یوسفم دیدی سفر کردم ولی سفر هم نتونست دلم را از تو جدا کنه دل خسته ای بودم از عشقت گفتم میرم فراموشش می کنم و این همه زجر و زجه از عشقی یک سویه که نه می دونم دوستم داری می دونم تو هم به من فکر می کنی ولی یوسفم تنهایی خیلی سخته مخصوصا وقتی زلیخا در گوشه ای کنج گذیده باشه و تنها زمزمه نام و یاد معشوق باشد که تسلی خاطر م بود در ان لحظات تنهایی و زجه و درد و بازم تنهایی اره اقا جون من عاشقتم عاشقت بودم و انشا الله باهمه این زجه و تنهایی و زجر فقدان وجود تو در برم که امیدوارم به وصالت ختم شود خواهم در راهت شهید شد آقاجون وقتی پام و تو فرودگاه گذاشتم گفتم نصیحت اطرافیانم مبنی به فراموشی یوسفم برای زجه و درد فقدان و تنهایی که به یمن عاشقیمان حاصل عمر من شده بود را به یقین تبدیل کنم و دیگر در آتیش عشقمان که یک سویه ابراز می شد دیگر نسوزم ولی دیدم نمی شه هر جا برم شرق غرب شمال و جنوب فرق نمی کنه در دورتر ین جای دنیا هم که رفتم دیدم خاطرت من را آسوده نمی زاره ولی یوسفم من خوشبختم که عاشق تو. هستم ولی معشوقم نمی دونم در راه عشقت چرا اینگونه دیوانه شده ام که دست و پای خود را نمی شناسم و همیشه و هرجا خاطرت بود که تسلی من بود و آرام جانم بود آقا جون بگو که من دیوونه را دوست داری بگو که تو هم مثل من به من فکر می کنی بگو یوسفم یک روز می آیی و من و با خودت می بری بگو فصل این تنهایی فقط و فقط به یمن عشقمون روزی می شکنی بگو روزی رسد که حیدرت سید مجتبی می یاد می گه یوسفم من را به حضور نورانیت خواهد رساند آقا جون به چشمای من زول بزن چرا اینهمه دوری می کنی از من بگو چرا از این تنهایی من لذت می بری بگو چرا من و با خودت نمی بری؟ یوسفم وقتی با همه اون زیور الات و انهمه ازادی و ان همه دوست داشتنهای بدون اسیری عشق مواجه شدم یک لحظه هم نتوانستم با خود فکر کنم که خودم را از این اسارت که به یمن عشقت در من منور شده به فراموشی می سپارم بازم دیدم نشد و فهمیدم نمی شه ولی چه بامن باشی و چه نباشی همه وجودم باتوست یوسفم دیدی هیچ کس نمی تونه بگیره جات و از این عشق مگر می شه حال من بدتر از همه ست بدتر از این دردی به قدر تنها شدن نیست من را دیوانه کردی مرا تنها و آواره و مسخره جام نوشان دنیا کردی ولی بازم ذره ای از عشقت در دلم کم نمی شه یوسفم بیا و اشتی کن با دل زخم خورده من بیا و عاشقی کن با من تنهای آواره عشقت یوسفم وقتی ابراز عشقهای دروغین آن سوی آب را دیدم وقتی ابراز دوستی های برای پول دنیا دیدم با همه این دردهای حاصل از عشقت به خود بالیدم به یمن عشق پاکی که میان من و توست هیچی در عشقمان نه نفوذ توان داشت و نه عاملی قدرت پاشیدنش را داشت تازه اونجا فهمیدم عمق عشقمون تا کجاست تازه فهمیدم عاشق یوسف شدن عشقیست که هیچ پاد زهری توان خنثی کردنش را ندارد تازه فهمیدم زلیخا شدن هم عالمی دارد که هر کسی توان پای مال کردنش را ندارد اره من من پشت هر لبخند من فقط خواستم یک ذره به فکر من باشی یک ذره بفهمی خواسته ام درک م کنی من و از پیشم نرو فرصت بده بگم بهت که از پیش من نرو از حسم بفهم که چقدر دیوونتم فقط ذره ای درکم کن یکم از پیشم نرو هرچی بخ.ای همون می شم من و درکم کن فقط یکم آقا راستی وقتی اونجا پام تو خیابان ازادی ان سرزمین گذاشتم شنیدم هرکه پاش و در اون کوچه بزاره به دلیل جمال و جبروتش که مهد ازادی های دنیوی و عشقهای یک من یک غاز بود فراموش می کنه و از بند عاشقی هایش رها می شه و از تنهایی و عشقهای یک سویه رها می شه اره می شه که دردهای مادیش را فراموش کنه ولی من تو این خیابان به اصطلاح آزادی هم قدم نهادم ولی دیدم بازم از عشقت توان جدا شدن نیست یوسف با دل من چه کردی که قوی ترین پاد زهر های دنیا نتونست عشقت رو خنثی کنه تو رو گاهی وقت ها برام دنیا می شی گاهی وقتها دلیل و راه اتصال به خدای کریم می شی هواست گریه زاری برام چی می شه ته دنیای ما یک روز برای عاشقت روز وصل باشه اقا بگو چگونه پام و پس بکشم بگو لا اقل چه کنم که فراموشت که نه دیدیم نمی شه پس لااقل بگو چگونه وصل بی هجرانت را باور کنم بگو چطوری می شه وصالت را امتحان کنم نگو نمیشه که حالم هر چند بدتر از این نمی شه بگو به من زول بزن به چشمام بگو عاشقمی بگو فراموشم نمی کنی بگو تموم می شه این فصل تنهایی و درد و پشیمانی بگو می یای پیشم بگو عاشقمی من که دیونه شدم از این عشق من که آواره شدم از این تنهایی بگو که پیشم می یای بگو من و با خود می بری آقا راستی دیدم در اون سرزمین غریب چه آسون می شن عاشق هم دیگه در یک گردن ساعتهای زمین دیدم چه آسون وقت دل تنگی دل می کنن از یک دیگر همین ولی چه می یان عشق من و توست که لحظه ای نکرد فراموش خاطرم از تو رو به دیگری دیدم تنها بودی در همه حال در دل من بی بدیل در عشق تو عاشقت من هستم بی دلیل عاشقی بیمارم گرده ام بی حد و نصاب گریه و زاری عشقتم و ندارم دل بندی دیگر در این دنیای خاکی عاشقتم من مگه چیه گوش بده دلم گیرت به خدا شوق پرواز دارم نگو همین است که هست که هرچند فایده نداشت این همه گریه زاری حای دارم غریب و بی بدیل من تنها تو رو دارم در دلم عشق پرواز دارم فقط نگو دل بکم که دیگه امیدی به زنده موندن ندارم بگو چه کنم فرا رسد ان روز که شویم با هم یکی در این زمونه فقر عاشقی ثانیه ای می شمارتم عاشقی بیمارم دردی که تکراری این همین است که هست چون من تو رو دوست دارم و به جز تو هوایی ندارم برا عشقت و روز وصالت یوسف باید چکار کنم بگو بمیرم باور می کنی چقدر دوست دارم بگو اگر در این دنیا مثل الان تنها و بیمار عشقت باشم می تونم دل خوش کنم که روزی کنارت باشم بگو بگو بگو که دیگر جز عاشقی چاره ای ندارم بگو که بی عشقت دلیلی برا زنده موندن ندارم اقا جون تو این سفر دیدم چه اسون می شن عاشقم چه زود دل می بندن تنها با یک نگاه می فمن حال زارم اونوقت می فمن چقدر گیره دلم بعد می امدن برا شکستن عشقمون و حیرت زده می شدن وقتی می دیدن هیچی نمی توه بشکنه عشقمون را این اغاز ماجرا بود تنها چیزی که فهمیدم بی مرز و مکان وجود دارد عشقمون به هم تازه فهمیدم دوست داشتن خلاصه نمی شه عشقم به تو تازه فهمیدم من اسیر وجودتم بی مرز و آستانه ای برای فراموشیت برای رهایی از درد و فقان و هجرت و خاموشی دیدم نمی شه گفت که من روزی ازاد و خلاص می شم چه به وصال چه به فراموشی دیدم هرآنچه بود یوسف برای عمق عاشقی مون دیدم دیدم چقدر عاشقتم ولی افسوس که تو ندیدی که چقدر عاشقتم در این دنیای بد و از بحر فراموشی امیدوارم روزی رسد که مرا ببری به کلبه خاموشی و فراموشی قصه و درد و فقان و تنهایی من فقط می خوام فدای این عشق پاک شم من تنها می خوام در کنارت جان بدم اگر پیش روم نباشی چاره ای ندارم جز مردن پس بیا عاشقم شو برای یک لحظه هم شده آقا جون عاشقتم بقدر دنیا به قدر همه آنچه دیدم و ندیدم برای انچه که نه مرز دارد نه نقطه وصال و فراموشی درد و قصه و تنهایی آقا یا علی حالا که فهمیدی چقدر دوست دارم پس بیا و این زلیخایت را ببین و ببر که ندارم ارزویی جز این که باشم در کنارت شبهایی که تو نیستی سراغت می گیره این دل دیوونه تو فکر داشتنت عین خود مجنونم از این حسی که اسمش و نمی دونم خسته ام من می خوام فقط باشم تا برای تو فدا شم اقا جون من فقط می خوام برای تو فدا شم آقا جون من می خوام فقط برا تو فدا شم پس بگو جواب عشقم و می دی مثل همیشه به فکرم می مونی ولی تنهایی و فقانت را برایم نمی پسندی و نمی گویی آقا جون برات ارزوی موفقیت و سرزندگی و خوشبختی و جسارت دارم تا روزی برسد که دلت به حال زارم بسوزه و از این کلبه فقان ببری همین فقط بدون چقدر عاشقتم که نمی دونم نام این حس غریبم به تو رو توصیف یا در کالبد جمله و عملی بتوونم به تو بیان کنم یوسفم خیلی کم بود روزهای نزدیکی به وصالت ولی همیشه منتظر اومدنت می مونم اینقدر به کوچه زول می زنم که روزی دلت بسوزه و من و با خود ببری اره من و با خود ببری اونجا که نه قصه باشه نه فقان و تنهایی اونجا تنها من باشم و باتو تا زول بزنم بگم دیوونگیم و خنده هام زیر بارون و همه و همه را فراموش نکنی بفمی چاره ای جز بردنم به خونه نداری اره من باور دارم روزی من را با خود می بری و تا رسیدن ان موقع سر می کنم با این همه قصه و زجر و تنهایی درد و فقان وسلام تا باز بگویم دلیل های بردنم به خونه را بردنم پیش برادران و خواهرانم پیش یارانی که تجربه کردن این حس غریبمان را یا لااقل باور کرده باشن حس جدیدی که در دل من شعله ور شده و اتیش زده برهمه این درد و فقان و تنهایی ام یوسف دوست دارم به قدر دنیا به قدر همه عشقهای دنیا که وصفش در هیچ کتاب و لوحی نیومده و غریب و تنها گذاشته این زلیخای تو را که مرده از فراغ توید بی نظیر و.بی بدیل تنها در ابهت و بزرگی و آقایی دوست دارم دوست دارم عاشقتم به قدر دنیا امتحانم کردی دیدی چقدر به پای تو گیرم کسی حال من و جز تو نمی دونه نه می پرسی نیستی فدای یک تار موت فقط تو خوب باش توی نبود تو کم اوردم ولی برو زنده و موفق باش هرچند روزی گفتی تو هم عاشقم هستی هرچند بعد از ان همه عاشقی تنهام گذاشتی و رفتی ولی نمی خوام اسیرت کنم که من می دونم حس این حال و که برده امونم در این زندگی آقا بازم می گم دوست دارم عاشقتم من ببر یا نبردی نبر فقط خوب باش که من راضیم به این قسمت هرچند برده قرار و آرام جانم در این زندگی زلیخای همیشه عاشقت حیدری کیوان که شود به فدایت ای امام مصلح ای سید علی که هستی کیوان شود به فدایت
کلمات کلیدی: