در آخرین شماره ماهنامه امتداد پروندهای درباره مقام معظم رهبری منتشر شده است که در این پرونده خاطراتی از غلام شاهپسندی، یکی از محافظان مقام معظم رهبری به چاپ رسیده است که در بخشی از این خاطرات در زیر آورده می شود. چیزی که مهم است، نسل جوان ماست؛ طوری که مقام معظم رهبری میفرمایند: سه چیز را برای نسل جوان ما خواستهاند. همهتان هم همهجا دیدهاید.
در اصل ایشان ورزش، تعلیم و تربیت و تهذیب را بعنوان سه اصلی که خودشان انجام میدهند، برای همه ما خواستهاند که ما هم نشاالله انجام بدهیم. یک روز آقا بیشتر نماز میخواند، یک روز بیشتر قرآن میخواند … اگر یک روز کاری ایشان را تعریف کنم، هر سه مورد را که ایشان برای ما جوانان گفتهاند، در آن میبینیم. ایشان حدود یک تا یکونیم ساعت پیش از نماز صبح بیدارند که تهجد و عبادت شخصی ایشان است.
روزهایش هم با هم فرق میکند، شبیه به هم نیست. ایام هفته فرق میکند. یک روز آقا بیشتر نماز میخوانند، یک روز بیشتر قرآن میخوانند، یک روز بیشتر دعا میخوانند، یک روز بیشتر ذکر میگویند … بعدش نماز صبح را میخوانند، ایشان نماز صبح را به جماعت میخوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترینشان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، میآید.
ایشان توی دفتر کارشان نماز میخوانند و همة کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتریهایی که آنجا هستند ـ نمازشان را با آقا میخوانند. ایشان هفتهای سه روز را کوهنوردی میکنند بعد از نماز صبح، ایشان هفتهای سه روز را کوهنوردی میکنند و حداقل بین چهلوپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت میکنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهلوپنج دقیقه برمیگردند.
بعضی از مواقع کوههایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را میآیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام میدهند. پای کوه که میرسیم، نماز را آنجا میخوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا میرویم، هنوز آفتاب نزده است. عمامه آقا در کوه، عمامه همیشگیشان نیست وقتی ایشان برمیگردد پایین، آدمهایی که نگاه میکنند تعجب میکنند، اهل کوه تازه کوهنوردها را میگویم، کوهنوردی که میخواهد برود بالای کوه، آفتاب زده تازه حرکت میکند، میبیند مقام معظم رهبری دارد میآید پایین.
با خود میگویند: ایشان کی رفته بالا که الآن دارد میآید پایین؟ آقا توی کوه عمامه سرش است، عمامه همیشگیاش نیست؛ عمامهای باریکتر و کوچکتر است. بعضی مواقع هم بعضی جاها ایشان لباس شخصی میپوشند؛ همیشه با آن لباس نیست. شما عکسهای آقا را در کرمان دیدهاید دیگر. در زلزلة کرمان، رئیس جمهورمان چند بار رفت؟ رهبرمان چند بار؟ رهبر نظام سه بار در زلزلة کرمان به مردم کرمان سر زد. در زلزلهای که در بم آمده بود، برای جنازهها، حتی خود آقا نماز خواند. آقا اهل این نیستند که وسط کار، کار را نصفه بگذارند آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین میآیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را توی خانه ورزش میکنند.
اصلاً اهل این نیست که وسط کار، کار را نصفه بگذارد. هر کاری ایشان انجام بدهد کاملِ کامل است. اصول آن کار را دقیقِ دقیق بلد است. پس از ورزششان توی دفتر کار تشریف میآورند. از اول صبح، بعضی مواقع ساعت هفت میرسیم سر کار، بعضی موقعها هفتونیم میرسیم، بستگی دارد به آن کوه و آن مسیر. از نظر امنیتی ما نمیتوانیم از یک کوه استفاده کنیم؛ دشمن هم اینقدر میفهمد که به ما ضربه بزند. هرجا که کوه و بلندیای هست و توی تهران است، آقا استفاده میکند؛ از بیبی شهربانو شهرری گرفته تا تمامی نقاط کوههای سمت شمال تهران؛ توی ولنجک، کوه دربند و هر کوهی، اختصاصی نیست که ما یک کوه خاصی را برویم؛ بله دو سه جای اختصاصی هم داریم، آنجاها هم میرویم.
اذان که بگویند، وسط سخنرانی هم که باشند، قطع میکنند و میگویند اول نماز را بخوانیم حفاظت از ایشان در عین حالی که خیلی سخت است، بچهها این کار را انجام میدهند برای رضایت ایشان و رضایت مردم از ما. از ساعت هفت، هفتونیم، ایشان در محل کار حاضر میشوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند میروند منزل و صبحانه را در منزل با خانواده میخورند و بعد از صبحانه میآیند دفتر، کارشان انجام میشود. اگر ملاقات داشته باشند، ملاقات با صبحانه شروع میشود.
وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست، صبحانهشان را هم با آقا میخورند. بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا توی دفتر است. اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد، آقا قطع میکنند، میگویند نماز را بخوانیم بعد بیاییم؛ نماز اول وقت. بعد از نماز، ادامة کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، نهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل میکنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازة ده، بیست قدم است، در منزل غذایشان را میخورند، استراحتشان را میکنند، مجدد اولین برنامهای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان میآیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان توی کتابخانه شخصیشان به مطالعه میپردازند.
هر زمانی که آقا را ببینید، یا ذکر میگویند یا قرآن میخوانند هر زمانی که شما ایشان را ببینید، یا ذکر میگوید یا قرآن میخواند. غیرممکن است لحظهای ایشان غافل باشد. من ندیدم. بهطور نمونه میگویم. توی تلویزیون نگاه کنید، هر عزیزی مداحی میکند، دقت کنید آقا دستشان کنار لبشان است؛ بهخاطر اینکه اگر لبشان تکان خورد پیدا نباشد. آقا در جوانی هر سه روز یک دور قرآن میخواندند این نیست که توی هیئت رفتیم، ذکر بیخیال. دربارة قرآن خواندن، ایشان به ما توصیه میکردند و میگفتند: «بچهها قرآن را زیاد بخوانید؛ قرآن نور است، قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن میخواندم. یعنی روزی ده جزء.
الآن دیگر اصلاً حوصلهاش نیست، پیر شدهام، از نظر سنوسال، وضعیت، شغل، گرفتاریهای کاری، این همه مسائل واقعاً نمیتوانم قرآن بخوانم. خیلی از قرآن دور شدم. نُه روز، ده روز طول میکشد من یک دور قرآن را بخوانم.» الآن که دور شده، روزی سه جزء قرآن میخوانند. ما اگر توی ماه مبارک رمضان خدا عنایت کند یک بار قرآن بخوانیم، فکر میکنیم اعجاز کردهایم؛ کلی خدا را مؤاخذه میکنیم که ما آخر یک دور قرآن را خواندیم هیچ چیز نشده، هیچ اتفاقی نیافتاد. قرآن خواندن را ما نیاز داریم، خدا لازم ندارد. ما نیاز داریم. تهذیب و تحصیل هم دو بالی است که یکی بهتنهایی خطرناک است اگر میخواهیم به دستور آقا عمل کنیم و به ولیمان نزدیک شویم، دستورات همین است که عرض کردم.
تحصیل، تهذیب، ورزش بعدش هم قرآن. تهذیب و تحصیل هم دو بالی است که انسان را به همه جا میرساند. یک دانهاش باشد، خطرناک است. فقط تهذیب میشود شیخ علی تهرانی. فقط تحصیل میشویم سعید حجاریان، اکبر گنجی، آقای مهاجرانی. حالا اینها کجا هستند؟ مهاجرانی در کشور ما شانزده سال بالای قدرت بوده، امروز پناهنده انگلستان است، اکبر گنجی مسئول اطلاعات داخلی سپاه تهران بود، امروز پناهنده آمریکاست؛ اگر یکیاش را هم گرفتیم باز هم خلاف کردهایم، خطا کردهایم. دو تا با هم، تحصیل و تهذیب با هم است. اگر میخواهیم مقام رهبری را بشناسیم تدبیر کنیم در شناخت ایشان همه چیز بهمان داده میشود. تدبیر کنیم در شناخت امام (ره) همه چیز بهمان میدهند.
ارسال مطلب : مهکیتوفیقات امام خامنه ای درخدمت..
توفیقات امام خامنه ای در خدمت به والدین است
از مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى نقل شده است که ایشان در مورد رمز موفقیت خود (با تواضع حکیمانه ) مى فرمایند:
بنده اگر در زندگى خود در هر زمینه اى توفیقاتى داشته ام ، وقتى محاسبه مى کنم به نظرم مى رسد که این توفیقات باید از یک کارنیکى که من نسبت به یکى از والدینم انجام داده ام باشد.
سپس در ادامه : خاطره اى را نقل مى فرمایند که به نظر ایشان رمز موفقیت ایشان مى تواند حساب شود، و مایه اختصار آن را نقل مى کنیم مى فرمایند:
پدرم در سنین پیرى – بیست و چند سال قبل از فوت – به بیمارى آب چشم که موجب نابینائى مى شود مبتلا شد بنده در آن موقع در قم مشغول تحصیل و تدریس بودم ، از قم مکررا به مشهد مى آمدم و ایشان را به دکتر مى بردم ، و دوباره باز مى گشتم تا اینک در سال 1343 هجرى شمسى به ناچار براى معالجه ، ایشان را به تهران آوردم ، اطباء در ابتداء ما را ماءیوس کردند گرچه بعد از دو سه سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم میدید، اما آن زمان مطلقا نمى توانست با چشمهایش جائى را ببیند و باید دستشات را مى گرفتیم .
و این براى من یک غصه (بزرگ ) شده بودم ، زیرا اگر به قم مى آمدم ، ایشان مجبور بود در گوشه اى از خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود، و انس و الفتى هم که با من داشت با دیگر برادران نداشت ، با من به دکتر مى رفت ولى همراه شدن با دیگران و رفتن به دکتر برایش آسان نبود، وقتى بنده نزد ایشان بودم برایشان کتاب مى خواندم و با هم بحث علمى مى کردیم و از این رو با من ماءنوس بود، به هر حال احساس کردم اگر ایشان را در مشهد مقدس تنها رها کنم و به قم برگردم ، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاد تبدیل مى شود که براى خود ایشان بسیار سخت بود، براى من نیز خیلى ناگوار بود از طرفى دورى از قم نیز براى من غیر قابل تحمل بود، زیرا که من با قم انس داشتم و تصمیم گرفته بودم که تا آخر عمر در قم بمانم .
بر سر دو راهى گیر کرده بودم ، این مساءله در ایامى بود که ما براى معالجه پدرم در تهران بودیم ، روزهاى سختى را در حال تردید گذارندم .
عصر تابستانى بود که سراغ یکى بزرگان و دوستانم در چهار راه حسن آباد تهران رفتم او اهل معنا و آدم با معرفتى بود، جریان ایشان تعریف کردم ، در ضمن گفتم : من دنیا و آخرت خودم را در قم مى بینم ، اگر اهل دنیا باشم دنیاى من در قم است و اگر اهل آخرت هم باشم آخرت من در قم است ، خلاصه من باید از دنیا و آخرت خودم بگذرم که با پدرم به مشهد بروم و در آنجا بمانم !
آن بزرگوار تاءمل مختصرى کرد و فرمود: شما براى خدا از قم دست بکش و به مشهد برو، خداوند متعال مى تواند دنیا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل کند.
من در سخنان ایشان تاءملى کردم عجب حرفى است ! انسان مى تواند با خداوند معامله کند، با خودم گفتم براى خاطر خدا، پدرم را به مشهد مى برم و تردا همانجا مى مانم ، خداوند هم اگر اراده فرمود، مى تواند دنیا و آخرت مرا از شهر قم به مشهد مقدس بیاورد، تصمیم خود را گرفتم ، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم یعنى کاملا راحت شدم و با حالت بشاش و آسودگى خاطر به منزل آمدم .
والدین من که چند روزى بود که مرا ناراحت میدیدند، از بشاش بودن من تعجب کردند به آنها گفتم : من تصمیم گرفتم با شما به مشهد بیایم و آنجا بمانم ، آنها اول باورشان نمى شد که من از قم دست بکشم ، با آنها به مشهد قدس رفتم و آنجا ماندم و خداوند متعال بعد از آن ، توفیقات زیادى به ماداد و به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم ، اگر بنده در زندگى خود توفیقى داشتم اعتقادم این است که ناشى از همان بر و نیکى است به پدر و مادرم انجام داده ام (1)
پی نوشت:
1- -منقول از مجله فیض – امور تربیتى منطقه 14.
منبع : جهان نیوز
کلمات کلیدی:
,ولایت یک عشق و یک قانون دینی ست نه با پول خریده می شود نه با تفسیر جلا و منش می گیرد باید به خدای عالم انگونه که هست ایمان داشت باید به شجره اهل بیت س ایمان داشت تا معنی ولایت فقیه را درک کرد ما به ولایت فقیه عشق میورزیم چون شاخه ای یا ثمره ای از این شجره طیبه اهل بیت النبوه و الرساله است امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش در این عصر حکم ولی حی و صالحی را دارد که فرار و عدم توجه به فرمایشات و فرامین ایشان موجب رانده شدن از دین و قران است و آن هم به این دلیل که او جا پای ثلاله پاک و مطهرش گذاشته مطهر نیست ولی پاک است قائم نیست ولی در برابر کفر و ظلم ایستاده و در برابر پاکی و انسانیت سر فرود آورده است اگر معصومین و بالاخص رسول اعظم را به مصامح شجره ای بگیریم ریشه این شجره را حضرت محمد ص تشکیل می دهد ساقه این شجره که محل استحکام و مدخل شاخ و برگ این شجره هست حضزت امیرالمومنین علی ابن ابی الطالب ع و شاخ و برگش را ائمه معصومین س و اما مرجع دوام و اب حیات این درخت را حضرت فاطمه معصومه س و محصول و ثمر این شجره را حضرت ولایت صالح هر عصر تشکیل می دهد که هرچند در مقام حضرت قائم عج نیست ولی در اجرا و دادن فرامین و دستورات و احکام شرعی و دینی در غیبت حضرت س هیچ تفاوتی میان حضرتش با حضرت ولیعصر س نیست مگر در معصومیت حضرت چرا که در زمان غیبت حضرت قائم عج حضرت ولیعصر عج بانک لاالله اله الله محمدا الرسول الله و علی ولی الله از لسان مبارک جانشین و نماینده راستین حضرت که روحانیان خبره و واجد الشرایط که اکثریت جامعه مسلمین به خبره بودن انان در تشخیص نایب صالح حضرت قائم عح به آنان رای دادن تعیین و شناخته می شود البته لفظ تعیین زیاد زیبنده این انتخاب نیست چرا که نایبین حضرت قائم عج پیشس از آنکه ما یا خبرگان رهبری بخوتهند تعیینش کنند از سوی کردگار و حضرت قائم عج بر ما گذارده شده و رسالت هدایت مسلمین سرسپرده به قائم العصر و زمان خویش واگذاشته تا با تبعیت از فرامین و احکام و شرایع ایشان بتوانند میان مسیرر اصلح از باطل راه خویش را در یابند و در پیشگاه حضرت قائم عحج که جانشین و نماینده خود را در هر عصر بر ما قرار داده تا گمراه نشویم و از اصول ولایت دور نشویم صورت حضرت خوشحال از اعمال و تصمیم خود که تایبعیت کامل از ولی فقیه است بدست آوریم دوستان از بحث گمراه نشویم قطب یا هر کس دیگر که با عرفانهای دروغین قصد جای گرفتن به جای امام زمان عصر خود را دارد با فریب جمعی خدا بی خبر و ساده لوح انتخاب شده در حالی که نماینده و جانشین حضرت قائم عج با اصول شناسایی از قبیل اعلم بودن عادل بودن صالح بودن ووو که عده ای خبره این فعل یعنی تشخیص ولی و نایب حضرت قائم عح از میان سایرینی که مدعی قطبیت یا نمایندگی حضرتش هستند بازشناسی و شناسایی می شود و با دست انداختن به دامان منصوبش و با توجه به نیابتش از قائم عج که به حقیقت او را بر ولایت برگزدیده است خواهیم توانست میان خیر و شر را بشناسیم میان دوست و دشمن را تشخیص ذهیم و به حکم و وجود مبارک ولایت فقیه آنچه بدنبالش بودیم را بدست آوریم ولایت همان فعل و همان خواسته ایست که ما برای بدست آوردن زندگی راستین نیازمند او بوده و به کمک خبرگان رهبری توانسته ایم به دامان ولایتش دست بندازیم تا انشا الله با ظهور حضرت قائم حضرت ولیغصر عج و به وصایت و شفاعت نایب برحقش که در عصر ما نیست جز امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش بتوانیم در زیر پرچم ولایتش که نایب برحقش آن را به آسمان کشیده و پشت سر حضراتشان به آن خواهیم رسید برای ظهور و تعجیل در فرج حضرتش دعا می کنیم و برای سلامتی و قدرت تشخیص و اطاعت از نایب برحقش ولی حی و مطلق عصرخود خداوند بزرگ را شاکریم السلام علیکم و الرحمه الله و برکانه کیوان گیتی نژاد حیدری استشهادی سردار تنها ذولیمین و هویدای امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش
کلمات کلیدی:
یوسفم دیدی سفر کردم ولی سفر هم نتونست دلم را از تو جدا کنه دل خسته ای بودم از عشقت گفتم میرم فراموشش می کنم و این همه زجر و زجه از عشقی یک سویه که نه می دونم دوستم داری می دونم تو هم به من فکر می کنی ولی یوسفم تنهایی خیلی سخته مخصوصا وقتی زلیخا در گوشه ای کنج گذیده باشه و تنها زمزمه نام و یاد معشوق باشد که تسلی خاطر م بود در ان لحظات تنهایی و زجه و درد و بازم تنهایی اره اقا جون من عاشقتم عاشقت بودم و انشا الله باهمه این زجه و تنهایی و زجر فقدان وجود تو در برم که امیدوارم به وصالت ختم شود خواهم در راهت شهید شد آقاجون وقتی پام و تو فرودگاه گذاشتم گفتم نصیحت اطرافیانم مبنی به فراموشی یوسفم برای زجه و درد فقدان و تنهایی که به یمن عاشقیمان حاصل عمر من شده بود را به یقین تبدیل کنم و دیگر در آتیش عشقمان که یک سویه ابراز می شد دیگر نسوزم ولی دیدم نمی شه هر جا برم شرق غرب شمال و جنوب فرق نمی کنه در دورتر ین جای دنیا هم که رفتم دیدم خاطرت من را آسوده نمی زاره ولی یوسفم من خوشبختم که عاشق تو. هستم ولی معشوقم نمی دونم در راه عشقت چرا اینگونه دیوانه شده ام که دست و پای خود را نمی شناسم و همیشه و هرجا خاطرت بود که تسلی من بود و آرام جانم بود آقا جون بگو که من دیوونه را دوست داری بگو که تو هم مثل من به من فکر می کنی بگو یوسفم یک روز می آیی و من و با خودت می بری بگو فصل این تنهایی فقط و فقط به یمن عشقمون روزی می شکنی بگو روزی رسد که حیدرت سید مجتبی می یاد می گه یوسفم من را به حضور نورانیت خواهد رساند آقا جون به چشمای من زول بزن چرا اینهمه دوری می کنی از من بگو چرا از این تنهایی من لذت می بری بگو چرا من و با خودت نمی بری؟ یوسفم وقتی با همه اون زیور الات و انهمه ازادی و ان همه دوست داشتنهای بدون اسیری عشق مواجه شدم یک لحظه هم نتوانستم با خود فکر کنم که خودم را از این اسارت که به یمن عشقت در من منور شده به فراموشی می سپارم بازم دیدم نشد و فهمیدم نمی شه ولی چه بامن باشی و چه نباشی همه وجودم باتوست یوسفم دیدی هیچ کس نمی تونه بگیره جات و از این عشق مگر می شه حال من بدتر از همه ست بدتر از این دردی به قدر تنها شدن نیست من را دیوانه کردی مرا تنها و آواره و مسخره جام نوشان دنیا کردی ولی بازم ذره ای از عشقت در دلم کم نمی شه یوسفم بیا و اشتی کن با دل زخم خورده من بیا و عاشقی کن با من تنهای آواره عشقت یوسفم وقتی ابراز عشقهای دروغین آن سوی آب را دیدم وقتی ابراز دوستی های برای پول دنیا دیدم با همه این دردهای حاصل از عشقت به خود بالیدم به یمن عشق پاکی که میان من و توست هیچی در عشقمان نه نفوذ توان داشت و نه عاملی قدرت پاشیدنش را داشت تازه اونجا فهمیدم عمق عشقمون تا کجاست تازه فهمیدم عاشق یوسف شدن عشقیست که هیچ پاد زهری توان خنثی کردنش را ندارد تازه فهمیدم زلیخا شدن هم عالمی دارد که هر کسی توان پای مال کردنش را ندارد اره من من پشت هر لبخند من فقط خواستم یک ذره به فکر من باشی یک ذره بفهمی خواسته ام درک م کنی من و از پیشم نرو فرصت بده بگم بهت که از پیش من نرو از حسم بفهم که چقدر دیوونتم فقط ذره ای درکم کن یکم از پیشم نرو هرچی بخ.ای همون می شم من و درکم کن فقط یکم آقا راستی وقتی اونجا پام تو خیابان ازادی ان سرزمین گذاشتم شنیدم هرکه پاش و در اون کوچه بزاره به دلیل جمال و جبروتش که مهد ازادی های دنیوی و عشقهای یک من یک غاز بود فراموش می کنه و از بند عاشقی هایش رها می شه و از تنهایی و عشقهای یک سویه رها می شه اره می شه که دردهای مادیش را فراموش کنه ولی من تو این خیابان به اصطلاح آزادی هم قدم نهادم ولی دیدم بازم از عشقت توان جدا شدن نیست یوسف با دل من چه کردی که قوی ترین پاد زهر های دنیا نتونست عشقت رو خنثی کنه تو رو گاهی وقت ها برام دنیا می شی گاهی وقتها دلیل و راه اتصال به خدای کریم می شی هواست گریه زاری برام چی می شه ته دنیای ما یک روز برای عاشقت روز وصل باشه اقا بگو چگونه پام و پس بکشم بگو لا اقل چه کنم که فراموشت که نه دیدیم نمی شه پس لااقل بگو چگونه وصل بی هجرانت را باور کنم بگو چطوری می شه وصالت را امتحان کنم نگو نمیشه که حالم هر چند بدتر از این نمی شه بگو به من زول بزن به چشمام بگو عاشقمی بگو فراموشم نمی کنی بگو تموم می شه این فصل تنهایی و درد و پشیمانی بگو می یای پیشم بگو عاشقمی من که دیونه شدم از این عشق من که آواره شدم از این تنهایی بگو که پیشم می یای بگو من و با خود می بری آقا راستی دیدم در اون سرزمین غریب چه آسون می شن عاشق هم دیگه در یک گردن ساعتهای زمین دیدم چه آسون وقت دل تنگی دل می کنن از یک دیگر همین ولی چه می یان عشق من و توست که لحظه ای نکرد فراموش خاطرم از تو رو به دیگری دیدم تنها بودی در همه حال در دل من بی بدیل در عشق تو عاشقت من هستم بی دلیل عاشقی بیمارم گرده ام بی حد و نصاب گریه و زاری عشقتم و ندارم دل بندی دیگر در این دنیای خاکی عاشقتم من مگه چیه گوش بده دلم گیرت به خدا شوق پرواز دارم نگو همین است که هست که هرچند فایده نداشت این همه گریه زاری حای دارم غریب و بی بدیل من تنها تو رو دارم در دلم عشق پرواز دارم فقط نگو دل بکم که دیگه امیدی به زنده موندن ندارم بگو چه کنم فرا رسد ان روز که شویم با هم یکی در این زمونه فقر عاشقی ثانیه ای می شمارتم عاشقی بیمارم دردی که تکراری این همین است که هست چون من تو رو دوست دارم و به جز تو هوایی ندارم برا عشقت و روز وصالت یوسف باید چکار کنم بگو بمیرم باور می کنی چقدر دوست دارم بگو اگر در این دنیا مثل الان تنها و بیمار عشقت باشم می تونم دل خوش کنم که روزی کنارت باشم بگو بگو بگو که دیگر جز عاشقی چاره ای ندارم بگو که بی عشقت دلیلی برا زنده موندن ندارم اقا جون تو این سفر دیدم چه اسون می شن عاشقم چه زود دل می بندن تنها با یک نگاه می فمن حال زارم اونوقت می فمن چقدر گیره دلم بعد می امدن برا شکستن عشقمون و حیرت زده می شدن وقتی می دیدن هیچی نمی توه بشکنه عشقمون را این اغاز ماجرا بود تنها چیزی که فهمیدم بی مرز و مکان وجود دارد عشقمون به هم تازه فهمیدم دوست داشتن خلاصه نمی شه عشقم به تو تازه فهمیدم من اسیر وجودتم بی مرز و آستانه ای برای فراموشیت برای رهایی از درد و فقان و هجرت و خاموشی دیدم نمی شه گفت که من روزی ازاد و خلاص می شم چه به وصال چه به فراموشی دیدم هرآنچه بود یوسف برای عمق عاشقی مون دیدم دیدم چقدر عاشقتم ولی افسوس که تو ندیدی که چقدر عاشقتم در این دنیای بد و از بحر فراموشی امیدوارم روزی رسد که مرا ببری به کلبه خاموشی و فراموشی قصه و درد و فقان و تنهایی من فقط می خوام فدای این عشق پاک شم من تنها می خوام در کنارت جان بدم اگر پیش روم نباشی چاره ای ندارم جز مردن پس بیا عاشقم شو برای یک لحظه هم شده آقا جون عاشقتم بقدر دنیا به قدر همه آنچه دیدم و ندیدم برای انچه که نه مرز دارد نه نقطه وصال و فراموشی درد و قصه و تنهایی آقا یا علی حالا که فهمیدی چقدر دوست دارم پس بیا و این زلیخایت را ببین و ببر که ندارم ارزویی جز این که باشم در کنارت شبهایی که تو نیستی سراغت می گیره این دل دیوونه تو فکر داشتنت عین خود مجنونم از این حسی که اسمش و نمی دونم خسته ام من می خوام فقط باشم تا برای تو فدا شم اقا جون من فقط می خوام برای تو فدا شم آقا جون من می خوام فقط برا تو فدا شم پس بگو جواب عشقم و می دی مثل همیشه به فکرم می مونی ولی تنهایی و فقانت را برایم نمی پسندی و نمی گویی آقا جون برات ارزوی موفقیت و سرزندگی و خوشبختی و جسارت دارم تا روزی برسد که دلت به حال زارم بسوزه و از این کلبه فقان ببری همین فقط بدون چقدر عاشقتم که نمی دونم نام این حس غریبم به تو رو توصیف یا در کالبد جمله و عملی بتوونم به تو بیان کنم یوسفم خیلی کم بود روزهای نزدیکی به وصالت ولی همیشه منتظر اومدنت می مونم اینقدر به کوچه زول می زنم که روزی دلت بسوزه و من و با خود ببری اره من و با خود ببری اونجا که نه قصه باشه نه فقان و تنهایی اونجا تنها من باشم و باتو تا زول بزنم بگم دیوونگیم و خنده هام زیر بارون و همه و همه را فراموش نکنی بفمی چاره ای جز بردنم به خونه نداری اره من باور دارم روزی من را با خود می بری و تا رسیدن ان موقع سر می کنم با این همه قصه و زجر و تنهایی درد و فقان وسلام تا باز بگویم دلیل های بردنم به خونه را بردنم پیش برادران و خواهرانم پیش یارانی که تجربه کردن این حس غریبمان را یا لااقل باور کرده باشن حس جدیدی که در دل من شعله ور شده و اتیش زده برهمه این درد و فقان و تنهایی ام یوسف دوست دارم به قدر دنیا به قدر همه عشقهای دنیا که وصفش در هیچ کتاب و لوحی نیومده و غریب و تنها گذاشته این زلیخای تو را که مرده از فراغ توید بی نظیر و.بی بدیل تنها در ابهت و بزرگی و آقایی دوست دارم دوست دارم عاشقتم به قدر دنیا امتحانم کردی دیدی چقدر به پای تو گیرم کسی حال من و جز تو نمی دونه نه می پرسی نیستی فدای یک تار موت فقط تو خوب باش توی نبود تو کم اوردم ولی برو زنده و موفق باش هرچند روزی گفتی تو هم عاشقم هستی هرچند بعد از ان همه عاشقی تنهام گذاشتی و رفتی ولی نمی خوام اسیرت کنم که من می دونم حس این حال و که برده امونم در این زندگی آقا بازم می گم دوست دارم عاشقتم من ببر یا نبردی نبر فقط خوب باش که من راضیم به این قسمت هرچند برده قرار و آرام جانم در این زندگی زلیخای همیشه عاشقت حیدری کیوان که شود به فدایت ای امام مصلح ای سید علی که هستی کیوان شود به فدایت
کلمات کلیدی:
خداجون سلام امروز می خوام برای اولین بار بی واسطه با هات حرف بزنم بگم گریه کنم ولی لاف نزنم خداجون اگر بهم اجازه می دادی انتخاب کنم شاید برای دیدار یوسفم ازت دلگیر نمی شدم ولی از دست مردم این زمونه حتی اونایی که فکر و ذکر و نامشون رو سجادت بود و با اون نفس می کشیدی و به یک خال ابروش دنیا رو پاره و می دریدی براشون مهم نبود که اینگوشه این شهر یکی نشسته دلگیر از بی اعتمادی دلگیر از عاشقی های یک طرفه دلگیر از بی توجهی یوسف شکایت از اینکه چرا بخت بد من شد لیلی یار دگر خواهی که قدر او رو نمی دونست من از عالم شکوه دارم من از تو رحمت و کرم و لطف و بخشش خواستم خدایا شکرت همین شد نصیبم از این همه دلتنگی و حرف و قصه که از تو داشتم می خوام بگم خدا اگر کسی پیدا شد تو این دنیا که همه چیزش یک کاسه بود چرا باید بشه بده و بازنده ولی اونکه که کلاه سر کارش بود باید قسر دربره چرا تو این زمون اگر برای پیرن دریده یوسف خریدار پیدا می شه وقت طاووسی فراموش می کنه بهای اون از عشق زلیخا بود که به آسمون ثریایی می کنه من خودم بر خودم جفا کردم شکی نیست ولی توکه ارحمن الراحمین بودی چرا نکردی بر من که گویم این نقاله به میزانش تراز شده خدا جون دیگه از همه عالم دست شستم الا یوسفم و تو یوسفم به من گفت از من نخوا مرا از خدا جوی حکمتش را من هم دست به اسمان بردم و از تو می پرسم حکایت من و با یوسف را بدی و نامردی انها که یار شدن ولی قدر ندانستند پر طاووسی را مرا که از دنیا ندارم حتی یک یار چرا اینگونه سرشتی بخت لاکردارم را خدا دلم خیلی گرفت است این شبای مهمانی همه جمعند و پی مهمانی ولی نمی دانم چه کردم که بر من حرام گشته فیض از این مهمانی من شرک نگویم شکوه اوردم در بر میز قضات که اگر تو خدایی و بی انتهایی اگر کرکت و بخششت بی انتهاست چرا باید باشد حال و روز یکی اینجوری حال دیگری کوکبان نگو حکمت است که از حفظم این ملودی را من دنبال علت و معلول نیستم به نبال حق خویشم از این بیکران تخت خداوندگاری که اگر مصر را با تختش نکردی عطاییم چرا نوکری عزیز مصر را ندادی به حکم گداییم می خوام با هات حرف بزنم می خوام اینقدر داد بزنم که فرشته های اسمونت خسته بشند از این شکوه و بیدادی که اغاز کرده ام بفهمند خسته شدم خسته خسته و خسته و خسته من هرچه در این عالم گفتم و خواستم و برداشتم یاد یارت بودم به عشق یوسف و تو بوده است و همین وبس گره گشای از کارم که گیرم و دل خسته از این مال و اندرز و شکوه و کردار مردم این عصر و زمانم
کلمات کلیدی: