الهم الصل علی محمد و آل محمد دیروز یک خوابی دیدم که در من قیامتی به پا کرد خلاصه این رویا این بود که من در انجام یک فریضه شغلی تعلل و به خطا رفتم و زمانی که آن جمع مسئول تصمیم به اخراجم گرفتن من به رییس آن جمع که از ظاهرش میرسید مرد زخم خورده ای از پس روزگار بودم قصد به اخراج این حقیر یعنی کیوان گرفت و من با زجه و التماس از ایشان درخواست آزمونی دیگر که با آن این شخص ریس موافقت کرد ولی بایستی بود از اول راه شروع به کار در انجام فریضه ای می کردم که تنها به ید و تلاش خود تنها به آن نرسیده بودم زینکه افراد بی شماری در طی طریق این رویا و ساخت اسبااب که آپارتمانهای سر به فلک کشیده بود به من یاری رسانده بودن و اینطور به خیالم می رسید که بیشتر کار انجامی توسط آنها و تنها بخت همراه من شدن باعث گردیده بود این ساختمانهای سر به فلک کشیده در کارنامه کاری من ثبت شده بود و زمانی که برای ساخت برجی که هنوز کامل نشده بود تصمیم گرفتم به ساختش بپردازم در این مهم کسی کمک ننمود چون در انتخاب کارگران باید بود کسانی را به کار می گرفتم که از یک روز قبل از عمر کنونی باید به من در ساختن این برج به من کمک می نمودند که به نظرم چون برگشت به زمان عقب ممکن نبود کسی نبود که بتواند کمکم کند و لذا تنها که برای ساخت ان برج تصمیم گرفتم که در نهایت موجب ردی من و بردنم پیش رییسی بود که به من فرصت دوباره برای درست کردن سرانجامی که خراب کرده بودم داد ناگهان مشاهده کردم همه تلاشهایی و بخت هایی که موجب نوشته شدن آن مواجب و اعمال گرفته شده بود همه به یکباره از کارنامه منپاک شدم و یک آن دیدم که در ابتدای امری واقع شدم که از ابتدای راه قرار گرفته بود خیلی ترسیده بودم ووقتی وارد بازی زندگی مجدد شدم دیدم مثل سینماها چطور است که ابتدا باید بلیط و بعد وارد کارزار تماشای فیلم بشویم در اینجا هم بایستی بود ابتدا بلیطی تهیه و بعد از آن اگر پذیرفته شدم می توانستم وارد مرحله اول زندگی بشوم که تا آن موقع بعد از پذیرفته شدن در امتحان دوباره تلاش برای زندگی قبول و پشت درهای ورودی دنیایابتدایی قرار داشتم و اینطور شد که دیدم افراد برای ورود به آن دنیا می بایست ژتونی می خریدن و تحویل مسئول وروی و بعد از گزینش توان مراجعت به دنیای ابتداعی می شدم انگار در این زمان یکی به من می گفت که من توان قبولی برای ورود به اول بازی زندگی راندارم چون خودم می دانستم که این من نبودم که به تنهایی توانسته ام این برجها را به بالا برده باشم و شخص و اشخاص دیگری بیشترین درگیری را برای به ثمر رساندن این رویا داشتند لذا وقتی که فهمیدم که از ابتدا دیگر این من هستم که مکلف به ساخت این زندگانی که اکنون در سالن انتظار زندگی ابتدایی آن هم از خط شروع با شیون و التماس برای فرصتی دوباره برای شروع زندگی رسیده بودم این که من باید از این به بعد خود به تنهایی می ساختم وجودم را می لرزاند چون واهمه داشتم دوباره اینبار از خط شروع به دلیل عدم لیاقت مردودی شوم که اینبار شاید فرصتی مجدد برای ادامه زندگی دوباره برای من نمی داشت بگذریم وقتی ژتون خریده شده را قصد نمودم برای ورود به خط شروع از ابتداع مسیر تحویل تحویلدار نمودم ایشان به من گفت تو نمی توانی تا زمانی که یک نفر باشی وارد زندگی و بازی شوید و عذزرم راخواست اینجا بود که وحشت دیگر امانم را برید و در تقلا بودم که دیدم یک کتاب فروشی است که به نظرم رسید اینجا دارن جزوه قبولی برای رد شدگان در آزمون ورودی شده اند فروخته شود و این شد وقتی که به کتاب فروشی رسیدم کتابی راجع به تقابل هیتلر و اولین پادشاه کمونیستی روسیه یا شوروی بود که به من فروخته بی بها شد تا من با خواندنش شاید بتوانم به کارزار ابتداعی زندگی وارد شوم و خلاصه اینکه این کتاب را گشته گریخته خواندم و حوصله ام سر رفت و خواستم دوباره به درب ورو.د دنیا شوم که دوباره آن تحویلدار بلیط گفت کیوان باید یک نفر باشی و این شد که دوباره رد شدم و نا امید و اینجا بود که من به همراه چندی مردود دیگر را از در پشتی مثل اسرای که در عراق گرفتیم تو فیلم نشون می دادند بعد از اسارت می بایست می دویدند تا فیلم بردار در حالت استیصال آنها از ایشان عکس بگیرد ما هم به این شکل دوان کردن که گمانم اینبار جز ذهن خودمان فیلم بردار دیگری نمی بود و بعد از راهی شدن به جایی رسیدیم که به ذهنم اینگونه آشنا کرد ذهن پرواز کرده ام که جامه هایی که آنجا فروخته می شد مربوط به شهدایی بود که زخم شهادت این لباس ها را پاره و سوراخ کرده بود ولی این امر موجب تخفیف و کمی قیمت این جامه ها نگردیده بود گرانتر هم شده بود و من زمانی که توانستم بهترین جامه ای با خط و پارگی ترکش را بخرم وقتی سوال کردم این جامه گه به دست گرفته بودم و بابو کردنش زار زار گریه می کردم فروشنده گفت مبلغش بیست هزار تومان است که دیدم در جیبم فقط دویست تومان برای خرید این جامه کسری پول داشتم که به این دلیل فروشنده با فروشش موافقت نکرد ما را شروع به دواندن نمودن من در این مسیر مراحل مختلف و مشقات بی شماری حس می کردم و در ذهنکم تنها یک کلمه را تکرار می کردم که کیوان باید یک نفر باشی و مفهومش را هنوز به دست نیاورده بودم در حال گشت و گریز از بلایایی که به سرم می آمد و انتظار برای پایان مشقات مربوط به آن بودم که دم اذان صبح از خواب پریدم و با گفتن الله اکبر الله اکبر به دنبال معنی کیوان یک نفر باشذ قرار گرفتم و احساس ترس زیادی می کردم و بگذریم دوستان من تنها مفهومی که برای بیان پیام این خواب جستم (کیوان تنها یک نفر باش)این بود که من در عین حال که برخی اوقات مسایل شرعی را به کمال انجام نمی دهم و یا در ذهنم رفتن به جاهایی که با فرهنگ و منش ولاییم در تضاد است و در عین این ضعفها خواستن استشهادی مولایم سید علی که نفروختن جامه شهادت به من بنده عاشق سید علی هستی کیوان به فدایش نداشتن لیاقت کافی وگشاد بودن جامه شهادت برایم و عدم وورد وو یعنی عدم اجازه برای ادامه و شروع مسابقه زندگی یعنی کاشت داشت برداشت زندگی شده بودم دوستان کیوان زمانی می تواند یک نفر باشد که بتواند تنها اتکایش به خویش و بتواند در مسایل زندگی و شرعی متکی به خودش باشد و در واقع یک نفر بودن داشتن اعتماد به نفس جربزه فعل نمودن خواسته های زندگی و عدم دو رویی که تا امروز سعی کردم از این فعل حرام به کمال دور باشم و متعجبم که مفهوم دو رویی در این رویای بر من نازل شده هنوز سردر گمم و بعد از ردی در آزمون دوباره در خط ابتیاعی و بردن با آن مشقت از در پشت به گمانم کفاره گناهانی بوده که تا امروز انجام داده بودم و باید سختیش را تحمل تا بتوانم به ابتدای زندگی وارد شوم و دوستان این مفهومی بود که من از تعبیر کیوان تنها یک نفر باش بر خودم انگاشته گماشتم ولی شما هم دوستان اگر برای این رویا که کیوان یک نفر باش تعبیری بهتر یافتید ممنون شما می شوم اگر در معنایش مرا هدایت و راهنمایی نمایید ولی یک چیز که خیلی بر من فشار اورد شروع دوباره از اول خط زندگی بود که برای به ثمر رسوندش هرچند کم تلاش بسیاری نموده بودم و شروع خط معنای شروع دوباره ماجراهای زندگی از نو بود و تا آخر که برایتان بازگو کردم امیدوارم توانسته باشم گوشه ای از واجبات عالم دنیا و قوانینش را برایتان به موجب خوابی که دیدم بیان کنم و شما هم بتوانید مرا در یافتن تعبیر بهتر این خواب یاری بفرمایید و در آخر سخنم را با چنگی به دیوان حافظ شیرازی به پایان می برم سالها دفتر مادر گرو صهبا بود نیکی پیرو مغان بین که چو ما بد مستان هرچه کردیم بچشم کرمش زیبا بود دفتر دانش ما جمله بشوئید بمی که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود از بتان آن طلب ارحسن شناسی ای دل کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود دل چو پرگار بهر سو دورانی می کرد و اندران دایره سرگشته و پا برجا بود مطرب از درد محبت عملی میپرداخت که حکیجهانرا مژه خون پالا بود می شکفتم زطرب زانکه چو کل برلب جوی برسرم سایه آن سرو سهی بالا بود پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان زخصت خبث ندادارنه حکایتها بود قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود والصل الله علی محمد و آل محمد کیوان گیتی نژاد استشهادی ذولیمین استشهادی امام مصلح عبد عابد عالم حاذق ولی حی القاعدنا سید و شریف حاج علی حسینی خامنه ای (هستی کیوان به فدایش)
کلمات کلیدی: