سلام آقا زدم بر در دل یافتم غم خویش دیدم غمی نیست جز ملال دیدن رخ ماه شما اقا جون دلم براتون بگه امروز روز تولد شناسنامه من روز تولد دنیوی روزی که عشق شما شد از اخروی به دنیوی میزان بدیل یک اخروی بی بدیل برای منی که دیدم رخت را به نشان یک امید شیفته خاک پایت شدم زدم بر در تمثیل عشق یک یا علی بعد ان یافتم ضمیر حیدر و مهدی گفت بگو حیدریم تا شوم رهرو مکتب عشقی که تو تنها داری از آن تمثیل یک دنیای هیاهوی که تو در ان در خم یک کوچه ای آقا جان شب تولدم بود نتوانستم بی پیام بر دلی شکسته رویی خسته جسمی حاظر اما با چشمانی بس خسته که دیده رخت را از پس این پنجره رنگین ای کاش بودم در اسمان ولی باز می دیدمت هرآنچه هست هرچند بر ناف بسته آقا نمی دانم چه شد که من در دام عشقت اسیر شدم فقط می دانم از آن پس مردی نامی شدم آقا نامت مرا جرات هر امر حقی می دهد که هر پهلوانی جرات نامش را برد برایش یک مبهم است آقا نمی دانم چه شد ان روز که حیدرت را از پس این پنجره دیدم نمی دانم حیدرت در من چه دید که من هر آنچه تو هستی آقا در او یا فتم گذشت زمان دیدم سیدی از جنس بلور با رخی آشنا در آن روز فتنه که چشمم از پس خشم به سان یک مجسم خیره در وسط آن خیابان که نامش بسته به ذکر یاد معصوم ولی که بود مولای ما در روز موعود و آنکه نایب مطلق او هستی به کرم الهی بر ما حجتی معلوم تا شود روزش به سر و ندای لبیک از حنجره مردانه ات برون لبیک یا ابا صالح المهدی لبیک ولی آقا بگو بر مولی نگیرد خرده ام تو می دانی که کیوان ذوالیمین تو است بیعت مادام الدهر و جهان بسته با یدیمینت آقا نمی دانم چگونه بگویم این حقیقت که من عشق در وجود سید علی هستیم به فدایش از وقتی که یافتم نیت قلب و زبان و ید به یک رنگ از همان روزی که انشا یم منور شد با نام ولایت پیش از آنکه پرجم ولایت در آخرین حکومت عدل ولایت شود بر یدت محکم چه دیدم چه شنیدم چه احوال برمن گذشت چه خنده ها چه تهمت ها چه تند تمثیل ها و چه مزدور خواندها و چه تنهای ها و چی بی توجهی ها و چه دست انداختن ها و چه بی محلی ها چه نادیده گرفتن ها و چه تنها در این دریای کفر مرا تنهای تنها ول کردن ها یادت اید ان روزها که مرا به تمثیل دیوانه روانه دیوانه خانه کردند ناکث های بی معرفت که خوی عشق را تنها در غالب مجنون می یافتن ولی من نگیرم خرده بر هیچ آموزگار چون من نبودم طبیعی هیچگاه ئدر هیچ احوال و ذکر و یاد و عاشق نوازی ها هر که بود مشکوک می شد در پی دلیل مبهمی بود که نشکفته پطمرده خیال می شد ولی خرسندم در این بهار نه پاییز سیو پنج سالگی هم سید علی دارم هستیم به فدایش هم حیدر دارم حیدریم در طریق خود و آقایش و برادری امروز یافتم که معلم درک معنای کلاس حیدرم شد به من آداب به تمثیل درس ابا عبدالله الحسین و ابا الحسن بر من به جای وضو نماز را تذکر می جست آقا امروز یافتم ارزشم را دیدم خوئم نیستم که بی بها و بی دلیل موثق عشقی بران از جتس مروارید اعظم که در عمق دریا قطره را به کام می گرفت و سخن بر نمی تابید از او تا مبادا مروارید از کفش رود من هم خود را به حکم آن مروارید در این پاییز سی و پنجمین می بینم من امروز می بینم با یک آمدم چهار شدم یار یارانم از جنس خیبر و مینو و شلمچه سپاه محمد الرسول الله دسته تخریب چیان و سازنده مغنی چاه یتیمان بی کس آنهم با که آنکه روزی پدرش در خط اول جهاد تیغ خصم بر پیکر کافر می نهاد و امروز سید مهدیش به رسم پدر در جهادی دگر سازندگی و حق ستانی مظلوم و مغنی عاشق چو من را با خود به جبهه ای از نوع حق خواهی مظلوم و تنگ دست و ملزوم به شفقت ولایت و محزون به باده شفقت و ایمان و یک رنگی می زند بر بام خشت رنگ محبت از خاندان اهل بیت النبوه و الرساله باور شد آنچه که طهارت مولد گویند و رسول الله بر آن تاکید داشت امروز بر چهره ام افزون شد که کیوان هرچند از آن شجره مبارک سید مهدی و حیدر سید علی هستیم به فدایش قابل نیستی ولی اگر هم خطایی در باور اجدادم بود ولی در طریق مرجعیت دویست سال قدمت از بحر خاندانی بود که روحانیتش مرا از بدو تولد با سینه حسین و با عشق علی و حجت اینکه کیوان هست ان نوید خاندان ما که یابد در سرافرازی به آن دو خواب یقین که یکی جدی از من بر طریق معرفت مرا دستی بر شانه ام به حکم کیوان تو لایقش هستی و چندی نیست که راهنمایم سید مهدی حسینی جانا به کف طریقتش تا بگوید جای ایفای نقش حیدریم تا شوم بر کف حق دراز تا روم به سوی یاران با دو بال که امروز بگویم آقا سید مهدی چه آنروز راهنمای خوبی بودی مرا که از حول حلیم یادم نبود کجایم و در کجا ایستاده ام داشتم از پنجره به بیش از لیاقتم پا میزاشتم دستم بگرفتی و بعد مرا از پله ای دوران ببردی در زمین تئاتری که نقش مرا در حال بازی بودند و بعد ان به اتاقب که جمع اساتید و مردان خدا در جنب آن مولای ما سید علی و بر کنارش نور الیقین که نامش ذا نبرم به که شوم مورد غضب سایرین و دیگر انچه می دانیم من به حکم اقایم چرا کتاب شعر نه قران کریم خواندم الله العلیم اخوی خدا خیرت دهد ازمون سختیست ولی می دانی من الان ان زندانیم که هر چه بر تنم بر کفم بر رویم زنند بر معرفتم افزون شود بر عشقم وحشی تر از پیش شوم و بر باوری که انقدر سر کوفت خورده است و شک بر خودم هم گاهی مستولی شده است ایمانی راسخ یافته ام دیگر خدایا بزار بازی کنم بزار مولایم باورم کند مولا جان من از ذه سالگی تا سی و پنج سالگی امر.ز شدم ازموده شدم یقین دارم ئر این ازمون رد نشدم هیچ حیرت آموزگاران را هم دیده ام ولی باز به انها حق داده ام اقا جان ازمون و سختی نوش جانم ولی اقا مرا دهد یک جاروکش دم حجره عشقت هم نپذیرفتی اقا به من امروز هدیه ای ده و ان هم سید مهدی من در این مدت کم دوستدار او شدم می دانم کلید عشق را به او سپرده ای و لستاد خرد حیدرم از این امر خرسند است اقا کادوی تولدم را خود بر این ساعت می جویم آقا حرف طولانی وقت اندک عشق طولانی هرچه گویم حرف اندر حرف برای گفتن بر شما ختمی ناپذیر است آقا ارزویم بر شما مبرهن است دادم و غمم و نیازم بر شما روشن است آقا هل من ناصر ینصر منی را شنیدم ولی بیعتمدار به قدری دیدم که از خود خجالنت کشید م تو دلم گفتم کیوان خجالت نمی کشی ادم اینقدر همخیالاتی خودت بگو این جمع عاشق تو چندی شلید ذره ای بر این حماقت حماذ خود بخندی ولی در اوج نا امیدی دیدم حیدری را چگونه می کند خرید خستگی پدر را از ان سو به کرم حیدر لقب حیدری اشنایم شدش تکلیفم اعتلای تیپ عاشقان استشهادی شدش افتخاری چون ذوالیمین نائلم شد افسر جنگ نرمی قائلم شد سری جنباندم دیدم در زمره نخبگان این عرصه ام اخوان و خواهرانم در پیم حیدری سر می دهند در این بهبه بودم که زیبایی رخسارن در این مدت رو نما کرد از عشقی گفت که بدو با شمس اغاز کرد ان روز که غیرت و مروت و شجاعت یا علیم می لرزاند دشمن لرزان را روزه و ایستادگی و زئل زدن در چشم خورشید هر بسیجی را یا حسد می گرفت یا لبیکش را غنا می بحشید اقا سید مهدی به من زیبا ترین پست را تلقیح کرد مقننی در برای محتاجان چشم امیذ بسته ای که از امثال مدعی من کندن چاه بحر ظعیف و خود پروری و خودخواهی به محض یافتن لغمه و ملق بازی عقده های از این ان را صاف کردن مهلت ذره ای شرف را هم برده و توسل برخدا خدا همه را احر اعلم و اعظیم و شاخ و برک جهاد حیدری را لازمه وفاداری به ولایت و اهل بیت مکرم آقا که واقعا گفتن نباشد جایز فقط مردی با سیرت و قضاوت نور العین یابد سر این خاندان باید بگیرد بر خود انچه که بسته یا نبسته خجل از این اربابان هدایت را که از همه موقعیت ها انسانیت و شرف و ایثار را برگزیده و پایبندی به شعائر اسلام و ازاذیخواهی و استثمار زیر پازنی را سرلوحه اعمال و کسب منصب و مال قرار دادند ودر برابر این هجمه ظلم و سفسته گری تو سط انانکه در زمان هر دو جهاد جهاد گرم و نرم به طبقات نسل آنچه ادا بئود به جا و فرزندان مدعی نواندیشی نیدموکرات جمهوری خواه اجنبی بی صفت صادره از آن خاکریز منافقین و مارقین شد قسمت این فر که مردم عالم باشید و زود پیش از تحقیق اظهار در اخر از همه اونهایی که پاییز سی و پنج سالگیم تبریک گفتن یا علی اندر پی حیدریم هستیم به فدایش می گویم و از معلمم حاج حیدر و اخویم سید مهدی در این چند دیر زمان بزرگی هم شرمنده و هم سپاسگذارم و آرزو می کنم ان زوز برسد دینم را به این خاندان ولایت ادایی عملی بر نشان حقیقت عشق بنشانم و صل الله علی محمئ و آل محمد حیدریم حیدر یا سید علی هستیم به فدایش انشا الله به حق پنج تن آل ابا و به رحمتک یا ارحم العالمین و به کلمت شریفت ادعونی قد استجب لکم صلوات
کلمات کلیدی: