الهم الصل علی محمد و آل محمد دیروز یک خوابی دیدم که در من قیامتی به پا کرد خلاصه این رویا این بود که من در انجام یک فریضه شغلی تعلل و به خطا رفتم و زمانی که آن جمع مسئول تصمیم به اخراجم گرفتن من به رییس آن جمع که از ظاهرش میرسید مرد زخم خورده ای از پس روزگار بودم قصد به اخراج این حقیر یعنی کیوان گرفت و من با زجه و التماس از ایشان درخواست آزمونی دیگر که با آن این شخص ریس موافقت کرد ولی بایستی بود از اول راه شروع به کار در انجام فریضه ای می کردم که تنها به ید و تلاش خود تنها به آن نرسیده بودم زینکه افراد بی شماری در طی طریق این رویا و ساخت اسبااب که آپارتمانهای سر به فلک کشیده بود به من یاری رسانده بودن و اینطور به خیالم می رسید که بیشتر کار انجامی توسط آنها و تنها بخت همراه من شدن باعث گردیده بود این ساختمانهای سر به فلک کشیده در کارنامه کاری من ثبت شده بود و زمانی که برای ساخت برجی که هنوز کامل نشده بود تصمیم گرفتم به ساختش بپردازم در این مهم کسی کمک ننمود چون در انتخاب کارگران باید بود کسانی را به کار می گرفتم که از یک روز قبل از عمر کنونی باید به من در ساختن این برج به من کمک می نمودند که به نظرم چون برگشت به زمان عقب ممکن نبود کسی نبود که بتواند کمکم کند و لذا تنها که برای ساخت ان برج تصمیم گرفتم که در نهایت موجب ردی من و بردنم پیش رییسی بود که به من فرصت دوباره برای درست کردن سرانجامی که خراب کرده بودم داد ناگهان مشاهده کردم همه تلاشهایی و بخت هایی که موجب نوشته شدن آن مواجب و اعمال گرفته شده بود همه به یکباره از کارنامه منپاک شدم و یک آن دیدم که در ابتدای امری واقع شدم که از ابتدای راه قرار گرفته بود خیلی ترسیده بودم ووقتی وارد بازی زندگی مجدد شدم دیدم مثل سینماها چطور است که ابتدا باید بلیط و بعد وارد کارزار تماشای فیلم بشویم در اینجا هم بایستی بود ابتدا بلیطی تهیه و بعد از آن اگر پذیرفته شدم می توانستم وارد مرحله اول زندگی بشوم که تا آن موقع بعد از پذیرفته شدن در امتحان دوباره تلاش برای زندگی قبول و پشت درهای ورودی دنیایابتدایی قرار داشتم و اینطور شد که دیدم افراد برای ورود به آن دنیا می بایست ژتونی می خریدن و تحویل مسئول وروی و بعد از گزینش توان مراجعت به دنیای ابتداعی می شدم انگار در این زمان یکی به من می گفت که من توان قبولی برای ورود به اول بازی زندگی راندارم چون خودم می دانستم که این من نبودم که به تنهایی توانسته ام این برجها را به بالا برده باشم و شخص و اشخاص دیگری بیشترین درگیری را برای به ثمر رساندن این رویا داشتند لذا وقتی که فهمیدم که از ابتدا دیگر این من هستم که مکلف به ساخت این زندگانی که اکنون در سالن انتظار زندگی ابتدایی آن هم از خط شروع با شیون و التماس برای فرصتی دوباره برای شروع زندگی رسیده بودم این که من باید از این به بعد خود به تنهایی می ساختم وجودم را می لرزاند چون واهمه داشتم دوباره اینبار از خط شروع به دلیل عدم لیاقت مردودی شوم که اینبار شاید فرصتی مجدد برای ادامه زندگی دوباره برای من نمی داشت بگذریم وقتی ژتون خریده شده را قصد نمودم برای ورود به خط شروع از ابتداع مسیر تحویل تحویلدار نمودم ایشان به من گفت تو نمی توانی تا زمانی که یک نفر باشی وارد زندگی و بازی شوید و عذزرم راخواست اینجا بود که وحشت دیگر امانم را برید و در تقلا بودم که دیدم یک کتاب فروشی است که به نظرم رسید اینجا دارن جزوه قبولی برای رد شدگان در آزمون ورودی شده اند فروخته شود و این شد وقتی که به کتاب فروشی رسیدم کتابی راجع به تقابل هیتلر و اولین پادشاه کمونیستی روسیه یا شوروی بود که به من فروخته بی بها شد تا من با خواندنش شاید بتوانم به کارزار ابتداعی زندگی وارد شوم و خلاصه اینکه این کتاب را گشته گریخته خواندم و حوصله ام سر رفت و خواستم دوباره به درب ورو.د دنیا شوم که دوباره آن تحویلدار بلیط گفت کیوان باید یک نفر باشی و این شد که دوباره رد شدم و نا امید و اینجا بود که من به همراه چندی مردود دیگر را از در پشتی مثل اسرای که در عراق گرفتیم تو فیلم نشون می دادند بعد از اسارت می بایست می دویدند تا فیلم بردار در حالت استیصال آنها از ایشان عکس بگیرد ما هم به این شکل دوان کردن که گمانم اینبار جز ذهن خودمان فیلم بردار دیگری نمی بود و بعد از راهی شدن به جایی رسیدیم که به ذهنم اینگونه آشنا کرد ذهن پرواز کرده ام که جامه هایی که آنجا فروخته می شد مربوط به شهدایی بود که زخم شهادت این لباس ها را پاره و سوراخ کرده بود ولی این امر موجب تخفیف و کمی قیمت این جامه ها نگردیده بود گرانتر هم شده بود و من زمانی که توانستم بهترین جامه ای با خط و پارگی ترکش را بخرم وقتی سوال کردم این جامه گه به دست گرفته بودم و بابو کردنش زار زار گریه می کردم فروشنده گفت مبلغش بیست هزار تومان است که دیدم در جیبم فقط دویست تومان برای خرید این جامه کسری پول داشتم که به این دلیل فروشنده با فروشش موافقت نکرد ما را شروع به دواندن نمودن من در این مسیر مراحل مختلف و مشقات بی شماری حس می کردم و در ذهنکم تنها یک کلمه را تکرار می کردم که کیوان باید یک نفر باشی و مفهومش را هنوز به دست نیاورده بودم در حال گشت و گریز از بلایایی که به سرم می آمد و انتظار برای پایان مشقات مربوط به آن بودم که دم اذان صبح از خواب پریدم و با گفتن الله اکبر الله اکبر به دنبال معنی کیوان یک نفر باشذ قرار گرفتم و احساس ترس زیادی می کردم و بگذریم دوستان من تنها مفهومی که برای بیان پیام این خواب جستم (کیوان تنها یک نفر باش)این بود که من در عین حال که برخی اوقات مسایل شرعی را به کمال انجام نمی دهم و یا در ذهنم رفتن به جاهایی که با فرهنگ و منش ولاییم در تضاد است و در عین این ضعفها خواستن استشهادی مولایم سید علی که نفروختن جامه شهادت به من بنده عاشق سید علی هستی کیوان به فدایش نداشتن لیاقت کافی وگشاد بودن جامه شهادت برایم و عدم وورد وو یعنی عدم اجازه برای ادامه و شروع مسابقه زندگی یعنی کاشت داشت برداشت زندگی شده بودم دوستان کیوان زمانی می تواند یک نفر باشد که بتواند تنها اتکایش به خویش و بتواند در مسایل زندگی و شرعی متکی به خودش باشد و در واقع یک نفر بودن داشتن اعتماد به نفس جربزه فعل نمودن خواسته های زندگی و عدم دو رویی که تا امروز سعی کردم از این فعل حرام به کمال دور باشم و متعجبم که مفهوم دو رویی در این رویای بر من نازل شده هنوز سردر گمم و بعد از ردی در آزمون دوباره در خط ابتیاعی و بردن با آن مشقت از در پشت به گمانم کفاره گناهانی بوده که تا امروز انجام داده بودم و باید سختیش را تحمل تا بتوانم به ابتدای زندگی وارد شوم و دوستان این مفهومی بود که من از تعبیر کیوان تنها یک نفر باش بر خودم انگاشته گماشتم ولی شما هم دوستان اگر برای این رویا که کیوان یک نفر باش تعبیری بهتر یافتید ممنون شما می شوم اگر در معنایش مرا هدایت و راهنمایی نمایید ولی یک چیز که خیلی بر من فشار اورد شروع دوباره از اول خط زندگی بود که برای به ثمر رسوندش هرچند کم تلاش بسیاری نموده بودم و شروع خط معنای شروع دوباره ماجراهای زندگی از نو بود و تا آخر که برایتان بازگو کردم امیدوارم توانسته باشم گوشه ای از واجبات عالم دنیا و قوانینش را برایتان به موجب خوابی که دیدم بیان کنم و شما هم بتوانید مرا در یافتن تعبیر بهتر این خواب یاری بفرمایید و در آخر سخنم را با چنگی به دیوان حافظ شیرازی به پایان می برم سالها دفتر مادر گرو صهبا بود نیکی پیرو مغان بین که چو ما بد مستان هرچه کردیم بچشم کرمش زیبا بود دفتر دانش ما جمله بشوئید بمی که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود از بتان آن طلب ارحسن شناسی ای دل کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود دل چو پرگار بهر سو دورانی می کرد و اندران دایره سرگشته و پا برجا بود مطرب از درد محبت عملی میپرداخت که حکیجهانرا مژه خون پالا بود می شکفتم زطرب زانکه چو کل برلب جوی برسرم سایه آن سرو سهی بالا بود پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان زخصت خبث ندادارنه حکایتها بود قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود والصل الله علی محمد و آل محمد کیوان گیتی نژاد استشهادی ذولیمین استشهادی امام مصلح عبد عابد عالم حاذق ولی حی القاعدنا سید و شریف حاج علی حسینی خامنه ای (هستی کیوان به فدایش)
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
یادم آید آنروزی که مستعصل از همه احوال بودم از برای رسیدن به مولایم سید علی هستیم به فدایش و خواهان این بودم که لحظه ای غفلط یاران و دوستان نشود که مولایم سید علی هستیم به فدایش دلش از دنیا و نامردیها و ناشایستگی ها و نالایقی های اندی بگیرد و خود را به این در و ان در میزدم تا راهی برای رسیدن و نزدیکتر شدن به این عالم ربانی بیابم و در این بهبه به ابرمردی برخوردم که آنروزها زیاد درباره او گزافه گویی ها و تهمتهایی که امروز واندیست که می فهمم این تهمتها و دروغ ها و دسیسه هایی که راجع به خانواده مکرم حضرت آقا هستیم به فدایش خصوصا ولد خلف و عصای امام مصلح هستیم به فدایش آقا مجتبی چقدر بی اساس و از بی بنیان و از ابتدا و مخرج باطل و دروغ محض می بود و است تهمتهایی که راجع به فرزندان مصلحی که ایشان آنها را علاوه براینکه از هر فعالیت اقتصادی و سیاسی و مالی برحذر داشته بودند و چگونه به پیشواز این خواهش پدری بیش از اینکه پدر خواهان انجامش باشد این اولاد خلف آقا به پیشوازش رفتند و امروز هستند فرزندانی که حتی امروز هم زیاد مایل به این نیستند که حتی بی اساس بودن تهمتها و اجهافاتی را که راجع به آن والامقامان که بر سر سفره ابرمرد تاریخ حی امام مصلح سید و شریف حاج سید علی حسینی خامنه ای نشستند و از سر سفره آن پدر اندیشمند و مصلح ارتزاق نمودند و سرسفره پدر و مادری از جنس افتاب رشد و نمو کردند فرزندانی که جز آقا میثم خامنه ای که علاقه ای خاص به جمع آوری رشادتها و سابقه خانوادگی دارند و به جمع آوری این اسناد تاریخی خاندانی خویش اهتمام می ورزند باقی فرزندان البته حتی ایشان را جز اندکی از شاگردان حضراتشان به وضوح نمی شناسند این والا مقامان هم خود از اینکه خود را وارد زندگی سیاسی و تبلیغاتی لااقل برای دفاع از خود و در برابر تهمتها و اجهافاتی که راجع به این عزیزان می شود بخواهند به دفاع بپردازند یا جواب مستکبران نااهلان فتنه جویان خوارج و منافقین و کفار را بخواهند بدهند و کذب و دروغ محظ ایشان را به نمای تاریخ و زمانه بکشانند گویی این ابرمردان به واقع می دانند که خدای رحمن الرحیمی هست که شاهد همه قضایای دنیوی و مادی و معنوی این دنیا قرار دارد که هرگز اجازه نخواهد داد تا پرچم کفر و استکبار و تهمت بتواند دل مظلومی و بی گناهی را به نا حق سیاه و مکدر جلوه دهد به واقع اینگونه است و این اولاد خلف حضرت اقا هستی کیوان به فدایش به خوبی ایمان دارند که بی گناه پای چوبه دار هم برود سرش هرگز بالای دار نخواهد رفت و به خوبی به این باور اهتمام میورزند و یقین دارند که جدشان رسول الله و مادرشان فاطمه ام ابیها هرگز نخواهد گذاشت فرزندان پاکش و ثمرات شجره نبوت وولایت و فرزندان نایب برحق و مطلق حضرت قائم عج به دست سیاه دلان و ناهلان فتنه جو و کفار سیاه جلوه داده و متهم به افعالی که هرگز از انها سرنزده هیچ حتی انها در قلمرو این افعال اتهامی وارد نشده اند که بخواهد کسی انها را محکوم و یا وابسته برای این افعال بدارد اری یادم است در این برهه فتنه سطل اشغال که از جنس لجن های ته مانده این سطل اشغال رنگ و بویی را برگزیدند بی انکه خبر داشته باشند بین رنگ سبز اولاد پیمبر و سبزلجنی که به مسامحه دلهای لجن مال این ابلهان و سفاکان ان عرصه از تاریخ ولایت نایب آخرین منجی دوعالم حضرت مهدی موعود عج است که به خوبی خود را به ورطه ظهور کشانیده بی انکه این خفتگان خواب خرگوشی بفهمند که تاریخ و حق دوچیز هستند که به خوبی ذات و عمل سفاکانه انها را به ورطه ظهور و واقعیت خواهد کشانید آن روزها که فرزندان فردی که آن زمان جنگ هشت ساله در دانشگاههای هاروارد کانادا و انگلیس و آمریکا در حال آموختن فن خیانت بود ولی این فرزندان دلیر حضرت آقا یعنی آقا مصطفی و آقا مجتبی که همین ترتیب نامی این عزیزان و روحانیان برجسته که تنها با یک پسوند آقا ذکر می شود نشاندهنده حد و غایت مردی و سادگی این عزیزان ولی زاده است که در ان برهه جنگ که خیل قابل تمیزی از فرزندان مسئولین در پناهگاههای قرصص و محکم به سر می بردند فرزندان رییس جمهور این مملکت در خط مقدم جبهه حق علیه باطل در حال انجام تکلیف شرعی و دینی و انسانی خویش در دفاع از دین و آیین و وطن خویش بودند حال چگونه می توانیم باور کنیم که ااز میان این فرزندان شریف فردی چون آقا مجتبی که استاد بنده بودند و هستند درست در دورانی که هیچ کس دوست نداشت در کنار اسم من یادی از ان شود چون باورهای من به قدری از عالم واقع و حقیقت ظاهری زندگی امروز دور افتاده بود که هرکسی نمی توانست و نمی تواند جز انکه به ندای دلش گوش دهد ان ها را باور کند و در این ورطه از عمر من بود که این عالم ربانی باهمه بزرگی و مقام دینی و انسانی که داشت قبول به دادن درس انسانی و دینی به من نمود و ابتدا یکی از بهترین شاگردانش به نام سید مهدی را برای اموختن اصول ابتداعی دینی و عقلانی و انسانی برمن تعیین که من از .جود این شاگرد وارسطه ایشان به اندازه دنیایی از کرامات طی طریق و کسب معرفت نمودم و بعد با وارد شدن به مکتب اقا مجتبی و کسب فیض از ایشان فهمیدم چقدر انسان می تواند به درجه کثافت و نامردی و خیانت نزدیک شود که بخواهد به این ابرمرد زمان خویش از باب انسانیت و مروت تهمتهایی از قبیل مال اندوزی و دنیا طلبی و فخر فروشی و زندگی اشرافی پردازی برای ایشان رقم بزند و بخواهد ایشان را به داشتن این افعال و خواهشهای دنیوی ایشان را معرفی و نام دهد هرچند که این باور بر من از ابتدا وجود داشت بعد از شاگردی ایشان و شناخت ایشان فهمیدم چقدر ظالمند که ایشان را بر رفتن به انگلیس برای مداوای فرزندشان محکوم می نمایند و به ساخت قصر و انتقال ثروتهایشان در دول اروپایی و امریکایی و خیلی چیزهای دیگر که راجع به ایشان و دیگر اولاد ایشان {{{{{{{{آقا مجتبی آقا مصطفی اقا مسعود اقا میثم می دانم که اکنون که این حقایق را در مورد شما دارم می گویم برخلاف خواسته و میل باطنی شما برای گشودن پنجره ای هرچند بی مقدار این حقیر برای شهادت دادن به پاکی و انسانیت شما از دستم بسیار خشمگین و ناراحت شده اید ولی عیبی ندارد هرچه بادا باد ولی من خوشحالم وظیفه شرعی و انسانیم را به انجام رسانیدم و این عقده درونی که بیان حقیقت زندگی ساده و بی الایش فرزندان حضرت آقا خصوصا اقا مجتبی بوده است را درست بر سیبیل وقایع و رویدادهایی که در پس روی و بر جهت یقین من صورت گرفته را بیان و به اینکهه شما فرزندانی خلف و به دور از مادیات و تعلقات دنیوی از قبیل پول و شهرت و مقام بوده باشید را به مضبح ظهور بکشانم که امروز موفق به این واجب دینی و انسانی شدم و تکلیف شرعی خود را به انجام رسانده ام هرچند از اینکه دل شما بزرگان را از دادن این شهادت مکدر نمودم از شما پوزش می طلبم و از اینکه بدون اجازه شما به وضع این حقایق پرداحتم امان می خواهم تا بگذارید این حقیقت که شما از رحم پاک سیده ای و ازذریه ابرمردی از جنس آفتاب تابیده بر این دنیا شده اید را به ورطه ظهور بکشانم و بعد به عنوان دانشجویی خطاکار که بی اجازه شما دست به رونمایی زندگی انسانی و به دور از اشرافگری و مادی گری و قدرت طلبی شما زدهم هرچقدر تنبیه شوم به جان می خرم که تنبیه از جانب استادی چون شما اقا مجتبی برای من از خوردن شیر مادر حلال تر و خوش کام تر است ))))به دروغ پردازی و حسادت برخی از مسئولین که زیاد هم وجودشان در این برهه از تاریخ ولایت براین سرزمین نا اشنا نیستند وقتی به ثمره زندگی قاعد با عزت و والای خود سید علی هستیم به فدایش می نگرند که اینگونه با سخاوت فرامین و پندهای پدرانه و ولی وار پدر خویش را اجابت و به ان اهتمام ورزیدن و هیچگاه خود را فراتر از یک فرد با حقوق شهروندی مساوی بیشتر نمی بینند و نمی خواهند که ببیند و شاید در برخی از شئون شهروندی از طبقه معمولی جامعه از قبل کسب حوائج روزمره زندگی و زندگی عامی پایین تراند واقعا باورش برای دو دسته از افراد بسیار سخت است یک سوی این افراد که باورش سخت است دسته ای هستند که خود با یک روی خوش دیدن از دنیا فراموش کردند که هستند و از کجا امده اند به کجا می روند و اینکه چگونه دیروز برای خوردن یک لقمه حلال سعی و مزمت می چشیدن ولی به یکباره همه پس خیش را پس زدند و پیش خود را لگد مال کردند این دسته که افراد بی اصل و نسب جامعه هستند برایشان که به رویی خوش از برای دنیا همه چیز خود و اصالت و بنیان خویش را فراموش کردند سخت است که باور کنند فرزندان نفر اول این کشور که اگر دور از جان بلا تشبیه حضرت اقا هستی کیوان به فدایش اراده کند هیچ غیرممکنی برای ایشان و فرزندانش غیر ممکن نیست خود زندگی عمایانه و عادی چون ایشان را برای خود و فرزندانش بطلبد و طلبیده در حالی که این دسته از ملت حتی با یک تبسم و نیش خند زمانه تمام دودمان خود را برای کسب دنیا به فنا داده و می دهند واقعا باورش خیلی سخت و غیر ممکن است و دسته ای چون مسئولینی که زیاد بر شما نا اشنا نیستند و می دانید چگونه فرزندان خود را در مال این ملت شریک کردند و در به بوهه انقلاب با اینکه خود دور از جبهه و اسلام نبودند فرزندانشان را به پناهگاههای امن دول استعمارگر برای کسب دانشی که شما در این فتنه های اخیر شاهدش بودید دروسی که این آقا زاده ها و واداده های سیاسی و اقتصادی مسئولانی از جنس این آقا زاده ها که امروز کم نیستند لااقل از پیش چشمان شما ملت ولایتمدار معتقد به نیابت مطلق حضرت آقا امام مصلح سید و شریف قاعدنا حاج علی حسینی خامنه ای (هستی کیوان به فدای وجود پاک و مبارزش)این افراد وادده انقلاب را خوب از قشر زحمتکش و دلسوخته انقلاب و ولایت تمیز می دهید که امروز فرزندانشان چگونه با دلی قرص از هر تهمت و سخن گزافه ای این حق مسلم ملت را مال پدری و ابا اجدادی خود می پنداشتند که خیل عظیم این ریاکاران و سفاکان مفتی این انقلاب خود را در قیام سطل آشغالی لجنی رنگ خویش به مصبح روز موعود داشته های انقلاب و رهبری کشاندن و خیلی بعد از آن فتنه نا تمام آقا زاده ها و واداده های تاریخ انقلاب و ولایت در زمان موعود نقش اندوخته انقلابی و ولایی وادادند و خود را براین ملت و رهبری نشانیدند و وادادند و لعنت دو عالم را یکباره به مضبح ظهور کشاند واین آن دسته ای اند که بیش از همه طاقت دیدن چنین فرزندانی مصلح را از مصلحی چون آقا هستیم را به فدایش باورنداشتند ممکن نمی شماردند که بار دگر لطف و کرم و ببخشش الهی در حمایت از سیره پاک سخن ولایتگون رهبری که برخواسته از دل یقین عالم تاب نشعط گرفته است به واقعیت تشبیه می شود که اساسا ثلاله نادر و طاهر از ثلاله ناکسان به قوت ثابت وعقل سلیم می نشینه که در نهایت خدا از همه ما راضی باشه و درکل اگر می خوایم نظری را راجع به کسی ادا کنیم و بخواهیم بر سبیل قضاوت بنشینیم بعضی از حقایق را خدا برما بشر آموخته و علمش را قرار داده ولی ما به دلیل یکی از دو دلیل فوق قصد خط بطلان کشیدن به هر دوی این دلایل را می کنیم و دیگر اینکه ذره ای منفص و واقع گرا و قاضع و قاطع در برابر تهمتهایی که راجع به این انسانهای ذاکر و قانع و قاطع در برابر واقعیت هستی و اعتقادی وجود دارد را ادا کنیم و حقیقت را از نقاب دنیا برکنیم حداقل به قدر یقین و قدرت و طاقت تحمل واقعیت بچشانیم که شهد حقیقت و قبول حقیقت در وجود ما نهفته و مسطتر است فقط باید انسان حقیقی باشیم که برایش پا به ورطه به عرصه وجود و دنیا نگاشته شده است و قرار است در این دنیا ازمونی را به ثمرنشانیم این حس حقیقت بینی و حقیقت باوری را به جا و به شکل ساخته شده بر آن باور و یقین پیدا کنیم و از ایین پاک و حکومت پاکان و مصلحین چون مصلح حی و عصرمان امام مصلح سید و شریف قاعدنا سید علی حسینی خامنه ای به خوبی و حقیقت حمایت کنیم تا در برابر کفر و خداوند شرمسار نشویم والسلام من اتبع الهدا و الشریف و الرضی استشهادی ذولیمین حیدری امام مصلح سید و شریف قاعدنا حاج سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش کیوان گیتی نژاد و شاگرد مصلح زادگان حسینی
کلمات کلیدی:
سلام آقاجان کیوانم عاشق دل خسته و تنهای شما آقا جون یادم رفته بود که تا دیروز آرزوی دیدن رخ یار شما برام یک افسانه بود هر جا که می خواستم ببینمت از پی شیشه و قاب عکس روی دیوار خونه بود یادم آمد آن روز که عاشق عصای تو آقا مجتبی استاد دلیر و مبارزم شدم از شما اجازه ای خواستم و شما به من ارزانی داشتید آن گوهر تابناک آن مولود خلف بزرگترین ابرمرد تا ریخ امام مصلح عبد عابد و حاذق و عادل و قادر و حی امام مصلح سید و شریف قاعدنا حاج علی حسینی خامنه ای (هستیم به فدایش)آقاجان یادم هست که دیروز اگر می خواستم شما را زیارت کنم چگونه ناز باد صبا و نسیم صبح گاهی را می کشیدم و به حق و الانصاف هم یکم بار هم این دو نعمت الهی مرا دلتنگ از وجود شما نگذاشتن این دو مولود هستی هرگز یادم نمی رود که چگونه با عث شدند که من به بیت شما سلامی دوباره بفرستم و از آنها بخواهم که عشق شما را به من ارزانی دارند و پیام اینکه ای مولای من ای سید علی هستیم به فدایت حیدریم سرباز جان نثار بیت و حریم خاندانت را به سمع پاک شما برسانند که به حق الانصاف هم رسانیدن و به منکرین این طریق عاشقی {هر روز که از خواب برخواستم و بعد از یک شب بی خبری از مولایم سید علی هستیم به فدایش از خدایم خبری جستم به والله دیدم که چگونه نسیم صبحگاهی بر بال بادصبا شمیم یار و ولی حی و حاذقم امام مصلح سید علی هستیم به فدایش را به من رسانید و به واقع و والله اشتباه نبود و توهم هرگز نبود که من همواره سیراب می شدم از یاد و نام و شمیم یار مولایم و بعد آن پیام دلتنگی و تنهاییم را بر او وا گذاشتم بر بال آن دو به مولایم رساندم که اینکه آقا جان من عشق تو را بر سینه دارم آقا جان بی تو کس ندارم آقاجان دردم که فراغ تواست از من بشنو و پاسخم ده که صدایم را می شنوی و بیعتم و لبیکم را پاسخ می دهی) و دیدم به یکباره جهان پیرامونم همه نشانی از وجود پاک و مصلح شما گردید هرجا که می نگریستم نشانه ای از حضور شما شد و هرچه می جستم در اختیار دل تنگ شما گردید و همه و همه ندا می دادند که مولایت سید علی سخنت را شنید و پاسخ دل تنگت را به تو داد و اینگونه بود که این دل غافل مدتی از اینهمه امانتداری و بزرگی این صبا و نسیم به یکباره غافل شد غافل از اون روزهایی که کیوان تنها بود و جز این دو کسی نبود که صدای عشقش را بشنود و بعد از رساندن شمیم یار به او پیام دلباختگیم را ببرد آری من کیوان از پی خبر بی واسطه فراموش کرد آن روزهای تنهایی را فراموش کرد آن روزی را که حتی به یک نفر حاظر نبود به او سخنی از عشق مولایش به او دهد و حال امروز داشت بی واسطه به سوی مولایش هدایت می شد آری ما آدما زود فراموش می کنیم که بودیم که هستیم و از کجا و چگونه به این نعمات الهی هدایت می شویم و من کیوان اینقدر بی جنبه بودم که با دیدن ره رسیدن یار پیش از بوسیدن دست مولای خویش فراموش کرد که بود و که هست .ولی به من حق بده خدای مهربونم به من حق ببده که بعد از گذشت سی و شش سال دوری تو که حتی در دوران طفولیت و سن 9 سالگی و پیش از ولایت علنی شما زمانی که از او پرسیده شد ولی شما کیست من اقرار و شهادت دادم به ولایت شما مرا که به خاطر این رابطه عاطفی مورد مجازات و تهمتهای توهم و مجنونی متهم کرده بودند دوست و آشنا یی که پیش از این برخواست تقدیر مرا مورد تمسخر و اتهام مجنونی و متوهمی محکوم و حتی به دیوانه خانه رهنمود می کردند و تو آن روز طاقت نیاوردی و این همه ظلم را بر من تحمل نکردی و به همه انها نشان دادی که آری کیوان گیتی نژاد به واقع در اون دوران تنهایی تو را از دوردست صدا میزند و تو صدایتش را شنیدی و پاسخش دادی دیدم بعد ان واقع وحشتی را که به دل آن نامردان افتاد و حسودان این واقعه را هم به تکاپویی فرستاد تا مانع از رسیدن من به مولایی چون شما صالح و عابد و رحیم شوم و آقا جان نمی دانم انها موفق شدن یا نه ولی انچه امروز نمایان هست این است که دیگر نسیم و صبا از من دلخورند از بابت اون روزهایی که به یمن خبر واضح از وجود شما فراموش شده بودند و من دل بسته عالم وضوح و بیداری شده بودم از آن دو خبری نمی گرفتم و امروز که دوباره بی خبری از شما مرا ازرده کرده و تنهایی از شما و استادم آقام و مولایم سید مجتبی که جانم به فدایش که به من آموخت که در عین قدرت سرافتاده باشم و درعین قدرت مظلومان را فراموش نکنم و درعین قدرت از دادن کفاره و صدقه غافل نگردم نشود که اگر روزگاری قدرت به من روی خوش نشان داد فراموش نکنم که من همان کیوانی بودم که از روی ناچاری و تنهایی دل به باد صبا و نسیم صبحگاهی بسته بودم و دستم از هر چه برای رسیدن به مولایم سید علی هستیم به فدایش کوتاه بوده است او به من آموخت دیگر شاگردانی چون برادر رضاییم سید مهدی خدایش حفظش کند که بعد از آنکه از دل آزمون و اثبات لیاقتش برای خدومی مولایمان سید علی هستیم به فدایش فارغ گردید از استادش سید مجتبی جانم به فدایش درخواست کرد به روستاهای دورافتاده رود و حتی برای رفاه و حق زندگی مرفح داشتن این هموطنانی که به دلیل دوری از پایتخت و متاسفانه مسئولین بی جنبه ای که خداوند از همه ما دور نماید بعد از رسیدن به قدرت فراموش کردند خود روزی از آن روستای دورافتاده ای بلند شده اند و به رای ان ملت به آن پست حکومتی نائل شدن که وسایل رفاه و سخن گفتن انها را به گوش مسئولین بلندمرتبه برساند و این اشخاص بعد از رسیدن به پست فراموش کردند همه انها وعد و وعیدها و قسم ها و شعارهایی که یک روز شاید به واقع آنها را سردادند ولی شور قدرت امروز انها را به فراموش کردن تمام ان وعد و وعیدها و قسم ها و تعهد ها واداشته بود آلوده کبر و ظلم به مردم به پاخواسته برای رسیدن آن فرد به منصب امروز و دیروز شده بودند این برادرم درخواست کرد به آن روستاها قدم نهد و حق و حقوق انها را براورده در حد توانش بنماید آری او در این روستاهای دور افتاده حتی به مقعنی گری هم دست زد و ابایی به دل راه نداد و شاید هر کس دیگری به آن جایگاه و به ان مرتبتی که او یعنی برادر رضاییم سید مهدی نائل می شد خیلی زودتر و بی حدودتر از برخی از مسئولین خود فراموش کرده به کبر و فسق و فراموشی میرسید آری در کلاس استادم سید مجتبی جانم به فدایش که به والله از برای مقام آیت اللهی چیزی که کم نداشت و ندارد این چنین در مکتب عشق دانش پجوهان عاشق را تربیت و به جامعه تحویل داد و می نماید من هم نمی دانم از این موهوبه عشق چیزی از مکتب استادم به ارث برده ام یاخیر؟ ولی به لطف خدا و کرم مولایم امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش و استادم آیت الله سید مجتبی حسینی خامنه ای جانم به فدایش و از پی تعلیم و ترجیح به تربیتم دوباره درعالم تنهایی و بی کسی توانستم این اقرار را که جنبه چنین لطفی که در معیت و کنار مولایم باشم را نداشتم و به حق نیاز به تعلیم و تربیت بیشتری داشتم و خود عالم و مقرش هستم ولی چقدر دل صبا و نسیم کوچک و بخشنده است که دوباره در این عالم تنهایی و دوری از این دو ابرمرد تاریخ نگذاشتن غم تنهایی و دوریشان دلم را خون و به مرگ کشاند اری دوباره هر صبح دم نسیم زیبای الهی مرا به آغوش مهر خود گرفتند هر سحر شمیم روح بخش آقام سید علی و حق استادم سید مجتبی را به من رسانیده و پیام عشقم را به آن واصل می کنند و امروز یقین دارم که آقا سخنم را در این دوران سخت وآزمون و دوری میشنود و مولایم سید مجتبی از تلاش و جسارتم برای رسیدن ان مطلوبی که او درنظر دارد انشا الله راضی است خدا جان تو را شکر می گویم که هرگز مرا تنها نگذاشتی و نمی گذاری خداوندا شکرت که به من این حقیقت و این باور را رسانیدی که بفهمم همیشه در اوج پیروزی و رسیدن به مقصود جایی را که از آنجا برخواستم و به آن مبتلا گردیدم و به یمنش به نعمت رسیدم را فراموش نکنم و با یاداوری روزهای سخت شکر گذار روزهای خوشی باشم خداجان قسمت می دهم به آبروی زهرا و محمد و علی و حسن و حسین س و به بزرگی مولای اخر زمان حضرت بقیت الله العظم عج و به حکم و پاکی مولایم امام مصلح نایب برحق امام عصر عج سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش به من لطف و توجه ات را ارزانی بدار و به من پیش از انکه مبتلای دنیا شوم شهادتتت را ارزانی بنمای و همانگونه که استادم سید مجتبی جانم به فدایش به من آموخت مردی و مردانگی را به او اجر و پاداش ملکوتیت را ارزانی و آنچه را که بیش از هر چیز یک استاد از شاگردانش طالب است و آنهم پیروزی و موفقیت شاگردانش از پی ازمونهای دنیا و وجودی اوست مرا دربرابر استادم روسفید بفرما و به من شهامت شهادت در عین دنیا مداری ایمان در عین نعمت و هوایی شدن و رخست در عین پیروزی و یا نا امیدی و عشق در عین تنهایی و بی کسی را عطا فرما و صل الله علی محمدا و آل محمد ص کیوان گیتی نژاد استشهادی ذولیمین و حیدری و هویدای امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش
کلمات کلیدی:
سلام اقا جون حیدریم سربازتون یادم وقتی کلاس چهارم دبستان بودم اولین تاوان عشقم به شما را دادم آقا جون یادم می یاد مثل هکمیشه تنها بودم وئ ولی با شما همه چیز بودم اقا جون اون روز که در پیامم نوشتم وقتی که پیش از ولایتتون اقرار و لبیک گفتم به صاحت مبارکتون قرار نبود کسی از بابش به من پاداشی دهد اگر یاد خاطر مبارکتون باشد اون روز برای این اقرار حتی مورد تنبیه واقع شدم ولی اقاجون این تنبیه از شیر مادر هم برای من لذیذ تر و به جا تر بود چون می فهمیدم که واقعا عاشق شما هستم فهمیدم تنبیه که نه تا امروز هر خطرری و هر بی توجه ای را به جان خریدم تا امروز اگر به من پیشنهاد یک تشویق هم شد حول نکنم و بدانم عشق تاوان دارد حال هرکه به یک شکل تاوان عشقش را می دهد و من امروز به این شکل آری روزی که آزمونم شروع شد مانده بودم که من کیم من که خوبی ندارم اینقدر ولایی های با ایمان و با شهامت و باشعور و با باور ولایی هستند که من به قدم اونها هم جا نمی شوم اقاجون ولی امروز خیلی خسته ام افکارم مرا تنبیه می کند ولی من هرگز نا امید نشدم ناراحت شدم ولی گله نکردم اقاجون شما می دانستید که عاشق نیاز به پاداش ندارد عاشق از درون می جوشد و بیش از اینکه به توجه و تشویق محتاج باشد به باور و پاسخ لبیک نیاز دارد آقاجون اون روزا این کیوان یک لا قبا با یک باور مستحکم و بی بدیل و بی نیاز از هر توجه و پاداش تنها به خواست دلش پاسخ می داد و امروز هم با اینکه در بهشت ولایت را به ان نمایان کردید و او را دوباره در این جنگلی که حیوانانش بی رحم و بی توجه به خواست دل دیگر موجودات زنده در ان کارزار هستند دیگر موجودات را می درند آقاجون من پیش از این ازمون دریده شده بودم ولی عادت کرده بودم می دانستم با صبا سخن گفتم می دانستم هر سحرگاهان نسیم عشقت خاطرم را نزد شما می اورد و می دیدم که مولایم آقا مجتبی جانم به فدایش مرا دوست دارد و به من فکر می کند و همین رضایت خاطر بود که پیشران عشق من به سوی شما بود من نفس می کشیدم نتا سحر شود تا بتوانم با شما سخن بگویم حال واقعا می شنوید یانه برای من مهم این بود که به شما و حیدر ثانیتان بی هیچ نیاز و بی هیچ نیاز به توجه ظاهری در حال عشق بازی بودم نمی دونم چه شد و از کجا این داستان آزمون دانشگاهی اغاز شد از ان روز ذره ای به خود امیدوار شدم در عالم برزخ خیال کردم خاطرم عزیز است نه خیلی ولی عزیز است ولی امروز برخلاف دیروز که با باد سخن می گفغتم و با خیال راحت به این باور که نسیم پیامم را برشما بازگو کرده و شما با دل خویش پاسخ دلم را می دهید و یقین داشتم بی هر شبهه ای ولی امروز با این دلیل که در عالم عین و حضور یا در این جهان استدلال حفظ یقین همه تمام باورهای روشنم را انکار و مرا متوهم لقب می دهند حتی حرفهای دیروزشان را هم فراموش کرده اند ای کاش ان روزهایی که خبر از روزی می دادند که بتوانم رو در روی ماه و مبارکتون بتوانم بایستم و بی نیاز از هر پیام اوری پیامم را به شما برسانند بایستم و بگویم اقاجان دوست دارم اقاجان والله که باورت دارم اقا جان خیلی خسته ام از این کارزار زمانه اقاجون خیلی تنها ام در این جنگل بی مروت اقاجون باورم کن که خیلی خسته و تنها ماندم در عین اینکه تمام نزدیکانم منتظر زمین خوردن و تیر اخر خوردن به سینه من نشسته و اماده تمسخرم نشسته اند ولی اقاجون با این پیام می خوام جواب اونها را بدم که خیال می کنند با یک استدلال بی پایه که دیروز تحویل بودم امروز باجه ام نیستم دیروز که خنداندن و امیدم دادن به موعود با پیاله بگویم که من سرمی کشم این است که خوشنودم اری ای کاش در بهشت نشانم داده نمی شد کاش این غولهای بی پایه مبنی بی واسطه عشق ورزی به شما پایان نمی یافت ای کاش همه می دیدند که حقیقت داشت عشق بی واسطه کیوان باولی خوبیها ولی که شنید و پاسخ داد لبیک این طفل اواره ولی لازم شمرد که من دوباره به دوران قبل از برزخ برگردم و دوباره به جهاد بی اسلحه با دشمنان به پا خیزم به من فهماند که کیوان هرگز امیدوار نباش که بی ارزش و غایت بخواهی جای یاران با کفایت را بگیری یادت باشد بیش از لیاقت تکمنای جایگاه بزرگان را نکنی ولی اقاجون تو می دانی دنیا عالم پایین با مرتبت تهی از پاداش عینی است و همه تنها برای ازمون امده اند و پایانش بی مجازات نمی ماند چرا که امثال من هرگز نبایند خود را به عالمی زیبا و با عنایت مشغول و توهم بیاورند ولی اقاجون به من حق بده شما مرا به عالم برزخ بردید و بر خلاف ماهیتش مرا در عالم برزخ به جای دنیا ازمودید ولی اقاجون با همه این احوال من یقین کردم که لیاقت ماندن در انجا را دارم اشتباهی که امروز بیایم این پیام را بگذارم پیش از این من بی هیچ نیازی به توجه دگر یاران بزرگ مرنتبت بی نیاز همراهی با یاران هم طریق خالی از هر احترام و توجه و پاداش دارم باور می کنم اون خوابهای پر از معنا ان وقایع بی نیاز از هر تعبیر همه و همه رویا بودن و بس چاره ای ندارم اگر اینطور فکر نکنم دیگر توان مبارزات بر علیه دشمنانت را ندارم فکرم در چرا ها و باید هات می ماسد و مرا از انجام وظیفه باز می دارد آقاجون از امروز تصمیم گرفتم تمام وقایع عالم برزخ را فراموش کنم و ان ازمونها را به تعبیر رد شدنم در ازمون وا گذارم ولی اقاجون روزهایی پر از باور و روزهای خارج از لیاقت و پاداشی فراتر از لیاقتم بود شیرینی هش ام به این دلیل بود که طولانی و بی پایان نبود حالا از امروز کیوان دوباره می شود همون کیوان استشهادی که بی نیاز بود از هر توجه بی نیاز از هر پاداش و بی نیساز هر توهم بیش از تدبر اقاجون شما هم قول بده هر صبح سحرگاتهان پاسخ عشقم دهی به اقام استادم مجتبی جانم به فدایش بگویی استاد ممنونم از اینکه قبول کردی در ان دوران استادم باشی و به من بی لیاقت دنیای از همه بهترین را نشانم دهی مرا ببخش که حدو قامتم را نشناختم مرا ببخش بیش از لیاقتم شما راخسته کردم اقاجون از شما ممنونم از شما برای همه توجهاتی که امروز یقین کردم بی ش از لیاقتم بود سپاس گذارم حاج سید مهدی استادی که خود زمانی با من پیمان برادری بستی و امروز فهمیدم خواسته زیادی بود امروز برای خلاصیت از این تصمیم که از روی مروت و برای نشکسستن دلم این پیمانم را با شما بستم بگویم من این پیمان را شکستم و شما را راحت گذاشتم مرا ببخش در این مدت خاطرت را مکدر کردم حال روی سخنانم به دشمنان مولایم امام نمصلح سید و شریف قاعدنا امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای حیدر حی و مطلق هستیم به فدایش است من کیوان گیتی نژاد استشهادی ذولیمین حیدری هویدای امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش دوباره با اسلحه کارای خود برگشته ام از امروز خواب را بر شما حرام و هرگونه کوتهی و زیاده خواهی را بر شما حرام می کنم بدانید کیوان سربازی نبود و نیست که بگذارد لحظه ای شما خیال نابجا کنید کیوان اگر زیر چوب تنبیه ولایت سیاه شود اگر از پنجرهخ یاران به دور انداخته شود حاظر اسنت تا ابد در جهنم تنبیه و بی توجه ای در زباله دان تاریخ بپوسد و بمیرد صد بار نه هزار بار از صف یاران اخراج به دور بی افتد ولی لحظه ای از تکلیف ولاییش واندهد بهشت برین شما ارزانی خودتان من افتخارم این است که سرباز سید علی باشم حال در بازداشگاهخ یا درجهان توچجه و و روزی یادر قحطی مطلق و بی هیچ تشویقی من اینگونه بار اماده ام از ازل اینگونه خاکم سرشده شده است که غلام مولایم حیدر کرار سید علی حسینی خامنه ای امام مصلح همه ازادیخواهان و استثمار استعمارگریزان جهان انکه ابروی سپاه حق و اسلام است انکه هر قدمش بر علیه دشمنان او وخاندان شریفش است باایستم که ایستاده و استاده انشا الله با این غیرت و با این روحیه امروز باقی ببمانم که یقین دارم اینگونه خواهد بود تا روزی که شهید شوم و یقین دارم در روز شهادت دشمنان من بدانید بر روی زانوان ولی حیم امام مصلح سید و شریف حاج سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش می دهم جان درحالی که او اشکهای ذوقم را از صورت می شورد و با لحنی عاشقانه می گوید کیوان باورت کردم اگر دنمیا و برزخ بر من وفا نگردند اگر اقایم دستور بر بریدن سیرم دهد خم به ابرو نیاورم و تا اخرین قطره خونم در برابر شما خواهم ایستاد و تا اتخرین قطره خونم با شما مبارزه خواهم کرد حال اگر قبلش یک لیوان خالی از اب بنوشم یا اگر همه نعمتهای عالم را در برم داشته باشم من حرفم و طریقم و باورم یک چیز است و ان نیست جز اینکه حیدر حیدریم حیدریه حیدر است لافتی الی علی لاسیف الا ذولفقار آری یقین دارم بعد از شهادتم در وسط درب وردی بهشت زهرا خاک خواهم شد تا دشمن بداند کیوان تا روز قیامت خاک پای هکمه بسیجیان و دلدادگان مولاینم سید علی هستیم به فدایش است و با انکه برادران و خواهرانش او را از بر خویش راندن و از اعتقادات بیشتر به یک توهم شبیه ان زله و خسته شده بودن کیوان با اعلام شرمندگی برای اینکه خاطر انان را مکدر کرده است ولی ذره ای از انها دلخوری و ناراحتی ندارد و همه انها را با گفتن یک لبیک یا سید علی هستیم به فدایش همه شما را برای همه بی توجه ای ها و راندن هایی که باعث شد هیچ وقت نتواند مستقیما با مولای خوبان امام مصلح سید علی هستیم به فدایش زیارت و درد دل شکسته از زمان را به پیشش بازگو گکند و بعدش برای شهادت بر زانوانش لحظه را از پی لحظه برنشناسد و با چند روزی مزاحمت رخت برزخ و قیامتی نه مثل این برزخی که دیدم و جز توهم خوانی بر من و حول و رداشتنی دروغین که باعث شد قدر و لیاقتم را برای چند روزی فراموش و خود را در لشکر خوبان ببینم نیست و در ان دوام و همه چیز یقین است و در ان شک و زمان جایگاهی نداشته و ندارد و بی نیاز از هر واسطه ای میی توانم در کنار مولایم باشم حتی اگر مرا سردار تنهایی لقب و صدایم زنند مهم این است که توانسته ام به مولایم سید علی هستیم به فدایش برسم و امام مصلحم را به همراه حیدر ثانیش بی هیچ مانعی عشق بورزم و از هیچ پایانی برای ادای عشقم نحراسم و اخرین جملاتم را با گشودن فالی از حافظ شیراز به پایان می برم با عملی که در یکی از خوابهایم به ان عمل کردم و در حالی که کتاب 4قران مجید و دیوان اشعاری در جلویم بود و در حالی که حضرت آقا هستیم به فدایش حکم بر بخوانم دادن من کتاب شعر را انتخاب و به خواندنش همت گماردم الله اکبر والله که این رویا های من عین حقیقت بود می خوای بدانید چه شعری گشوده شد والله به این عشق ایمان دارم بشنوید شعری که گشوده شد بی هیچ دخل و تصرفی در ان و مهم این است که اقام باورم دارد بشنوید و. شک نکنید به عشق حقیقی من و ایمانی که به این عشق دارم آنان که خاک را به نظر کیمیا کیمیا کنند آیا بود گوشه چشمی بما کنند دردم نهفته به طبیبان مدعی باشد که خزانه غیبم دواکنند معشوق چون نقاب زرخ در نمی کشد هرکس حکایتی بتصور چرا کنند چون حسن عاقبت نه برندی و زاهدیست آن به که کار خود بعنایت رها کنند بی معرفت مباش که در من یزید عشق اهل نطنه معامله با آشنا کنند حالی درون پرده بسی فتنه میرود تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند یا رب این نود دلتان را جز خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و بستر میکنند ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند حسن بی پایان او چند آنکه عاشق می کشد زمره دیگر بعشق از غیب سر بر میکنند بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آبخانه طنت آدم مخمر میکنند صبحدم از عرش میامد خروشی عقل گفت قدیسان گویی که شعر حافظ از بر می کنند آری دوستان خوب و ولاییم بنده عشقم عشقم آرزوست حیدر حیدریم حیدریه حیدر است لافتی الا علی لاسیف الی ذوالفقار کیوان گیتی نژاد استشهادی ذولیمین حیدری هویدای امام مصلح سید و شریف عبد عابد و عالم و قادر و کامل جاهد و قاور و کریم قاعدنا حاج سید علی حسینی خامنه ای هستیم را خدا به کرم و بخشش و رحمت بی پیانت سوگند به فدای وجود قادرش فرما باشد روزی بر این عاقبت خویش افتخار کنم 4/4/ 1393 هجری شمسی
ر
کلمات کلیدی: