ناگفته های جدید از زندگی رهبر معظم انقلاب
گفتگو با علی شیرازی، نویسنده کتاب «پرتوی از خورشید» برخی از سوالات مطرح شده در این مصاحبه :
در مورد خانواده ایشان صحبت کنید. آیا آقازاده هایشان در سطح مدیریتی مسوولیت دارند یا این که منع شده اند؟
مقام معظم رهبری چند فرزند دارند؟
پس از پیروزی آقای احمدی نژاد، آنها که رای نیاوردند مردم را به خیابان ها کشاندند و مقام معظم رهبری آقای موسوی را می خوانند و با او صحبت می کنند و می فرمایند جنس تو با بقیه فرق می کند. ما بودیم چه کار می کردیم؟
متن کامل مصاحبه +
دانلود فایل pdf این مصاحبه در ادامه ...
علاقه مند بودیم درباره زندگی مقام معظم رهبری بیشتر بدانیم. پیگیری ها ما را به حجت الاسلام والمسلمین علی شیرازی، نویسنده کتاب «پرتوی از خورشید» رساند؛ کتابی درباره زندگی شخصی مقام معظم رهبری که هم اکنون به چاپ نوزدهم رسیده است.
علی شیرازی، برادر سردار شیرازی مسوول دفتر نظامی مقام معظم رهبری است که هم اکنون مسوولیت نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه را به عهده دارد. مصاحبه ما را با وی درباره زندگی حضرت آیت الله خامنه ای می خوانید.
ابتدا درباره این که چگونه به فکر نوشتن چنین کتابی افتادید، صحبت کنید و توضیح دهید هدف از نوشتن آن چه بوده است؟
در ارتباط با مقام معظم رهبری و زندگی ایشان خلایی در جامعه احساس می شد و وقتی این موضوع را خودم دنبال کردم به این نتیجه رسیدم که مطالب اندکی در این مورد چاپ شده که البته بسیار ناقص بودند.
گردآوری این کتاب را از سال 78 - 77 آغاز کردیم. ابتدا با شخصیت هایی که با مقام معظم رهبری آشنایی داشتند، صحبت کردیم.
آن زمان من در سپاه نبودم، بنابراین فرصت داشتم به بعضی از شهرها مثل مشهد مسافرت کنم. من آن زمان ساکن قم بودم و وقتی به مکه رفتم در آنجا راحت تر با آقایان ملاقات و مصاحبه کردم و از مطبوعات و کتاب های دیگر که در این زمینه چاپ شده بود، استفاده کردم و بهره بردم و این مجموعه را گردآوری کردم و به رشته تحریر درآوردم. وقتی شروع به نگارش این کتاب کردم، تصمیم گرفتم از حالت نوشتاری طولانی پرهیز کنم و بیشتر به صورت داستان و خاطره کوتاه بنویسم و هر قطعه که به صورت کوتاه آماده می شد آن را چاپ می کردم.
آن موقع در بازار کتاب، بعضی از افراد همین مجموعه را با چهار تا کم و زیاد کردن به صورت کتاب کوچک چاپ می کردند. الان سه چهار کتاب در صفحات 50 تا 60 صفحه ای به صورت کوچک در بازار موجود است.
تقریبا هفت هشت سال پیش کتاب را به چاپ رساندم و از آن زمان تاکنون که چاپ نوزدهم است، این کار ادامه دارد.
آیا شما با مقام معظم رهبری ارتباط نزدیک داشتید یا نه؟ اگر داشتید این ارتباط چگونه شکل گرفته بود؟
سابقه آشنایی ابوی و اخوی ما که هر دو شهید شدند با مقام معظم رهبری برمی گردد به قبل از انقلاب اسلامی که اخوی بنده شیخ آقا عباس شیرازی، قائم مقام سازمان تبلیغات و فرمانده تبلیغات جبهه و جنگ بود که سال 64 به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
مقام معظم رهبری دورانی قبل از انقلاب در روستایی در رفسنجان می آمدند و سخنرانی می کردند و محل استقرار ایشان منزل ابوی بنده بود. هر?روحانی که به منزل ما می آمد در آنجا مستقر می شد از قبیل شهید کامیاب، شهید هاشمی نژاد، آیت الله جنتی، آقای ناطق نوری، آقای دکتر حسن روحانی و بعضی از بزرگان دیگر.
آیا از آن زمان چیزی به یاد دارید؟
نه. از آن زمان چیزی به یاد ندارم. فقط این که ابوی و اخوی ما در دوران تبعید به سیستان و بلوچستان رفتند. پس از انقلاب هم بالطبع همه وارد نظام شدند و اخوی با صلاحدید شهید بهشتی وارد قوه قضاییه شد. یکی از اخوان بنده به مقام معظم رهبری در اول انقلاب معرفی شد و رهبر انقلاب آن زمان نماینده شورای عالی دفاع بودند و به واسطه آشنایی با شیخ آقا عباس، اخوی را وارد مجموعه کردند.
آن زمان آقای طباطبایی مسوول تشکیلات خودکفایی بود، پس از ایشان اخوی من جانشین وی در آن مرکز با معرفی مقام معظم رهبری شد. من در سپاه مدتی هم جانشین نمایندگی بودم و بالطبع ارتباط بنده با دفتر رهبری بیشتر شد و زمانی هم با دفتر همکاری داشتم که آشنایی با مقام معظم رهبری مضاعف تر شد.
ایشان پیش از انقلاب چه شرایطی داشتند و پس از انقلاب چه شرایطی؟ ایشان منصب های مختلفی را گذراندند تا به رهبری انقلاب اسلامی رسیدند. لطفا در این مورد توضیح دهید؟
خاطره ای را برای شما تعریف می کنم که در کتاب آن را ذکر کردم. این خاطره برمی گردد به اوایل انقلاب. از این بابت می گویم تا قضیه روشن تر شود کسی که در این کشور 8 سال رئیس جمهور بوده و بعد آمده و رهبر شده، هیچ گونه تغییری در رفتار و اخلاقشان نداشته اند، در صورتی که اگر کسی پله پله هم بیاید بالا، زندگی و اخلاقش تغییر می کند. ایشان اوایل رهبریشان روزهای دوشنبه ملاقات عمومی می گذاشتند.
یکی از دوشنبه ها که من خدمت مقام معظم رهبری بودم و در اتاق ملاقات نشسته بودم، دیدم پیرمردی روستایی با شلوار سیاه گشاد کنار من نشست و گفت حاج علی کی می آید. من فکر کردم منظورش یکی از اعضای دفتر است. گفتم منظورت کیست؟ گفت حاج علی را می گویم.
گفتم منظورت مقام معظم رهبری است؟ گفت بله. گفتم بنشین تشریف می آورند. من در همین افکار بودم که برخورد مقام معظم رهبری با این شخص چگونه است که مقام معظم رهبری تشریف آوردند و خیلی گرم و جدی با او صحبت کردند و بعد احوال بچه ها و نوه هایش را پرسیدند و از وضع زندگیش جویا شد.
آن هنگام فهمیدم مشهدی است و مقام معظم رهبری قبل از انقلاب وقتی در مشهد سخنرانی داشته اند با ایشان آشنا بودند. همان ارتباطی که قبل از انقلاب به عنوان یک روحانی با مردم داشتند، زمان رهبری هم می بینید.
در جلسه های دوشنبه هر کسی وارد می شد، ایشان به احترام می ایستادند. این خیلی مهم است. حالاهر کی می خواهد باشد. خیلی از افرادی که روزهای دوشنبه می آیند عادی اند و خیلی ها حتی آقا را نمی شناسند یا برای اولین بار است می آیند خدمت آقا، ولی مقام معظم رهبری راست قامت می ایستند.
اینها حالت های معنوی است که در آقا وجود دارد. من معتقدم آن معنویتی که در درون آقا هست و انسان آن را می بیند آن صداقتی که می بینید ظاهر و باطنی که در وجود آقاست، باعث می شود انسان خود به خود اشک بریزد.
من هیچ تفاوتی در زندگی ایشان نمی بینم. هیچ تغییر رفتار چه در دوران ریاست جمهوری چه در این دوران. در دوران ریاست جمهوری ایشان در سال 67 اواخر جنگ بود که تشریف آوردند به جبهه. آن روز توی لشکر ثارالله من مسوول تبلیغات بودم. کارتی را برای روحانیون درست کردیم و دادیم به دست آنها و گفتیم با این کارت بیایید خدمت آقای خامنه ای. حفاظت با بعضی افراد برخورد کرد یا گفتند کارتتان با ما هماهنگ نشده یا مباحث دیگر که اکنون یادم نیست.
وقتی بعضی از آقایان را راه ندادند آنها رفتند و من چون مسوول تبلیغات بودم خیلی خوشم نیامد. هنگامی که جلسه تمام شد و آقا تشریف بردند به یک سوله و آنجا سفره شام پهن شد، سر سفره شام با خودم کلنجار می رفتم که این موضوع را بگویم یا نه، چون از کار حفاظت عصبانی بودم. پس از شام وقتی در جلسه خدمت ایشان بودم این موضوع را عرض کردم که حفاظت با بعضی از این آقایان چنین رفتار کرده است.
اگرچه بخواهیم درست قضاوت کنیم می بینیم حفاظت در جبهه به خاطر رئیس جمهور کشور حق داشت کنترل کند، ولی تا آقا این موضوع را فهمیدند فرمودند از قول من از تک تک افراد عذرخواهی کنید.
در مورد خانواده ایشان صحبت کنید. آیا آقازاده هایشان در سطح مدیریتی مسوولیت دارند یا این که منع شده اند؟
یکی از نکاتی که می خواستم بگویم، همین است. تاکنون هیچ تخلفی در زندگی فرزندان مقام معظم رهبری دیده نشده است بخصوص در دوران رهبری. در دوران ریاست جمهوری من خیلی با ایشان مراوده نداشتم و فرزندانشان را نمی شناختم، ولی از دوران رهبری، فرزندان ایشان را می شناسم و هیچ تغییر رفتاری در زندگی هیچ کدامشان نمی بینم.
در ارتباط با کتاب خودم جلسه ای با یکی از فرزندان ایشان داشتم. می خواستم وارد دفتر شوم که ایشان همان موقع رسیدند.
همان نظمی که مقام معظم رهبری دارند بچه هایشان هم دارند، همچنین دیدم در خیابان پیاده می آیند و خیلی معمولی. اگر الان بچه های مقام معظم رهبری بروند در خیابان خیلی از مردم آنها را نمی شناسند، ولی گاهی فرزندان بعضی مسوولان، مشهورتر از خودشان می شوند.
مقام معظم رهبری چند فرزند دارند؟
6 فرزند دارند 2 تا دختر و 4 تا پسر که پسرها همه روحانی اند.
چرا آیت الله بهاءالدینی در مقابل رهبر معظم خاضع است؟
وقتی مقام معظم رهبری منزل ایشان رفتند آیت الله بهاءالدینی می گویند: تو گویی دیشب خورشید آمده بود. کسانی به آقای بهجت گفتند شما جایگاهی دارید. ایشان ایستادند و خطاب کردند بروید پی کارتان. شما نمی فهمید ایشان (آقای خامنه ای) کی هستند. من گاهی اوقات شوخی می کنم و می گویم ما توجه نمی کنیم وقتی می گوییم جانشین امام زمان(عج) این جانشین امام زمان خصوصیاتی دارند که ازخیلی ها هم بالاترند.
آقای آیت الله اراکی با آن مقام بالای معنوی دست رو?سینه می گذارد و در مقابل امام می گوید السلام علیک یا بن رسول الله می خواهم بگویم در تبین زندگی باید دقت کنیم. این خصوصیات، خصوصیات ویژه آقا هستند.
می گویم آقا ساده زندگی می کنند. می گویند خیلی ها توی کشور ساده زیستند. اما می گویم آقا عارف است.
آیا از نظرمدیریتی کسی مثل آقا پیدا می شود؟ ما از اول انقلاب که نگاه می کنیم چه در دوران امام چه در امروز، همه این ویژگی ها در رهبری نظام وجود داشته است. برازندگی امام در این بود که توانست یک جنگ 8?ساله را به گونه ای اداره کند که حتی یک وجب از خاک کشور از دست نرود. اوست که می تواند تصمیم بگیرد و غائله بنی صدر را خاتمه دهد. هیچ قدرتی و هیچ فردی به غیر از امام در آن زمان نمی توانست غائله بنی صدر را خاتمه دهد.
درباره بحث مدیریتی رهبری بیشتر توضیح دهید؟
گاهی افرادی که خودشان را از یک بعد به آقا نزدیک می دانند در بعد دیگر مقابل آقا می ایستند. در اینجا آقا باید به گونه ای رفتار کنند که دشمنان سوءاستفاده نکنند. مقام معظم رهبری می فرمایند من وقتی می خواهم برای سخنرانی بیایم اشک می ریزم، متوسل می شوم که مبادا چیزی بر زبان جاری کنم که کسی از آن سوءاستفاده کند. من در این سال ها موردی ندیدم که آقا تصمیمی بگیرند و دیگران ازآن سوءاستفاده کنند.
شما نگاه کنید دکتر بازرگان در یک سخنرانی می گوید ملت ایران خسرت الدنیا فی الاخرت هستند. این مطلب را در سال 72 گفته بود. ملت ایران کیست؟ به ملت ایران توهین شده و باید رهبر از آن دفاع کند.
مردم توقع دارند مقام معظم رهبری این اهانت را پاسخ دهند. حال زمانی که بازرگان از دنیا می رود موضعگیری مقام رهبر را می بینید. ایشان پیام می دهند وجلوی بعضی فتنه ها را می گیرد.
آقای منتظری از دنیا می رود. اطلاعیه آقا را ببینید.
ایشان طوری وارد ماجرا می شوند که جلوی همه بهانه ها گرفته می شود و اهل بیت آقای منتظری می فهمند که نزدیک تر از آقا به آنها کسی نیست. برخورد بعضی از آقایان را در کشور با مقام معظم رهبری ببینید و رفتار پدرانه ایشان را هم ببینید.
فتنه پس از انتخابات هم برای آقا روشن بود. امروز سخنرانی های ایشان را کنار هم بگذارید مشخص است ایشان پیش از انتخابات فرمودند مواظب باشید اغتشاش نشود.
پس از پیروزی آقای احمدی نژاد، آنها که رای نیاوردند مردم را به خیابان ها کشاندند و مقام معظم رهبری آقای موسوی را می خوانند و با او صحبت می کنند و می فرمایند جنس تو با بقیه فرق می کند. ما بودیم چه کار می کردیم؟
همین ها علیه مقام معظم رهبری موضع می گیرند. کسی می آید پشت صحنه و اهانت هم می کند، اما مقام معظم رهبری چه پشت صحنه و چه روی صحنه به این زیبایی با او برخورد می کنند. شما 23 خرداد را نگاه کنید.
بیایید جلوتر 13 آبان را نگاه کنید. بیایید جلوتر 16 آذر را نگاه کنید. بیایید بعد از عاشورا بیایید 9 دی و بیایید 22 بهمن.
این همه شانتاژبازی علیه انقلاب، این همه جنگ روانی و این همه سرمایه گذاری کردند. دنیا را به کار انداختند. در درون و خارج از کشور در اینترنت و تلویزیون و روزنامه و همه سایت ها را وارد گود کردند، اما روز به روز کشش به سمت مقام معظم رهبری بیشتر شد.
در کشوری بحرانی ایجاد می شود، یک عده می برند اما در کشور ما نه تنها بریده نشدند بلکه بریده ها هم وصل و همه یک کاسه شدند.
من در این مدت بیشتر سخنرانی های مقام معظم رهبری را گوش دادم بخصوص در دوران اصلاحات به این سو مطالعه کردم و گاهی اوقات مقاله نوشتم.
شما چه کسی را سراغ دارید 20 سال سخنرانی کند و آن هم تکراری نباشد.
من دعاهای ایشان را چک کردم. دعاها هم متفاوت بودند.بجز مقام معظم رهبری کسی را ندیدم که وقتی سخنرانی می کنند، هنگام پیاده کردن مطلب به ویرایش نیاز نداشته باشند. من ندیدم کسی سخنرانی کند و هر بار واژه نو داشته باشد. شما سخنرانی مقام معظم رهبری را گوش کنید. دائم واژه نو دارند، تدبیر نو، نکته نو، حرف نو .
منبع : روزنامه جام جم
?? اسفند ??
درباره کتاب پرتوی از خورشید
داستانهایی از زندگی مقام معظم رهبری
این اثر در قالب بیان خاطرات برخی از اندیشمندان و نزدیکان مقام معظم رهبرى، به تبیین زوایایی از شخصیت ایشان پرداخته است.
این نوشتار از طریق نقل خاطرهها و گفتارهای مستند از زبان دانشورانى که مدتها با مقام معظم رهبری در ارتباط بودهاند، میکوشد عموم مردم را نسبت به الگوهای اخلاقی و رفتاری این بزرگوار آشنا سازد.
در بخشی از معرفی این اثر از سوی ناشر آمده است: «آشنایى با جنبههاى مختلف شخصیت فرزانگانى که بر چکاد اندیشه و عمل برنشستهاند و راه پرفراز و نشیب روزگار را با سلامت و دقت پىسپردهاند، به آدمى حیات، نور، نشاط و سرور مىبخشد.»
این نوشتار در 16 بخش، به معرفی الگوهای اخلاقی و رفتاری رهبر معظم انقلاب پرداخته است. عناوین این بخشها از این قرارند: علم و آگاهی، لیاقت و شایستگی، ساده زیستی، معنویت و عرفان، تواضع، توجه به خانوادههای شهدا، رابطه با مردم و جوانان، دقتها و ظرافتها، مبارزه و شجاعت، جنگ و جهاد، بیتوجهی به دنیا، رعایت بیتالمال، تدبیر، امر به معروف و نهی از منکر، نظم و انضباط و ورزش.
کلمات کلیدی:
غربیها با سه کلیدواژهی آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر افکار عمومی را اداره میکردند. شرقیها با دو کلیدواژهی مبارزهی پرولتاریا با امپریالیسم و برابری. امام پنج کلیدواژهی قرآنی را در مقابل آن پنج کلیدواژه قرار دادند.
اصل «امامتمحوری» مهمترین کلیدواژه بود. سیستم امت-امامت حرف جهانشمول اسلامی بود که در عرصهی سیاست احیا شد.
ده سال هر کاری کردیم، یک رسانهی غربی پیدا شود که بگوید «امام خمینی»، نشد! همه میگفتند «آیتالله خمینی».
سال 59 به یکی از اساتید یهودی آلمان گفتم «استاد! چرا رسانههای شما نمیگویند امام خمینی؟». خندهای کرد و گفت «آخر ما بعضی چیزها را متوجه شدیم!». کیفاش را باز کرد و یک کتاب درآورد. ترجمهی آلمانی کتاب «ولایت فقیه» امام بود. گفت «آقای خمینی یک تئوری جهانی دارد. وقتی ما بگوییم "امام"، ایشان بین کشورهای دنیا شاخص میشود. چون کلمهی "امام" قابل ترجمه نیست. ولی وقتی بگوییم "رهبر"، این کلمه در فرهنگ غرب بار منفی دارد. دیگر ما ایشان را کنار استالین و موسیلینی و هیتلر قرار میدهیم. کلمهی "رهبر" به نفع ما و کلمهی "امام" به نفع آقای خمینی است. از طرف دیگر اگر ایشان یک جایگاه دینی دارد، ما به ایشان میگوییم "آیتالله"، اما "امام" یک بار معنوی دارد! از طرفی ایشان آن طور میشود امام امت اسلامی که مسلمانهای دنیا را دور خودش جمع بکند!». با این صراحت این را به من گفت.
یک رسانهی غربی یا شرقی را پیدا نمیکنید که گفته باشد «امام خمینی». آن موقع ما امتحان کردیم رسانههای غربی آیا میپذیرند ما یک آگهی بدهیم به نام «امام خمینی»؟ میخواستیم 60،000 مارک بدهیم که یک آگهی چاپ کنند، قبول نکردند!
شهریور 58 که در مجلس خبرگان قانون اساسی شهید بهشتی کلمهی امامت را در قانون اساسی گذاشت، ریاست آن مجلس با آقای منتظری بود. امام خمینی گفت شما نمیتوانی مجلس را اداره کنی، برو کنار، آقای بهشتی اداره کند. وقتی شهید بهشتی آمد اصل پنجم را مطرح کند که ولی فقیه نائب امام زمان و امام امت اسلامی است، کشور ریخت به هم. بازرگان اعلام استعفای دستهجمعی دولت را کرد. امیرانتظام اعلام کرد که مجلس خبرگان قانون اساسی باید منحل شود. سر یک کلمه کشور ریخت به هم!
امامتمحوری، امّتگرایی، عدالتگستری، و دوقطبی مستکبرین-مستضعفین اساس تئوری امام خمینی بود.
امام خمینی از دنیا رفتند. آقای هاشمی رفسنجانی آمدند پنج روز بعد از رحلت امام خمینی در دومین خطبهی اولین نمازجمعهی بعد از رحلت امام، راجع به ولایت فقیه دو جمله گفتند. یک : «ما نمیخواهیم بعد از رحلت امام خمینی به جانشی ایشان "امام" بگوییم». این همه دعوا داشتیم با شرق و غرب؛ امام حاضر شد شهید بهشتی را قربانی کند برای این کلمه؛ قانون اساسی پنج بار روی امامت ولی فقیه تأکید کرده، امام این را از سال 48 مطرح کرده، شما میگویی نمیخواهیم؟ به اسم اعزاز امام خمینی گفتند به جانشیناش نمیگوییم امام! انگار یکی به شما بگوید من چون خیلی شما را دوست دارم، افکار شما را میخواهم با شما دفن کنم! جملهی دومشان این بود : «خبرگان مرجع تعیین نکرده است». یعنی جانشین امام خمینی نه مرجع است و نه امام.
وقتی ایشان جای «امام» گذاشت «رهبر»، «امّت» شد «ملّت». یعنی عملاً سیستم ملت-رهبر انگلیسیها را پذیرفتیم و سیستم امت-امامت امام خمینی را کنار گذاشتیم. وقتی «امّت» شد «ملّت»، عناصر امّت یعنی «خواهران و برادران قرآنی» -که وظایفی مثل امر به معروف و نهی از منکر نسبت به هم دارند-، تبدیل شدند به عناصر ملت یعنی «شهروند» و « هموطن».
اما کلمهی سوم یعنی «عدالت»؛ مقدسترین کلمهای که آقای هاشمی در دوران ریاستجمهوریشان ابداع و به تحمیل کردند به نظام اسلامی، کلمهی «توسعه» بود. فرق عدالت و توسعه این بود که «عدالت» را خدا و پیغمبر (ص) و علی مرتضی (ع) تعریف میکنند، اما «توسعه» را صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی و صهیونیستهای عالَم.
در عرصهی بینالملل هم دو کلیدواژهی قرآنی «مستکبرین» و «مستضعفین» را ایشان اصلاح کردند و گفتند «مستکبرین» فحش و توهینآمیز است! به جایش بگوییم «قدرتهای جهانی»! خب وقتی گفتی «مستکبرین» باید با آنها «مبارزه» کنی، اما وقتی گفتی «قدرتهای جهانی» باید با آنها «تعامل» کنی. «مستضعفین» را هم کردند «قشر آسیبپذیر»؛ یعنی آدمهای بیعرضهای که خودشان پذیرای آسیباند!
پنج کلیدواژهی قرآنی امام خمینی که اساس گفتمان نهضت اسلامی بود، توسط ایشان تغییر پیدا کرد به همان کلیدواژههایی که دشمنان میخواستند.
تا موقعی که کلیدواژههای قرآنی امام خمینی –که رأس آنها امام بودن ولی فقیه است- احیا نشود، هر کاری که بکنیم، وصلهپینه کردن است.
شما هر لعنی که به ...... بکنید، این قدر جگر دشمنان نمیسوزد که بگویید «امام خامنهای».
مشکلی که هست هم این است که همه میگویند «دیگران بگویند ما هم میگوییم!». اصولگراها میگویند صداوسیما شروع کند، ما هم میگوییم! صداوسیما میگوید ما که از روحانیون نمیتوانیم جلو بیفتیم! روحانیون میگویند تا مدیران ارشد نظام خودشان نگویند که ما نمیتوانیم ج
لوی مردم بگوییم! مدیران ارشد میگویند وقتی جوانان انقلابی هم نمیگویند، ما بگوییم و هزینه بدهیم؟! و...
بعضی هم میگویند نگوییم چون قبلاً کسی (حشمتالله طبرزدی) این کار را کرده و سابقهی خوبی ندارد این کار در ذهن مردم! خب خوبها باید پرچمدار این کار شوند که این کار به اسم آنها ثبت شود و آن سابقه پاک شود.
آیتالله سید محمدباقر حکیم پا میشود میرود نجف. از آنجا نامه مینویسد به «حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای». یک هفته بعد شهیدش میکنند. آن مرد بزرگ میفهمد که باید از آنجا پیغام دهد «امام خامنهای». سید حسن نصرالله میفهمد در سختترین شرایطی که دارد، باید بگوید امام خامنهای! ما اینجا نشستهایم و نمیگوییم!
اگر نعمت خدا را قدر ندانیم، میفرماید «انّ عذابی لشدید». روز قیامت هم آنجا ندا داده میشود که «وقفوهم انّهم مسئولون، ما لکم لا تناصَرون». هی حرف را انداختند از این طرف به آن طرف.
منبع :خاکریزیسم
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
منابع مقاله:
آثار فقهای شیعه به روشنی نشان می دهد که بحث ولایت فقیه گزاره ای نوبنیاد نبوده و در دوره های گذشته به نحوی کانون دقت و بررسی فقها بوده است. آنان در باب های فقهی چون قضا، بیع، خمس، زکات، حج، امر به معروف و نهی از منکر، این مسأله را مورد بررسی قرار داده اند. درباره پیشینه بحث ولایت فقیه، برخی معتقدند با تلاش وحید بهبهانی (متوفای 1208 ق) فقه اجتهادی احیا شد و در فقه سیاسی شیعه تحولی پدیدار گشت و اصل ولایت فقیه در فقه حکومتی مطرح شد. پس از آن، این بحث به گونه ای مبسوط در فقه سیاسی شیعه مورد بررسی قرار گرفت. پژوهشگران طرفدار این دیدگاه بر این باورند که ولایت فقیه امری جدید در تاریخ اندیشه سیاسی اسلام (شیعه) و از مسائل مستحدثه در دو سده اخیر است. اینان معتقدند نظریه دولت در فقه شیعه و اختصاص جایگاهی برای فقیه در حکومت را نخستین بار ملااحمد نراقی (متوفای 1245 ق) مطرح کرد.
ابن فهد در بحث پرداخت خمس با طرح وجوب اصل خمس در زمان امام معصوم علیه السلام می گوید: پرداخت خمس در زمان غیبت واجب است. حال اگر حاکم وقت جائر باشد، مکلف در حفظ آن با دفن و غیره... یا پرداخت آن به فقیه جامع الشرایط مخیر است، زیرا که فقیه مأمون از خطا و نایب از امام است و مثل امام خمس را مصرف می کند. ایشان در کتاب مصباح المبتدی و هدایة المقتدی در بحث خمس می گوید:
و فی غیبته علیه السلام یتعیّن اخراج حصة الاصناف الثلاثة و هی النصف بمباشرة أو استنابة و لایجب الدفع إلی الحاکم و یتخیّر المکلف بین عزله من یجب الدفع عنه و یحفظه بالدفن او غیره مع الوصیة و کذا الوصی و هلم جراً فلا اعلم خلافاً فی هذا و بین دفعه الی الفقیه الجامع للشرائط المامون لیفرقه بالنیابه عن الامام علیه السلام علی نحو ما یفعله الامام علیه السلام لو کان حاضراً اما لمعرفة سیرته او بالاجتهاد و لا یجوز الی غیر جامع الشرایط و تبری ذمة الدافع الیه قطعاً... وی می افزاید: نعم یجوز تفریق من نصبه نائب الامام مع حضوره و غیبته و لو نصب فقیه جامع الشرائط لذلک عدلاً جاز و هو نائب عنه لاعن الامام... .
در ادامه، با طرح سؤالی مبنی بر این که آیا فقیه بدون اذن صریح امام می تواند به نیابت از امام نماینده ای معرفی کند یا نه، می گوید: «نعم لو اقتضت المصلحة ذلک فی بعض الاوقات جاز کما فی حاله زماننا هذا».
3. در بیان ابن فهد، فقها از موقعیتی برخوردارند که می توانند مردم را به اجتماعاتی چون نماز جمعه و نماز عیدین فراخوانند و این نظر برگرفته از تفویض این اختیارات و شؤون از سوی ائمه علیهم السلام به آنان است. حقیقتی که شالوده فقه سیاسی ابن فهد را تشکیل می دهد. وی در بحث نماز جمعه یادآور می شود که نماز جمعه واجب تعیینی است، چرا که خودش نمازی مستقل است و در زمان غیبت، فقیه مأمون از باب نیابت از امام علیه السلام باید به اقامه آن مبادرت ورزد.
ایشان در کتاب مصباح المبتدی و هدایة المقتدی می گوید:
اما الجمعه و هی صلوة براسها و لیست ظهرا مقصور، کمازعم بعض العامة ... فلیس للمکلف اسقاطها... و فی الفقیه یجمعون مع الامن و وجود نائب الغیبة و هو الفقیه الجامع للشرائط.
4. از جمله مواردی که ابن فهد تصریح به نیابت فقیه از امام می کند، بحث پرداخت خمس مستحقان به دست مجتهد است. وی در مقام تبیین وظیفه فقیه می گوید: فقیه هنگام پرداخت خمس به مستحق باید نیت کند که از باب نیابت از صاحب الامر علیه السلام این عمل را انجام می دهد. ایشان در کتاب مصباح المبتدی و هدایة المقتدی می گوید: «ادفع هذا المقدار الی هذا المستحق لو کالتی عن فلان و نیابتی عن صاحب الامر»، یا بگوید: «اخرج هذا القدر نیابة عن صاحب الامر...».
گفتنی است در نظر او اگر ورثه میّتی که خمس بدهکار است، تصمیم به پرداخت خمس میت کنند، فقیه هنگام اخذ خمس باید چنین نیت کند: «اقبض هذا من ترکة فلان مما یستحقه الإمام معه نیابة عن الامام لوجوبه قربة الی الله».
5. در نظر ابن فهد جهاد بر کسانی که دارای شرایط خاص باشند واجب کفایی است. ایشان در بیان شرایطی که به واسطه آن جهاد بر انسان واجب می شود معتقد است به واسطه دعوت امام معصوم علیه السلام یا نایب عام او یعنی فقیهان جهاد بر انسان واجب می شود. وی در باب هشتم کتاب النیةمی گوید:
الباب الثامن فی الجهاد و هو واجب علی المکلف الذکر الحر السلیم من العمی و المزمن و منع الابوین و الفقیر الذی لا یجد معه النفقه و السلاح علی الکفایة مع دعا الامام او نائبه عموماً و هو فقیه المامون او خصوصاً لقتال الحربی او الذی المخل بالشرائط و الباغی و للدفع عن النفس مطلقا مع وجود الامام او غیبته... .\ ب) مواردی که ابن فهد به ولایت عامه فقیه تصریح نکرده ، ولی شاهدی بر مدعا می تواند باشد:
مواردی که ابن فهد ضمن ارائه نظرگاه های خود، در پی فهم ارائه منصب ولایت به فقیهان از جانب امام معصوم است. هر چند در این موارد تصریحی بر مدعا به چشم نمی خورد، اما با توجه به مباحث قبل می تواند شاهدی بر مدعای ما باشد:
ابن فهد در باب زکات و خمس آرایی دارد که مؤید نظر ماست. ایشان در بحث زکات می گوید: «دفعها إلی الإمام أو نائبه أو الفقیه المأمون حال الغیبة». پس درباره نیّت فردی که باید زکات را به فقیه تحویل دهد می گوید: معطی زکات. باید چنین نیت کند: «ادفع زکاة مالی الواجبه علیّ الی الامام او الی الساعی او هذا النائب او هذا الفقیه لوجوبه علی...».
در کتاب المحرر فی الفتوی نیز می گوید: «یجب دفع الزکوة مع الغیبة إلی الفقیه فإنّه أبصر بمواقعها و لتوجه قصد المهاویج إلیه و لاشتماله علی الاستنار و تعظیم شعائر الله با جلال منصب الفقیه».
ابن فهد در بحث مستحقان زکات در جواب این سؤال که آیا در زمان غیبت سهم الساعی و مؤلفة القلوب حذف می شود یا نه، می گوید:
یسقط مع غیبة الإمام و المؤلفة و قیل سقط معهم السبیل و علی ما قلنا لا یسقط، أقول تسقط فی حال الغیبة سهم السعاة فلیس للفقیه أن ینصب عاملاً و ان جازله تولّی غیر ذلک من الأحکام و یسقط أیضاسهم المؤلفة لإنّهم یستمالون (یتمالون) للجهاد و هو مشروط بظهور الإمام و هل یسقط سهم السبیل أعنی علی تفسیره إن قلنا إنّه تشمل المعالج تسقط لنفائها حال الغیبة و إن قلنا باختصاصه بالجهاد سقط و قد مرّ الخلاف فیه و قد یمکن وجوب الجهاد علی بعض الوجوه فیکون النصیب باقیاً مع وقوع ذلک التقدیر؛
در زمان غیبت سهم مؤلفة القلوب و بنا به قولی سهم ابن السبیل نیز حذف می شود. اما بر مبنای سخن ما سهم ابن السبیل ساقط نمی شود. به نظر بنده در زمان غیبت سهم الساعی ساقط می شود. فقیه حق ندارد فردی را به عنوان کارگزار در این امر تعیین کند. هر چند فقیه در احکام دیگر ولایت دارد. سهم مؤلفة القلوب ساقط می شود، زیرا پرداخت زکات عامل ایجاد انگیزه برای شرکت در جهاد است. جهاد مشروط به ظهور امام است. اگر بگوییم سهم ابن السبیل شامل درمان های دوران جنگ می شود، چون جهاد در عصر غیبت منتفی است، این سهم ساقط است و اگر بگوییم اساسا سهم ابن السبیل مختص به جهاد است. باز هم این سهم ساقط است، ولی از آن جا که می توان در برخی حالات (در عصر غیبت) جهاد را واجب دانست. با این فرض سهم ابن السبیل همچنان باقی است.
وی در مصارف خمس می گوید: در صورتی که امام علیه السلام در غیبت باشد، منصب تصرف و مصرف خمس در راه های معین شده به عهده فقیه است. ایشان در کتاب المحرر فی الفتوی می گوید: «و فی حال الغیبة یصرف النصف الی مستحقه و یصرف مستحقه علیه السلام الی الاصناف مع (فضول، قصور،) کفایتهم و یتولی ذلک الفقیه...».
خلاصه نظر ابن فهد در بحث زکات و خمس آن است که در عصر غیبت اعطای زکات و خمس به ولی فقیه واجب است. ایشان ولی فقیه را متصدی مصرف آن یا اذن دهنده در مصرف آن معرفی می کند. بنابر این نظر ایشان در بحث خمس و زکات دلیلی بر تثبیت و تأثیر ولایت فقیه است.
عبارات ارائه شده سعه مشرب ابن فهد در پذیرش شؤون حکومتی فقیه را آشکار می سازد. در نگاه ایشان فقیه مأمون در قله حکومت قرار داشته و هماره پرچم فقه را در اوج قله حکومت دارد. وی بر این باور است که دستورهای شرع در زمینه اجرای حدود بسیار گسترده است و دوران غیبت را نیز فرامی گیرد. احکام قضایی اسلام به حکم عقل و شرع هرگز نباید تعطیل شود و بایستی با هر وسیله ممکن از فراگیری فساد جلوگیری شود و این وظیفه فقیهان است که به پاخیزند و احکام الهی را اقامه کنند. وی می افزاید افزون بر دلیل عقلی، مقبوله عمربن حنظله نیز به روشنی بر این مطلب دلالت دارد.
کلمات کلیدی:
از افتخارات ما شیعیان ولایت اهلبیت است و این سرمایهی بزرگی است که برای سعادت دنیا و آخرتمان به آن دل بستهایم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یکی دیگر از افتخارات الهی برای جامعهی ما رقم خورد و آن اینکه حکومت ما مبتنی بر ولایت شد؛ ولایتی که شعاع ولایت اهلبیت است. همانطور که ماه نورش را از خورشید میگیرد و اگر خورشید به آن نتابد، نوری ندارد، ولیفقیه هم انسانی است مثل سایر انسانها، اما از ناحیه خورشید ولایت یعنی امام معصوم صلواتاللهعلیه بر او نوری میتابد که مردم از آن نور بهره میبرند، و همانطور که خداوند متعال امام معصوم را به وسیله پیغمبر اکرم تعیین فرموده است، باید ولیفقیه هم به صورتی به خدای متعال، پیغمبر اکرم و ائمه اطهار اتصال داشته باشد. برای این انتساب است که ائمه علیهمالسلام فرمودند کسی که واجد این شرایط باشد جانشین ماست؛ کسی که علم، فقاهت و دین را بهتر از دیگران بشناسد، تقوی و خداترسیاش بیش از دیگران باشد و منافع جامعه و مصالح اسلام را فدای منافع خودش نمیکند، و به مسائل جامعه آگاه است و فریب دشمنان را نمیخورد، نور امامت به او میتابد و او نزدیکترین و شبیهترین افراد به امام معصوم است که هرگاه به امام معصوم دسترسی نداریم از او استفاده میکنیم. همانطور که وقتی از نور خورشید بهرهمند نمیشویم از نور ماه بهره میبریم. نور ماه هم نور خورشید است. ماه جسمی سیاه و تاریک است. نوری که ما شبها در آسمان میبینیم نور خورشید است که به ماه تابیده است و از ماه منعکس میشود.
همه با مفهوم ولایت آشنا هستیم. ولایت، جزء فرهنگ شیعه است، اما کمتر دربارهی معنا، ویژگیها، مشخصهها و مؤلفههای آن فکر میکنیم. ولایت واژهای عربی است که در فارسی، واژهای که کاملا معادل آن باشد نداریم و معنای دقیق آن را به فارسی نمیدانیم. برخی تصور میکنند معنای ولایت دوستداشتن است. بله، دوستداشتن لازمهی ولایت است، اما عین معنی ولایت نیست. محبت اهلبیت به شیعیان اختصاص ندارد؛ اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان اهلبیت پیغمبر را دوست دارند. در بین برادران اهل تسنن کسانی هستند که محبتشان نسبت به اهلبیت کمتر از امثال بنده نیست. واقعاً عاشق اهلبیت هستند. به امامتشان اعتقاد ندارند، اما به خاطر انتسابشان به پیغمبر و فضایلشان، دوستشان دارند. علم، زهد، شجاعت، و کمالات دیگرشان را انکار نمیکنند. نمیدانم شما چه اندازه با برادران اهل تسنن ارتباط و از روحیاتشان خبر دارید، ولی هم در ایران و هم در کشورهای عربی، بسیاری از اهلتسنن هستند که واقعاً نسبت به اهلبیت عشق میورزند.
مصر کشوری سنینشین است. شیعهی آن بسیار کم است. قاهره، پایتخت آن، شهر بسیار بزرگی است، شاید از تهران هم بزرگتر است. یک شهر قدیمی دارد و مثل تهران شهرکهایی در کنار آن ساختهاند. شهر عظیمی شده است. مرکز شهر قدیمی آن دانشگاه الازهر و جامع الازهر و میدان الازهر است که یادگار سلاطین فاطمی است. فاطمیان گروهی از سلاطین شیعه هفتامامی بودند که سالها بر مصر حکومت میکردند. بیشتر عظمت و فرهنگ مصر از دوران فاطمیان است. در اطراف میدان مرکزی این شهر چند ساختمان عظیم وجود دارد. یکی از آنها دانشگاه الازهر است که تقریباً بزرگترین دانشگاه اسلامی دنیا به شمار میرود و در آن بیشتر علوم دینی تدریس میشود. یک طرف آن هم مسجد الازهر است که به دانشگاه وصل است. طرف دیگر آن هم مشهد رأسالحسین است؛ بارگاهی است مثل بارگاه حضرت معصومه سلاماللهعلیها. بارگاه مفصلی است. از بارگاههای بعضی از امامان بزرگتر است. مصریان معتقدند که سر سیدالشهدا سلاماللهعلیه در اینجا دفن شده است. مقبرهی عظیمی ساختهاند و اطراف آن هم رواقهای بسیاری وجود دارد. وقتی مصریها ازدواج میکنند؛ عقدشان را که خواندند عروس و داماد به مشهد رأسالحسین میآیند و برای تبرک شیرینی پخش میکنند. هلهله میکنند و تا عروس و داماد به حرم رأسالحسین نیایند عروسیشان مبارک نمیشود. بنده خودم دیدهام که عرض میکنم. وقتی به آنجا میآیند، به خاک میافتند و آستانهی در را میبوسند.این احترام فقط به خاطر این است که معتقدند سر امام حسین علیهالسلام درآنجا دفن است؛ البته ما معتقدیم اینگونه نیست، اما آنها چنین اعتقادی دارند و همیشه، روز و شب این حرم زوار دارد. منظور اینکه معنای سنی بودن این نیست که به اهلبیت محبت نداشته باشند.
شاید حدود بیست سال پیش با آقای مسعودی خمینی؛ تولیت پیشین حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها سفری به مالزی و اندونزی داشتیم. آنجا به دفتر رابطة العالم الاسلامی که یک سازمان جهانی است، رفتیم. اصل آن در کشور سعودی است و در هر یک از کشورهای اسلامی دفتر و نمایندهای دارد که ارتباطشان را با کشور سعودی حفظ کنند. آنجا بیشتر درس قرآن و ادبیات عربی برگزار میشود. جلسات دیگری هم دارند. نماینده رابطه العالم الاسلامی مالزی یک مصری شافعی بود. جوانی مصری مهمان او بود. گفت اگر شما اجازه دهید ایشان قصیدهای که در مدح اهلبیت گفته است بخواند. این جوان مصری یک قصیده در مدح اهلبیت خواند که بنده و آقای مسعودی از شوق بیاختیار گریه افتادیم از بس زیبا گفته بود.
منظورم این است که حتی کفار هم محبت اهلبیت را دارند، چه برسد به مسلمانان. مگر میشود مسلمانی، دختر و پسر پیغمبر را دوست نداشته باشد. آن هم با این کمالاتی که از ائمه همه عالم را پر کرده است. گروه شاذی بودند که با اهلبیت دشمنی داشتند که معلوم نیست اصلاً کسی از آنها باقیمانده باشد. بنابر این اگر معنای ولایت، محبت است تقریبا همهی مسلمانان محبت دارند. همه اهلبیت را دوست دارند آن هم دوستداشتنهای عجیب. واقعاً عاشقانه دربارهی آنها سخن میگویند و اظهار محبت میکنند، پس ولایتی که ما شیعیان میگوییم به چه معناست؟ حتماً اضافهای دارد و فقط دوست داشتن نیست؛ چون دیگرن هم این محبت را دارند.
خوب است واژه ولایت را در قرآن بررسی کنیم و مشتقاتش را ببینیم در چه موردی به کار رفته است. اگر بخواهیم بحث جامعی داشته باشیم به یکی دو جلسه تمام نمیشود. در این جلسه چند نکتهی برجستهاش را عرض میکنم. واژهی «ولایت» و مشتقات آن یعنی ولیّ، مولی، تولی، همه از یک ماده است. ریشه همهی آنها ولایت است. صفت مشبههاش ولیّ میشود. جمع آن اولیاء است. فعلش هم تولی است. کلمه ولیّ در قرآن گاهی درباره خدا به کار رفته است. همه شما آیه الکرسی راحفظ هستید؛ «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النور وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»1 خدا بر مؤمنین ولایت دارد. در مقابل، کافران هم ولیّ دارند، اما ولیّ آنها خدا نیست؛ ولیّهای آنها طاغوت است. وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ درباره خدا فقط میگوید ولیّ، اما درباره کافران میگوید اولیاء. چون شیاطین یکی نیستند، فراوانند؛ مثل نور و ظلمت. نور یکی است، اما ظلمت انواع دارد. بههرحال یکی از موارد ولایت، ولایت خدا بر مؤمنان است. مشابه این معنا در کلمهی «مولی» در سوره محمد صلیاللهعلیهوآله است: «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ؛ خدا مولای مؤمنان است، ولی کافران مولی ندارند.»2 معمولاً مولی را به آقا معنی میکنیم. میگوییم خدا آقای مؤمنان است. سرور مؤمنان است، اما کافران آقا ندارند. برخی از آیات، مؤمنان را ولیّ خدا معرفی میکنند. یادتان باشد آیات پیشین خدا را ولیّ مؤمنان معرفی میکرد. «أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ؛ اولیای خدا که همان مؤمنان خالص هستند هیچ ترس و بیمی ندارند»3 کلمهی اولیاءالله را بسیار استفاده میکنیم در قرآن هم مکرر ذکر شده است. پس از یک سو خدا ولیّ مؤمنان است، و از دیگر سو مؤمنان ولیّ خدا هستند. تعبیر دیگری هم داریم که مؤمنان ولیّ همدیگرند: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ...؛ مؤمنان بعضی با بعضی دیگر ولایت دارند.»4 این ولیّ اوست، او هم ولی این است. پس کلمهی ولیّ و مفهوم ولایت به گونهای است که بر خدا نسبت به بندگان، بر بندگان نسبت به خدا، و بر مؤمنان نسبت به یکدیگر اطلاق میشود. مفسران و بزرگان لغتشناس درباره ریشه، مقومات و مؤلفههای ولایت تحقیق کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که ولایت در اصل لغت به این معناست که دو موجود آنچنان به هم نزدیک باشند که بین آنها هیچ چیز بیگانهای وجود نداشته باشد. اگر چنین رابطهای بین دو موجود باشد، میگویند این ولیّ آن موجود است. اگر کسی آنقدر به خدا نزدیک بود که بین او و خدا، بیگانهای وجود نداشت، هم او به خدا نزدیک است و هم خدا به او نزدیک است؛ بنابراین هم خدا ولیّ اوست و هم او ولیّ خدا. پس هم خدا ولیّ مؤمنان است و هم مؤمنان ولیّ خدا. خود مؤمنان هم با یکدیگر همین حالت را دارند. آنهایی که واقعاً ایمانشان کامل است آنچنان با همدیگر ارتباط، اتصال و پیوند دارند که بیگانهای نمیتواند بینشان نفوذ کند؛ البته این ولایت، ولایتی است که بار معنایی ارزشی دارد؛ ولایت مثبت و ایجابی است. همیشه ارتباط مثبت نیست. گاهی ممکن است انسان به کسی نزدیک بشود و از او ضرر ببیند. درباره شیطان اتفاقاً همینگونه است. در همین آیهالکرسی گفتیم: وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ؛ ولیّ مؤمنان خداست، اما ولیّ کافران طاغوت است. با طاغوت هم میشود ولایت داشت. خداوند درباره شیطان میفرماید شیطان بر کسی تسلط ندارد مگر کسی که خودش را ولیّ شیطان کند. یعنی انسان میتواند با شیطان به گونهای ارتباط برقرار کند که خودش را در اختیار او قرار بدهد. وقتی که اینگونه شد شیطان بر او مسلط میشود، ولی او ابتدائاً تسلطی ندارد. انسان به دست خودش خود را تسلیم شیطان میکند.
از این بحث دو نتیجه میگیریم. خداوند با همه مخلوقاتش رابطهای تکوینی و وجودی دارد. او به همه چیز نزدیک است؛ «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»5 این نزدیکی و ارتباط، ولایت تکوینی الهی بر همه موجودات است، اما خداوند ولایت دیگری نیز دارد. اگر انسانی خودش را در اختیار خدا قرار دهد، خداوند رابطهی دیگری با او برقرار میکند، ربطهای که در آن خداوند میخواهد به او خیر برساند؛ او را سرپرستی میکند؛ بلاها را از او دور میسازد و محافظتاش میکند. این ولایت، تنها وقتی است که انسانی به اختیار، خودش را در اختیار خدا قرار میدهد. اما کسانی هم هستند که خودشان را در اختیار شیطان قرار میدهند. آنها اولیای طاغوت میشوند. این مقدمهای بود برای اصل مفهوم ولایت. این نتیجه را فراموش نکنید که یک ولایت تکوینی داریم که نمیشود آن را قطع کنید و آن مالکیت خدا نسبت به همه چیز است. این مالکیت را نمیتوان از خدا سلب کرد. خدا مالک هر موجودی است و این ملکیت، سلبشدنی نیست، اما ولایت به معنی دوم یعنی کسی که متصدی کارهای طرف مقابل میشود. خدا این ولایت را میتواند سلب کند. بگوید تو با من نیستی. من دیگر با تو کاری ندارم. میتواند بگوید برو گمشو! تو دیگر با ما ارتباطی نداری. آن ولایت تکوینی است و این ولایت تشریعی.
خداوند کسانی را معین کرده است که بتوانیم با آنها رابطه داشته باشیم. در این رابطه به اذن خدا خودمان را در اختیار آنها قرار میدهیم؛ «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»6 این ولایت را خدا برای پیغمبر قرار داده است. اگر مؤمنان خودشان را در اختیار پیغمبر قرار دادند و گفتند هر چه شما بگویید قبول است، ولایت پیغمبر را پذیرفتهاند، اما کسانی بودند که اینچنین نکردند. میگفتند ما مسلمان و مطیعیم، اما در عمل مخالفت میکردند. گاهی هم به ضرر پیغمبر اقدام میکردند. گاهی در جلسات خصوصیشان مؤمنان را مسخره میکردند، حتی بر ضد پیغمبر توطئه میکردند. قرآن اینها را منافق مینامد. در یکی از جنگها «ابیبنکعب» که رئیس منافقان بود گفت: این مهاجرن ـ مؤمنان را میگفت ـ یک مشت مردم آوارهای هستند که به مدینه آمدند و مزاحم ما شدند. وقتی به مدینه برگردیم بیرونشان میکنیم؛ «یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ؛ وقتی به مدینه برگشتیم کسی که عزت بیشتری دارد این آوارههای ذلیل را بیرون میکند.»7 قرآن میگوید کسانی که خودشان را مسلمان میدانستند اینگونه توطئه میکردند. اینها ولایت پیغمبر را ندارند. ولایت حقیقی آن است که انسان خودش را در اختیار پیغمبر و امام معصوم بگذارد. بعد از ایشان هم هر که را امام معصوم تأیید کند ولیامر مسلمین میشود. وقتی انسان خودش را در اختیار او میگذارد و میگوید هر چه تو میگویی چشم، ولایت برقرار میشود.
در روز غدیر وقتی پیامبر به همه حجاجی که از مکه آمده بودند دستور داد تا کنار آن غدیر8 جمع شوند، خطبهای خواندند. فرمودند: «ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ آیا من بر شما ولایت ندارم؟»9 همه گفتند: بله، خدا این ولایت را برای شما قرار داده است. «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» یعنی پیغمبر اختیار مردم را بیشتر از خودشان دارد. از خود مردم به خودشان سزاوارتر است. یعنی خدا برای پیغمبر اختیاری قرار داده است که بیش از خود انسان بر آنها حق تصرف دارد.
چرا پیامبر این را فرمود؟ برای اینکه بگوید همان مقامی که خدا به من داده است به اذن و امر خدا برای علی علیهالسلام تعیین میکنم؛ «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» آن مقدمه را فرمود تا بگوید این مولا که میگویم همان اولی من انفسهم است که اول از شما اقرار گرفتم: «الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ آیا من نیستم که طبق این آیه اختیار شما را بیش از خودتان دارم؟» گفتند: بله. فرمود: اکنون خداوند این ولایت را برای علی علیهالسلام قرار داده است. وقتی شعاع این ولایت به ولیامر میتابد مثل نور خورشید است که به ماه میتابد. نور خودش نیست، ولی وقتی داده شد از آن نور استفاده میکنیم همانطور که از نور خورشید استفاده میکنیم، پس حقیقت ولایت این است که انسان با کسی پیوندی برقرار کند و خودش را در اختیار او قرار بدهد. این میشود تولّی. در آن آیه هم که خدا میفرماید کسانی نسبت به شیطان چنین کاری میکنند همین است: «إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ؛ تسلط شیطان بر کسانی است که ولایت او را میپذیرند.» یعنی خودشان را در اختیار شیطان قرار میدهند. میگویند حکم آنچه فرمایی! میگوید: چشمت را اینجا به کار ببر! میگوید: چشم. میگوید: زبانت را آن طور به کار ببر! میگوید: چشم. میگوید: دست به مال مردم دراز کن! پا به ملک غصبی بگذار! میگوید: چشم. این میشود ولایت شیطان. ولایت خدا کدام بود؟ میفرماید: چشمت را حفظ کن، به نامحرم نگاه نکن! میگوید: چشم. میفرماید: گوش به موسیقی حرام نده! غیبت نکن! میگوید: چشم. اگر انسان خودش را در اختیار خدا قرار بدهد، ولیّ خدا میشود. پس حقیقت ولایت این است که انسان به اختیار، خودش را تابع دیگری کند. ارتباطی با او برقرار کند که در دل، او را دوست داشته باشد؛ عملش مطابق رأی او باشد؛ وقتی که دشمن به او حمله میکند از او حمایت کند و جان و مالش را در مصلحت او صرف کند، این میشود ولایت. خدا میخواهد بندهاش اول در مقابل خودش اینگونه تسلیم باشد بعد در مقابل پیغمبر و امام معصوم و یا کسی که جانشین و نائب امام معصوم است. این فرهنگ اسلامی شیعی است. اهل تسنن تا پیغمبر را قبول دارند، اگرچه خیلی از آنها به آن عمل نمیکنند مثل بسیاری از ما که ولایت اهلبیت را قبول داریم اما به آن عمل نمیکنیم. اهلسنت به ولایت خدا و پیغمبر اعتقاد دارند، اما بعد از آن، ولایت حضرات معصومین را قبول ندارند. نزد آنها نائب امام زمان، مقامی را که ما قائل هستیم، ندارد. اما فرهنگ شیعه این است که همانطور که باید در بالاترین درجه، از خدا اطاعت کنیم؛ دلمان با خدا باشد؛ خدا را دوست بداریم، بعد از آن باید نسبت به پیغمبر و ائمه معصوم چنین حالتی را داشته باشیم؛ از اسمشان خوشمان بیاید؛ در دلمان محبتشان را داشته باشیم؛ احترامشان کنیم؛ در عمل نیز نشان بدهیم و به دستوراتشان عمل کنیم. این میشود ولایت پیغمبر و امام، وقتی هم به امام معصوم دسترسی نداریم، باید تابع جانشین امام معصوم باشیم. این مفهوم ولایت در فرهنگ قرآنی است.
فرهنگ قرآنی با فرهنگ الحادی سر سازگاری ندارد. ما در زندگی، با فرهنگ دیگری که درست نقطه مقابل این فرهنگ است، مواجه هستیم. گفتیم اسلام یعنی با اختیار خودمان، خودمان را تسلیم خدا کنیم. آن فرهنگ میگوید اصلاً معنی ندارد انسان تسلیم کسی بشود، هر کسی خودش مستقل است، آگاه است و هیچ کس حق ندارد به او امر و نهی کند. غربیها اسم این را به یک مفهوم، آزادی میگذارند و میگویند: حتی خدا حق ندارد به ما دستور بدهد! ما بر خدا حق داریم! بعضی از این نویسندگان معروف کشورمان که از مشاهیر کشور به شمار میآیند و چندی است که ماهیت آنها روشن شده است، بحثها و سخنرانیهای متعدد میکردند؛ کتابهایی مینوشتند که اصلاً انسان این عصر، نه تنها تکلیفی ندارد، بلکه بر همه چیز حق دارد، انسان امروز طالب حقش است، حتی باید حقمان را از خدا بگیریم. خدا بر ما حقی ندارد، و این اوج اومانیسم یعنی انسانمداری است! عصر انسان است، خدا باید به انسان خدمت کند، اگر جایی کم گذاشته، باید بروم مطالبه کنم. چرا کمک نمیکند؟ چرا امر و نهی است و برخلاف میل من است؟ این فرهنگ درست نقطهی مقابل فرهنگ دینی ماست. ما میگوییم تمام وجودمان را باید در اختیار خدا و هر کس که از طرف او تعیین شده، قرار بدهیم. آن فرهنگ میگوید که باید خدا را به استخدام خودت درآوری! البته ته دلشان به وجود خدا معتقد نیستند. خدا که استخدامکردنی نیست، ولی در تعبیراتشان میگویند: ما باید حقمان را از خدا هم بگیریم؛ هیچ کس حق ندارد ارادهاش را بر انسان تحمیل کند؛ انسان آزاد مطلق است. این فرهنگ اومانیسم است که در ایدئولوژی لیبرالیسم تجلی میکند. لیبرالیسم شاخهها و مراتبی دارد؛ ضعف و شدت دارد، اوج آن این است که انسان حتی از بندگی خدا آزاد است. طبعاً چنین تفکری نمیپذیرد که ما باید به دستورات امام و پیغمبر عمل کنیم. وقتی میگویند خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد، طبعاً پیغمبر و امام هم حق ندارند، چه برسد به کسی که جانشین امام است و ولیامر مسلمین است. میگویند مردم خودشان به اختیار خودشان رأی میدهند و رئیسجمهور تعیین میکنند. تا اندازهای که خود مردم گفتهاند حق تصرف دارد، چون خود مردم به او رأی دادهاند. گفتهاند تو بیا چندی بر ما حکومت کن! اما ولایت چیست؟ولیفقیه کدام است؟ خدا هم حق ندارد دستور بدهد. درباره قوانین اسلام هم هرچه مردم رأی دادند، اعتبار دارد، چون خودشان خواستهاند، اما نمیشود به مردم گفت اسلام اینگونه گفته است، شما باید عمل کنید. این دو فرهنگ است. ما باید از اول حسابمان را با این دو صاف کنیم. یا رومی روم یا زنگی زنگ. اصل همه مشکلات اینجاست. اسلام میگوید شما بنده خدایید، وجودتان سرتاپا برای خداست. اینها میگویند ما برای خودمان هستیم، باید همه چیز را بنده خودمان کنیم، ما باید آقای عالم باشیم و بندگی معنا ندارد.
اسلام میگوید «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ ما انسان و جن را فقط برای بندگی آفریدیم.»10 اینها میگویند اصلاً بندگی مفهومی منفی است. این واژه را باید از قاموس انسانیت حذف کنیم. انسان آقای خودش است و هر چه دل خودش خواست همان است. قابل پذیرش نیست که کسی به بندگی خدا یا دیگری دستور بدهد. ما از ابتدا باید جهت این فلش را معین کنیم که به این طرف است یا به آن طرف. اگر در عمق دل ما این است که ما بندهی خدا نیستیم و خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد دیگر نوبت به ولایتفقیه نمیرسد. دیگر نَشُسته پاکیم! اگر بگوییم بله هم اسلام را قبول داریم هم انقلاب اسلامی و هم تفکر لیبرال یا اومانیسم و انسانمداری را، مثل این است که بگویند کوسهای، ریشهای پرپشتی دارد! کوسه و ریش پهن جمع نمیشود. اگر کوسه است پس ریش ندارد و اگر ریشپهن است یعنی کوسه نیست. نمیشود هم مسلمان بود و هم احکام خدا را قبول نداشت. میگوید خدا هم حق ندارد به من دستور دهد، قانون هر چیزی است که من بخواهم. وقتی میپرسی که پس اسلام یعنیچه؟ میگوید اسلام یعنی همین که من آزادم. اسلام یعنی آزادی! آزادی از چه؟ از خدا؟ این ریشهی همهی اختلافاتی است که ما در عصر خودمان ملاحظه میکنیم. این ریشهی همهی فتنههاست. آبشخور همهی فتنهها اینجاست. اینها حاضر نیستند آنچه را خدا گفته، عمل کنند. وقتی به آنها میگویی که غیر از قرآن و حدیث و پیغمبر و امام معصوم باید از ولیفقیه هم اطاعت کنید، میگویند ما خدا را هم قبول نداریم، چه برسد به ولیفقیه! پیداست آن طرز فکر همین نتیجه را هم خواهد داد. نمیشود از اومانیست توقع داشت که به ولایتفقیه قائل باشد؛ شدنی نیست. این همان کوسه و ریش پهن است. اگر چندی هم به این حرفها قائل میشوند، برای این است که من و شما را فریب دهند. اگر از اسلام، خط امام و امثال آن دم میزنند، شوخی است؛ میخواهند ما را فریب بدهند وگرنه این دو تا با هم نمیخواند. یا بندگی خدا یا بندگی نفس. قرآن میفرماید: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»11 میگوید این پیمانی است که خدا با بندگانش بسته است. در فطرت همهی انسانهاست. هر انسانی به خودش مراجعه کند میداند که من مالک خودم نیستم. آیا من خودم به خودم چشم دادم؟! من خودم به خودم قلب دادم؟! حتی نمیدانم قلب چه چیزی است و چگونه کار میکند. اینها ملک من نیست. پس سرتاپای وجودم مملوک است و مالک دارد، اما آن فرهنگ میگوید نه اینها امری تصادفی است. مادهای منفجر شده و کمکم میلیونها و میلیاردها سال گذشته و در آن حیات پیدا شده است. اول موجودات میکروسکوپی و بعد حیوانات دریایی و بعد میمون و سپس انسان درست شد! اتفاقی است. نه کسی ما را خلق کرده و نه نقشهای در کار است. نه کسی مالک ماست و نه کسی اختیار ما را دارد. تصادفاً پیدا شدهایم و حالا همین هستیم. باید خر خود را برانیم و زیر بار هیچ کسی هم نرویم. این دو طرز فکر است. قرآن میگوید: من با بنیآدم عهد فطری دارم. شما ناچارید بندگی کنید. یا بندگی خدا یا بندگی شیطان. حتماً یکی از این دو بندگی را خواهید داشت. باور ندارید، از هر کس میخواهید بپرسید؛ از آن بچه تا آنهایی که به اوج قدرت رسیدهاند، بپرسید وقتی گرسنه میشوید چه کار میکنید؟ میگوید هر چیزی دستم برسد میخورم. دیگر چارهای نیست. چرا؟ نمیتوانم. نیرویی بر من مسلط است که میگوید باید بخوری. نخوری نمیشود، نمیتوانم. جوان در حالتی برخی فیلمها را تماشا میکند. صحنههایی را میبیند و نمیتواند کاری نکند. هزار بار نصیحتش کنید که ضرر دارد؛ مریض میشوی؛ وضع خانوادهات به هم میخورد؛ وقتی تحریک شد و به این شدت رسید دیگر نمیتواند. نمیتوانم یعنی چه؟ یعنی بندهام.
کسانی هم هستند مثل پیغمبر، مثل علی صلواتاللهعلیهما میگویند: «کفى بی عزا ان اکون لک عبدا؛ چه افتخاری بالاتر از اینکه من بندهی تو باشم»12 انسان ناچار است که بندگی کند؛ یا بندگی شیطان یا بندگی خدا. باید انتخاب کرد. باید از ابتدا حسابمان را صاف کنیم. یا باید ولایت خدا را پذیرفت یا ولایت طاغوت را. بیولایت نمیشود؛ یا بندگی شیطان یا بندگی خدا. اگر بندگی خدا را نکردیم خیال نکنیم آزادیم؛ هزار خدا برای خودمان درست کردهایم. چرا اینطور لباس میپوشی؟ چون مد است وگرنه مسخرهام میکنند؛ جبر محیط؛ جبر تاریخ؛ جبر طبیعت؛ یعنی چه؟ یعنی من در مقابل اینها اختیاری ندارم؛ یعنی بندگی. اما خدا میگوید اینها را رها کن؛ فقط خدا؛ «...قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ...؛ خدا را بگیر و همه را رها کن.»13 حالا که بناست بنده باشیم و بندگی کنیم، کسی را بندگی کنیم که مالک ماست و همه چیز ما از اوست. چرا کسی را بندگی کنیم که وقتی حسابش را میکنیم میبینیم از ما پستتر است؟ این مدها را چه کسانی درست کردهاند؟ واقعاً بعضی از آنها خیلی خندهدار است. انسان پارچهای قیمتی بخرد و آن را بساید، پارهاش کند بعد بپوشد! این چه عملی است؟ چه مصلحتی است؟ چه زیبایی دارد؟ هر صاحب ذوقی میداند که زیبایی ندارد. یک چاک سر زانویش بیندازند؛ یکی این طرف یکی آن طرف، چه زیبایی دارد؟! بسابند آن را که مثل پارچه کهنه بشود که چه؟ چرا؟ چون فلان نادان فرنگی اینگونه لباس پوشیده است. از او تقلید کنیم! بندهی یک احمق آمریکایی باشیم! خب بندهی خدا! اگر قرار است بندگی کنی، بندهی خدا باش. اول باید این حساب را پاک کنیم. من باید بندهی خدا باشم یا بندهی شیطان؟ شیطان که شد، نفس هست، آمریکاییاش هست، اروپاییاش هست، روسیاش هست، انواع و اقسام دارد، ظلمات است. اما بندگی خدا یک راه است. آن یک نور است، اما راههای باطل فراوان است. بنده خدا که نشدی، زیر پای این دشمن و آن دشمن و این احمق و آن احمق میافتی و کارت به کجا برسد، خدا عاقبتت را به خیر کند، اما این طرف یک راه بیشتر نیست؛ «أَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ» راه راست؛ صراط مستقیم، بندگی خداست. اگر از این راه خارج شویم در دستاندازها، کجراههها و بیراههها میافتیم تا بالاخره گمراه و نابود بشویم. از اول بنا را بگذاریم که فقط بندگی خدا بکنیم. ولایت خدا، پیغمبر، امام معصوم، جانشین امام معصوم.
والسلام علکیم و رحمه الله وبرکاته
1 .بقره، 257.
2 . محمد،11.
3 . یونس، 62.
4 . توبه،71.
5 . ق، 17.
6 . احزاب، 6.
7 . منافقون،8.
8 . غدیر به معنای آبگیر است. غدیر آبگیری بود که آب باران در آنجا جمع میشد و مسافران به آنجا میآمدند و حیواناتشان را آب میدادند.
9 . بحار الانوار، جلد28، ص98.
10 . ذاریات، 56.
11 . یس، 61-60.
12 . بحار الانوار، جلد74، ص402.
13 . انعام، 91.
کلمات کلیدی:
مجتبی خامنه ای اخلاقی ترین فردی است که در زندگی ام دیده ام
البته خاطرههای مفصل دیگری دارم، ولی چون میدانم ایشان از بازگویی این مطلب مکدر میشوند نمیگویم. دقتهای زیادی در این زندگی انجام میشود. مثلا در سفری همشیرهام با مقام معظم رهبری به سفر استانی رفته بود. بعد که آمد گفتم نکته جالب چه داری؟ وی گفت: آقا چندین جا را به صورت سرزده و به دور از چشم دیگران برای بازدید رفتند اما نکته عجیب این است که....
بخشی از گفتگوی «فریدالدین حداد عادل» با «سالنامه مثلث» که به تازگی منتشر شده است برای خوانندگان انتخاب شده است:
متن کامل در ادامه مطلب...
رابطه شما با دامادتان، حاج آقا مجتبی [خامنهای] چگونه است؟
ایشان اخلاقیترین فردی است که من در طول عمرم دیدهام. در این??ـ?? سالی که با ایشان هستم هیچ وقت صدای بلند یا کلمهای خلاف ادب از وی نشنیدهام. هیچ وقت نشد که خواهرم از ایشان نزد ما گله کنند. هیچ زمان هم منزل آنها خشک، تلخ و بیروح نبوده است. همانطور که میگوید و میخندد و با بچهها و جوانان معاشرت میکند به همان اندازه جدی، پرکار و پرتلاش و درسخوان است. معمولا تا دو سه نیمه شب مطالعه میکند. بسیار اهل مطالعات مذهبی و اخلاقی است. در به کار بردن الفاظ و اظهارنظر در مورد اقوال و اعمال افراد بسیار دقیق است. در مورد بدترین دشمنانش هم منصفانه حرف میزند.
ایشان چند فرزند دارد؟
یک پسر دارد.
تقریبا همسن هستید؟
خیر. ایشان ?ـ? سال از من بزرگتر است.
با یکدیگر رابطه خانوادگی تنگاتنگی دارید؟
بعد از برادرانشان فکر میکنم رابطه ما به خاطر نسبت فامیلیمان زیاد است و اخیرا هم با هم در سفر خانوادگی دلچسبی بودیم.
رفت و آمد نزدیک با خانواده مقام معظم رهبری هم دارید؟
نه به آن معنی ولی در حد مناسبات فامیلی بی رابطه نیستیم اما رابطه عمیق و گسترده نداریم. مادر?ها با هم سلام و علیک خوبی دارند.
اولین بار که خبر خواستگاری فرزند مقام معظم رهبری را از خواهرتان شنیدید چه احساسی داشتید؟
من و خواهرهایم خیلی متعجب شده بودیم.
چرا؟
خانم آقا به طور ناشناس آمده بودند از خواهرم خواستگاری کرده بودند. مادرم گفته بود ایشان درس دارد. گفتند حالا صحبت کنیم. پدر و مادرم رفتند یک گوشه و با هم صحبت کردند. ما هم علت طولانی شدن صحبت آنها را از هم پرسیدیم. من رفتم گفتم چه خبر است؟ مادرم گفت میدانی برای خواهرت خواستگار آمده؟ گفتم اینکه طبیعی است. وی جواب داد نه، این بار برای پسر مقام معظم رهبری آمدند. من گفتم یعنی چه میشود؟ بالاخره هر برادری نسبت به آینده خواهرش حساسیتهایی دارد چه رسد به آنکه شوهر آینده وی بخواهد پسر مقام اول نظام باشد. از این بابت خیلی ذهنم مشغول شد.
بعد که ماجرا جلو رفت چه شد؟
اولین دیدار ما خیلی خوب بود، چون وقتی حاج آقا مجتبی آمدند با خواهرم صحبت کردند من اتاق دیگر بودم. ایشان از اتاق آمد بیرون. مادر گفت بنده خدا آقای مجتبی خامنهای تنهاست، برو با ایشان صحبت کن. دیدم حاج آقا مجتبی کت و شلوار به تن دارد – آن وقتا ایشان هنوز معمم نشده بود- بعد از احوالپرسی، دیدم چیزی که در ایشان نیست روحیه آقازادگی و تکبر و غرور است. لذا خیلی زود با هم صمیمی شدیم. همان روز هم یک بحث داغ و سنگین در مورد شخصیتهای معروف اصلاحطلبان انجام دادیم.
چه سالی بود؟
?? بود.
تا پیش از این وصلت حضرت آقا را از نزدیک دیده بودید؟
یکی، دو مورد پیش آمده بود. عموی من در کرمانشاه معاون سیاسی استاندار بود و بعدها سرپرست استانداری شد. در این مدت به خاطرِ غائله کردستان و بعد جنگ، حضرت آقا زیاد به آنجا سفر کرده بودند و با هم خیلی آشنا بودند. ارادت فامیلی ما به مقام معظم رهبری از همان جا شروع شد. یک بار در باغ پدربزرگ مرحومم دور هم جمع بودیم، ایشان گفت آیتالله خامنه ای بادیگران فرق میکنند. اصلا یک خصلت اضافه دارد. همان موقع به عمو هم گفت ایشان را دعوت کند. یک بار بیاید منزل ما که در همان ایام ایشان دعوت را قبول کردند. بعد هم که این لطف شامل حال ما شد. روزی که عروسی خواهرم بود به من گفتند آقا میخواهند عروس را ببینند.
تا آن موقع خواهر شما را ندیده بودند؟
نه. در مراسم عروسی رسم است که داماد همراه یک نفر سر سفره عقد برود و گفتند کسی باشد که به عروس و مادر عروس محرم باشد. من به مدت پنج دقیقه در کنار حضرت آقا تنها بودم بدون انکه محافظی باشد. پدرم آن موقع نبود. ما رفتیم به منزل مقام معظم رهبری. خانه ایشان را دیدم. کف اتاق فرش ماشینی بود. ظاهرش خیلی ساده بود و یک گوشه ایستادیم و ایشان خوشامدی گفتند و به اقوام وی تبریک گفتند. یک نکته جالب اینجاست که وقتی رهبری آمدند خیلی از خانم ها آمدند جلو. خیلی التماس دعا گفتند و خیلی عرض ارادت کردند. چند نفر از خانمها با دیدن ایشان منقلب شدند و گریه کردند. شما تصور کنید خانمی که آمده عروسی و بعد اشک بریزد چه وضع بدی در چهره او پیدا میشود. بعد از عروسی به یکی از محارم گفتم چرا چهرهات اینطور شده است؟ گفت آقا را دیدیم گریه کردیم. آن روز کف خانه فرش ماشینی بود. روز بعد که خانم من هم حضور داشت گفتم چطور بود؟ گفت موکت بود. یعنی همان یک شب خانه رهبری مملکت فرش ماشینی پهن بود.
از آن سال تا به حال حاج آقا مجتبی در آپارتمانی زندگی میکنند. ایشان سه بار در طول زندگیشان اسبابکشی کردهاند. همیشه یک کامیون وسایل منزل را جابهجا میکند.
منزل مقام معظم رهبری از آن تاریخ نرفتید؟
تنها باری که رفتم روز عروسی خواهرم بود. بعدها به اتفاق پدرم به کتابخانه شخصی ایشان رفتم. فقط میتوان بگویم ما نمیتوانیم اینطور زندگی کنیم. یعنی خواهید دید خدا چگونه با آقای مخملباف رفتار خواهد کرد. چون دروغهایی را نسبت میدهد که هیچ کدام آنها صحت ندارد. ای کاش یک دانه از حرفهای وی در یک سال اخیر درست بود.
آقا خیلی کتاب دارند، خیلی کتاب به ایشان هدیه میشود و خیلی کتاب هم میخرند و خیلی کتاب هم میخوانند. اما این محیط کاملا ساده است. کف آنجا موکت است. هیچ تجملات خاصی در آن نیست. نه اینکه امکان آن نباشد بلکه رهبری اجازه ورود تجملات به زندگی خودشان را نمیدهند. یک وقت هم به مناسبت تولد پسرم، آقا را دیدم و ایشان در گوش یحیی ما ( محیالدین) اذان گفتند. حاج آقا مجتبی به ایشان گفتند آقا فرید دوست دارند از شما یک چیزی به یادگار داشته باشند. مقام معظم رهبری گفتند یادگاری چه باشد؟ حاج آقا مجتبی چون می دانست من دوست دارم یک انگشتری از آقا بگیرم توصیفاتی کرد. ایشان فرمودند: فهمیدم و انگشترشان را دادند.
من خیلی از گرفتن این انگشتر خوشحال شده بوده و هستم. به خواهرم گفتم عجب انگشتری! همشیرهام گفت میدانی قصهاش چیست؟ یکی از شیعیان یمن یک شیشه بلورین بزرگ عقیق درجه یک یمنی برای آقا فرستاد. اول که آمده بود کسی از قیمت آن خبر نداشت و به مناسبت یکی از اعیاد مقدس ایشان به عروسها و پسران خود یک نگین هم داده بودند. بعد به طریقی کسی توانسته بود قیمت عقیق را بفهمد و از گران قیمت بودند آن آگاهی پیدا کند. بعد که آقا این قضیه را فهمید برای آنکه نرم زندگی تغییر نکند بقیه آن عقیقها را دیگر وارده زندگی نکرده بودند و گذاشته بودند تا به خانواده شهدا بدهند. حالا انگشتر عقیق چیست که بخواهد نگین آن ارزش داشته باشد، بعد شیعهای از یمن به مرجع تقلید خود آن را هدیه داده بود ولی مقام معظم رهبری اینقدر تحفظ دارند.
البته خاطرههای مفصل دیگری دارم، ولی چون میدانم ایشان از بازگویی این مطلب مکدر میشوند نمیگویم. دقتهای زیادی در این زندگی انجام میشود. مثلا در سفری همشیرهام با مقام معظم رهبری به سفر استانی رفته بود. بعد که آمد گفتم نکته جالب چه داری؟ وی گفت: آقا چندین جا را به صورت سرزده و به دور از چشم دیگران برای بازدید رفتند اما نکته عجیب این است که بعد از سفرآقا گفتند همه هزینههای سفر شما را از جیب خودم پرداخت کردم اگر جایی با وسیله نقلیه دولتی برای کار خودت رفتی یا خریدی کردی که کسی حساب کرده یا جایی مورد پذیرایی ویژهای قرار گرفتی بگو تا هزینه ان را بپردازم.
یا اینها یک جایی رفته بودند تا آثار تاریخی آن منطقه را بازدید کنند و متوجه شده بودند که مسئولان امنیتی و انتظامی آمدند یکسری بازدیدکنندهها را زودتر خارج کردند و جلوی ورود بقیه را نیز گرفتهاند تا خانواده رهبری راحت بتوانند محوطه را بازدید کنند. رئیس دفتر آقا و خانواده مقام معظم رهبری از شنیدن این خبر آنقدر ناراحت شده بودند که هم از محافظین خود گله کرده و هم با مسئولان انتظامی برخورد کردند وبعد به خاطر خاصه خرجی آنها زودتر برگشتند. اینها تصویری کوچک از این زندگی است.
از لحاظ تفکر و دید سیاسی با حاج آقا مجتبی چقدر نزدیک هستید؟
خیلی دید سیاسی ما نزدیک است. چون ایشان نگاه و بینشش کاملا با رهبری همگون و همسو است و ما ازاین حیث احساس آسودگی خاطر و اطمینان صددرصد داریم. هر جا تکلیف باشد و دستور رهبری، ایشان به وظیفه خود عمل میکنند.
ایشان به این شکل فعالیت سیاسی ندارند. ایشان خیلی درس میخوانند و خارج فقه تدریس میکنند و در کار خود نیز موفق هستند و خیلی پیچیدهتر از دروس متداول درس خارج طرح مطلب میکنند.
منبع:جهان
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: