم اعزاز امام خمینی گفتند به جانشین‌اش نمی‌گوییم امام! انگار یکی به شما بگوید من چون خیلی شما را دوست دارم، افکار شما را می‌خواهم با شما دفن کنم! جمله‌ی دوم‌شان این بود : «خبرگان مرجع تعیین نکرده است». یعنی جانشین امام خمینی نه مرجع است و نه امام.

وقتی ایشان جای «امام» گذاشت «رهبر»، «امّت» شد «ملّت». یعنی عملاً سیستم ملت-رهبر انگلیسی‌ها را پذیرفتیم و سیستم امت-امامت امام خمینی را کنار گذاشتیم. وقتی «امّت» شد «ملّت»، عناصر امّت یعنی «خواهران و برادران قرآنی» -که وظایفی مثل امر به معروف و نهی از منکر نسبت به هم دارند-، تبدیل شدند به عناصر ملت یعنی «شهروند» و « هموطن».

هاشمی رفسنجانی

اما کلمه‌ی سوم یعنی «عدالت»؛ مقدس‌ترین کلمه‌ای که آقای هاشمی در دوران ریاست‌جمهوری‌شان ابداع و به تحمیل کردند به نظام اسلامی، کلمه‌ی «توسعه» بود. فرق عدالت و توسعه این بود که «عدالت» را خدا و پیغمبر (ص) و علی مرتضی (ع) تعریف می‌کنند، اما «توسعه» را صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی و صهیونیست‌های عالَم.

در عرصه‌ی بین‌الملل هم دو کلیدواژه‌ی قرآنی «مستکبرین» و «مستضعفین» را ایشان اصلاح کردند و گفتند «مستکبرین» فحش و توهین‌آمیز است! به جایش بگوییم «قدرت‌های جهانی»! خب وقتی گفتی «مستکبرین» باید با آن‌ها «مبارزه» کنی، اما وقتی گفتی «قدرت‌های جهانی» باید با آن‌ها «تعامل» کنی. «مستضعفین» را هم کردند «قشر آسیب‌پذیر»؛ یعنی آدم‌های بی‌عرضه‌ای که خودشان پذیرای آسیب‌اند!

پنج کلیدواژه‌ی قرآنی امام خمینی که اساس گفتمان نهضت اسلامی بود، توسط ایشان تغییر پیدا کرد به همان کلیدواژه‌هایی که دشمنان می‌خواستند.

تا موقعی که کلیدواژه‌های قرآنی امام خمینی –که رأس آن‌ها امام بودن ولی فقیه است- احیا نشود، هر کاری که بکنیم، وصله‌پینه کردن است.

شما هر لعنی که به ...... بکنید، این قدر جگر دشمنان نمی‌سوزد که بگویید «امام خامنه‌ای».

مشکلی که هست هم این است که همه می‌گویند «دیگران بگویند ما هم می‌گوییم!». اصولگراها می‌گویند صداوسیما شروع کند، ما هم می‌گوییم! صداوسیما می‌گوید ما که از روحانیون نمی‌توانیم جلو بیفتیم! روحانیون می‌گویند تا مدیران ارشد نظام خودشان نگویند که ما نمی‌توانیم ج

سید حسن نصرالله

لوی مردم بگوییم! مدیران ارشد می‌گویند وقتی جوانان انقلابی هم نمی‌گویند، ما بگوییم و هزینه بدهیم؟! و...

بعضی هم می‌گویند نگوییم چون قبلاً کسی (حشمت‌الله طبرزدی) این کار را کرده و سابقه‌ی خوبی ندارد این کار در ذهن مردم! خب خوب‌ها باید پرچمدار این کار شوند که این کار به اسم آن‌ها ثبت شود و آن سابقه پاک شود.

آیت‌الله سید محمدباقر حکیم پا می‌شود می‌رود نجف. از آن‌جا نامه می‌نویسد به «حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای». یک هفته بعد شهیدش می‌کنند. آن مرد بزرگ می‌فهمد که باید از آن‌جا پیغام دهد «امام خامنه‌ای». سید حسن نصرالله می‌فهمد در سخت‌ترین شرایطی که دارد، باید بگوید امام خامنه‌ای! ما اینجا نشسته‌ایم و نمی‌گوییم!

اگر نعمت خدا را قدر ندانیم، می‌فرماید «انّ عذابی لشدید». روز قیامت هم آن‌جا ندا داده می‌شود که «وقفوهم انّهم مسئولون، ما لکم لا تناصَرون». هی حرف را انداختند از این طرف به آن طرف.

منبع :خاکریزیسم


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/12:: 2:43 عصر     |     () نظر

هل من ناصر ینصرنی

2/10/1388نسخه قابل چاپ

آن‌که دیر رسید...

 

واکاوی برهه‌هایی از زندگانی سلیمان بن صرد

"شک خواص، پایه‌ى حرکت صحیح جامعه‌ى اسلامى را مثل موریانه می‌جود. اینى که خواص در حقایق روشن تردید پیدا کنند و شک پیدا کنند، اساس کارها را مشکل می‌کند!" این بخشی از سخنان رهبر انقلاب است که چندی پیش خطاب به مبلغان محرم ایراد شده است. ایشان در این سخنان، با نگاهی به تجربیات تاریخی صدر اسلام، بار دیگر به حساسیت نقش خواص در برهه‌های تاریخ‌ساز اشاره کردند.
آن‌چه در پی می‌آید مروری کوتاه بر چند برهه‌ی حساس و تاریخی از زندگی سلیمان بن صرد خزایی صحابی بزرگ سه امام اول شیعه است که به دلیل شک و کندی در تشخیص حق، به جهاد در رکاب سیدالشهداء(ع) در کربلا نرسید؛ گرچه بعدها رهبر قیام توابین در خون‌خواهی حسین(ع) شد و به شهادت رسید.
***
سلیمان که بود؟
در دوران جاهلیت نامش "یسار" بود و این پیامبر اکرم(ص) بود که پس از اسلام، نام "سلیمان" را بر او گذاشت. قبیله‌ی او خزاعه، از بزرگ‌ترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نام‌دار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ که به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیله‌ی خزاعه‌اند.
فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی می‌کند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده‌اند.1  احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، درباره‌ی او مى‌نویسد: "سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى کند، چرا که در زندان بود!"2
اما اندیشمندان در این‌‌باره هم‌رأی نیستند. بسیاری از آن‌ها مانند صاحب کتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشه‌های تردید وی، به واکاوی برهه‌هایی دیگر از زندگی سیاسی وی می‌پردازیم.

در کنار امیرالمؤمنین(ع)
سلیمان رئیس قبیله‌ی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود که بیعت با علی(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیله‌ی خزاعه از او فرمان‌بری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(ع)، آن‌ها نیز با آن حضرت بیعت کنند.
از نامه‌ای که حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم می‌شود که او در زمان حکومت حضرت، فرماندار آن‌جا و یکی از کارگزاران آن امام بود. اگرچه شرکت همیشگی او در رکاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذکر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسنده‌ی "وقعة صفین"، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.

"منقرى" تخلف او را چنین گزارش کرده است: پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به کوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. على(ع) او را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من تردید و درنگ کردى؛ حال آن که تو، به گمان من بیش از هرکس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودى! چه چیز تو را از کمک به اهل بیت پیامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان کمک نکردى؟" سلیمان گفت: "اى امیرمؤمنان! از گذشته‌ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مکن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز کارهایى در پیش است که مى‌توانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!" پس سلیمان خاموش شد و اندکى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آیا جا دارد از امیرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟" حسن(ع) به او فرمود: "همواره کسانى مورد نکوهش قرار مى‌گیرند که به دوستى آن‌ها امید مى‌رود!" سلیمان گفت: "هنوز کارهایى فرا رو داریم که در آن به نیزه‌هاى رخشان و شمشیرهاى آخته و رزم‌آورانى چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقیح نکنید و به اخلاص من تردید روا مدارید." حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود کند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!"3 حتی شیخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مى‌گوید: "سلیمان بهانه‌اى دروغین براى عدم شرکت خود ذکر کرده است!"
4

به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاکت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن‌ها و مسئله‌ی حکمیت، به امام عرض کرد: "ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمی‌شد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آن‌ها را به جنگ با معاویه- که نظر همه‌ی آنان قبل از حکمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندکی، کسی به یاری‌ام نیامد."5
آنگاه امام به چهره‌ی خسته و خونین سلیمان نگاه کرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود نداده‌اند."6 سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی که در انتظار شهادت به سر می‌بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی‌دهی!"
سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حرکت سپاه، امیرالمومنین در سپیده‌دم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.

در دوران امام حسن(ع)
سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیه‌السلام شمرده می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در حلقه‌ی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه‌ دینورى در الإمامه و السیاسة گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، می‌دهد: سلیمان بن صرد که بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در کوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: "سلام بر تو اى خوارکننده‌ى مؤمنان!" حسن جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!" سلیمان نشست و گفت: "ما پیوسته در تعجبیم که چگونه با معاویه بیعت کردى با این‌که صدهزار جنگ‌جو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق‌بگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!
از آن‌جا که صلح در ظاهر عقب‌نشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شکست‌ناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از این‌که عزیز باشید و کشته شوید."7 

اما سلیمان بن صرد به خاطر این‌که امام حسن(ع) وثیقه‌اى براى اجراى شرایط صلح از معاویه نگرفته و براى خود سهمى از بیت‌المال قرار نداده، اعتراض کرد. البتّه این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد مى‌کند که والى معاویه را از کوفه بیرون کنند و قدرت را در کوفه به دست بگیرند. اما امام مجتبى(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سکوت را ترجیح مى‌دهند.
گرچه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید کرده‌اند، اما متن کامل گفت‌وگو میان امام و سلیمان را سید مرتضى(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالأنوار نقل کرده‌اند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتى که از سیدمرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المؤمنین‏؟ روى مؤمنان را سیاه کردى؟" امام(ع) در پاسخش فرمود: "ما کل احد یحب ما تحب و لا رأیه کرأیک و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیکم‏؛ این‌طور نیست که همه‌ی افراد، چیزى را که تو مى‏خواهى بخواهند و یا مثل تو فکر کنند و من کارى را که انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود!"

شور دعوت از حسین(ع)
هنگامی که خبر شهادت امام حسن(ع) به کوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه‌ی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامه‌ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه‌السلام نوشتند. همچنین شیعیان کوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانه‌ی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.
سلیمان به آن‌ها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید که معاویه ستمکار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیه‌السلام با او بیعت نکرده و به طرف مکه رفته است. شما که شیعه‌ی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده‌اند، اگر می‌خواهید با دشمنان او جهاد کنید و او را یاری کنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!"
حبیب‌بن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیک‌خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلکه‌اش نیافکنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم کرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانی‌ها به ظهور خواهیم رسانید.

حبیب‌، سلیمان و دیگران، نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشته و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آن‌که شاید از برکت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاکم کوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لکن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم. اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از کوفه بیرون می‌کنیم تا به اهل شام ملحق گردد."8 این نامه را دو پیک، با شتاب به محضر امام که آن زمان در مکه بود، رساندند.

امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم کوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را که ذکر کرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم، عموزاده‌ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‌ی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد که رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است که قاصدان شما گفتند و در نامه‌های شما نوشته شده، به خواست خدا به‌زودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسی است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام."9

سلیمان، رهبر توابین
با آن‌که سلیمان در حرکت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری کنندگان امام حسین(ع) در کربلا نبود. برخی گفته‌اند هنگامی که ابن زیاد از مکاتبه‌ی مردم کوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عده‌ای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالک اشتر را زندانی کرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(ع) خودداری کردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش کرده و از این‌که امام را یاری نکردند، پشیمان شدند. آن‌ها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین هم‌قسم شدند تا به خون‌خواهی سومین امام قیام کرده و کشندگان او را به مجازات برسانند.
اما گروهی دیگر بر این باورند که سلیمان در آخرین لحظه‌ها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل کرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر این‌که تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنه‌ی جمل- است، مهم‌ترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان کوفه است که پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانه‌ی او گرد آمده بودند: "با این گناه که ما کردیم، خدا را به خشم آوردیم. کسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نکردیم و چاره‌ای جز این نیست که قاتلان آن حضرت را بکشیم. اگر چنین کردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!"10
حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام کرد؛ که آن‌ها هم پذیرفتند. سلیمان نامه‌های دیگری هم نوشت و مردم را به خون‌خواهی دعوت کرد. عده‌ی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آن‌جا که در کوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد.

مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین(ع) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها کردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهم‌تر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمی‌گذاشت. مردم کوفه همین که شنیدند یزید مُرده و می‌توانند نفسی بکشند، از نو دست به کار شدند."11
بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهداى کربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطان‏هاى نفسانى و جبران قصور و کوتاهى‏هاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خون‌خواهی گرفتند و مردم را به‌طور مخفیانه دعوت به این کار می‌کردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حکم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز که اوضاع حکومت سست شد، مردم را آشکارا به این کار فراخواندند.

توّابین به رهبری سلیمان، با شهادت‏طلبى و کشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، مى‏خواستند بر حکومت بنى‏امیه و قاتلان امام حسین(ع) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با هم‌پیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام کرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف کربلا آمده و در ماه "ربیع الاخر" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آن‌جا فراوان گریستند و همگی توبه کرده و از خدا آمرزش خواستند.
توابین یک شبانه روز در کربلا ماندند تا آن‌که عده زیادی به آن‌ها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقه‌ی "عین الورده" لشگر شام مقابل آن‌ها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشکر شام، سپاه اضافه می‌شد، کم‌کم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(ع) را بیش از پیش تقویت می‌کند. مورخان نوشته‌اند هنگامی که سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن رو‌به‌رو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شکست. سپس شمشیرش را برهنه کرد و به یاران خود گفت: "اى بندگان خدا! هر کسى مى‏خواهد که بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه کند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید."
سلیمان بن صرد خزاعی در حالی که در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندکی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یکی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حکم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلى» همراه با گروه اندکی از توابین، از تاریکى شب استفاده کرد و با رهاندن خود از مهلکه، به کوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شرکت نمود.
***
با نگاهی به این تاریخچه‌ی فشرده‌ از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یکی از برجسته‌ترین یاران ائمه علیهم‌السلام می‌توان دریافت که تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و کینه، حب مقام و... نیست. بلکه گاه یک اشتباه در فهم یا لحظه‌ای تردید و شک در پیوستن به جبهه‌ی حق، می‌تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی که این خواص و نخبگان به خود می‌آیند و از کرده‌ی خود پیشمان می‌شوند، کار از کار گذشته باشد!

پی‌نوشت:
1. رجال الکشى؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعین باشد، رسول خدا(ص) را درک نکرده است.
2. سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
3. وقعة صفین؛ ص 6
4. رجال ‌الطوسى؛ ص 43
5. وقعه صفین؛ ص 519
6. سوره احزاب؛ آیه 23
7. نگاه کنید به الإمامه و السیاسة؛ صص 151 تا 163
8. الإرشاد؛ شیخ مفید؛ صص 204 و 203
9. همان
10. تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206
11. همان

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/10:: 2:50 عصر     |     () نظر

اختیارات ولی فقیه از دیدگاه ابن فهد حلی

منابع مقاله:

، ؛

 


آثار فقهای شیعه به روشنی نشان می دهد که بحث ولایت فقیه گزاره ای نوبنیاد نبوده و در دوره های گذشته به نحوی کانون دقت و بررسی فقها بوده است. آنان در باب های فقهی چون قضا، بیع، خمس، زکات، حج، امر به معروف و نهی از منکر، این مسأله را مورد بررسی قرار داده اند. درباره پیشینه بحث ولایت فقیه، برخی معتقدند با تلاش وحید بهبهانی (متوفای 1208 ق) فقه اجتهادی احیا شد و در فقه سیاسی شیعه تحولی پدیدار گشت و اصل ولایت فقیه در فقه حکومتی مطرح شد. پس از آن، این بحث به گونه ای مبسوط در فقه سیاسی شیعه مورد بررسی قرار گرفت. پژوهشگران طرفدار این دیدگاه بر این باورند که ولایت فقیه امری جدید در تاریخ اندیشه سیاسی اسلام (شیعه) و از مسائل مستحدثه در دو سده اخیر است. اینان معتقدند نظریه دولت در فقه شیعه و اختصاص جایگاهی برای فقیه در حکومت را نخستین بار ملااحمد نراقی (متوفای 1245 ق) مطرح کرد.
ابن فهد در بحث  پرداخت خمس با طرح وجوب اصل خمس در زمان امام معصوم علیه السلام می گوید: پرداخت خمس در زمان غیبت واجب است. حال اگر حاکم وقت جائر باشد، مکلف در حفظ آن با دفن و غیره... یا پرداخت آن به فقیه جامع الشرایط مخیر است، زیرا که فقیه مأمون از خطا و نایب از امام است و مثل امام خمس را مصرف می کند. ایشان در کتاب مصباح المبتدی و هدایة المقتدی در بحث خمس می گوید:
و فی غیبته علیه السلام یتعیّن اخراج حصة الاصناف الثلاثة و هی النصف بمباشرة أو استنابة و لایجب الدفع إلی الحاکم و یتخیّر المکلف بین عزله من یجب الدفع عنه و یحفظه بالدفن او غیره مع الوصیة و کذا الوصی و هلم جراً فلا اعلم خلافاً فی هذا و بین دفعه الی الفقیه الجامع للشرائط المامون لیفرقه بالنیابه عن الامام علیه السلام علی نحو ما یفعله الامام علیه السلام لو کان حاضراً اما لمعرفة سیرته او بالاجتهاد و لا یجوز الی غیر جامع الشرایط و تبری ذمة الدافع الیه قطعاً... وی می افزاید: نعم یجوز تفریق من نصبه نائب الامام مع حضوره و غیبته و لو نصب فقیه جامع الشرائط لذلک عدلاً جاز و هو نائب عنه لاعن الامام... .
در ادامه، با طرح سؤالی مبنی بر این که آیا فقیه بدون اذن صریح امام می تواند به نیابت از امام نماینده ای معرفی کند یا نه، می گوید: «نعم لو اقتضت المصلحة ذلک فی بعض الاوقات جاز کما فی حاله زماننا هذا».
3. در بیان ابن فهد، فقها از موقعیتی برخوردارند که می توانند مردم را به اجتماعاتی چون نماز جمعه و نماز عیدین فراخوانند و این نظر برگرفته از تفویض این اختیارات و شؤون از سوی ائمه علیهم السلام به آنان است. حقیقتی که شالوده فقه سیاسی ابن فهد را تشکیل می دهد. وی در بحث نماز جمعه یادآور می شود که نماز جمعه واجب تعیینی است، چرا که خودش نمازی مستقل است و در زمان غیبت، فقیه مأمون از باب نیابت از امام علیه السلام باید به اقامه آن مبادرت ورزد.
ایشان در کتاب مصباح المبتدی و هدایة المقتدی می گوید:
اما الجمعه و هی صلوة براسها و لیست ظهرا مقصور، کمازعم بعض العامة ... فلیس للمکلف اسقاطها... و فی الفقیه یجمعون مع الامن و وجود نائب الغیبة و هو الفقیه الجامع للشرائط.
4. از جمله مواردی که ابن فهد تصریح به نیابت فقیه از امام می کند، بحث پرداخت خمس مستحقان به دست مجتهد است. وی در مقام تبیین وظیفه فقیه می گوید: فقیه هنگام پرداخت خمس به مستحق باید نیت کند که از باب نیابت از صاحب الامر علیه السلام این عمل را انجام می دهد. ایشان در کتاب مصباح المبتدی و هدایة المقتدی می گوید: «ادفع هذا المقدار الی هذا المستحق لو کالتی عن فلان و نیابتی عن صاحب الامر»، یا بگوید: «اخرج هذا القدر نیابة عن صاحب الامر...».
گفتنی است در نظر او اگر ورثه میّتی که خمس بدهکار است، تصمیم به پرداخت خمس میت کنند، فقیه هنگام اخذ خمس باید چنین نیت کند: «اقبض هذا من ترکة فلان مما یستحقه الإمام معه نیابة عن الامام لوجوبه قربة الی الله».
5. در نظر ابن فهد جهاد بر کسانی که دارای شرایط خاص باشند واجب کفایی است. ایشان در بیان شرایطی که به واسطه آن جهاد بر انسان واجب می شود معتقد است به واسطه دعوت امام معصوم علیه السلام یا نایب عام او یعنی فقیهان جهاد بر انسان واجب می شود. وی در باب هشتم کتاب النیةمی گوید:
الباب الثامن فی الجهاد و هو واجب علی المکلف الذکر الحر السلیم من العمی و المزمن و منع الابوین و الفقیر الذی لا یجد معه النفقه و السلاح علی الکفایة مع دعا الامام او نائبه عموماً و هو فقیه المامون او خصوصاً لقتال الحربی او الذی المخل بالشرائط و الباغی و للدفع عن النفس مطلقا مع وجود الامام او غیبته... .\ ب) مواردی که ابن فهد به ولایت عامه فقیه تصریح نکرده ، ولی شاهدی بر مدعا می تواند باشد:
مواردی که ابن فهد ضمن ارائه نظرگاه های خود، در پی فهم ارائه منصب ولایت به فقیهان از جانب امام معصوم است. هر چند در این موارد تصریحی بر مدعا به چشم نمی خورد، اما با توجه به مباحث قبل می تواند شاهدی بر مدعای ما باشد:
ابن فهد در باب زکات و خمس آرایی دارد که مؤید نظر ماست. ایشان در بحث زکات می گوید: «دفعها إلی الإمام أو نائبه أو الفقیه المأمون حال الغیبة». پس درباره نیّت فردی که باید زکات را به فقیه تحویل دهد می گوید: معطی زکات. باید چنین نیت کند: «ادفع زکاة مالی الواجبه علیّ الی الامام او الی الساعی او هذا النائب او هذا الفقیه لوجوبه علی...».
در کتاب المحرر فی الفتوی نیز می گوید: «یجب دفع الزکوة مع الغیبة إلی الفقیه فإنّه أبصر بمواقعها و لتوجه قصد المهاویج إلیه و لاشتماله علی الاستنار و تعظیم شعائر الله با جلال منصب الفقیه».
ابن فهد در بحث مستحقان زکات در جواب این سؤال که آیا در زمان غیبت سهم الساعی و مؤلفة القلوب حذف می شود یا نه، می گوید:
یسقط مع غیبة الإمام و المؤلفة و قیل سقط معهم السبیل و علی ما قلنا لا یسقط، أقول تسقط فی حال الغیبة سهم السعاة فلیس للفقیه أن ینصب عاملاً و ان جازله تولّی غیر ذلک من الأحکام و یسقط أیضاسهم المؤلفة لإنّهم یستمالون (یتمالون) للجهاد و هو مشروط بظهور الإمام و هل یسقط سهم السبیل أعنی علی تفسیره إن قلنا إنّه تشمل المعالج تسقط لنفائها حال الغیبة و إن قلنا باختصاصه بالجهاد سقط و قد مرّ الخلاف فیه و قد یمکن وجوب الجهاد علی بعض الوجوه فیکون النصیب باقیاً مع وقوع ذلک التقدیر؛
در زمان غیبت سهم مؤلفة القلوب و بنا به قولی سهم ابن السبیل نیز حذف می شود. اما بر مبنای سخن ما سهم ابن السبیل ساقط نمی شود. به نظر بنده در زمان غیبت سهم الساعی ساقط می شود. فقیه حق ندارد فردی را به عنوان کارگزار در این امر تعیین کند. هر چند فقیه در احکام دیگر ولایت دارد. سهم مؤلفة القلوب ساقط می شود، زیرا پرداخت زکات عامل ایجاد انگیزه برای شرکت در جهاد است. جهاد مشروط به ظهور امام است. اگر بگوییم سهم ابن السبیل شامل درمان های دوران جنگ می شود، چون جهاد در عصر غیبت منتفی است، این سهم ساقط است و اگر بگوییم اساسا سهم ابن السبیل مختص به جهاد است. باز هم این سهم ساقط است، ولی از آن جا که می توان در برخی حالات (در عصر غیبت) جهاد را واجب دانست. با این فرض سهم ابن السبیل همچنان باقی است.
وی در مصارف خمس می گوید: در صورتی که امام علیه السلام در غیبت باشد، منصب تصرف و مصرف خمس در راه های معین شده به عهده فقیه است. ایشان در کتاب المحرر فی الفتوی می گوید: «و فی حال الغیبة یصرف النصف الی مستحقه و یصرف مستحقه علیه السلام الی الاصناف مع (فضول، قصور،) کفایتهم و یتولی ذلک الفقیه...».
خلاصه نظر ابن فهد در بحث زکات و خمس آن است که در عصر غیبت اعطای زکات و خمس به ولی فقیه واجب است. ایشان ولی فقیه را متصدی مصرف آن یا اذن دهنده در مصرف آن معرفی می کند. بنابر این نظر ایشان در بحث خمس و زکات دلیلی بر تثبیت و تأثیر ولایت فقیه است.
عبارات ارائه شده سعه مشرب ابن فهد در پذیرش شؤون حکومتی فقیه را آشکار می سازد. در نگاه ایشان فقیه مأمون در قله حکومت قرار داشته و هماره پرچم فقه را در اوج قله حکومت دارد. وی بر این باور است که دستورهای شرع در زمینه اجرای حدود بسیار گسترده است و دوران غیبت را نیز فرامی گیرد. احکام قضایی اسلام به حکم عقل و شرع هرگز نباید تعطیل شود و بایستی با هر وسیله ممکن از فراگیری فساد جلوگیری شود و این وظیفه فقیهان است که به پاخیزند و احکام الهی را اقامه کنند. وی می افزاید افزون بر دلیل عقلی، مقبوله عمربن حنظله نیز به روشنی بر این مطلب دلالت دارد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/8:: 1:10 عصر     |     () نظر

ولایت؛ پیوندی الهی

نور ولایت

از افتخارات ما شیعیان ولایت اهل‌بیت است و این سرمایه­ی بزرگی است که برای سعادت دنیا و آخرتمان به آن دل بسته­ایم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یکی دیگر از افتخارات الهی برای جامعه­ی ما رقم خورد و آن این‌که حکومت ما مبتنی بر ولایت شد؛ ولایتی که شعاع ولایت اهل‌بیت است. همانطور که ماه نورش را از خورشید می‌­گیرد و اگر خورشید به آن نتابد، نوری ندارد، ولی‌فقیه هم انسانی است مثل سایر انسان­ها، اما از ناحیه خورشید ولایت یعنی امام معصوم صلوات‌الله‌علیه بر او نوری می‌‌تابد که مردم از آن نور بهره می‌برند، و همان‌‌طور که خداوند متعال امام معصوم را به وسیله پیغمبر اکرم تعیین فرموده است، باید ولی‌فقیه هم به صورتی به خدای متعال، پیغمبر اکرم و ائمه اطهار اتصال داشته باشد. برای این انتساب است که ائمه علیهم‌السلام فرمودند کسی که واجد این شرایط باشد جانشین ماست؛ کسی که علم، فقاهت و دین را بهتر از دیگران بشناسد، تقوی و خداترسی‌اش بیش از دیگران باشد و منافع جامعه و مصالح اسلام را فدای منافع خودش نمی­کند، و به مسائل جامعه آگاه است و فریب دشمنان را نمی­خورد، نور امامت به او می­تابد و او نزدیک‌ترین و شبیه­ترین افراد به امام معصوم است که هرگاه به امام معصوم دسترسی نداریم از او استفاده می­کنیم. همان‌طور که وقتی از نور خورشید بهره­مند نمی­شویم از نور ماه بهره­ می‌بریم. نور ماه هم نور خورشید است. ماه جسمی سیاه و تاریک است. نوری که ما شب‌ها در آسمان می­بینیم نور خورشید است که به ماه تابیده است و از ماه منعکس می­شود.

ولایت، تنها محبت نیست

همه با مفهوم ولایت آشنا هستیم. ولایت، جزء فرهنگ شیعه است، اما کمتر درباره­ی معنا، ویژگی‌ها، مشخصه‌ها و مؤلفه‌های آن فکر می­کنیم. ولایت واژه‌ای عربی است که در فارسی، واژه­ای که کاملا معادل آن باشد نداریم و معنای دقیق آن را به فارسی نمی­دانیم. برخی تصور می­کنند معنای ولایت دوست‌داشتن است. بله، دوست‌داشتن لازمه­ی ولایت است، اما عین معنی ولایت نیست. محبت اهل‌بیت به شیعیان اختصاص ندارد؛ اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان اهل‌بیت پیغمبر را دوست دارند. در بین برادران اهل تسنن کسانی هستند که محبتشان نسبت به اهل‌بیت کمتر از امثال بنده نیست. واقعاً عاشق اهل‌بیت هستند. به امامتشان اعتقاد ندارند، اما به خاطر انتسابشان به پیغمبر و فضایلشان، دوستشان دارند. علم، زهد، شجاعت، و کمالات دیگرشان را انکار نمی‌کنند. نمی‌دانم شما چه اندازه با برادران اهل تسنن ارتباط و از روحیاتشان خبر دارید، ولی هم در ایران و هم در کشورهای عربی، بسیاری از اهل‌تسنن هستند که واقعاً نسبت به اهل‌بیت عشق می­ورزند.

مشهد رأس‌الحسین

مصر کشوری سنی‌نشین است. شیعه­ی آن بسیار کم است. قاهره، پایتخت آن، شهر بسیار بزرگی است، شاید از تهران هم بزرگ‌تر است. یک شهر قدیمی دارد و مثل تهران شهرک‌هایی در کنار آن ساخته­اند. شهر عظیمی شده است. مرکز شهر قدیمی آن دانشگاه الازهر و جامع الازهر و میدان الازهر است که یادگار سلاطین فاطمی است. فاطمیان گروهی از سلاطین شیعه هفت‌امامی بودند که سال‌ها بر مصر حکومت می‌کردند. بیشتر عظمت و فرهنگ مصر از دوران فاطمیان است. در اطراف میدان مرکزی این شهر چند ساختمان عظیم وجود دارد. یکی از آن‌ها دانشگاه الازهر است که تقریباً بزرگ‌ترین دانشگاه اسلامی دنیا به شمار می‌رود و در آن بیشتر علوم دینی تدریس می­شود. یک طرف آن هم مسجد الازهر است که به دانشگاه وصل است. طرف دیگر آن هم مشهد رأس‌الحسین است؛ بارگاهی است مثل بارگاه حضرت معصومه سلا‌م‌الله‌علیها. بارگاه مفصلی است. از بارگاه­های بعضی از امامان بزرگ‌تر است. مصریان معتقدند که سر سیدالشهدا سلام‌الله‌علیه در این‌جا دفن شده است. مقبره­ی عظیمی ساخته‌اند و اطراف آن هم رواق‌های بسیاری وجود دارد. وقتی مصری‌ها ازدواج می­کنند؛ عقدشان را که خواندند عروس و داماد به مشهد رأس‌الحسین می‌آیند و برای تبرک شیرینی پخش می­کنند. هلهله می­کنند و تا عروس و داماد به حرم رأس‌الحسین نیایند عروسی‌شان مبارک نمی­شود. بنده خودم دیده‌ام که عرض می­کنم. وقتی به آن‌جا می‌آیند، به خاک می­افتند و آستانه­ی در را می‌بوسند.این احترام فقط به خاطر این است که معتقدند سر امام حسین علیه‌السلام درآن‌جا دفن است؛ البته ما معتقدیم این‌گونه نیست، اما آن‌ها چنین اعتقادی دارند و همیشه، روز و شب این حرم زوار دارد. منظور این‌که معنای سنی بودن این نیست که به اهل‌بیت محبت نداشته باشند.
شاید حدود بیست سال پیش با آقای مسعودی خمینی؛ تولیت پیشین حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها سفری به مالزی و اندونزی داشتیم. آن‌جا به دفتر رابطة العالم الاسلامی که یک سازمان جهانی است، رفتیم. اصل آن در کشور سعودی است و در هر یک از کشورهای اسلامی دفتر و نماینده‌ای دارد که ارتباطشان را با کشور سعودی حفظ کنند. آن‌جا بیشتر درس قرآن و ادبیات عربی برگزار می‌شود. جلسات دیگری هم دارند. نماینده رابطه العالم الاسلامی مالزی یک مصری شافعی بود. جوانی مصری مهمان او بود. گفت اگر شما اجازه دهید ایشان قصیده­ای که در مدح اهل‌بیت گفته است بخواند. این جوان مصری یک قصیده در مدح اهل‌بیت خواند که بنده و آقای مسعودی از شوق بی‌اختیار گریه افتادیم از بس زیبا گفته بود.
منظورم این است که حتی کفار هم محبت اهل‌بیت را دارند، چه برسد به مسلمانان. مگر می­شود مسلمانی، دختر و پسر پیغمبر را دوست نداشته باشد. آن هم با این کمالاتی که از ائمه همه عالم را پر کرده است. گروه شاذی بودند که با اهل‌بیت دشمنی داشتند که معلوم نیست اصلاً کسی از آن‌ها باقیمانده باشد. بنابر این اگر معنای ولایت، محبت است تقریبا همه­ی مسلمانان محبت دارند. همه اهل‌بیت را دوست دارند آن هم دوست‌داشتن­های عجیب. واقعاً عاشقانه درباره­ی آنها سخن می­گویند و اظهار محبت می‌کنند، پس ولایتی که ما شیعیان می‌‌گوییم به چه معناست؟ حتماً اضافه­ای دارد و فقط دوست داشتن نیست؛ چون دیگرن هم این محبت را دارند.

ولایت در قرآن

خوب است واژه ولایت را در قرآن بررسی کنیم و مشتقاتش را ببینیم در چه موردی به کار رفته است. اگر بخواهیم بحث جامعی داشته باشیم به یکی دو جلسه تمام نمی­شود. در این جلسه چند نکته­ی برجسته­اش را عرض می­کنم. واژه­ی «ولایت» و مشتقات آن یعنی ولیّ، مولی، تولی، همه از یک ماده است. ریشه همه­ی آنها ولایت است. صفت مشبهه‌اش ولیّ می­شود. جمع آن اولیاء است. فعلش هم تولی است. کلمه ولیّ در قرآن گاهی درباره خدا به کار رفته است. همه شما آیه الکرسی راحفظ هستید؛ «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النور وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»1 خدا بر مؤمنین ولایت دارد. در مقابل، کافران هم ولیّ دارند، اما ولیّ آنها خدا نیست؛ ولیّ‌های آنها طاغوت است. وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ درباره خدا فقط می­گوید ولیّ، اما درباره کافران می­گوید اولیاء. چون شیاطین یکی نیستند، فراوانند؛ مثل نور و ظلمت. نور یکی است، اما ظلمت انواع دارد. به‌هرحال یکی از موارد ولایت،‌ ولایت خدا بر مؤمنان است. مشابه این معنا در کلمه­ی «مولی» در سوره محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است: «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ؛ خدا مولای مؤمنان است، ولی کافران مولی ندارند.»2 معمولاً مولی را به آقا معنی می­کنیم. می‌گوییم خدا آقای مؤمنان است. سرور مؤمنان است، اما کافران آقا ندارند. برخی از آیات، مؤمنان را ولیّ خدا معرفی می‌کنند. یادتان باشد آیات پیشین خدا را ولیّ مؤمنان معرفی می‌کرد. «أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ؛ اولیای خدا که همان مؤمنان خالص هستند هیچ ترس و بیمی ندارند»3 کلمه­ی اولیاء‌الله را بسیار استفاده می‌کنیم در قرآن هم مکرر ذکر شده است. پس از یک سو خدا ولیّ مؤمنان است،‌ و از دیگر سو مؤمنان ولیّ خدا هستند. تعبیر دیگری هم داریم که مؤمنان ولیّ همدیگرند: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ...؛ مؤمنان بعضی با بعضی دیگر ولایت دارند.»4 این ولیّ اوست، او هم ولی این است. پس کلمه­ی ولیّ و مفهوم ولایت به گونه‌ای است که بر خدا نسبت به بندگان، بر بندگان نسبت به خدا، و بر مؤمنان نسبت به یکدیگر اطلاق می‌شود. مفسران و بزرگان لغت‌شناس درباره ریشه، مقومات و مؤلفه‌های ولایت تحقیق کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که ولایت در اصل لغت به این معناست که دو موجود آن‌چنان به هم نزدیک باشند که بین آنها هیچ چیز بیگانه­ای وجود نداشته باشد. اگر چنین رابطه­ای بین دو موجود باشد، می­گویند این ولیّ آن موجود است. اگر کسی آن‌قدر به خدا نزدیک بود که بین او و خدا، بیگانه­ای وجود نداشت، هم او به خدا نزدیک است و هم خدا به او نزدیک است؛ بنابراین هم خدا ولیّ اوست و هم او ولیّ خدا. پس هم خدا ولیّ مؤمنان است و هم مؤمنان ولیّ خدا. خود مؤمنان هم با یکدیگر همین حالت را دارند. آن‌هایی که واقعاً ایمانشان کامل است آن‌چنان با همدیگر ارتباط، اتصال و پیوند دارند که بیگانه‌ای نمی­تواند بینشان نفوذ کند؛ البته این ولایت، ولایتی است که بار معنایی ارزشی دارد؛ ولایت مثبت و ایجابی است. همیشه ارتباط مثبت نیست. گاهی ممکن است انسان به کسی نزدیک بشود و از او ضرر ببیند. درباره شیطان اتفاقاً همین‌گونه است. در همین آیه‌الکرسی گفتیم: وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ؛ ولیّ مؤمنان خداست، اما ولیّ کافران طاغوت است. با طاغوت هم می­شود ولایت داشت. خداوند درباره شیطان می­فرماید شیطان بر کسی تسلط ندارد مگر کسی که خودش را ولیّ شیطان کند. یعنی انسان می‌تواند با شیطان به گونه‌ای ارتباط برقرار کند که خودش را در اختیار او قرار بدهد. وقتی که این‌گونه شد شیطان بر او مسلط می‌شود، ولی او ابتدائاً تسلطی ندارد. انسان به دست خودش خود را تسلیم شیطان می‌کند.

ولایت تکوینی و ولایت تشریعی

از این بحث دو نتیجه می‌گیریم. خداوند با همه مخلوقاتش رابطه‌ای تکوینی و وجودی دارد. او به همه چیز نزدیک است؛ «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»5 این نزدیکی و ارتباط، ولایت تکوینی الهی بر همه موجودات است، اما خداوند ولایت دیگری نیز دارد. اگر انسانی خودش را در اختیار خدا قرار ­دهد، خداوند رابطه­ی دیگری با او برقرار می­کند، ربطه­ای که در آن خداوند می­خواهد به او خیر برساند؛ او را سرپرستی می‌کند؛ بلاها را از او دور می‌سازد و ‌محافظت‌اش می­کند. این ولایت، تنها وقتی است که انسانی به اختیار، خودش را در اختیار خدا قرار می‌دهد. اما کسانی هم هستند که خودشان را در اختیار شیطان قرار می­دهند. آن‌ها اولیای طاغوت می‌شوند. این مقدمه­ای بود برای اصل مفهوم ولایت. این نتیجه را فراموش نکنید که یک ولایت تکوینی داریم که نمی‌شود آن را قطع کنید و آن مالکیت خدا نسبت به همه چیز است. این مالکیت را نمی‌توان از خدا سلب کرد. خدا مالک هر موجودی است و این ملکیت، سلب‌شدنی نیست، اما ولایت به معنی دوم یعنی کسی که متصدی کارهای طرف مقابل می­شود. خدا این ولایت را می­تواند سلب کند. بگوید تو با من نیستی. من دیگر با تو کاری ندارم. می‌تواند بگوید برو گم‌شو! تو دیگر با ما ارتباطی نداری. آن ولایت تکوینی است و این ولایت تشریعی.

اختیاردار مردم پس از خدا

خداوند کسانی را معین کرده است که بتوانیم با آن‌ها رابطه داشته باشیم. در این رابطه­ به اذن خدا خودمان را در اختیار آن‌ها قرار می‌دهیم؛ «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»6 این ولایت را خدا برای پیغمبر قرار داده است. اگر مؤمنان خودشان را در اختیار پیغمبر قرار دادند و ­گفتند هر چه شما بگویید قبول است، ولایت پیغمبر را پذیرفته­اند، اما کسانی بودند که این‌چنین نکردند. می‌گفتند ما مسلمان و مطیعیم، اما در عمل مخالفت می­کردند. گاهی هم به ضرر پیغمبر اقدام می­کردند. گاهی در جلسات خصوصی‌شان مؤمنان را مسخره می­کردند، حتی بر ضد پیغمبر توطئه می­کردند. قرآن این‌ها را منافق می­نامد. در یکی از جنگ­ها «ابی‌بن‌کعب» که رئیس منافقان بود گفت: این مهاجرن ـ مؤمنان را می‌گفت ـ یک مشت مردم آواره­ای هستند که به مدینه آمدند و مزاحم ما شدند. وقتی به مدینه برگردیم بیرونشان می­کنیم؛ «یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ؛ وقتی به مدینه برگشتیم کسی که عزت بیشتری دارد این آواره­های ذلیل را بیرون می‌کند.»7 قرآن می‌گوید کسانی که خودشان را مسلمان می­دانستند این‌گونه توطئه می­کردند. اینها ولایت پیغمبر را ندارند. ولایت حقیقی آن است که انسان خودش را در اختیار پیغمبر و امام معصوم بگذارد. بعد از ایشان هم هر که را امام معصوم تأیید کند ولی‌امر مسلمین می‌شود. وقتی انسان خودش را در اختیار او می­گذارد و می­گوید هر چه تو می‌گویی چشم، ولایت برقرار می‌شود.

ولیّ مومنان پس از پیامبر

در روز غدیر وقتی پیامبر به همه حجاجی که از مکه آمده بودند دستور داد تا کنار آن غدیر8 جمع شوند، خطبه­ای خواندند. فرمودند: «ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ آیا من بر شما ولایت ندارم؟»9 همه گفتند: بله، خدا این ولایت را برای شما قرار داده است. «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» یعنی پیغمبر اختیار مردم را بیشتر از خودشان دارد. از خود مردم به خودشان سزاوارتر است. یعنی خدا برای پیغمبر اختیاری قرار داده است که بیش از خود انسان بر آنها حق تصرف دارد.
چرا پیامبر این را فرمود؟ برای این‌که بگوید همان مقامی که خدا به من داده است به اذن و امر خدا برای علی علیه‌السلام تعیین می‌کنم؛ «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» آن مقدمه­ را فرمود تا بگوید این مولا که می­گویم همان اولی من انفسهم است که اول از شما اقرار گرفتم: «الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ آیا من نیستم که طبق این آیه اختیار شما را بیش از خودتان دارم؟» گفتند: بله. فرمود: اکنون خداوند این ولایت را برای علی علیه‌السلام قرار داده است. وقتی شعاع این ولایت به ولی‌امر می­تابد مثل نور خورشید است که به ماه می­تابد. نور خودش نیست، ولی وقتی داده شد از آن نور استفاده می­کنیم همان‌طور که از نور خورشید استفاده می­کنیم، پس حقیقت ولایت این است که انسان با کسی پیوندی برقرار کند و خودش را در اختیار او قرار بدهد. این می­شود تولّی. در آن آیه هم که خدا می­فرماید کسانی نسبت به شیطان چنین کاری می­کنند همین است: «إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ؛ تسلط شیطان بر کسانی است که ولایت او را می­پذیرند.» یعنی خودشان را در اختیار شیطان قرار می­دهند. می‌گویند حکم آنچه فرمایی! می‌گوید: چشمت را این‌جا به کار ببر! می‌گوید: چشم. می‌گوید: زبانت را آن طور به کار ببر! می‌گوید: چشم. می‌گوید: دست به مال مردم دراز کن! پا به ملک غصبی بگذار! می‌گوید: چشم. این می­شود ولایت شیطان. ولایت خدا کدام بود؟ می­فرماید: چشمت را حفظ کن، به نامحرم نگاه نکن! می‌گوید: چشم. می‌فرماید: گوش به موسیقی حرام نده! غیبت نکن! می‌گوید: چشم. اگر انسان خودش را در اختیار خدا قرار بدهد، ولیّ خدا می‌شود. پس حقیقت ولایت این است که انسان به اختیار، خودش را تابع دیگری کند. ارتباطی با او برقرار کند که در دل، او را دوست داشته باشد؛ عملش مطابق رأی او باشد؛ وقتی که دشمن به او حمله می­کند از او حمایت کند و جان و مالش را در مصلحت او صرف کند، این می­شود ولایت. خدا می‌خواهد بنده­اش اول در مقابل خودش این‌گونه تسلیم باشد بعد در مقابل پیغمبر و امام معصوم و یا کسی که جانشین و نائب امام معصوم است. این فرهنگ اسلامی شیعی است. اهل تسنن تا پیغمبر را قبول دارند، اگرچه خیلی از آنها به آن عمل نمی­کنند مثل بسیاری از ما که ولایت اهل‌بیت را قبول داریم اما به آن عمل نمی­کنیم. اهل‌سنت به ولایت خدا و پیغمبر اعتقاد دارند، اما بعد از آن، ولایت حضرات معصومین را قبول ندارند. نزد آنها نائب امام زمان، مقامی را که ما قائل هستیم، ندارد. اما فرهنگ شیعه این است که همان‌طور که باید در بالاترین درجه، از خدا اطاعت کنیم؛ دلمان با خدا باشد؛ خدا را دوست بداریم، بعد از آن باید نسبت به پیغمبر و ائمه معصوم چنین حالتی را داشته باشیم؛ از اسمشان خوشمان بیاید؛ در دلمان محبت‌شان را داشته باشیم؛ احترامشان کنیم؛ در عمل نیز نشان بدهیم و به دستوراتشان عمل کنیم. این می­شود ولایت پیغمبر و امام، وقتی هم به امام معصوم دسترسی نداریم، باید تابع جانشین امام معصوم باشیم. این مفهوم ولایت در فرهنگ قرآنی است.

اومانیسم نقطه مقابل ولایت

فرهنگ قرآنی با فرهنگ الحادی سر سازگاری ندارد. ما در زندگی، با فرهنگ دیگری که درست نقطه مقابل این فرهنگ است، مواجه هستیم. گفتیم اسلام یعنی با اختیار خودمان، خودمان را تسلیم خدا کنیم. آن فرهنگ می­گوید اصلاً معنی ندارد انسان تسلیم کسی بشود، هر کسی خودش مستقل است، آگاه است و هیچ کس حق ندارد به او امر و نهی کند. غربی‌ها اسم این را به یک مفهوم، آزادی می­گذارند و می‌گویند: حتی خدا حق ندارد به ما دستور بدهد! ما بر خدا حق داریم! بعضی از این نویسندگان معروف کشورمان که از مشاهیر کشور به شمار می­آیند و چندی است که ماهیت آنها روشن شده است، بحث‌ها و سخنرانی‌های متعدد می­کردند؛ کتاب‌هایی می‌نوشتند که اصلاً انسان این عصر، نه تنها تکلیفی ندارد، بلکه بر همه چیز حق دارد، انسان امروز طالب حقش است، حتی باید حقمان را از خدا بگیریم. خدا بر ما حقی ندارد، و این اوج اومانیسم یعنی انسان‌مداری است! عصر انسان است، خدا باید به انسان خدمت کند، اگر جایی کم گذاشته، باید بروم مطالبه کنم. چرا کمک نمی­کند؟ چرا امر و نهی‌ است و برخلاف میل من است؟ این فرهنگ درست نقطه­ی مقابل فرهنگ دینی ماست. ما می­گوییم تمام وجودمان را باید در اختیار خدا و هر کس که از طرف او تعیین شده، قرار بدهیم. آن فرهنگ می‌گوید که باید خدا را به استخدام خودت درآوری! البته ته دلشان به وجود خدا معتقد نیستند. خدا که استخدام‌کردنی نیست، ولی در تعبیراتشان می­گویند: ما باید حقمان را از خدا هم بگیریم؛ هیچ کس حق ندارد اراده­اش را بر انسان تحمیل کند؛ انسان آزاد مطلق است. این فرهنگ اومانیسم است که در ایدئولوژی لیبرالیسم تجلی می­کند. لیبرالیسم شاخه­ها و مراتبی دارد؛ ضعف و شدت دارد، اوج آن این است که انسان حتی از بندگی خدا آزاد است. طبعاً چنین تفکری نمی­پذیرد که ما باید به دستورات امام و پیغمبر عمل کنیم. وقتی می‌گویند خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد، طبعاً پیغمبر و امام هم حق ندارند، چه برسد به کسی که جانشین امام است و ولی‌امر مسلمین است. می‌گویند مردم خودشان به اختیار خودشان رأی می­دهند و رئیس‌جمهور تعیین می­کنند. تا اندازه‌ای که خود مردم گفته­اند حق تصرف دارد،‌ چون خود مردم به او رأی داده­اند. گفته‌اند تو بیا چندی بر ما حکومت کن! اما ولایت چیست؟ولی‌فقیه کدام است؟ خدا هم حق ندارد دستور بدهد. درباره قوانین اسلام هم هرچه مردم رأی دادند، اعتبار دارد، چون خودشان خواسته‌اند، اما نمی‌شود به مردم گفت اسلام این‌گونه گفته است، شما باید عمل کنید. این دو فرهنگ است. ما باید از اول حسابمان را با این دو صاف کنیم. یا رومی روم یا زنگی زنگ. اصل همه مشکلات این‌جاست. اسلام می­گوید شما بنده خدایید، وجودتان سرتاپا برای خداست. این‌ها می­گویند ما برای خودمان هستیم، باید همه چیز را بنده خودمان کنیم، ما باید آقای عالم باشیم و بندگی معنا ندارد.

ولایت خدا یا ولایت شیطان

اسلام می­گوید «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ ما انسان و جن را فقط برای بندگی آفریدیم.»10 این‌ها می­گویند اصلاً بندگی مفهومی منفی است. این واژه را باید از قاموس انسانیت حذف کنیم. انسان آقای خودش است و هر چه دل خودش خواست همان است. قابل پذیرش نیست که کسی به بندگی خدا یا دیگری دستور بدهد. ما از ابتدا باید جهت این فلش را معین کنیم که به این طرف است یا به آن طرف. اگر در عمق دل ما این است که ما بنده­ی خدا نیستیم و خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد دیگر نوبت به ولایت‌فقیه نمی‌رسد. دیگر نَشُسته پاکیم! اگر بگوییم بله هم اسلام را قبول داریم هم انقلاب اسلامی و هم تفکر لیبرال یا اومانیسم و انسان‌مداری را، مثل این است که بگویند کوسه‌ای، ریش­های پرپشتی دارد! کوسه و ریش پهن جمع نمی­شود. اگر کوسه است پس ریش ندارد و اگر ریش‌پهن است یعنی کوسه نیست. نمی‌شود هم مسلمان بود و هم احکام خدا را قبول نداشت. می­گوید خدا هم حق ندارد به من دستور دهد، قانون هر چیزی است که من بخواهم. وقتی می‌پرسی که پس اسلام یعنی‌چه؟ می‌گوید اسلام یعنی همین که من آزادم. اسلام یعنی آزادی! آزادی از چه؟ از خدا؟ این ریشه­ی همه­ی اختلافاتی است که ما در عصر خودمان ملاحظه می­کنیم. این ریشه­ی همه­ی فتنه‌هاست. آبشخور همه­ی فتنه­ها این‌جاست. این‌ها حاضر نیستند آنچه را خدا گفته، عمل کنند. وقتی به آن‌ها می‌گویی که غیر از قرآن و حدیث و پیغمبر و امام معصوم باید از ولی‌فقیه هم اطاعت کنید، می‌گویند ما خدا را هم قبول نداریم، چه برسد به ولی‌فقیه! پیداست آن طرز فکر همین نتیجه را هم خواهد داد. نمی­شود از اومانیست توقع داشت که به ولایت‌فقیه قائل باشد؛ شدنی نیست. این همان کوسه و ریش پهن است. اگر چندی هم به این حرف‌ها قائل می‌شوند، برای این است که من و شما را فریب دهند. اگر از اسلام، خط امام و امثال آن دم می‌زنند، شوخی است؛ می‌خواهند ما را فریب بدهند وگرنه این دو تا با هم نمی­خواند. یا بندگی خدا یا بندگی نفس. قرآن می­فرماید: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»11 می­گوید این پیمانی است که خدا با بندگانش بسته است. در فطرت همه­ی انسان­هاست. هر انسانی به خودش مراجعه کند می­داند که من مالک خودم نیستم. آیا من خودم به خودم چشم دادم؟! من خودم به خودم قلب دادم؟! حتی نمی‌دانم قلب چه چیزی است و چگونه کار می­کند. این­ها ملک من نیست. پس سرتاپای وجودم مملوک است و مالک دارد، اما آن فرهنگ می­گوید نه این‌ها امری تصادفی است. ماده­ای منفجر شده و کم‌کم میلیون­ها و میلیاردها سال گذشته و در آن حیات پیدا شده است. اول موجودات میکروسکوپی و بعد حیوانات دریایی و بعد میمون و سپس انسان درست شد! اتفاقی است. نه کسی ما را خلق کرده و نه نقشه­ای در کار است. نه کسی مالک ماست و نه کسی اختیار ما را دارد. تصادفاً پیدا شده­ایم و حالا همین هستیم. باید خر خود را برانیم و زیر بار هیچ کسی هم نرویم. این دو طرز فکر است. قرآن می­گوید: من با بنی‌آدم عهد فطری دارم. شما ناچارید بندگی کنید. یا بندگی خدا یا بندگی شیطان. حتماً یکی از این دو بندگی را خواهید داشت. باور ندارید، از هر کس می‌خواهید بپرسید؛ از آن بچه تا آن‌هایی که به اوج­ قدرت رسیده‌اند، بپرسید وقتی گرسنه می­شوید چه کار می‌کنید؟ می‌گوید هر چیزی دستم برسد می­خورم. دیگر چاره­ای نیست. چرا؟ نمی­توانم. نیرویی بر من مسلط است که می‌گوید باید بخوری. نخوری نمی­شود، نمی­توانم. جوان در حالتی برخی فیلم­ها را تماشا می‌­کند. صحنه­هایی را می‌­بیند و نمی­تواند کاری نکند. هزار بار نصیحتش کنید که ضرر دارد؛ مریض می‌­شوی؛ وضع خانواده­ات به هم می‌­خورد؛ وقتی تحریک شد و به این شدت رسید دیگر نمی­تواند. نمی­توانم یعنی چه؟ یعنی بنده­ام.
کسانی هم هستند مثل پیغمبر، مثل علی صلوات‌الله‌علیهما می‌­گویند: «کفى بی عزا ان اکون لک عبدا؛ چه افتخاری بالاتر از این‌که من بنده­ی تو باشم»12 انسان ناچار است که بندگی کند؛ یا بندگی شیطان یا بندگی خدا. باید انتخاب کرد. باید از ابتدا حسابمان را صاف کنیم. یا باید ولایت خدا را پذیرفت یا ولایت طاغوت را. بی­ولایت نمی­شود؛ یا بندگی شیطان یا بندگی خدا. اگر بندگی خدا را نکردیم خیال نکنیم آزادیم؛ هزار خدا برای خودمان درست کرده‌ایم. چرا این‌طور لباس می‌­پوشی؟ چون مد است وگرنه مسخره‌ام می‌­کنند؛ جبر محیط؛ جبر تاریخ؛ جبر طبیعت؛ یعنی چه؟ یعنی من در مقابل اینها اختیاری ندارم؛ یعنی بندگی. اما خدا می‌‌گوید اینها را رها کن؛ فقط خدا؛ «...قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ...؛ خدا را بگیر و همه را رها کن.»13 حالا که بناست بنده باشیم و بندگی کنیم، کسی را بندگی کنیم که مالک ماست و همه چیز ما از اوست. چرا کسی را بندگی کنیم که وقتی حسابش را می‌­کنیم می‌­بینیم از ما پست­تر است؟ این مدها را چه کسانی درست کرده‌اند؟ واقعاً بعضی­ از آنها خیلی خنده­دار است. انسان پارچه‌ا­ی قیمتی بخرد و آن را بساید، پاره‌اش کند بعد بپوشد! این چه عملی است؟ چه مصلحتی است؟ چه زیبایی دارد؟ هر صاحب ذوقی می‌­داند که زیبایی ندارد. یک چاک سر زانویش بیندازند؛ یکی این طرف یکی آن طرف، چه زیبایی دارد؟! بسابند آن را که مثل پارچه کهنه بشود که چه؟ چرا؟ چون فلان نادان فرنگی این‌گونه لباس پوشیده است. از او تقلید کنیم! بنده­ی یک احمق آمریکایی باشیم! خب بنده­ی خدا! اگر قرار است بندگی کنی، بنده­ی خدا باش. اول باید این حساب را پاک کنیم. من باید بنده­ی خدا باشم یا بنده­ی شیطان؟ شیطان که شد، نفس هست، آمریکایی‌اش هست، اروپایی‌اش هست، روسی‌اش هست، انواع و اقسام دارد، ظلمات است. اما بندگی خدا یک راه است. آن یک نور است، اما راه­های باطل فراوان است. بنده خدا که نشدی، زیر پای این دشمن و آن دشمن و این احمق و آن احمق می‌‌افتی و کارت به کجا برسد، خدا عاقبتت را به خیر کند، اما این طرف یک راه بیشتر نیست؛ «أَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ» راه راست؛ صراط مستقیم، بندگی خداست. اگر از این راه خارج شویم در دست‌اندازها، کج‌راهه­ها و بی‌راهه‌ها می‌‌افتیم تا بالاخره گمراه و نابود بشویم. از اول بنا را بگذاریم که فقط بندگی خدا بکنیم. ولایت خدا، پیغمبر، امام معصوم، جانشین امام معصوم.

والسلام علکیم و رحمه الله وبرکاته


1 .بقره، 257.

2 . محمد،‌11.

3 . یونس، 62.

4 . توبه،‌71.

5 . ق، 17.

6 . احزاب،‌ 6. 

7 . منافقون،‌8.

8 . غدیر به معنای آبگیر است. غدیر آبگیری بود که آب باران در آن‌جا جمع می­شد و مسافران به آنجا می­آمدند و حیواناتشان را آب می‌دادند.

9 . بحار الانوار، جلد28، ص98.

10 . ذاریات، 56.

11 . یس، 61-60.

12 . بحار الانوار، جلد74، ص402.

13 . انعام،‌ 91.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/8:: 10:33 صبح     |     () نظر

مجتبی خامنه ای اخلاقی ترین فردی است که در زندگی ام دیده ام

البته خاطره‌های مفصل دیگری دارم، ولی چون می‌دانم ایشان از بازگویی این مطلب مکدر می‌شوند نمی‌گویم. دقت‌های زیادی در این زندگی انجام می‌شود. مثلا در سفری همشیره‌ام با مقام معظم رهبری به سفر استانی رفته بود. بعد که آمد گفتم نکته جالب چه داری؟ وی گفت: آقا چندین جا را به صورت سرزده و به دور از چشم دیگران برای بازدید رفتند اما نکته عجیب این است که....
بخشی از گفتگوی «فریدالدین حداد عادل» با «سالنامه مثلث» که به تازگی منتشر شده است برای خوانندگان انتخاب شده است:

متن کامل در ادامه مطلب...


رابطه شما با داماد‌تان، حاج آقا مجتبی [خامنه‌ای] چگونه است؟
ایشان اخلاقی‌ترین فردی است که من در طول عمرم دیده‌ام. در این??ـ?? سالی که با ایشان هستم هیچ وقت صدای بلند یا کلمه‌ای خلاف ادب از وی نشنیده‌ام. هیچ وقت نشد که خواهرم از ایشان نزد ما گله کنند. هیچ زمان هم منزل آنها خشک، تلخ و بی‌روح نبوده است. همانطور که می‌گوید و می‌خندد و با بچه‌ها و جوانان معاشرت می‌کند به همان اندازه جدی، پر‌کار و پر‌تلاش و درسخوان است. معمولا تا دو سه نیمه شب مطالعه می‌کند. بسیار اهل مطالعات مذهبی و اخلاقی است. در به‌ کار بردن الفاظ و اظهار‌نظر در مورد اقوال و اعمال افراد بسیار دقیق است. در مورد بدترین دشمنانش هم منصفانه حرف می‌زند.

ایشان چند فرزند دارد؟
یک پسر دارد.

تقریبا همسن هستید؟
خیر. ایشان ?ـ? سال از من بزرگتر است.

با یکدیگر رابطه خانوادگی تنگاتنگی دارید؟
بعد از برادرانشان فکر می‌کنم رابطه ما به خاطر نسبت فامیلی‌مان زیاد است و اخیرا هم با هم در سفر خانوادگی دلچسبی بودیم.

رفت و آمد نزدیک با خانواده مقام معظم رهبری هم دارید؟
نه به آن معنی ولی در حد مناسبات فامیلی بی رابطه نیستیم اما رابطه عمیق و گسترده نداریم. مادر?ها با هم سلام و علیک خوبی دارند.

اولین بار که خبر خواستگاری فرزند مقام معظم رهبری را از خواهرتان شنیدید چه احساسی داشتید؟
من و خواهر‌هایم خیلی متعجب شده بودیم.

چرا؟
خانم آقا به طور ناشناس آمده بودند از خواهرم خواستگاری کرده بودند. مادرم گفته بود ایشان درس دارد. گفتند حالا صحبت کنیم. پدر و مادرم رفتند یک گوشه و با هم صحبت کردند. ما هم علت طولانی شدن صحبت آنها را از هم پرسیدیم. من رفتم گفتم چه خبر است؟ مادرم گفت می‌دانی برای خواهرت خواستگار آمده؟ گفتم اینکه طبیعی است. وی جواب داد نه، این بار برای پسر مقام معظم رهبری آمدند. من گفتم یعنی چه می‌شود؟ بالاخره هر برادری نسبت به آینده خواهرش حساسیت‌هایی دارد چه رسد به آنکه شوهر آینده وی بخواهد پسر مقام اول نظام باشد. از این بابت خیلی ذهنم مشغول شد.

بعد که ماجرا جلو رفت چه شد؟
اولین دیدار ما خیلی خوب بود، چون وقتی حاج آقا مجتبی آمدند با خواهرم صحبت کردند من اتاق دیگر بودم. ایشان از اتاق آمد بیرون. مادر گفت بنده خدا آقای مجتبی خامنه‌ای تنهاست، برو با ایشان صحبت کن. دیدم حاج آقا مجتبی کت و شلوار به تن دارد – آن وقتا ایشان هنوز معمم نشده بود- بعد از احوالپرسی، دیدم چیزی که در ایشان نیست روحیه‌ آقازادگی و تکبر و غرور است. لذا خیلی زود با هم صمیمی شدیم. همان روز هم یک بحث داغ و سنگین در مورد شخصیت‌های معروف اصلاح‌طلبان انجام دادیم.

چه سالی بود؟
?? بود.

تا پیش از این وصلت حضرت آقا را از نزدیک دیده بودید؟
یکی، دو مورد پیش آمده بود. عموی من در کرمانشاه معاون سیاسی استاندار بود و بعد‌ها سرپرست استانداری شد. در این مدت به خاطرِ غائله کردستان و بعد جنگ، حضرت آقا زیاد به آنجا سفر کرده بودند و با هم خیلی آشنا بودند. ارادت فامیلی ما به مقام معظم رهبری از همان جا شروع شد. یک بار در باغ پدربزرگ مرحومم دور هم جمع بودیم، ایشان گفت آیت‌الله خامنه ‌ای بادیگران فرق می‌کنند. اصلا یک خصلت اضافه دارد. همان موقع به عمو هم گفت ایشان را دعوت کند. یک بار بیاید منزل ما که در همان ایام ایشان دعوت را قبول کردند. بعد هم که این لطف شامل حال ما شد. روزی که عروسی خواهرم بود به من گفتند آقا می‌خواهند عروس را ببینند.

تا آن موقع خواهر شما را ندیده بودند؟
نه. در مراسم عروسی رسم است که داماد همراه یک نفر سر سفره عقد برود و گفتند کسی باشد که به عروس و مادر عروس محرم باشد. من به مدت پنج دقیقه در کنار حضرت آقا تنها بودم بدون انکه محافظی باشد. پدرم آن موقع نبود. ما رفتیم به منزل مقام معظم رهبری. خانه ایشان را دیدم. کف اتاق فرش ماشینی بود. ظاهرش خیلی ساده بود و یک گوشه ایستادیم و ایشان خوشامدی گفتند و به اقوام وی تبریک گفتند. یک نکته جالب اینجاست که وقتی رهبری آمدند خیلی از خانم ها آمدند جلو. خیلی التماس دعا گفتند و خیلی عرض ارادت کردند. چند نفر از خانم‌ها با دیدن ایشان منقلب شدند و گریه کردند. شما تصور کنید خانمی که آمده عروسی و بعد اشک بریزد چه وضع بدی در چهره او پیدا می‌شود. بعد از عروسی به یکی از محارم گفتم چرا چهره‌ات اینطور شده است؟ گفت آقا را دیدیم گریه کردیم. آن روز کف خانه فرش ماشینی بود. روز بعد که خانم من هم حضور داشت گفتم چطور بود؟ گفت موکت بود. یعنی همان یک شب خانه رهبری مملکت فرش ماشینی پهن بود.
از آن سال تا به حال حاج آقا مجتبی در آپارتمانی زندگی ‌می‌کنند. ایشان سه بار در طول زندگی‌شان اسباب‌کشی کرده‌اند. همیشه یک کامیون وسایل منزل را جابه‌جا می‌کند.

منزل مقام معظم رهبری از آن تاریخ نرفتید؟
تنها باری که رفتم روز عروسی خواهرم بود. بعد‌ها به اتفاق پدرم به کتابخانه‌ شخصی ایشان رفتم. فقط می‌توان بگویم ما نمی‌توانیم اینطور زندگی کنیم. یعنی ‌خواهید دید خدا چگونه با آقای مخملباف رفتار خواهد کرد. چون دروغ‌هایی را نسبت می‌دهد که هیچ کدام آنها صحت ندارد. ای کاش یک دانه از حرف‌های وی در یک سال اخیر درست بود.

آقا خیلی کتاب دارند، خیلی کتاب به ایشان هدیه می‌شود و خیلی کتاب هم می‌خرند و خیلی کتاب هم می‌خوانند. اما این محیط کاملا ساده است. کف آنجا موکت است. هیچ تجملات خاصی در آن نیست. نه اینکه امکان آن نباشد بلکه رهبری اجازه ورود تجملات به زندگی خودشان را نمی‌دهند. یک وقت هم به مناسبت تولد پسرم، آقا را دیدم و ایشان در گوش یحیی ما ( محی‌الدین) اذان گفتند. حاج آقا مجتبی به ایشان گفتند آقا فرید دوست دارند از شما یک چیزی به یادگار داشته باشند. مقام معظم رهبری گفتند یادگاری چه باشد؟ حاج آقا مجتبی چون می دانست من دوست دارم یک انگشتری از آقا بگیرم توصیفاتی کرد. ایشان فرمودند: فهمیدم و انگشترشان را دادند.

من خیلی از گرفتن این انگشتر خوشحال شده بوده و هستم. به خواهرم گفتم عجب انگشتری! همشیره‌ام گفت می‌دانی قصه‌اش چیست؟ یکی از شیعیان یمن یک شیشه بلورین بزرگ عقیق درجه یک یمنی برای آقا فرستاد. اول که آمده بود کسی از قیمت آن خبر نداشت و به مناسبت یکی از اعیاد مقدس ایشان به عروس‌ها و پسران خود یک نگین هم داده بودند. بعد به طریقی کسی توانسته بود قیمت عقیق را بفهمد و از گران قیمت بودند آن آگاهی پیدا کند. بعد که آقا این قضیه را فهمید برای آنکه نرم زندگی تغییر نکند بقیه آن عقیق‌ها را دیگر وارده زندگی نکرده بودند و گذاشته بودند تا به خانواده شهدا بدهند. حالا انگشتر عقیق چیست که بخواهد نگین آن ارزش داشته باشد، بعد شیعه‌ای از یمن به مرجع تقلید خود آن را هدیه داده بود ولی مقام معظم رهبری اینقدر تحفظ دارند.

البته خاطره‌های مفصل دیگری دارم، ولی چون می‌دانم ایشان از بازگویی این مطلب مکدر می‌شوند نمی‌گویم. دقت‌های زیادی در این زندگی انجام می‌شود. مثلا در سفری همشیره‌ام با مقام معظم رهبری به سفر استانی رفته بود. بعد که آمد گفتم نکته جالب چه داری؟ وی گفت: آقا چندین جا را به صورت سرزده و به دور از چشم دیگران برای بازدید رفتند اما نکته عجیب این است که بعد از سفرآقا گفتند همه هزینه‌های سفر شما را از جیب خودم پرداخت کردم اگر جایی با وسیله‌ نقلیه دولتی برای کار خودت رفتی یا خریدی کردی که کسی حساب کرده یا جایی مورد پذیرایی ویژه‌ای قرار گرفتی بگو تا هزینه ان را بپردازم.

یا اینها یک جایی رفته بودند تا آثار تاریخی آن منطقه را بازدید کنند و متوجه شده بودند که مسئولان امنیتی و انتظامی آمدند یکسری بازدیدکننده‌ها را زودتر خارج کردند و جلوی ورود بقیه را نیز گرفته‌اند تا خانواده رهبری راحت بتوانند محوطه را بازدید کنند. رئیس دفتر آقا و خانواده مقام معظم رهبری از شنیدن این خبر آنقدر ناراحت شده بودند که هم از محافظین خود گله کرده و هم با مسئولان انتظامی برخورد کردند وبعد به خاطر خاصه خرجی آنها زودتر برگشتند. اینها تصویری کوچک از این زندگی است.

از لحاظ تفکر و دید سیاسی با حاج آقا مجتبی چقدر نزدیک هستید؟
خیلی دید سیاسی ما نزدیک است. چون ایشان نگاه و بینش‌ش کاملا با رهبری همگون و همسو است و ما ازاین حیث احساس آسودگی خاطر و اطمینان صد‌در‌صد داریم. هر جا تکلیف باشد و دستور رهبری، ایشان به وظیفه خود عمل می‌کنند.

ایشان به این شکل فعالیت سیاسی ندارند. ایشان خیلی درس می‌خوانند و خارج فقه تدریس می‌کنند و در کار خود نیز موفق هستند و خیلی پیچیده‌تر از دروس متداول درس خارج طرح مطلب می‌کنند.


منبع:جهان



برچسب ها

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/1/14:: 3:5 عصر     |     () نظر
پیوندهای مرتبط عکس عکس فیلم فیلم صوت صوت
1/1/1390نسخه قابل چاپ

پیام نوروزى به مناسبت آغاز سال 1390 / «سال جهاد اقتصادی»

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
 
یا مقلّب القلوب و الأبصار، یا مدبّر اللّیل و النّهار، یا محوّل الحول و الأحوال، حوّل حالنا
 
الی احسن الحال.

عید سعید نوروز و فرا رسیدن بهار و سال نو را به همه‌ی هم‌میهنان عزیزمان در
 
سراسر کشور و همچنین به همه‌ی ایرانیانی که در کشورهای دیگر، در سراسر جهان ساکن هستند و همچنین به
 
ملتهای دیگری که برای نوروز ارزش و احترام قائل هستند، تبریک عرض میکنم. بخصوص تبریک میگویم به افراد و
 
خانواده‌هائی که در خدمت کشور، در خدمت انقلاب و در خدمت نظام قرار دارند؛ خانواده‌ی شهیدان عزیز، جانبازان و
 
خانواده‌های آنها، خانواده‌ی مأمورانی که در این روزها که همه در خانه‌های خود مجتمعند، آنها سر کارهای حساس و
 
مهم خود حضور دارند و از حضور در خانواده‌های خود محرومند. امیدوارم به فضل و رحمت الهی ان‌شاءالله ملت ایران
 
سال شاد و سرشار از برکت و نعمت را در پیش داشته باشند و در همه‌ی میدانها موفق و سربلند و پیروز باشند.

البته حوادث تلخی که در برخی از کشورها نسبت به مردم انجام میگیرد ـ در بحرین نسبت به مردم عزیز آنجا، در
 
یمن، در لیبی ـ عید را بر ما گوارا نمیکند و مانع از این است که انسان شادی عید را بتمامه احساس کند. امیدواریم
 
خداوند متعال برای این ملتها ـ ملت بحرین، ملت یمن، ملت لیبی ـ فرج عاجلی برساند و دشمنان ملتها را با عقوبت
 
خود مجازات کند.

عید نشانه‌ی حرکت طبیعی انسان در طول سال و ماه و روز و شب است و چون این حرکت باید به سمت کمال و
 
تعالی باشد، هر عیدی یک مقطعی است برای اینکه انسان بتواند یک مرحله‌ی جدیدی را آغاز کند. ما ملت ایران به
 
توفیق الهی و به فضل پروردگار در سال 89 توانستیم کارهای بزرگی را انجام دهیم. ما سال 89 را به نام «سال
 
همت مضاعف و کار مضاعف» نامگذاری کردیم. خوشبختانه در سرتاسر سال، این شعار تحقق عملی پیدا کرد.
 
میتوانم ادعا کنم که یکی از شعارهائی که در طول این سالها بیشترین بهره را از توجه مردم و مسئولان و عمل آنها
 
و انطباق وضعیت کشور با خود دارا بود و برد، همین شعار «همت مضاعف و کار مضاعف» بود، که واقعاً ملت و دولت
 
خوشبختانه در این کار، در این حرکت سالیانه، همت مضاعف و کار مضاعف را نشان دادند. ما در زمینه‌های اقتصادی،
 
در زمینه‌های سیاسی، در زمینه‌ی حضور عظیم و پرشکوه مردم در عرصه‌های مختلف سیاسی و انقلابی، در
 
عرصه‌ی علم و فناوری و در عرصه‌ی سیاست خارجی، در بخشهای مختلف، خوشبختانه کارهای بزرگی را شاهد
 
بودیم که هم مسئولین کشور، قوه‌ی مجریه، قوه‌ی مقننه و قوه‌ی قضائیه انجام دادند؛ بخصوص قوه‌ی مجریه در این
 
دورانِ یکساله کارهای بزرگی را انجام دادند که از جمله‌ی آنها همین مسئله‌ی حساس و بزرگ هدفمندی
 
یارانه‌ها‌ست، که این کار بزرگ را شروع کردند و امیدواریم ان‌شاءالله با موفقیت کامل این کار به انجام برسد.

 آنچه که من از مجموع احساس میکنم، این است که  کشور ما بحمدالله در جاده‌ی پیشرفت و تعالی حرکت خوبی
 
را آغاز کرده است. البته این حرکت که روز‌به‌روز هم شتاب بیشتری گرفته است، ناشی از زحمات و تلاشهای
 
مسئولان و ملت در طول سالیان متمادی است؛ اما خوشبختانه این حرکت هرچه گذشته است، شتاب بیشتری پیدا
 
کرده است. مثلاً در عرصه‌ی تولید علم، طبق آمارهائی که مراکز متخصص جهانی و مراکز بین‌المللی اعلام میکنند،
 
مشارکت کشور ما در پیشرفت علمی و تولید علم در دنیا بیش از یازده درصد است؛ در حالی که ما یک درصد مردم
 
دنیا هستیم و کشوری که بعد از ما در این منطقه بیشترین نصیب را داشته است، کمتر از شش درصد پیشرفت
 
داشته است. بنابراین پیشرفت کشور در عرصه‌های مختلف بحمدالله خیلی خوب بوده است.  این حرکت شتاب‌آلود و
 
همراه با جدیت و همت، ان‌شاءالله بایستی ادامه پیدا کند.

 آنچه که در عرصه‌ی مجموعه‌ی مسائل کشور انسان مشاهده میکند، که در سال 90 باید ما آن را وجهه‌ی همت
 
خودمان قرار بدهیم، این است که از جمله‌ی اساسی‌ترین کارهای دشمنان ملت ما و کشور ما در مقابله‌ی با کشور
 
ما، مسائل اقتصادی است. البته در عرصه‌ی فرهنگی هم فعالند، در عرصه‌ی سیاسی هم فعالند، در عرصه‌ی
 
انحصارات علمی هم فعالند، اما در عرصه‌ی اقتصادی فعالیت بسیار زیادی دارند. همین تحریمهائی که دشمنان ملت
 
ایران زمینه‌سازی کردند یا آن را بر علیه ملت ایران اعمال کردند، به قصد این بود که یک ضربه‌ای بر پیشرفت کشور ما
 
وارد کنند و آن را از این حرکت شتابنده باز بدارند. البته خواسته‌ی آنها برآورده نشد و نتوانستند از تحریمها آن
 
نتیجه‌ای را که انتظار داشتند، بگیرند و تدابیر مسئولان و همراهی ملت بر ترفند دشمنان فائق آمد؛ اما دنبال میکنند.
 
لذا این سال جاری را که از این لحظه آغاز میشود، ما بایستی متوجه کنیم به اساسی‌ترین مسائل کشور، و محور
 
همه‌ی اینها به نظر من مسائل اقتصادی است. لذا من این سال را «سال جهاد اقتصادی» نامگذاری میکنم و از
 
مسئولان کشور، چه در دولت، چه در مجلس، چه در بخشهای دیگری که مربوط به مسائل اقتصادی میشوند و
 
همچنین از ملت عزیزمان انتظار دارم که در عرصه‌ی اقتصادی با حرکتِ جهادگونه کار کنند، مجاهدت کنند. حرکت
 
طبیعی کافی نیست؛ باید در این میدان، حرکت جهشی و مجاهدانه داشته باشیم.

توجه دارید که ما الان در این ساعت داریم وارد سومین سال دهه‌ی پیشرفت و عدالت میشویم. البته هم در زمینه‌ی
 
پیشرفت و هم تا حدود زیادی در زمینه‌ی عدالت کارهای خوبی انجام گرفته است، لیکن حرکت ما باید به نحوی
 
باشد که بتوانیم این دهه را به معنای حقیقی کلمه مظهر پیشرفت و مظهر استقرار عدالت در کشورمان قرار بدهیم.
 
خوشبختانه با این حرکتی که در دنیای اسلام به ‌وجود آمده است، انسان احساس میکند که این دهه به توفیق
 
پروردگار برای منطقه هم دهه‌ی پیشرفت و دهه‌ی عدالت خواهد بود.

امیدواریم خداوند متعال شما ملت عزیز را، شما مسئولان عزیز را، شما جوانان مؤمن و خوش‌روحیه و فعال و
 
بااستعداد را مشمول لطف خود و مشمول ادعیه‌ی زاکیه‌ی حضرت بقیة‌الله (ارواحنا فداه) قرار بدهد. یاد شهدای
 
عزیزمان را، یاد امام بزرگوار را گرامی میداریم و امیدواریم خداوند به برکت ارواح طیبه‌ی این بزرگواران ملت ایران را
 
مشمول رحمت و فضل و برکت و رضوان و غفران خود قرار دهد.

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/1/1:: 6:40 عصر     |     () نظر
<      1   2