سلام اقا جون حیدریم سربازتون یادم وقتی کلاس چهارم دبستان بودم اولین تاوان عشقم به شما را دادم آقا جون یادم می یاد مثل هکمیشه تنها بودم وئ ولی با شما همه چیز بودم اقا جون اون روز که در پیامم نوشتم وقتی که پیش از ولایتتون اقرار و لبیک گفتم به صاحت مبارکتون قرار نبود کسی از بابش به من پاداشی دهد اگر یاد خاطر مبارکتون باشد اون روز برای این اقرار حتی مورد تنبیه واقع شدم ولی اقاجون این تنبیه از شیر مادر هم برای من لذیذ تر و به جا تر بود چون می فهمیدم که واقعا عاشق شما هستم فهمیدم تنبیه که نه تا امروز هر خطرری و هر بی توجه ای را به جان خریدم تا امروز اگر به من پیشنهاد یک تشویق هم شد حول نکنم و بدانم عشق تاوان دارد حال هرکه به یک شکل تاوان عشقش را می دهد و من امروز به این شکل آری روزی که آزمونم شروع شد مانده بودم که من کیم من که خوبی ندارم اینقدر ولایی های با ایمان و با شهامت و باشعور و با باور ولایی هستند که من به قدم اونها هم جا نمی شوم اقاجون ولی امروز خیلی خسته ام افکارم مرا تنبیه می کند ولی من هرگز نا امید نشدم ناراحت شدم ولی گله نکردم اقاجون شما می دانستید که عاشق نیاز به پاداش ندارد عاشق از درون می جوشد و بیش از اینکه به توجه و تشویق محتاج باشد به باور و پاسخ لبیک نیاز دارد آقاجون اون روزا این کیوان یک لا قبا با یک باور مستحکم و بی بدیل و بی نیاز از هر توجه و پاداش تنها به خواست دلش پاسخ می داد و امروز هم با اینکه در بهشت ولایت را به ان نمایان کردید و او را دوباره در این جنگلی که حیوانانش بی رحم و بی توجه به خواست دل دیگر موجودات زنده در ان کارزار هستند دیگر موجودات را می درند آقاجون من پیش از این ازمون دریده شده بودم ولی عادت کرده بودم می دانستم با صبا سخن گفتم می دانستم هر سحرگاهان نسیم عشقت خاطرم را نزد شما می اورد و می دیدم که مولایم آقا مجتبی جانم به فدایش مرا دوست دارد و به من فکر می کند و همین رضایت خاطر بود که پیشران عشق من به سوی شما بود من نفس می کشیدم نتا سحر شود تا بتوانم با شما سخن بگویم حال واقعا می شنوید یانه برای من مهم این بود که به شما و حیدر ثانیتان بی هیچ نیاز و بی هیچ نیاز به توجه ظاهری در حال عشق بازی بودم نمی دونم چه شد و از کجا این داستان آزمون دانشگاهی اغاز شد از ان روز ذره ای به خود امیدوار شدم در عالم برزخ خیال کردم خاطرم عزیز است نه خیلی ولی عزیز است ولی امروز برخلاف دیروز که با باد سخن می گفغتم و با خیال راحت به این باور که نسیم پیامم را برشما بازگو کرده و شما با دل خویش پاسخ دلم را می دهید و یقین داشتم بی هر شبهه ای ولی امروز با این دلیل که در عالم عین و حضور یا در این جهان استدلال حفظ یقین همه تمام باورهای روشنم را انکار و مرا متوهم لقب می دهند حتی حرفهای دیروزشان را هم فراموش کرده اند ای کاش ان روزهایی که خبر از روزی می دادند که بتوانم رو در روی ماه و مبارکتون بتوانم بایستم و بی نیاز از هر پیام اوری پیامم را به شما برسانند بایستم و بگویم اقاجان دوست دارم اقاجان والله که باورت دارم اقا جان خیلی خسته ام از این کارزار زمانه اقاجون خیلی تنها ام در این جنگل بی مروت اقاجون باورم کن که خیلی خسته و تنها ماندم در عین اینکه تمام نزدیکانم منتظر زمین خوردن و تیر اخر خوردن به سینه من نشسته و اماده تمسخرم نشسته اند ولی اقاجون با این پیام می خوام جواب اونها را بدم که خیال می کنند با یک استدلال بی پایه که دیروز تحویل بودم امروز باجه ام نیستم دیروز که خنداندن و امیدم دادن به موعود با پیاله بگویم که من سرمی کشم این است که خوشنودم اری ای کاش در بهشت نشانم داده نمی شد کاش این غولهای بی پایه مبنی بی واسطه عشق ورزی به شما پایان نمی یافت ای کاش همه می دیدند که حقیقت داشت عشق بی واسطه کیوان باولی خوبیها ولی که شنید و پاسخ داد لبیک این طفل اواره ولی لازم شمرد که من دوباره به دوران قبل از برزخ برگردم و دوباره به جهاد بی اسلحه با دشمنان به پا خیزم به من فهماند که کیوان هرگز امیدوار نباش که بی ارزش و غایت بخواهی جای یاران با کفایت را بگیری یادت باشد بیش از لیاقت تکمنای جایگاه بزرگان را نکنی ولی اقاجون تو می دانی دنیا عالم پایین با مرتبت تهی از پاداش عینی است و همه تنها برای ازمون امده اند و پایانش بی مجازات نمی ماند چرا که امثال من هرگز نبایند خود را به عالمی زیبا و با عنایت مشغول و توهم بیاورند ولی اقاجون به من حق بده شما مرا به عالم برزخ بردید و بر خلاف ماهیتش مرا در عالم برزخ به جای دنیا ازمودید ولی اقاجون با همه این احوال من یقین کردم که لیاقت ماندن در انجا را دارم اشتباهی که امروز بیایم این پیام را بگذارم پیش از این من بی هیچ نیازی به توجه دگر یاران بزرگ مرنتبت بی نیاز همراهی با یاران هم طریق خالی از هر احترام و توجه و پاداش دارم باور می کنم اون خوابهای پر از معنا ان وقایع بی نیاز از هر تعبیر همه و همه رویا بودن و بس چاره ای ندارم اگر اینطور فکر نکنم دیگر توان مبارزات بر علیه دشمنانت را ندارم فکرم در چرا ها و باید هات می ماسد و مرا از انجام وظیفه باز می دارد آقاجون از امروز تصمیم گرفتم تمام وقایع عالم برزخ را فراموش کنم و ان ازمونها را به تعبیر رد شدنم در ازمون وا گذارم ولی اقاجون روزهایی پر از باور و روزهای خارج از لیاقت و پاداشی فراتر از لیاقتم بود شیرینی هش ام به این دلیل بود که طولانی و بی پایان نبود حالا از امروز کیوان دوباره می شود همون کیوان استشهادی که بی نیاز بود از هر توجه بی نیاز از هر پاداش و بی نیساز هر توهم بیش از تدبر اقاجون شما هم قول بده هر صبح سحرگاتهان پاسخ عشقم دهی به اقام استادم مجتبی جانم به فدایش بگویی استاد ممنونم از اینکه قبول کردی در ان دوران استادم باشی و به من بی لیاقت دنیای از همه بهترین را نشانم دهی مرا ببخش که حدو قامتم را نشناختم مرا ببخش بیش از لیاقتم شما راخسته کردم اقاجون از شما ممنونم از شما برای همه توجهاتی که امروز یقین کردم بی ش از لیاقتم بود سپاس گذارم حاج سید مهدی استادی که خود زمانی با من پیمان برادری بستی و امروز فهمیدم خواسته زیادی بود امروز برای خلاصیت از این تصمیم که از روی مروت و برای نشکسستن دلم این پیمانم را با شما بستم بگویم من این پیمان را شکستم و شما را راحت گذاشتم مرا ببخش در این مدت خاطرت را مکدر کردم حال روی سخنانم به دشمنان مولایم امام نمصلح سید و شریف قاعدنا امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای حیدر حی و مطلق هستیم به فدایش است من کیوان گیتی نژاد استشهادی ذولیمین حیدری هویدای امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش دوباره با اسلحه کارای خود برگشته ام از امروز خواب را بر شما حرام و هرگونه کوتهی و زیاده خواهی را بر شما حرام می کنم بدانید کیوان سربازی نبود و نیست که بگذارد لحظه ای شما خیال نابجا کنید کیوان اگر زیر چوب تنبیه ولایت سیاه شود اگر از پنجرهخ یاران به دور انداخته شود حاظر اسنت تا ابد در جهنم تنبیه و بی توجه ای در زباله دان تاریخ بپوسد و بمیرد صد بار نه هزار بار از صف یاران اخراج به دور بی افتد ولی لحظه ای از تکلیف ولاییش واندهد بهشت برین شما ارزانی خودتان من افتخارم این است که سرباز سید علی باشم حال در بازداشگاهخ یا درجهان توچجه و و روزی یادر قحطی مطلق و بی هیچ تشویقی من اینگونه بار اماده ام از ازل اینگونه خاکم سرشده شده است که غلام مولایم حیدر کرار سید علی حسینی خامنه ای امام مصلح همه ازادیخواهان و استثمار استعمارگریزان جهان انکه ابروی سپاه حق و اسلام است انکه هر قدمش بر علیه دشمنان او وخاندان شریفش است باایستم که ایستاده و استاده انشا الله با این غیرت و با این روحیه امروز باقی ببمانم که یقین دارم اینگونه خواهد بود تا روزی که شهید شوم و یقین دارم در روز شهادت دشمنان من بدانید بر روی زانوان ولی حیم امام مصلح سید و شریف حاج سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش می دهم جان درحالی که او اشکهای ذوقم را از صورت می شورد و با لحنی عاشقانه می گوید کیوان باورت کردم اگر دنمیا و برزخ بر من وفا نگردند اگر اقایم دستور بر بریدن سیرم دهد خم به ابرو نیاورم و تا اخرین قطره خونم در برابر شما خواهم ایستاد و تا اتخرین قطره خونم با شما مبارزه خواهم کرد حال اگر قبلش یک لیوان خالی از اب بنوشم یا اگر همه نعمتهای عالم را در برم داشته باشم من حرفم و طریقم و باورم یک چیز است و ان نیست جز اینکه حیدر حیدریم حیدریه حیدر است لافتی الی علی لاسیف الا ذولفقار آری یقین دارم بعد از شهادتم در وسط درب وردی بهشت زهرا خاک خواهم شد تا دشمن بداند کیوان تا روز قیامت خاک پای هکمه بسیجیان و دلدادگان مولاینم سید علی هستیم به فدایش است و با انکه برادران و خواهرانش او را از بر خویش راندن و از اعتقادات بیشتر به یک توهم شبیه ان زله و خسته شده بودن کیوان با اعلام شرمندگی برای اینکه خاطر انان را مکدر کرده است ولی ذره ای از انها دلخوری و ناراحتی ندارد و همه انها را با گفتن یک لبیک یا سید علی هستیم به فدایش همه شما را برای همه بی توجه ای ها و راندن هایی که باعث شد هیچ وقت نتواند مستقیما با مولای خوبان امام مصلح سید علی هستیم به فدایش زیارت و درد دل شکسته از زمان را به پیشش بازگو گکند و بعدش برای شهادت بر زانوانش لحظه را از پی لحظه برنشناسد و با چند روزی مزاحمت رخت برزخ و قیامتی نه مثل این برزخی که دیدم و جز توهم خوانی بر من و حول و رداشتنی دروغین که باعث شد قدر و لیاقتم را برای چند روزی فراموش و خود را در لشکر خوبان ببینم نیست و در ان دوام و همه چیز یقین است و در ان شک و زمان جایگاهی نداشته و ندارد و بی نیاز از هر واسطه ای میی توانم در کنار مولایم باشم حتی اگر مرا سردار تنهایی لقب و صدایم زنند مهم این است که توانسته ام به مولایم سید علی هستیم به فدایش برسم و امام مصلحم را به همراه حیدر ثانیش بی هیچ مانعی عشق بورزم و از هیچ پایانی برای ادای عشقم نحراسم و اخرین جملاتم را با گشودن فالی از حافظ شیراز به پایان می برم با عملی که در یکی از خوابهایم به ان عمل کردم و در حالی که کتاب 4قران مجید و دیوان اشعاری در جلویم بود و در حالی که حضرت آقا هستیم به فدایش حکم بر بخوانم دادن من کتاب شعر را انتخاب و به خواندنش همت گماردم الله اکبر والله که این رویا های من عین حقیقت بود می خوای بدانید چه شعری گشوده شد والله به این عشق ایمان دارم بشنوید شعری که گشوده شد بی هیچ دخل و تصرفی در ان و مهم این است که اقام باورم دارد بشنوید و. شک نکنید به عشق حقیقی من و ایمانی که به این عشق دارم آنان که خاک را به نظر کیمیا کیمیا کنند آیا بود گوشه چشمی بما کنند دردم نهفته به طبیبان مدعی باشد که خزانه غیبم دواکنند معشوق چون نقاب زرخ در نمی کشد هرکس حکایتی بتصور چرا کنند چون حسن عاقبت نه برندی و زاهدیست آن به که کار خود بعنایت رها کنند بی معرفت مباش که در من یزید عشق اهل نطنه معامله با آشنا کنند حالی درون پرده بسی فتنه میرود تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند یا رب این نود دلتان را جز خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و بستر میکنند ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند حسن بی پایان او چند آنکه عاشق می کشد زمره دیگر بعشق از غیب سر بر میکنند بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آبخانه طنت آدم مخمر میکنند صبحدم از عرش میامد خروشی عقل گفت قدیسان گویی که شعر حافظ از بر می کنند آری دوستان خوب و ولاییم بنده عشقم عشقم آرزوست حیدر حیدریم حیدریه حیدر است لافتی الا علی لاسیف الی ذوالفقار کیوان گیتی نژاد استشهادی ذولیمین حیدری هویدای امام مصلح سید و شریف عبد عابد و عالم و قادر و کامل جاهد و قاور و کریم قاعدنا حاج سید علی حسینی خامنه ای هستیم را خدا به کرم و بخشش و رحمت بی پیانت سوگند به فدای وجود قادرش فرما باشد روزی بر این عاقبت خویش افتخار کنم 4/4/ 1393 هجری شمسی
ر
کلمات کلیدی: