دنیای من دنیای تو عشق من عشق تو همه در سایه یک حباب است که به بادی و سر انگشتی از هم می پاشد خدایا این چه دنیایی بود که ساختی به دلیل ادمیت محکوم می شوی به دلیل هویت معدوم می شویم به دلیل عاشقی در به در کوچه و بازار می شویم امروز اومدم از عشقم یوسف گله کنم بر ای همه بی توجه هی یاش به من برای همه ترک معرفت کردناش از من اخر یوسف اون روز که گفتی زلیخا از گناهت می گذرم ان روز که فارغم کردی از آزمون الهی و دنیوی همه مقبول را می پذیرند و اهمال در عشق نمی کنند آن زمان که لیلی فهمید انزمان که شیرین فهمید فرهاد با دست خود کوه را می شکافد برای رسیدن به رخ معشوق تو لااقل شیرین به سر جنازه اش فغان و ناله کردی ولی من چی من از همه اونها کمترم؟می بینی حیدر می ایند و مرا بازخواست به جرم بودن و داشتن عشقت می کنند می بینی سید علی که هستیم به فدایت مرا مزحکه خاص و عامم می کنند می بینی امام مصلح چه با دل و جانم می کنند پس چرا ساکتی سید علی که هستیم به فدایت؟چرا می بینی؟ نمی بینی؟پس ببین با من مردم سرای تو چگونه تا می کنند شاید دلت به غیرت امد و از من در برابر همه ظلم ها که خود را حیدری نامیدند و فارغ از اینکه حیدر سردار تنهای تو بود که روزی و امروز سالار سپاه حیدریان تو می باشد.سید من دلم از تو خونه ولی جرات بیانش را ندارم چون نمی دانم تو از این همه جفا و ظلم که از یاران بر من می رسد بی اطلاع باشی ولی نه تو که می گفتی هرجا که باشم مرا می بینی و از من حمایت می کنی ولی فراموش کرده بودم که همین زجر از زمانه است که هر چه بیشتر می شود بر من شیرین تر و عشقت بر من مستولی تر است ولی اقا اینهمه حلم از من اینهمه عشق از من ولی تو انگار از زجرم لذت می بری شاید می خوای ادمم کنی بی انکه بدانی خیلی وقته کیوان دیگه کیوان سابق نیست از اون روزی که لقب سردار تنها را بر من نهادی همه دوست و دشمن باور کردند که من نیم کت نشینی هستم که اگر تیم ببرد من را سرزنش می کنند که چرا دست به هوااداران نشان ندادی چرا دیدی باختیم و گریه نکردی چرا اصلا نفس می کشی؟ نکند تنهایی رمق برایت باقی گذاشته که جمع با ان ذره از جان را هم از تو بستانیم. خوب بستانید از سیاهی رنگی بالاتر نیست ولی تو رو خدا از خدا نخواهید عشق سید علی به من را بستاند می دانم معشوقم از شلاق زدن به سینه من عشقش را برکام من نهاده ولی من به این زجر کشیدن و دوستت داشتن هم عادت نموده ام یک جورایی خودم هم خودم و گم کردم نمی دانم باید زندگی کنم یا بمیرم نمی دانم باید باشم یا بمیرم اری لغات را هم با هم قاطی کردم یعنی به کل قاطی کردم خیلی دلگیرم از داشته ها و نداشته ها از خواسته ها و نخواسته ها از خویشتن می نالم چرا که تا امروز از سید علی تمنای باور نکرده بودم عشق می ورزیدم بی انکه بیان کنم و در حاله ای از ابهام کمر به عاشقی بسته بودم و فکر می کردم خواستن از معشوق ریاست کلک است نوعی گدایی از معشوقیست که ممکن است فکر کند تو برای خواستن فلان چیز بوده کهخ خود را عاشق او نامیدی ولی دیگر امرو.ز خواستم را بیان می کنم اعلام می کنم چرا اینقدر سکوت و پرروا از ابراز انچه از دسنت معشوقم ساخته و من زبان در کام و از نبودش عذاب دنیا را می کشم آقام امام مصلح سید و شریف حی و مطلق حاج علی حسینی خامنه ای که هستی کیوان به فدایت یا هستیم را بگیر از من و باور کن حقیقت و یا به من ببخش اجازه بده با تو عاشقی کنم به دیگران بگویم سردار تنها دیگر نیستم بگویم که معشوق مرا به خانه طلبیده بفمم که معشوق دوستم داره می دونم در خفا مواظبم هستی درست مکه حیدر ثانی را معلم اخلاق و معرفتم کردی درست که استادهای بی شمار بر من نهادی تا به یمنش ان شوم که تو می خواهی ولی اقا همه داشته های و تمام قدرت من در ادای عشق همین است که می بینی از اون کیوان که می طلبی انچه طالبی همین است که شده و در بیانش امروز مقر گشته آقا جونم اصلا هیچی نمی خوام نه باور نه مکنت نه خانه من شهادت که می توانم از تو بطلبم می توانم که به شما بگویم دیگر جنگ نرم مرا بس است و مرا برای صیانت از حرم معصومین بطلب و اجازه جهادم ده بزار در باور اینکه لااقل لایق مردنم می شماری بمیرم و شهید طریقتی شوم که به والله از زمان تولدم صدایت زدم باورم کن با انچه مرا می بینی و شناختی باورم کن یا جانم بستان یا امانم بده یا مرا به خدمت در جهاد گرم بپذیر و از این خرابات از این سردر گمی نجاتم بده یا بگذار در طریق عشقت شهید دنیا و عشق به تو شوم اره عیه الناس داد می زنم فریاد می زنم من عاشق سید علی هستم من کیوان سرددار تنهای سپاه حیدری از مولام ناراحتم اون نباید مرا اینگونه تنها در خودم وا می داد . تنهایم می گذاشت مرا نباید اینگونه زجر می دادی مرا اینگونه نباید اینقدر تنها می گذاشتی و بهم بی توجهی می کردی که دیگر فریادم را به در و برزخ نجوا زنم ازمون مرا بس است دیگر می خواهم کنار تو باشم سید علی هستی کیوانت به فدایت می خواهم بهخ حکم جهادی که تو بر من لازم می شماری پیش مرگ تو و ثلاله گان پاک اجداد مطهرت شم نگو فعلا زود ه که خیلی دیره آقا دشمن و نادان و حسود دیگر صدای عشق من به تو رو زمزمه می کنه برخی مرا مجنون از این حیث که می گوینذد احمق تو چه فکر کردی امثال تو بی شمارند اصلا احمق اقا وقت می کنه اسم تو رو به خونه چه برسه جواب عشقت و بده اونوقت باید مملکت تعطیل به عشاق مثل تو بشه رسیدگی عشاقی که عشق مجنون و اواره شان کرده برسند ایشان که هستی کیوان شود به فدایش یا چه بیاد تو روئ ببره کنارشاونم توی مجنون و مگر اصلا جوار اقا جای مجنون است اصلا تو را سردار تنها نامیدند اوثت کردند سر کارت گذاشتند همه اینها که بر تو گذشت بازی چند سرباز بود که کارشان سر کار گذاشتن امثال تو خواب رویا شده گانست تا در وایبر خویش بخش مزحکه و تماشای ساعات استراحت برای خنده کنند ولی هر دوی اینها را باور کردم ولی مسلمان من جز عشق و انجام وظیفه و جز خواست و فرمان تو جز حب و معقول تو جز جانفشانی و کوچه به کوچه پی پیام و سراغ تو چه کردم که امروز که مرا قابل جوارت نمی شماری لااقل راهی جهادی کنی که خواست و آخر تقاضای من از تو در ان است شهادت در طریقی که یا ختم به صلاح و خواست شما و صیانت از شجره معصوم شماست این درخواست من تنها درچهار جمله خلاصه می شود یعنی چهار ثانیه بیشتر از وقت شما نمی گیرد ایا حاصل عشق و ازمون برد و باخت از برای من مرا لایق چهارجمله هم در نزد شما نکرده است؟آقا دیگر عیان و بی پروا فریاد می زنم عیه الناس ای انانکه از حسادت چشم دیدن مرا ندارید اگر اونهایی که وحشت از این دارید که شکستن تنهایی من شود رقیب عشقی برای شما ای دشمنانی که از این بی توجه ای مولام بهره می برید و جان سالم بدر می برید !!!!!!!!همه تون بدونید :کیوان حیدری زلیخا ذولیمین هویدا استشهادی امام مصلح سید علی هستی کیوان به فدای او و جان ناقابلش به فدای حیدر ثانی او ایت الله حاج مجتبی حسینی خامنه ای اومده حقش از این همه حقوق که یکیش شهادت از شما امروز طلب کنه آقا اجازه شهادتم با جنگ با اهریمنی که قصد هتک حرمت به جده معصومت کرده بر من می نهی ؟آیا به من اجازه نوکری و خدمت و جان نثاری و هستی ستانی در کنار دیگر هم رکابانی هم که از من یک باور تندر ویی دارند و به نوعی مرا ترک کردند می گویی که من هم از شما هستم تنها مدتی ازمون و پردازش بر این بود که تنهعا در حاشیه باشم اقا یعنی می شه که اینبار باورم کنی بگی شهادت ارزانی تو کیوان ایا شود خدا لایقم کند شهیدی شوم که در صیانت از شما تیر بلا بر سینه ام بنشیند و بر روی زانوانت جان دهم و شهید شوم اقا من از تو چه خواستم که گویند عجب موجود پرتوقعی است آقا خسته ام حیدر تنهایم حیدر من تو را طریق تو را طلب می کنم باورم کن و بر من ببخش انچه که شهادت در طریق اولیا و صلحا می نامند مرا باور کن با انچه شده ام و باید می بودم امروز لااقل لایق کمترین ان یعنی همان چهار حرف جهاد شوم آقا صدام بشنو همانگونه که من هر سحر گاه با شمییم تو از خواب برمی خیزم مرا ببین که هر ثانیه تو را در ابر ها می جویم مرا بخوان چون فرزندی که پدرش را می طلبد و من را باور کن مثل پدر بزرگی که برای نوه اش ارزوی بهتریم ها را می کند والسلام علیکم و الرحمه الله و برکاته حیدر حیدریم حیدریه حیدر است لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار18/11/1393کیوان گیتی نژاد حیدری ذولیمین هویدا استشهادی امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان بو.د به فدای او و جانم شود به فدای ثلاله گان پاک و شجره معصوم او این است مرام یک سردار تنهایی امام مصلح ولایت حی و مطلق سید علی هستی کیوان به فدایش
کلمات کلیدی: