سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیک بخت نشود آن که برادرانش شوربخت اند . [امام علی علیه السلام]
ولی امر مسلمین جهان امام مطلق سید علی س
پیوندها
لحظه های آبی
در سایه سار ولایت
گل رازقی

منتظر ظهور
upturn یعنی تغییر مطلوب
فرصت ها
فانوس عشق
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
بندیر
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
سلام
شقایقهای کالپوش
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
کلبه بصیرت
*تنهایی من*
بلوچستان
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
دنیای آسان
اشک شور
نگارستان خیال
هواداران همای پرواز
نغمه ی عاشقی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنی
حبیبی حسین
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
امامزاده میر عبداله بزناباد
بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
برترین لحظه ها
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر
مقبلی جیرفتی
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
کربلا
عشق مشعلدار
سارا احمدی
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
دلـتنگــ همیـشـگـــــــــی
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
شهادت به روز
بنده ی ناچیز خدا
سلام آقاجان
محمدمبین احسانی نیا
*bad boy*
سرزمین رویا
گوناگون
فرمانده آسمانی من
پرستاری 91
مرام و معرفت
جاده خاکی عشق
من.تو.خدا
سربازی در مسیر
دل شکســــته
♥ღ تنــــهایــــی من ღ♥
دل نوشته
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
من و اریکان
تبیان
عشق
قــلــب هــای آبــی انــاری
ترخون
زیبا ترین وبلاگ
علمدار بصیر
مشکات نور الله
در آغوش خدا
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
پسران علوی - دختران فاطمی
sajadb.tk
تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل
عمارمیاندواب
مهاجر
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
profosor
دهکده کوچک ما
گروه اینترنتی جرقه داتکو
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
دختر و پسرای ایرونی
متین
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
*(: دنـیــــای مـــــــن :) *
آتیه سازان اهواز
دهکده علم و فناوری
شادِ شاد
کشکول
چی کار؟
عشق پاک
دوستانه
باران نامه
« « عاشقی » »
شخصی
نمی دونم بخدا موندم
کشاورزی نوین
تینا!!!!
باکری میاندوآب
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
محبین
یک عاشقانه ی ساده برای من......
::₪ °اینجا همه چی در همه° ₪ ::
خنده بازار 2
دخت خورشید
به رنگ آبی
عـــــــــــاشــــــــقانــــــــــــه هــا
دلو بزن به دریا
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
بهار عشق
دل شکسته
*(حرفهای نگفته)*
حرفهایی ازجنس بهشت
تجربه های مربی کوچک
آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل
شادی ، تفریح ، پیامک
تینا
♥ღردپای عشق♥ღ
Chamran University Accounting Association
مقاله های تربیتی
عزیز دل
به نام خالق عشق
فــردا
سکوت عاری از صداست.
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
vagte raftan
*...بانو...*
مسعود رضانژاد فهادان
از یک انسان
جک
کمپین حمایت از باقری لنکرانی
فــــــــــــــــــــ ر یـــــــــــ ا د
صداقت
جوجو
بازی
چیزهای جالب
جالب انگیزناک
آسمان آبی
نوجوونی از خودتون
اتاق دلتنگی
سه ثانیه سکوت
هزاره
جوک و خنده
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
sindrela
آشنای غریب
آخرین منجی
شخصی
عشق بی انتها
من هیچم
حدائق ذات بهجة
پسران جوان
والفجر8
کافه ترانزیــــــــت
____نازیانه_____
معماری نوین
شهدای کوهسرخ(مکی)
کد تقلب کرک و ترینر بازی ها
حکمت
عاشقانه
کلاه بافتنی
bakhtiyari20
بروزترین ها

آقا مجتبی حسینی خامنه ای جانم به فدایشمن کیوان امروز که دارم راجع به استادم حیدر ثانی می نویسم به خود می بالم به خود می بالم چون عاشق مردی هستم که احدی از

اولاد صالحش یعنی حیدر ثانی ملت من استاد و اگر بپذیرد برادر مجاهد من آیت الله حاج آقا مجتبی حسینی الخامنه ای به قدری از درجه اجتهاد و بزرگی و بصیرت رسیده است که دشمنان داخلی و خارجی جهان اسلام و ایران از او وحشت دارند و به تاثیر گذار بودن او هرچند در جهات و مواضعی به کذب و زیاده گویی و زیاده عملی از جانب این بزرگ مرد آنها را به اظهار نظر راجع به ایشان واداشته و از بیم و وحشتشان نسبت به مولایم آنها را به اذان و اعلام آن ترقیب نموده است.و این نوع عکس العمل چه از جانب عاشقان و دوستداران و شاگردان حضرتش و چه از جانب حسودان و دشمنان و زخم خوردگان از حلم و بصیرت و معرفتش بی شک و  تردید به دلیل اوج معرفت علمی و دینی و سیاسی این بزرگ مرد تاریخ یعنی حیدر ثانی ما که به قدر الیقین لایق این لقب بعد از والد حیدر خویش نایب برحق حضرت قائم العجل الله تعالی فرج الشریف الامام مصلح سیدنا و شریفنا و قاعدنا ابالمصطفی الحاج علی حسینی خامنه ای ولی امر مطلق جهان اسلام (هستی کیوان بود به فدایش)ایشان را مزین فرموده است بوده و می باشد. من کیوان حیدری گیتی نژاد به عنوان احدی از عاشقان و شاگردان مکتب این خاندان پر فضیلت برخود واجب دیدم که در بیان آنچه دفاع از آرمانهای این خاندان کرامت و امامت از آن برمی شمارم و در دفاع از حقایق زندگی دینی و شخصی و سیاسی استاد و مراد خویش یعنی ولد الصالح و الثانی ولی مطلق حی خویش یعنی (حیدر ثانی آیت الله الحاج سید المجتبی الحسینی خامنه ای (جانم به فدایش)}بپردازم و در بیان و گفتار حقایق پیرامون این ولد الصالح ولی مطلق حی زمان خویش را به قدر و توان خود بر عاشقان و طالبان حقیقت روشن گردانم بی شک انجام این عمل را فضیلتی بس گران می دانم که برکات بیان و انگاشتش به من رسیده است . باشد توانسته باشم ذره ای از حقایق و دین خود به استادی که به من آموخت در برابر بیان حق و حقیقت از هیچ چیزی بیم و ترس نداشته باشم در دفاع از حق مظلوم و ذی الحق از جان و مالم مایع بگذارم و هزاران پند و آموزه های اخلاقی دیگر که استاد و مراد دینی و اخلاقی من یعنی حیدرالثانی بر من آموخت و امیدوارم من بتوانم حافظ خوبی در حفظ و بیان و عمل به این معارف و واجبات دینی و انسانی باشم سخن را با یک شهادت برادر مسلمانی آغاز می کنم که عینا از مطلب این برادر دینی خود برداشت نموده و در راس بیانات خود می نگارم به امید اینکه مقدمه ای نیک و ارزنده باشد در بیان و معرفت شخصیتی که اینجانب جویای بیان گوشه ای هرچند ناچیز از زندگی دینی و اخلاقی و سیاسی این بزرگ مرد خاندان ولایت و امامت یعنی حیدر الثانی آیت الله الج السید المجتبی الحسینی الخامنه ای (جانم به فدایش)باشد خداوند از این عمل من راضی و خشنود باشد آمین یا رب العالمین .

کیوان گیتی نژاد حیدری استشهادی الامام المصلح سیدنا و شریفنا و قاعدنا الحیدر قادر جهان اسلام الحاج علی حسینی خامنه ای و اولاد الشریف و الصالحش (هستی و جانم به فدایش)

 

 

صالح آقا مجتبی حسینی خامنه ای جانم به فدایشحیدر ثانیحیدر ثانیآقا مجتبی حسینی خامنه ای جانم به فدایشهمه‌ی آنچه می‌خواهید درباره سیدمجتبی خامنه ای بدانید. اینجا را کلیک کنید (+) (از مالکیت ایرانسل؛ تا فروش نفت و درمان در لندن و…)

ّپیش از پرداختن به هر مبحث و هر سخن هر ابتدا و اخروی باید یک حقیقت را بگویم

مجتبی خامنه کیست؟ دوستان لطفا دقت کنید مجتبی خامنه نه سید مجتبی حسینی خامنه ای داستان از آنجا شروع شد که عده ای در شبکه Voa از جمله پرویز ثابتی نفر دوم ساواک و... ادعا کردند پسر رهبر ایران تاجر است و حال اصل ماجراچیست ؟ آقای مجتبی خامنه شخصی ست که از پدری ایرانی و مادری اهل دبی به دنیا آمد نامبرده بواسطه ثروت مادری در عنفوان جوانی بعنوان یکی از ده تاجر برتر دبی به فعالیت خود ادامه می دهد که هم اکنون در خیلی از شهرهای ایران هم سرمایه گذاری نموده است و این شخص هیچ گونه ارتباطی با خانواده مقام معظم رهبری نداشته و با توجه به اینکه نام ایشان تقریبا با نام آقا سید مجتبی خامنه ای همخوانی دارد تهمت های زیادی را متوجه پسر رهبر کرده که خیلی از این موارد از طریق شبکه های ماهواره ای در اختیار مردم ایران قرار می گیرد حواسمان باشد کارشناسان voa وقتی می خواهند دروغ بگویند جوری دروغ می گویند که قابل باور باشد و متاسفانه برخی از مردم ما هم باور می کنند در ضمن اطلاعات مجتبی خامنه ای در سایت اقتصاد و دارایی دبی موجود است نه روحانیست و نه فرزندرهبربدانید سید مجتبی حسینی خامنه ای با مجتبی خامنه ای فرق دارد


(اول روی خط بالا کلیک کنید بعد این مطلب را بخوانید) پارسال در میان دوستانی که با آنها در خصوص وقایع بعد از انتخابات صحبت می‌کردم، بودند کسانی که خیال می‌کردند این حوادث اعتراضی است به نتایج انتخابات. اما هر چه بیشتر زمان می‌گذاشت خود این دوستان هم واقف می‌شدند که این  آشوب‌ها در واقع عقده‌های فروخفته‌ی ضدانقلاب است که با توجه به فضا‌سازی‌های  دو کاندیدای شکست خورده ؛ مجال بروز پیدا کرده است.
همانگونه که مشاهده می‌شد، نوک پیکان شعار‌ها و توهین‌ها نه به کاندیدای پیروز بلکه به سمت ستون خیمه‌ی انقلاب یعنی ولایت فقیه بود.
حضرت امام خمینی سخنی دارند که می‌فرماید:”  تصور ولایت فقیه،‌عین قبول آن است” یعنی تعریف درستی از ولایت فقیه را ، به هر عقل سلیمی که ارائه بدهی، ناگزیر از پذیرش آن است و اساسا نیازی به اثبات ندارد و من با مخالفین ولایت فقیه که بحث می‌کنم همیشه شبهاتشان ناشی از تعریف اشتباهی است که از ولایت فقیه دارند و وقتی تعریف درست را می‌شوند، ناگزیر از پذیرش می‌شوند.
حال وقتی ضد انقلاب با اینچنین منطقی مواجه می‌شود، هیچ راهی ندارد الا اینکه به روش‌های القای رسانه‌ای رو بیاورد برای اینکه در ذهن کسی شبهه‌ی دیکتاتوری بودن ولایت فقیه را ایجاد کند
. یکی از این روشهای این هیاهوی رسانه‌ای هم  تشبیه ولی فقیه با دیگر رهبران است که مثلا فرزندانشان به شدت در امور مملکتی دخالت می‌کنند. و از همین روست که  شعار‌ها و حملات وسیعی علیه”آقاسیدمجتبی خامنه‌ای” صورت می‌گیرد! یعنی ضمن توهین‌ها به این بزرگوار باز هم هدف همان کوبیدن ولایت فقیه است.

البته در خصوص تخریب‌ شخصیت بی‌سابقه علیه این بزرگوار دلایل دیگری هم قابل ذکر است از جمله :
-حسادت بعضی‌ها که چرا فقط فرزندان آنها باید متهم به مفاسد اقتصادی و مورد لعن و نفرین ملت باشند !
– فقدان دلیل کافی برای اثبات تقلب در انتخابات و رو آوری به حواشی
-بهانه قراردادن ایشان برای ایجاد اتهام و انتقام گیری از مقام معظم رهبری
-تأثیر روانی اتهام زنی به اشخاصی که زوایای شخصیتی شان کمتر مورد شناخت عمومی قرار دارد
– و . . . .

اما سیدمجتبی خامنه‌ای کیست؟

(سید‌مجتبی‌خامنه‌ای همراه رهبر انقلاب/ کردستان)

رهبر معظم انقلاب اسلامی داری چهار فرزند پسر به نام‌های : “سید مصطفی”،” سید مجتبی”، “سید محسن(مسعود)” و “سید میثم” می‌باشند که هر چهار بزرگوار صرفا مشغول به تحصیل علوم دینی هستند.
افرادی که مدتی به حوزه‌ی قم رفت و آمد داشته باشد، متوجه واقعیتی خواهند شد. آری فرزندان شخص اول مملکت در حد اضعف طلبه‌‌ها زندگی می‌کنند. دشمن ما از این واقعیت اطلاع ندارد که بسیاری از طلاب حوزه علمیه قم بارها فرزندان مقام معظم رهبری را دیده اند که بر خلاف نوه حضرت امام بدون هیچ تشریفاتی ، البته گاه با یک یا دو محافظ در سطح فیضیه یا دیگر مدارس علمیه شهر مقدس قم به درس و بحث و تدریس مشغول هستند و به سادگی و با فروتنی در بین مردم به رفت و آمد می پردازند . طلاب گرانقدر که هر یک متعلق به یکی از مناطق دور و نزدیک این کشور هستند همچون رسانه ای فراگیر ، مشاهدات خدشه ناپذیر خود را به گوش اقوام و دوستان و پا منبری‌های خویش در همه نقاط ایران رسانده اند و عملا نقشه‌ی دشمن را نقش بر‌آب کرده‌اند
دوستی می گفت  آقاسیدمصطفی فرزند ارشد رهبر انقلاب را دیده که مانند اضعف طلاب، مسیر قم تا تهران را بدون حتی یک محافظ و با مینی‌بوس‌! طی می‌فرمودند.
دیگر فرزندان معظم له نیز اینچنین. اما نکته‌ی قابل ذکر اینکه آقاسید‌مجتبی،که داماد جناب حداد‌عادل هم هستند، به اعتراف همه‌ی طلاب ،‌ گنجینه‌ای از معارف اسلامی است و اگر محدودیت‌‌های ناشی از فرزند رهبری بودن را نمی‌داشت، بدون تردید هم اکنون اجتهادش همانگونه که زبانزد خاص هست زیانزد عام هم میشد!

# پاسخ به  اتهامات اقتصادی
با وجود اینهمه تهمت، بسیار بسیار به ندرت دیدم که اتهام اقتصادی را به آقاسیدمجتبی وارد کنند!  سبک‌ زندگی مولای مطهر ما و منسوبین به ایشان  در زمینه‌ی اقتصادی آنقدر واضح است  که دشمن هم به آن معترف است! اینجا کلیک کنید
همین اتهامات اندک هم، جملگی بدون دلیل و مدرک بوده است. اما علاوه بر بدون دلیل بودن این اتهامات یک سوال وجود دارد و آن اینکه آدمی پول را می‌خواهد برای چکاری؟ برای تفریح و خوش‌گذرانی و سفر به اروپا و امریکا‌(!) و دبی(!) نه اینکه مثل ضعیف‌ترین طلبه‌ها در سالهای بعد از ازدواج تا کنون سه بار منزل اجاره‌ای عوض کند ! و سبک کلی زندگی هم به این صورت :‌ اینــــجا را کلیک کنید

# پاسخ به اتهام دخالت در امور سیاسی
شاید در مقام پاسخ همین کافی باشد که بدانید این اتهام را اولین بار شیخ‌ مهدی کروبی، مطرح کرده است!
اما پاسخ کاملتر اینکه هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات  این مدعا موجود نیست. بنابراین عقل حکم می‌کند هیچ چیزی را بدون دلیل نپذیریم. کما اینکه بنا به ادعای مطرح شده، دخالت ایشان در امور سیاسی  باید به یک طریقی اعمال شود، خوب این طریق چیست که هیچ اثری برجای نمی‌گذارد؟ تا به آن استناد کنند. اما اگر بخواهیم  این ادعا را بدون دلیل و مدرک هم بپذیریم به نتیچه‌ی جالبی می‌رسیم!: الحق که شایسته‌ی مدبریت بر کُل جهان است کسی که تنها یک فرزندش می‌تواند فتنه‌ی عظیمی که در آن همه‌ی استکبار متحد شده بودند را با این اقتدار خنثی کند!‌

و در آخر هم یک نکته‌ی کنکوری:
برایم بسیار جالب است که سایت‌های ضد اتقلاب هزاران سطر تهمت و اتهام به “آقاسیدمجتبی” وارد می‌کنند ولی در متن خودشان از تصویر “آقاسید مصطفی” استفاده می کنند ! : )

دکتر حداد عادل در خصوص وصلت دختر خود با حیدر ثانی اینگونه می فرمایند


حدادعادل درباره نحوه شکل گرفتن این وصلت می گوید: «سال 77، خانمی به خانه ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند اگر امکان دارد ما بیاییم دخترخانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند اصلاً شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند؛ من خانم مقام معظم رهبری هستم.



 

 

رهبر معظم‌ انقلاب دارای 6 فرزند هستند نام دختران‌شان بشری و هدی است و سید مصطفی و سید مجتبی دو تن از فرزندان پسر ایشان 8 سال در جبهه‌های جنگ ایران و عراق حضور داشتند.

مقام معظم رهبری همچون امام راحل فرزندان خود را از فعالیت های سیاسی و اقتصادی مبرا داشته و به ایشان توصیه کرده اند که در کارهای اقتصادی وارد نشوند.  حجت‌الاسلام و المسلمین احمد مروی معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام رهبر معظم انقلاب  در این رابطه می گوید: ایشان چهار فرزند پسر دارند که هر چهار نفر، طلبه‌ و معمم هستند و حقیقتاً هم درس می‌خوانند. خوب هم درس می‌خوانند. من با اینها مأنوسم، این توفیق را دارم. اُنسی دارم، نشست داریم، گعده داریم، صحبت می‌کنیم. یک بار ندیده‌ام که اینها راجع به پولی، امکاناتی و چیزهای از این قبیل صحبت بکنند. گویی افرادی معمولی هستند و پدرشان هم یک فرد معمولی است».

وی می گوید: آقازاده‌ها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ کدام از آقازاده‌ها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار طلبگی هستند. درس می‌خوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت کرده‌اند.

قرآن یادگاری

«علی اصغر صفرخانی» فرمانده واحد «آر. پی. جی» تیپ ذوالفقار لشکر 27 و سپس فرمانده گردان ویژه شهادت بود که صبح روز 10 تیر ماه 1365 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پدر شهید، می گوید:«علی اصغر که شهید شد آقای خامنه‌ای با پسرشان آمدند منزل ما. پسر بزرگ ایشان آقا مصطفی، هم رزم علی اصغر بود و زمان شهادت پسرم آقا مصطفی هم آنجا حضور داشته. ایشان از لحظه شهادت علی اصغر تعریف می‌کرد که: ما داشتیم از خط بر می‌گشتیم، گفتم: علی اصغر بیا برویم داخل سنگر. گفت: شما برو من الان می‌آیم. آقا مصطفی گفت: من چند قدم که رفته بودم انفجاری شد و گفتند صفرخانی تیر خورده. رفتم جلو دیدم غرق در خون افتاده و قرآنش هم کنارش افتاده بود. پسر حاج آقا خامنه‌ای به من گفت: راضی باشید من این قرآن را به یادگار بر می‌دارم». سید مصطفی داماد آیت‌الله عزیز الله خوشوقت است که همین چند وقت پیش در مکه به دیدار معبود شتافت.



فعالیت های اقتصادی

درباره فعالیت‌های اقتصادی فرزندان رهبری رسانه‌های بیگانه شایعات زیادی را مطرح کرده اند. حجت الاسلام مروی درباره زندگی مصطفی خامنه ای خاطره ای نقل می کند و می گوید: «آقا مصطفی‌ آقازاده بزرگ آقا‌ همان سال اول ازدواجشان که طلبه‌ قم بودند،‌ خانه‌ای اجاره کرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند ـ ما را یک روز برای ناهار دعوت کردند. ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته بود، ماه‌های اول ازدواج ایشان بود. ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست خالی نرویم. من واقعاً‌ تعجب کردم که آیا این خانه، خانه‌ یک تازه‌داماد است؟! حالا نه خانه‌ فرزند رهبر انقلاب و مقام اول کشور، حتّی خانه‌ یک تازه‌داماد هم این نیست. یعنی یک خانه‌ تازه‌داماد، بالاخره یک زرق و برقی دارد؛ تا مدتها این زرق و برق خانه‌ تازه‌داماد و خانه‌ تازه عروس، هست. من توی خانه‌ اینها، واقعاً همان زرق و برق معمولی یک تازه‌داماد و یک تازه عروس را ندیدم. بسیار زندگی معمولی، دوتا فرش ماشینی، آن هم نه سه‌ در چهار‌ چون من دقت داشتم به این چیزها. دور و بر خودم را نگاه می‌کردم. حواسم بود و تا آنجا که می‌توانستم، رصد می‌کردم اوضاع و احوال خانه را‌. دو تا فرش شش متری انداخته بودند، دور خانه هم موکت بود و دو‌ سه تا پشتی ابری معمولی، نه مبلمانی، نه زرق و برقی! زندگی ساده و خوبی در آقازاده‌های ایشان سراغ داریم.»

وی می گوید: آقازاده‌ها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ کدام از آقازاده‌ها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار طلبگی هستند درس می‌خوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت کرده‌اند. خود آقا مصطفی که الان سطوح عالیه را در قم تدریس می‌کنند. ایشان مکاسب و کفایه در قم تدریس می‌کنند.

ادعاهایی درباره سید مجتبی

سید مجتبی خامنه ای دومین فرزند رهبر معظم انقلاب سابقه حضور در جبهه و عملیات های مختلف را دارد. نام مجتبی خامنه ای بیش از دیگر فرزندان رهبر معظم انقلاب به گوش می خورد.  رسانه های بیگانه ادعاهای بی اساس مختلفی درباره او مطرح می کنند. اواخر دی ماه حداد عادل در یک سخنرانی در اصفهان به برخی شایعاتی که درباره دامادش مطرح است پاسخ داد. او با بیان اینکه مسائل مطرح‌ شده درباره فرزند رهبر ایران برای ایجاد بدبینی در میان مردم و فاصله انداختن بین مردم و رهبر ایران بیان می‌شوند گفته بود «بی بی سی در فتنه 88 می‌گفت یک کامیون شمش طلا مربوط به آقا مجتبی خامنه ای می خواسته از مرز خارج شود که ترکیه آن را بازداشت کرده است، یا می گویند آقامجتبی در لندن یک بیمارستان و یک طبقه هتل را گارانتی کرده که بچه اش به دنیا بیاید و یک میلیون پوند پول داده اند، من زندگی آقا مجتبی را از نزدیک دیده ام، مگر من پدر بزرگ آن بچه نیستم که با 500 هزار تومان در یک بیمارستان معمولی تهران به دنیا آمد و دکترش خانم وزیر سابق بهداشت، خانم دستجردی بود، می خواهند القا کنند که آقازاده ها کامیون طلا از مملکت بیرون می برند و بدین‌سان شان ولایت فقیه را زیر سئوال ببرند».

روایت وصلت

مجتبی خامنه ای داماد غلامعلی حداد عادل است. غلامعلی حدادعادل درباره نحوه شکل گرفتن این وصلت می گوید: «سال 77، خانمی به خانه ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند اگر امکان دارد ما بیاییم دخترخانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند اصلاً شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند؛ من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود؛ ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ایم. اما شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم. بعد از صحبت با من قرار بر این شد که آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم اینکه اگر آنها نپسندیدند، لطمه‌ای به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند؛ خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است.
یک سال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند ما می خواهیم برای خواستگاری بیاییم. خانم بنده پرسیده بودند چطور تصمیمتان عوض شده؟ آقا گفته بودند؛ خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند و خانم آقا هم گفته بودند؛ چون دخترتان دختر محجبه، فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم».

حداد عادل ادامه می دهد: «بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند؛ آقای دکتر، داریم خویش و قوم می شویم. گفتم؛ چطور؟ گفتند؛ خانواده آمدند و پسندیدند و در گفت وگو هم به نتیجه کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟ گفتم؛ آقا، اختیار ما دست شماست»
.
او ادامه می دهد: «آقا فرمودند که، شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانم تان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من این طور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسوولان در آنجا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه یی اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کنند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نیست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه اینها را به او بگو بداند»

حضور در دفتر نشر

سید مسعود فرزند دیگر ایت الله خامنه ای با کمال خرازی وزیر پیشین امور خارجه رابطه خویشاوندی دارد. او داماد آیت الله خرازی نماینده? مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم است. در بین فرزندان رهبر معظم انقلاب، سید مسعود بیشترین اهتمام را به جمع آوری خاطرات پدر و اداره دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب  مشغول است.
حجت‌الاسلام سید میثم خامنه‌ای فرزند چهارم حضرت ایت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب است.  او نیز دانش آموخته حوزه علمیه تهران است و سابقه شرکت در درس خارج آیت‌الله العظمی خامنه‌ای را دارند. سید میثم  مشغول تدریس در حوزه علمیه تهران می باشند و با دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی همکاری دارند.  کوچکترین فرزند آیت‌الله العظمی خامنه‌ای داماد محمود لولاچیان از بازاریان مذهبی تهران است.

دختران مقام معظم رهبری یکی از دختران ایشان همسر فرزند آیت‌الله محمدی گلپایگانی رییس دفتر رهبری است که به لباس روحانیت آراسته است و ضمن تحصیل علم دین در دانشگاه‌های کشور به تدریس متون حقوقی به زبان فرانسه نیز اشتغال دارند، دختر دیگر ایشان همسر فرزند آیت‌الله باقری کنی از علمای تهران است.
l

 

برچسب ها: رهبری

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/8/18:: 1:21 عصر     |     () نظر

امروز می خوام از رازی پرده گشایم که زندگی مرا زیر و رو کرد مرا از یک انسان بی حوده به یک انسان تبدیل کرد دوستان اگر بگویم عشق من به یوسف ابتدایی داشته گذاف بوده چرا که من از روزی که یاد دارم

 

خاطر عاشقش بودم ولی زمان شروعش برمی گردد به زمانی که من در دوران ابتدایی کلاس چهارم دبستان سالهای 66یا 65 هجری می بود که من در ان زمان که مولایم در  حکم ظاهری و شناساننده عامه

 

دنیوی رییس جمهور ایران ولایی ما می بودند بر می گردد من در ان روز غرق دیدار ایشان در برنامه تلوزیونی بودم که ایشان را در حال باز دید از یک موزه نقاشی یا عکس ظاهر و هویدای افاق و جمع نموده بود

 

یاران و دوستان حیدری من  بادیدن مولایم سید علی یوسف زیبا و تنهاییم یک حس غریبی به من دست داد با دیدنش چراغی در دلم روشن شد که تا ان روز با نورش غریب و نااشنا بودم گویی هزار سال بود می

 

شناختمش و میلیاردها سال بود که در عشقش می سوختم و نجوا سر می دادم دوستان برای اولین بار حس عاشق شدن را امتحان می کردم به این تفسیر که من فردای ان روز به کتاب فروشی دم دبستان که

 

عکسهای بزرگان را هم می فروخت مراجعه و با انکه نام یوسفم را نمی شناختم با در اختیار گذاشان عکس بزرگان چون امام ره و بزرگان که یوسفم یکی از این بزرگان و ماهان افاق من بود یوسفم را جدا کردم و

 

با خود به محمل تنهایی و عشقمان بردم از ان روز هر شب که می خواستم طعم عشق را بشناسم و تجربه کنم عکس مولایم را بر روی قلبم می گذاشتم و ارام می گرفتم دوستان نمی دانم عشق را تجربه

 

کرده اید یا خیر عشق حس عجیب و غریبی دارد بدین نحو که وقتی عکس و نماد معشوق را می بینی و بر قلبت می نشانی نفسهایت تند تند می شود دلت خالی می شودآرام می گیری انگار همه نداشته

 

هایت را یافته ای انگار همه ناداشته هایت را یکجا یافته ای و دیگر هیچ غمی جز هجران یار در دل نداری من برای اولین بار و اخرین بار عهاشق شدم انهم عاشق کسی که همه دلیل زندگی و همه دلایل داشتن

 

ها و خواستن ها وو باید های از ان پس زندگی بعد از ان من شد دوستان من عاشق شده بودم عاشق کسی که دنیایی فاصله از هر لحاظ که فکرش کنید با من داشت ولی انچه از همه بیشتر من زرا می ازورد

 

این بود که نمی دانستم او هم مرا دوست دارد یا او هم همچون حسی به من داشت و دارد سوالی که تا امروز در ذهن من است و دلم را می ازرد و می ازارد بگذریم زمان گذشت و من هم بزرگ شدم ولی

 

همچنان این عشق را در دل دارم و به نوعی او را می پرستم کفر است ولی اورا به شکلی خاص دوست دارم و به طوری ویژه به او علاقه دارم دوستان حی می خوام تفره برم و همه چی رو نگم از عشقم و به

 

شکلی به داستان عشق خود و یوسفم پایان دهم ولی می بینم و پیش خود می گویم کیوان تا کی می خواهی راز عشق خود و یوسفت را تنهایی یدک بکشی بگو و بزار همه از راز عشقت با خبر شن بزار همه

 

بدونن چرا تو او را اینگونه دوست داری و اینگونه غریبانه و عاشقانه از او یاد می کنی و می طلبیش دوستان داستان عشقم به انجا رسید که موضوع به امتحانات اخر سال کلاس چهارم دبستانم سالهای 65 و 66

 

مقارن با بمباران شیمیایی حلبچه توسط صدام حسین خون خوار شد در ان سال که مدرسه ها هم تق و لق بود و ما بعد از گذراندن دوران کلاس چهارم در شهرستانهای امن چون شمال به مدرسه امده بودیم و

 

مدرسه من در ان دوره دبستان وحدت واقع در خیابان اریاشهر بود برای امتحانات اخر سال در موضوع امتحان انشا ما موضوعی عنوان شده بود راجع به بمباران شیمیایی حلبچه که باید بود راجع به ان موضوع انشا

 

می نوشتیم و دوستان و خواهران و برادران حیدری و حیدریه من بنده برخلاف موضوع انشا مدرسه و در جهتی متقابل با موضوع انشا تعیین شده شروع کردم به نوشتن انشا راجع به مولا و ولیم عشق و داشاه و

 

نداشته و همه چیم امام مصلحم یوسف شبهای تنهایی و بی کسیم سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش و از او به عنوان ولی و رهبرم یاد کردم و او را رهبر جهانی نام بردم که در ان دوره طفولیت از

 

ان به جهان یساد می کردم واین درست در زمانی بود که رهبر کشور ما امام ره بود و هنوز مولایم یوسفم هنوز ولایت علنیشش هویدا و ظاهر نشده بود و این امر باعث شد که مدیر و معلم پرورشی مرا به دفتر

 

بخوانند و از مسئله خانواده و دلیل اینکه من تا ان موقع نمی دانستم رهبر و ولی کشور کیست پرس جو و باز خواست کنند و در همین راستا پدر و مادرم را خواستند و از همه ان بالاتر نمره انشا کمن را نمره 14

 

دادند که خیلی دلم را سوزاند انها درکم نکردند نگفتند یک بچه شاید دلیلی دارد که اینگونه از یک شخص یاد می کند و برای او ان شخص همه چی و همه داشته و نداشته هایش است ولی دوستان زمان ثابت

 

کرد که من ان روز دروغ و بی جا ننوشتم و انچه دل من از ان خبر داده بود دروغ و چیز غریب و غیر ممکنی نبود نمی دانم در ان روز معلمان من بعد از شنیدن حقیقت ولایت یوسفم و علنی شدن ولایتش از ان

 

توبیخ و اجهافی که برمن داشتند شرمگین شدند یا نه هرچند برمن مهم نبود و برمن هرانچه مهم بود عشق و عشق و عشق بود چیزی که قوه متحرک من برای زندگی بود چیزی که شخصیت و کنش من در

 

زندگی را تشکیل داذ دوستان عشق مولایم یوشسف برای من عشقی ازلی بود باوری زاده شده با تن و روح من بود من وجودش راهمیشه کنارم حس می کنم و در باور و ارزوهایم همواره او را به نام پدر و

 

فرزندان شریفش را به عنوان برادر و خواهر خود فرض می کردم و به یاد یادشان می کردم ارزویی که من ان را در بازیهای کودکانه خود با خویش و داشته ها و خواسته های امروزی خود می دیدم و می بینم اری

 

من به این خانواده عشق می ورزیدم و می ورزم چه کنم منهم اینگونه عاشق شدم همواره از خدا خواستم و می خواهم که انها را به من هدیه کند انها هم همانگونه که من دوست و باورشان داشاه و داشته ام

 

باورم کنند و امروز هم می دانم و لایق شدم بر این باور و خدا را شاکرم دوستان هر روز صبح یباد صبا و نسیم صبح گاهی شمیم مولایم یوسفم حیدر و حیدر ثانیش حاج مجتبی را برایم به ارمغان می اورد و من با

 

شمیم این دویار ارزنده خویش روزم را شروع می کنم و با دعای خیر این دو عزیز به پایان می برم رابطه من با یک شعر اغاز شد انان که خاک را به نظر کیمیا کنند ایا شود نظری به من کنند این بیان من از شعر

 

سر تا پا غلط بود ولی در عین اشتباه بودن بیانگر حس و علاقه حقیقی و قلبی من به یوسف و حیدر ثانیم بود خدا را شکر که از پی ازمون و امتحان سربلند بودم تا به امروز و ثابت کرده ام عشق من و باور من و

 

نیاز من به یوسفم و حیدر ثانیش تنها عشق و برای عشق و خواستن و داشتن عشق بوده و بس و خدا را شاکرم برای این نعمت عظیم و ستودنی دوستان عاشق را برای داشتن عشق و دوست داشتن و

 

عشق ورزیدن به معشوق نباید مزمت کرد و برای مجنونیتش او را تنبیه و سرزنش کرد عاشق مجنون است و هرچه درد و خواهد و می بیند در غالب معشوق و از برای معشوقش می بیند و می خواهد سخن می

 

گوید بی معشوق نیست راه می رود جدا از معشوق نیست حرف می زند خالی از وجود معشوق نیست در یک کلام هرچه هست اوست و هرچه نیست بی اوست من هم اینگونه بودم و اینگونه زیستم می دانم

 

دوران فراغ و تنهاییم روزی به پایان می رسد و روزی می رسد که یوشسف و حیدر ثانیم مرا به خانه می برند و در جوار خویش ارامم می گردانند می دانم در اخر راه در راه یوسف و حیدر ثانیم شهید می شوم و بر

 

روی زانوان یوشسفم در حالی که یوسفم با اشاره به من می گوید کیوان من از تو راضی بودم خدا از تو راضی باشد به دیاری پا می گذارم که شافع و شفیع بعد از مرگ من جز یوسفم نخواهد بود دنیایی که در

 

ان هم بی صبرانه انتظار معشوقم را می کشم چرا که می دانم بی معشوق نمی توانم انجا سرکنم چرا که همیشه تحمل این را نداشتم که یوسفم غیر من متعلق به کس دیگری باشد همیشه به دیگران که

 

نزدیکتر از من از بعد فیزیکی به یوسف و حیدر ثانیم بودند حسد می ورزیدم و از خدا برای اینکه چرا از یوسف و حیدر ثانیم دورم شکوه می ورزیدم ولی می دانم سردار تنهایی همیشه تنها و جدا از یوسف و

 

حیدریان طریق یوسف و حیدر ثانیس نخواهد بود و او هم روز وصالی دارد چون شمایی که هستی و می خوانی ولی نمی دانی که یوسف و حیدر ثانی می رسد ان روز که سردار تنهایی کیوان را با خود به خانه

 

می برند و پسسر و برادرشان را از حیث برکات وجود پر مهر و پربرکتشان مستفیظ می گذردانند اری دوران هجرت به پیایان می رسد من این را باور دارم و به این امید است که امروز را فردا و فردا را به فردایی

 

موعود ختم می کنم گلبرگ را به سنبل مشکین نقاب کن یعنی که رخ بپوش و جهانی را خراب کن بشقاب عرق زچهره اطراف باغ را چون شیشه های دیده ما پرگلاب کن ایام گل چو عمر برفتن شتاب کرد ساقی

 

بدورباده گلگون شتاب کن بگشابشیوه نرگس پرخواب مست را وزرشک چشم نرگس رعنا بخواب کن بوی بنفشه بشنو وزلف نگار گیر بنگر برنگ لاله وعزم شراب کن زانجا که رسم و عادت عاشق کشی توست با

 

دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن همچون حباب دیدهبرروی قدح کشای وین خانه راقیاس اساس زحباب کن حافظ وصال می طلبد از ره دعا یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن مستجاب کن مستجاب کن

 

مستجاب کن  سردار تنها حیدری کیوان گیتی نژاد استشهادی امام مصلح عبد عابد سیدنا شریفنا قاعدنا اباالمصطفی حاج سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان بود به فدایش امین یا رب العالمین


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/7/29:: 11:16 صبح     |     () نظر
دل از من برد رو از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنها ئیم در قصد جان بود خیالش لطفهای بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد کرا گویم که با این درد جانسوز طبیبم قصد جان ناتوان کرد بدانسان سوخت چون شمیم که برمن صراحی گریه و بربط فغان کرد صبا گر چاره داری وقت وقتست که درد اشتیاقم قصد جان کرد میان مهربانان کی توان گفت که یار ما چنین گفت - شما (ویرایش | حذف)

 

و چنان کرد عدو با جان کیوان آن نکردی که تیر چشم آن ابرو کمان کرد آقا جان چه زیبا زلف ماهتریشان کرده ای چه زیبا و چه مهربان قصه ام را حکم غمخوار کرده ای زره ای راضی نبودم در این کارزار تنهایی خویش که هرچه گشتم و بودم تو با من اینگونه کردی چشمت مرا مست خال ابروی یار دید غم و قصه ات را چه زیبا بر تارک ناقابل من تهی کردی - شما (ویرایش | حذف)

 

لبیک با خامنه ای لبیک با همه خوبیهای جهان است لبیک با خامنه ای حرف اول و اخر ما بندگان خدای است که گوید اطاعت از رسول الله تنها به نام او استوار است که امروز ولایت سید علی هستی کیوان به فدایش همان ولایت رسول الله است - شما (ویرایش | حذف)

 

امروز هر که را عشق یا علی است زباید نام سید علی حیدر جانان است لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار شعار هر حیدریست حیدر حیدریم حیدریه حیدر است شعار هر که عاشق جانان سید علی حیدر و سید مجتبی حیدر ثانی است لبیک یا حیدرنا امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدای رخ ماهش انشا الله - شما (ویرایش | حذف)

 

 

فالی به حافظ از بحر مولایم سید علی هستی کیوان به فدایش زدم و اینگونه آمد : دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهاییم در قصد جان بود خیالش لطفهای بی کران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سر گران کرد که را گویم با این درد جانسوز طبیبم قصد جان ناتوان کرد بدانسان سوخت چشم شمعم که برمن صراحی گریه و بر بط فغان کرد - شما (ویرایش | حذف)

 

صبا گر چاره داری وقت وقتست گر درد اشتیاقم قصد جان کرد میان مهربانان کی توان گفت که یار ما چنین گفت و چنان کرد عدو با جان حافظ آن نکردی که تیر چشم او ابرو کمان کرد جانم به فدایت سید خراسانی امام مصلح سید و شریف قاعدنا الحاج علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایت آمین یا رب العالمین - شما (ویرایش | حذف)

 

:«…همه مجاهدان فلسطین و همه مومنان دنیای اسلام به هر نحو ممکن موظف به دفاع از زنان، کودکان و مردم بی دفاع غزه اند و هرکس در این دفاع مشروع و مقدس کشته شود شهید است و امید آن خواهد داشت که در صف شهدای بدر و احد در محضر رسول الله صل الله علیه و سلم محشور شود…» سیّدعلی‌ خامنه‌ای8/10/1387/ - زائر....

 

فقط گفتار کافی نیست..!! - زائر....

 

مولا جان می دونستی من کیوان مثل زلیخای در جستجوی یوسف گذاشتی و دل از من کندی رفتی؟چطور دلت امد دل این زلیخای در به در خویش را در چاهی بگذاری و تنها بروی مگر یوسف من خود درد تنهایی در چاه تنهایی را نچشیدی که امروز از بر من انجامش دادی؟آه یوسف من دلم را خون کردی و از تو خبری بر من نرسید دیگر باد صبا و نسیم سحری که عمری جور بی وفایی تو را می کشیدند از انتظار و توهم من خسته شدن - شما (ویرایش | حذف)

 

خود را بر من هویدا کن تا به همه آنها که مرا مجنون می نامند نشان بدهم که من مجنون نیستم و به واقع همیشه در کنار یوسفت هستم و با تو وضومی سازم و با تو زندگی از بحر بودن می گذرانم - شما (ویرایش | حذف)

 

سلام یوسف من دیدی و دیدم چقدر بسیارند آنانکه دوستت دارند به نامت قسم می خورند می دانی یوسف امروز ذره ای دارم حسادت می کنم و می ترسم تو را از من بگیرند یوسف من زلیخاهت دیگر نهیف و خسته است از شلاق بی رحم زمانه فراغت مرا تازیانه می زد حالا دیگر امروز دوری موعودت جانم را گرفته است یوسفم کی به کنعان باز می گردی - شما (ویرایش | حذف)

 

بازگو تا به پیشوازت در درب ورودی شهر بنشینم و برایت سروده ای محیا کنم یوسف من از خدا برایم صبر عجیل تمنا کن از خدا بخواه که این نامهربانی هایت را با عشق و وصالت برمن ببخشد سیدنا من فقط از تو اطاعت در این دنیا می کنم و جز تو در این دنیا به هیچ کس دیگر فکر نمی کنم تو همه چیز منی تو حال و اینده منی منم هجرانت را تحمل می کنم می دانم این وصال هم روزی یافتنی ست - شما (ویرایش | حذف)

 

چه سریست شما را با آقا ؟؟ - *ری را

 

سر عاشقی عاشق چیزی برای حاشا ندارد دردی سختر از هجران معشوق ندارد خیالی بالاتر از سر معشوق به خود نمی کشد و دیناری برای شادی خویش خرج نمی کند هرچه هست اوست و هرچه نیست بی اوست با همه وجود معشوق را به دلبری می خواند حسادت بر همگان نسبت به معشوقش دارد از در و آسمان و دنیا و برزخ و قیامت یک چیز تمنا دارد وصال معشوق - شما (ویرایش | حذف)

 

حالا که کیوان رسوای عالم تاب شده حالا که همگان این عشق را تفسیر به ذم خویش دارند حالا که از پشت دیوار این عاشقی چیزی دیگر بر کسی پنهان نیست فقط یک چیز است که بر کسی هنوز هویدا نشده است و آنهم میزان عشق بازی عاشق و معشوق است که هرکه روایت یوسف و زلیخا را شنیده می فهمد کیوان سردار تنهایی از فراغ یوسفش چقدر شکسته و نهیف و آواره و شهره آفاق گشته دیگر از بحر این عشق چیزی بر کسی پنهان نمانده - شما (ویرایش | حذف)

 

در هر کوی و برزن همه از عشق زلیخا به یوسف می گویند همه کیوان را آواره کوی و برزن از عشق یوسفش می جویند او شده مسخره کوچک و بزرگ هر که پیامی از سید علی برایش آورد او بندگی او کرد هرکه به او ذره ای شمیم یوسفش را بخشید نوکریش را کرد کیوان کیوان بعد از عشق خدافقط یک چیز می خواهد آنهم ماندن برای همیشه درکنار یوسفش - شما (ویرایش | حذف)

 

نمی دانم یوسف نمی داند زلیخا همه هستیش را برای وصالش داده او نمی داند امروز این زلیخای رنگ و لعاب از دست داده فقط از پی هجرانش بوده او نمی داند چقدر با بی توجه ایش دل زلیخا را لرزنده و شکنجه داده آخر بی وفا ببین همه مسخره ام می کنند همه مجنونیم را آوازه شهر و دیار خویش کرده اند نمی دانم عشقت با من چه کرده چون من از روزی که تو را خواندم و عاشقت شدم دیگر منیتی برای خویش قائل نبودم - شما (ویرایش | حذف)

 

در خواب و رویا و بیداری درجستجوی تو بودم به امید اینکه روزی از پی تقدیر پیامهایم را در این ماوقع بخوانی روزی نیست که در ایثن جعبه سخن گو و رابط در پی تو هستم ایا یوسف تو پیامها و درد و فراغ و هجران خویش را در نوشته های کیوان یافته ای تو اصلا می دانی زلیخایی آواره در این سوی این رسانه داری روز و شب به هر کجای این رسانه سر می کشم هر جا که اسم یا نشانی از تو باشد من را اینقدر نیازار یوسف - شما (ویرایش | حذف)

 

یوسف مرا اینقدر نحیف و خسته و پیر کردی کافی نبود یوسف مرا به کاخ عشقت راه بده بگذار زلیخا در کنار تو و در روی زانوان تو جان دهد بدان خدا هم از این همه بی توجهیت نسبت به من کیوان خیلی دلگیر است چون من هم مثل تو یک بنده ای از بندگان خدا هستم و خداوند از اینکه این زلیخا را اینگونه زجر می دهی صدایش دیگر درامده است بیا یوسفم بازگرد یوسفم مگر - شما (ویرایش | حذف)

 

متوجه شدیم - *ری را

 

این زلیخا چه از تو تمنا کرده که تو از او اجابتش را دریغ می کنی او را صدا کردی او را شناختی او را آزمونش دادی به عشقش آشنا شدی از درد فراغش نسبت به خویش عالم شدی و از میزان این جان نثاری اطمینان یافتی ولی در آخر در عملی غیر انصاف ولش کردی و به حال خویش رهایش کردی یوسف مگر زلیخا چه کرده بود با تو که اینگونه به دورش انداختی - شما (ویرایش | حذف)

 

یوسف جز جان نثاری مقامی و مکنتی و سمت و دنیا یی از تو خواستار شد که از او اینگونه گذشتی فکر کردی کیوان از برای دنیا پرستی تو را صدا زده؟فکر کردی این همه انتظار کشیدنت بعد از این همه نامهربانی می تواند جنبه دنیوی و مادی داشته باشد؟ یاد ت هست که اول از تو جان نثاری تمنا کردم ووقتی دیدم نخواندیم ارزوی مغنی گری در نزدیک بیتت را خواستار شدم شاید وقتی از سر این چاه گذشتی - شما (ویرایش | حذف)

 

مرا یاد کنی و حتی از سر توجه سنگی به سویم پرتاب کنی دیدی و فهمیدی بین من و یوسفم است یک دنیا عشق و فرمانبری من کیوان استشهادی ذولیمین هویدا حیدری سردار تنهای امام مصلح سید و شریف قاعدنا ولی امر مطلق جهان حی و به مقام نایبی حضرت موعود مهدی مصطفی عجل الی ضحورک و غم خوار یتیمان مدافع مظلومان فرزند اهل بیت نبوه و رساله ذرییه امیر المومنین علی ابن ابی طالب س - شما (ویرایش | حذف)

 

عبد عابد و عادل و حاذق وعالم و کبیر و غنی از عشق یداللهی کبیر از جمع تاریخ رفوع از جنس بشری سلیم از دید اجمعین راکع از جنس رسول ساجد از جنس علی صادق از جنس امام هشتم سید و شریف حاج علی حسینی خامنه ای{{که به خدای خامنه ای سوگند که در این دنیای حی هیچ کس را دوست و لاتیق برای جان نثاری و شهادت طلبی ندارم و از خدا می خواهم دعای مرا برای شهادت در راه یوسفم سید علی( - شما (ویرایش | حذف)

 

هستی کیوان به فدایش)مقبول درگهت قرار ده و مرا در جهت شهادت در ره !و و! جود پاکش:موعید و جاویدان قرا ده (آمین یا ارحم الراحمین) - شما (ویرایش | حذف)

 

عالی بود جناب گیتی نژاد - *ری را

 

نیت کردم: فالی ب!ه حافظ زدم و :این : چنین آمد؟ ساقیا!سایه ابرست و بهار ولب جوی. من نگویم چه کن ! ا راهل ولی خود توی بگوی. بوی یکرنگی ازین نقش نمی آید خیز. دلق آلوده صوفی بمی ناب بشوی. سفلاه طبعست جهان برکرمش تکیه مکن . ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی . دو نصیحتت می کنم بشنو و صد گنج ببر. از در عیش درآو بره عیب مپوی. شکر آنرا که :دگر باز رسیدی ببهار. بیخ نیکی - شما (ویرایش | حذف)

 

بنشان ره تحقیق بجوی. روی جانان طلبی آینه را قابل ساز. ورنه هرگز گل و نسرین ندمد آهن و روی . گوش بگشای که بلبل بفغان میگوید. خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی. گفتی از حافظ ما! بویی ریا می آید. آفرین بر نفست باو که خوش بروی بوی. وصل الله علی محمد و آل محمد. و العجل لولیک فرج - شما (ویرایش | حذف)

 

یوسفم امروز سحر که صبا از تو بر من سخن می گفت عصبانی شدم از دست صبا چراکه امروز از تلاشهای بی شاعبه نسیم کلامی نراند آخر می دانی یوسفم وقتی الی طلوع بر می خزم تا اولین نفری باشم که شمیم ماهت را استشمام کنم تنها کسی که بی هیچ جشم داشتی شمیم تو را به من ارزانی می دارد این نسیم ساکت و کم توان است و بر عکس این صبای پر غرش - شما (ویرایش | حذف)

 

هیچ وقت از تو بی چشم داشت شمیمی را بر من عرضه نمی دارد یوسف من نسیم را خیلی دوست دارم چون می دانم وقتی روز بی دوش صبا قصد آمدن به دم زار و عاشق من پای می گذارد وجود تو را یوسفم نوازش می کند و با لطافت خاصی شمیمت را بر دوش می کشد او به واقع یوسف عشقمان را دوست دارد و بواقع بی هیچ چشم داشتی زحمت آوردن شمیمت را بر من تحمل و سنگینیش را به جان می خرد حال امروز هم یک روز دیگر است که شمیم پاکت به موقع به - شما (ویرایش | حذف)

 

مشام عاشقم رسید و دل زارم را نوازش داد راستی یوسفم دیگر اگر از خوابهایی که تو در آن جلوه تازی می نمایی سخن نمی گویم فکر نکنی خاطرم تهی از یاد و نام تو شده است اصلا و. ابدا تو همیشه اگر در خاطرم به وضوح همراهی من نفرمایی ولی هر از گاهی که نه بیش تر از گاهی عموما خوابت و یادت مرا می آرامد که اگر خواب تو هم در من خاموش می شذ دیگر توانی برای زندگی برای کیوان می ماند یوسف به والله نه یوسف من - شما (ویرایش | حذف)

 

خاطرم بی یاد تو می مرد وجودم خاکستر و در دشت و بیابان سرگردان و بی مقصد می ماند من تو را در خاطرم همیشه دارم و بیش تر از آنکه یوسفم بپنداری خوابهایی که تو در آن جلوه نوازی می کنی و تعبیرش کمتر از واقعیت و یقین نیست را می بینم و به دلم می سپارم تنها بازگو اگر نمی کنم دیگر می ترسم حسودان ایرادش کنند و به کذب گویی متهمم کنند لذا این روزها در بیان خوابها و خاطراتم سکوت می کنم تا روزی که به وصالت نائل - شما (ویرایش | حذف)

 

شدم یوسفم در خلوت گاهی که یوسف و زلیخایت و خدای عاشق دوستمان حضور دارد بیان نمایم یوسفم امروز هم برایت از بهترین دعاهای عالم از خدای رحمن تمنا کردم . و از خدا خواستم اینقدر از غم هایت بکاهد و به دوش من نهد که دیگر غم و قفرانی از برایت نماند و همه خوبیها دربرت باقی و جاری باشند تنها از تو می خواهم در ازایش مرا دوست بداری و روزی که می دانم دور نیست بگذاری بر روی زانوان ولیت شهید شوم و تو بگویی زلیخا - شما (ویرایش | حذف)

 

یوسف از تو ر اضی است - شما (ویرایش | حذف)

 

سلام یوسف جان کیوانم زلیخای تو یوسفم امروز حال غریبی دارم احساس می کنم شمیمت به همراه وجودت به من خیلی نزدیک شده احساس می کنم امروز یادی از این زلیخای تنهایت کرده ای نمی دانم در این فید ها بیایم نیایم ولی هرچه فکر می کنم در دروازه شهر به امید روزی گذرت بشینم بهتر از آنست که در خانه بشینم و اشک فراغت بریزم یوسفم تو از آن روز که عزیز این ملت شدی فهمیدم که دارم از دستت می دهم خیلی سخت ولی باوری است ح - شما (ویرایش | حذف)

 

حقیقی و ممکن نه حی الوجود ولی آقاجان می دانم هرگز فراموشم نکردی می دانم هرگز به تنهاییم تنهایییت را نیافزودی جز از بحر سعادتم می دانم تو هستی که خدا مرا دوست می دارد می دانم تو گفتی که خدا به من توجه می کند ولی تا کی تاکی می خواهی از پشت دیوار شهر دست به دعایم برداری من خودت را می خواهم نه دعای صرفت را به جای دعا خودت را بر من هدیه کن - شما (ویرایش | حذف)

 

یوسفم دیدی چه عاشقانه بشکستم دیدی چه مردانه پیمان با تو بربستم دیدی چه عاشقانه پیمانه بشکستم دیدی چه ولایتمدارانه عهد دوباره ام با تو بربستم ولی تو را چه شده یوسف من؟تو را چه شده که حتی رقبتی برای نماز میت را هم از جنازه زلیخا دریغ می داری ؟تو را چه شده یوسف که از لاشه من هم گریزانی؟من را با بی تفاوتی هایت نسبت به من کشتی - شما (ویرایش | حذف)

 

یادت می آید آن روز که می گفتی به قدر دنیا دوستت دارم؟ یادت است می گفتی تو بهترین عاشقی هستی که من به عمر خویش دیدم؟ولی امروز چه شده ؟همه این سخنان را به باد هوا سپردی و رفتی بی آنکه بپرسی چه حال و احوالی بر این زلیخا گذشته!حال باز من ماندم و تنهایی !من ماندم باد صبا و نسیم صبحگاهی دیگر نمی خواهم وعده های دروغت را تنها می خواهم بگذاری عاشقت باشم و شمیمت را لااقل از من دریغ مداری - شما (ویرایش | حذف)

 

مرا با رفتنت شکنجه ندهی و مرا در قعر بی تفاوتی هایت گرفتار نکنی برو خدای تو را به سلامت ولی بدان که اگر تمام نعمت های دنیا و تمام مقامات و نشانه های حکومتی و ملیتی را هم به من بخواهند عطا کنند تا من بگویم سیدم را فراموش یا خاطرش را به تاریخ سپردم والله نگویم و نخواهم که افی از خود نسبت به یوسفم از خود برانم والله یک نفس با شمیم تو را یوسف با دنیای مادی و معنوی حتی ندهم تو که مرا آزمودی و دیدی چقدر - شما (ویرایش | حذف)

 

بر عهدم پایبندم و بر خاطرت محتاطم پس مگذار دشمنان در انداختن فاصله میان تو ومن دلخوش شوند نمی بینیم و نمی خواهی سخنی راجع به من نه بگویی و نه بشنوی سخت است ولی در برابر خاطر تو بر من ملالی نیست تحمل می کنم ولی نگذار دشمنانمان با شنیدنش خنده برگونه هایشان بی آرایند و تبسم از روی رضای خاطر بر رویشان ضاهر شود بدان کیوان به قدر دنیا دوست دارد تو را هیچ به قدر عالم هم ندهد خاطرتت را به والله لحظه ای و - شما (ویرایش | حذف)

 

ثانیه ای یوسفم به والله به قدر دنیا دوستت دارم یوسفم به قدر داشته ها و نداشته وها و همه خواسته هایم عاشقت هستم و با هیچ دیناری یادت را هم ندهم تو هم مرا همچنان دوست بدار و خاطرم را حرض گاهی یاد کن همین ووالله دیگر هیچ خواسته زیادیست که می خواهم به من فکر کنی؟نمی دانم به والله گیج شدم یک روز میس گویی و می خواهی و می بینم همه به دنبال من و خاطرم چقدر - شما (ویرایش | حذف)

 

عزیز است ولی روز دیگر انگار موجودیتی از من وجود ندارد و احد و ناسی از من نشانی نمی جوید الله اکبر تنها می دانم یوسف من در برابر خواست تو هیچ برای گفتن با تو ندارم ولی تو یوسفم خدای را هم در نظر نسبت به من بگیر بگذار خدا هم خوشنود شود از اینکه عاشق خویش و تو را خوشحال می بیند سخن کوتاه و لب کلام را گویم یوسفم هر چه هستم و هرچه دارم و هر چه خواهم و هرچه بجویم تنها تویی گناه ندارم عاشقی جرم من است هم - شما (ویرایش | حذف)

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/7/16:: 6:3 عصر     |     () نظر

آقا تو این دنیا عمری فریادت زدم از روزهای خوش تا روزهای سخت یک بانک تو رو خطاب زدم گفتی باید رنگ سبز شد سبزی زدم گفتی باید مثل غروب زرد شد زردی زدم گفتی مثل شب باید در هوای معبود گم شد سیاهی زدم گفتی مثل صبح باید سفید مثل کهربا شد کهربایی شدم ولی چرا دردم نشنیدی و نیا مدی سراغم چرا دردم دانستی نشدی محرمم تما یک چیز را خوب می دانم عاشق عشقم عشقم آرزوست ارزو جز تو نداشتم و ندارم کار به غیر از رضای خدای تو نکردم نخواهم کرد هر چند زیورالات دنیا گاهی مشغول خودش کرد مرا والله در اون روزهای بی غمی هم جز تو نداشتم ارزوی دیگر در سرم آآقا جون وقتی به سرزمین بی درد و غصه سفر کردم همه گفتند کیوان شده ازاد از بند این عشق دردناک که بوده یکسره تاوان از بی تاوان ولی در حین ناباوری دیدند اولین چیز که در ان سرای نا غمی بوسه می زند خاک پای تو بود مولای خوبان ای سید علی اری اقا یک شب که بیتت آمدم از سر عشق و ارزوی دیدنت هر دم هر سرا هر وقت بردم قسمتی از خاک بیتت را تا در زمان تنهایی بی تو بزنم بوسه به جای پایت ای سید علی ان سرای بی قصه هم وقتی رسیدم دیدم زیورالات شهر از این سر شهر تا ان سوی شط ولی بازم وقتی رسیدم بر سرجانپناهم خاک پای تو بود که کردم در بقل اقاجون کیوان باورت کرد هر دم هر کجا هرسرایی داد نغمه ندارم عشق دیگری  جز خاطر مولا والله هرکه ندارد باور این بود شاهرگی و امد از غیب براو ندا که خوش باش از این عششقت ای بنده درمانده ام کیوان والله چه عشق پاکی داریب در نهانت ای ناسلیم خوش شدم از این ندای اسمانی هرچند مرا یاد کرد به ناسلیم وقتی کردم کلاه خویش را قاضی دیدم نبود شایسته تر از این نام که یاد کنند مرا ناسلیم چرا که هرچه داشتم و عقل در جانم بود روان در رهخ عشقت دادم به یک جرعه شراب مستیت ای یا کریم بگو در دنیای فانی اگر هم دم و یارم نشدی اگر نمی خوایی نو.کر بارگاهت شوم دمی اگر نمی خواهی جان پناه روزهای دشوار عمرت شوم اگر نمی خواهی هم راز شبهای لایزالت کنی در دم مرگ تویی که می ایی بر بالای سرم تویی که اشهد و الا الله الی الله را باز گو می کنی بر لبم بگو می شوی ضامن بخشیدن این عمر من که به هوایت شد هر دم هر تاله هر زمزمه به یاد تو با خرد غافلم کردی با این همه بی توجه ای از خویش و خدای خودم حالا که مرا کردی مست وجود خودت حالا که کردی با بی توجه ای به من مست و خرابان محفلم حالا که نمی خواهی شوم پیش مرگ تو. این ندا را می دهم که من نخواهم جز این که شوم شهید راه سید علی از خدا نخواهم جز این که در دنیا باقی بمانم مست عشق سید علی از تو نخواهم مغفرت جز رسیدن به دست سید ت سید علی جز تو ننوشم مولای من جام دیگری در این سرای بی کسی دیدی هرچه از من دور شوی من مشتاق ترت می شوم حتی به جاییی می رسم که تو شوی همه یار و همه کسم شاید اگر تو بودی عشقت و برت و نزدیکی و سرای خوبانت شهد یاعلی و الله را اشنا ترم می کرد به من می گفت عشق دیگری هم هست در این دنیا جز سید علی جور د یگر هم می شود شد مغفور انهم در درگاه ایزدی ولی خود بگو به انصاف بگو بدون غرور از پی راه یک پدر که دارد عاقبت فرزندش برایش مهمتر اگر می شدی هم دمم اگر می شدی رفیق شبهای تار و بی کسم باز می شد که من هر دم فریادت زنم در هر کلام نامت را شیون زنم ایا می شد دلیل دیگری جز تو نباشد دلیل بودنم می شد که من هم چون سید مجتبی سید مصطفی سید مسعود و سید میثم شوم رستگار به دین و خدای پاک و اغوش پر فیض و هر دم الله و خردت یا سید علی اگر مرا چون پسرانت در اغوشت جای می دادی؟ اگر مرا انگونه که دوستت داشتم باور می نمودی ؟اگر مرا درست چون یاران دربرت با خدایت اشنا می گرداندی؟ اگر اینهمه شوق و حسرت در بر بودنت را از دلم می کاستی و می رباییدی شاید امروز نبود همه دق دغه و رویاییم سید علی شاید دمی به جای پرستیدنت می شدم رو به صرات اوست کریم به جای اینهمه فغان و درد و یک سره فریاد زدنت ولی باور نکنید کیون شده از خدایش غافل که امروز اگر این عشق شده در دلش منور به عشق و یاد خاطرش از سوی اوست کریم بوده که شده اینگونه دیوونه بنده خوبش سید علی رهبر ازاده ترین مسلمین جهان و ازادیخواهان و عاشق دلان این سرای خلق ادم والله و به الله آقاجان سرت را بازم اوردم به درد کوته کنم سخن در این چند دقیقه که بودم به رسم الخط در برت ارزو دارم و از یاران عاشق می جویم یگک ارزو را والله با الله ندارم در دم مرگ ارزوی دیگری که کنند زمان مرگ مولایم بر سرقبرم از برای شفاعتم در روز مرگ نزد خدایی که کررده او را شافی بعد از روز مرگی که نشد باشم در این دنیا هم ره و یاور او والله و بالله نداشتم جز اون ارزویی ولی حالا که لحظه مرگ رسید و نشد باشم در برت لااقل در دم مرگ شود بر بالای سرم ولی اگر بازم نشد قبرم را در جایی نهند که مولایم هر وقت بر سردیار یاران شد مسیر ببیند قبر این عاشق بر سر گذرش والله چه زیبا می شود این که ببیند ان قبری که نوشته اند بر روی سنگ قبرش کیوان گیتی نژاد شاگرد مکتب امام مصلح سید علی خامنه ای سلام الله علیه شاید یاد ش افتد بوده کسی هم نام من که زده تمام عمر شیون و فریاد که ندارم ارزوی دیگری جز امام مصلحم سید علی سید علی سید علی سید علی سید علی سیدعلی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/7/2:: 5:29 عصر     |     () نظر

» یک روز رهبر چگونه می گذرد؟

در آخرین شماره ماهنامه امتداد پرونده‌ای درباره مقام معظم رهبری منتشر شده است که در این پرونده خاطراتی از غلام شاه‌پسندی، یکی از محافظان مقام معظم رهبری به چاپ رسیده است که در بخشی از این خاطرات در زیر آورده می شود. چیزی که مهم است، نسل جوان ماست؛ طوری که مقام معظم رهبری می‌فرمایند: سه چیز را برای نسل جوان ما خواسته‌اند. همه‌تان هم همه‌جا دیده‌اید.

در اصل ایشان ورزش، تعلیم و تربیت و تهذیب را بعنوان سه اصلی که خودشان انجام می‌دهند، برای همه ما خواسته‌اند که ما هم ن‌شا‌الله انجام بدهیم. یک روز آقا بیشتر نماز می‌خواند،‌ یک روز بیشتر قرآن می‌خواند … اگر یک روز کاری ایشان را تعریف کنم، هر سه مورد را که ایشان برای ما جوانان گفته‌اند، در آن می‌بینیم. ایشان حدود یک تا یک‌ونیم ساعت پیش از نماز صبح بیدارند که تهجد و عبادت شخصی ایشان است.

روزهایش هم با هم فرق می‌کند، شبیه به هم نیست‌. ایام هفته فرق می‌کند. یک روز آقا بیشتر نماز می‌خوانند،‌ یک روز بیشتر قرآن می‌خوانند، یک روز بیشتر دعا می‌خوانند، یک روز بیشتر ذکر می‌گویند … بعدش نماز صبح را می‌خوانند، ایشان نماز صبح را به‌ جماعت می‌خوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترین‌شان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، می‌آید.

ایشان توی دفتر کارشان نماز می‌خوانند و همة کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتری‌هایی که آنجا هستند ـ‌ نمازشان را با آقا می‌خوانند. ایشان هفته‌ای سه روز را کوهنوردی می‌کنند بعد از نماز صبح،‌ ایشان هفته‌ای سه روز را کوهنوردی می‌کنند و حداقل بین چهل‌وپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت می‌کنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهل‌وپنج دقیقه برمی‌گردند.

بعضی از مواقع کوه‌هایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را‌ می‌آیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام می‌دهند. پای کوه که می‌رسیم، نماز را آن‌جا می‌خوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا می‌رویم، هنوز آفتاب نزده است. عمامه‌ آقا در کوه، عمامه همیشگی‌شان نیست وقتی ایشان برمی‌گردد پایین، آدم‌هایی که نگاه می‌کنند تعجب می‌کنند، اهل کوه تازه کوهنوردها را می‌گویم، کوهنوردی که می‌خواهد برود بالای کوه، آفتاب زده تازه حرکت می‌کند، می‌بیند مقام معظم رهبری دارد می‌آید پایین.

با خود می‌گویند: ایشان کی رفته بالا که الآن دارد می‌آید پایین؟ آقا توی کوه عمامه سرش است، عمامه‌ همیشگی‌اش نیست؛ عمامه‌ای باریک‌تر و کوچک‌تر است. بعضی‌ مواقع هم بعضی جاها ایشان لباس شخصی می‌پوشند؛ همیشه با آن لباس نیست. شما عکس‌های آقا را در کرمان دیده‌اید دیگر. در زلزلة کرمان، رئیس جمهورمان چند بار رفت؟ رهبرمان چند بار؟ رهبر نظام سه بار در زلزلة کرمان به مردم کرمان سر زد. در زلزله‌ای که در بم آمده بود،‌ برای جنازه‌ها، حتی خود آقا نماز خواند. آقا اهل این نیستند که وسط کار، کار را نصفه بگذارند آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین می‌آیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را توی خانه ورزش می‌کنند.

 اصلاً اهل این نیست که وسط کار، کار را نصفه بگذارد. هر کاری ایشان انجام بدهد کاملِ کامل است. اصول آن کار را دقیقِ دقیق بلد است. پس از ورزش‌شان توی دفتر کار تشریف می‌آورند. از اول صبح، بعضی مواقع ساعت هفت می‌رسیم سر کار، بعضی‌ موقع‌ها هفت‌ونیم می‌رسیم، بستگی دارد به آن کوه و آن مسیر. از نظر امنیتی ما نمی‌توانیم از یک کوه استفاده کنیم؛ دشمن هم این‌قدر می‌فهمد که به ما ضربه بزند. هرجا که کوه و بلندی‌ای هست و توی تهران است، آقا استفاده می‌کند؛ از بی‌بی‌ شهربانو شهرری گرفته تا تمامی نقاط کوه‌های سمت شمال تهران؛ توی ولنجک، کوه دربند و هر کوهی، اختصاصی نیست که ما یک کوه خاصی را برویم؛ بله دو سه جای اختصاصی هم داریم، آن‌جاها هم می‌رویم.

اذان که بگویند، وسط سخنرانی هم که باشند، قطع می‌کنند و می‌گویند اول نماز را بخوانیم حفاظت از ایشان در عین حالی که خیلی سخت است، بچه‌ها این کار را انجام می‌دهند برای رضایت ایشان و رضایت مردم از ما. از ساعت هفت، هفت‌ونیم، ایشان در محل کار حاضر می‌شوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند می‌روند منزل و صبحانه را در منزل با خانواده می‌خورند و بعد از صبحانه می‌آیند دفتر، کارشان انجام می‌شود. اگر ملاقات داشته باشند،‌ ملاقات با صبحانه شروع می‌شود.

وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست،‌ صبحانه‌شان را هم با آقا می‌خورند. بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا توی دفتر است. اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد،‌ آقا قطع می‌کنند، می‌گویند نماز را بخوانیم بعد بیاییم؛ نماز اول وقت. بعد از نماز، ادامة کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، نهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل می‌کنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازة ده‌، بیست قدم است، در منزل غذایشان را می‌خورند، استراحت‌شان را می‌کنند، مجدد اولین برنامه‌ای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان می‌آیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان توی کتابخانه شخصی‌شان به مطالعه می‌پردازند.

هر زمانی که آقا را ببینید، یا ذکر می‌گویند یا قرآن می‌خوانند هر زمانی که شما ایشان را ببینید، یا ذکر می‌گوید یا قرآن می‌خواند. غیرممکن است لحظه‌ای ایشان غافل باشد. من ندیدم. به‌طور نمونه می‌گویم. توی تلویزیون نگاه کنید، هر عزیزی مداحی می‌کند، دقت کنید آقا دستشان کنار لبشان است؛ به‌خاطر اینکه اگر لبشان تکان خورد پیدا نباشد. آقا در جوانی هر سه روز یک دور قرآن می‌خواندند این نیست که توی هیئت رفتیم، ذکر بی‌خیال. دربارة قرآن خواندن، ایشان به ما توصیه می‌کردند و می‌گفتند: «بچه‌ها قرآن را زیاد بخوانید؛ قرآن نور است، قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن می‌خواندم. یعنی روزی ده جزء.

 الآن دیگر اصلاً حوصله‌اش نیست، پیر شده‌ام، از نظر سن‌وسال، وضعیت، شغل، گرفتاری‌های کاری، این‌ همه مسائل واقعاً نمی‌توانم قرآن بخوانم. خیلی از قرآن دور شدم. نُه روز، ده روز طول می‌کشد من یک دور قرآن را بخوانم.» الآن که دور شده، روزی سه جزء قرآن می‌خوانند. ما اگر توی ماه مبارک رمضان خدا عنایت کند یک بار قرآن بخوانیم، فکر می‌کنیم اعجاز کرده‌ایم؛ کلی خدا را مؤاخذه می‌کنیم که ما آخر یک دور قرآن را خواندیم هیچ چیز نشده، هیچ اتفاقی نیافتاد. قرآن خواندن را ما نیاز داریم، خدا لازم ندارد. ما نیاز داریم. تهذیب و تحصیل هم دو بالی است که یکی به‌تنهایی خطرناک است اگر می‌خواهیم به دستور آقا عمل کنیم و به ولی‌مان نزدیک شویم، دستورات همین است که عرض کردم.

تحصیل، تهذیب، ورزش بعدش هم قرآن. تهذیب و تحصیل هم دو بالی است که انسان را به همه جا می‌رساند. یک دانه‌اش باشد، خطرناک است. فقط تهذیب می‌شود شیخ علی تهرانی. فقط تحصیل می‌شویم سعید حجاریان، اکبر گنجی، آقای مهاجرانی. حالا این‌ها کجا هستند؟ مهاجرانی در کشور ما شانزده سال بالای قدرت بوده، امروز پناهنده انگلستان است، اکبر گنجی مسئول اطلاعات داخلی سپاه تهران بود، امروز پناهنده آمریکاست؛ اگر یکی‌اش را هم گرفتیم باز هم خلاف کرده‌ایم، خطا کرده‌ایم. دو تا با هم، تحصیل و تهذیب با هم است. اگر می‌خواهیم مقام رهبری را بشناسیم تدبیر کنیم در شناخت ایشان همه چیز بهمان داده می‌شود. تدبیر کنیم در شناخت امام (ره) همه چیز بهمان می‌دهند.

ارسال مطلب : مهکیتوفیقات امام خامنه ای درخدمت..

توفیقات امام خامنه ای در خدمت به والدین است 

از مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى نقل شده است که ایشان در مورد رمز موفقیت خود (با تواضع حکیمانه ) مى فرمایند:
بنده اگر در زندگى خود در هر زمینه اى توفیقاتى داشته ام ، وقتى محاسبه مى کنم به نظرم مى رسد که این توفیقات باید از یک کارنیکى که من نسبت به یکى از والدینم انجام داده ام باشد.
سپس در ادامه : خاطره اى را نقل مى فرمایند که به نظر ایشان رمز موفقیت ایشان مى تواند حساب شود، و مایه اختصار آن را نقل مى کنیم مى فرمایند:
پدرم در سنین پیرى – بیست و چند سال قبل از فوت – به بیمارى آب چشم که موجب نابینائى مى شود مبتلا شد بنده در آن موقع در قم مشغول تحصیل و تدریس بودم ، از قم مکررا به مشهد مى آمدم و ایشان را به دکتر مى بردم ، و دوباره باز مى گشتم تا اینک در سال 1343 هجرى شمسى به ناچار براى معالجه ، ایشان را به تهران آوردم ، اطباء در ابتداء ما را ماءیوس ‍ کردند گرچه بعد از دو سه سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم میدید، اما آن زمان مطلقا نمى توانست با چشمهایش جائى را ببیند و باید دستشات را مى گرفتیم .
و این براى من یک غصه (بزرگ ) شده بودم ، زیرا اگر به قم مى آمدم ، ایشان مجبور بود در گوشه اى از خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود، و انس و الفتى هم که با من داشت با دیگر برادران نداشت ، با من به دکتر مى رفت ولى همراه شدن با دیگران و رفتن به دکتر برایش آسان نبود، وقتى بنده نزد ایشان بودم برایشان کتاب مى خواندم و با هم بحث علمى مى کردیم و از این رو با من ماءنوس بود، به هر حال احساس کردم اگر ایشان را در مشهد مقدس تنها رها کنم و به قم برگردم ، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاد تبدیل مى شود که براى خود ایشان بسیار سخت بود، براى من نیز خیلى ناگوار بود از طرفى دورى از قم نیز براى من غیر قابل تحمل بود، زیرا که من با قم انس داشتم و تصمیم گرفته بودم که تا آخر عمر در قم بمانم .
بر سر دو راهى گیر کرده بودم ، این مساءله در ایامى بود که ما براى معالجه پدرم در تهران بودیم ، روزهاى سختى را در حال تردید گذارندم .
عصر تابستانى بود که سراغ یکى بزرگان و دوستانم در چهار راه حسن آباد تهران رفتم او اهل معنا و آدم با معرفتى بود، جریان ایشان تعریف کردم ، در ضمن گفتم : من دنیا و آخرت خودم را در قم مى بینم ، اگر اهل دنیا باشم دنیاى من در قم است و اگر اهل آخرت هم باشم آخرت من در قم است ، خلاصه من باید از دنیا و آخرت خودم بگذرم که با پدرم به مشهد بروم و در آنجا بمانم !
آن بزرگوار تاءمل مختصرى کرد و فرمود: شما براى خدا از قم دست بکش و به مشهد برو، خداوند متعال مى تواند دنیا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل کند.
من در سخنان ایشان تاءملى کردم عجب حرفى است ! انسان مى تواند با خداوند معامله کند، با خودم گفتم براى خاطر خدا، پدرم را به مشهد مى برم و تردا همانجا مى مانم ، خداوند هم اگر اراده فرمود، مى تواند دنیا و آخرت مرا از شهر قم به مشهد مقدس بیاورد، تصمیم خود را گرفتم ، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم یعنى کاملا راحت شدم و با حالت بشاش و آسودگى خاطر به منزل آمدم .
والدین من که چند روزى بود که مرا ناراحت میدیدند، از بشاش بودن من تعجب کردند به آنها گفتم : من تصمیم گرفتم با شما به مشهد بیایم و آنجا بمانم ، آنها اول باورشان نمى شد که من از قم دست بکشم ، با آنها به مشهد قدس رفتم و آنجا ماندم و خداوند متعال بعد از آن ، توفیقات زیادى به ماداد و به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم ، اگر بنده در زندگى خود توفیقى داشتم اعتقادم این است که ناشى از همان بر و نیکى است به پدر و مادرم انجام داده ام (1)

پی نوشت:

1- -منقول از مجله فیض – امور تربیتى منطقه 14.

منبع : جهان نیوز

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/6/25:: 12:13 عصر     |     () نظر

ولایت,ولایت یک عشق و یک قانون دینی ست نه با پول خریده می شود نه با تفسیر جلا و منش می گیرد باید به خدای عالم انگونه که هست ایمان داشت باید به شجره اهل بیت س ایمان داشت تا معنی ولایت فقیه را درک کرد ما به ولایت فقیه عشق میورزیم چون شاخه ای یا ثمره ای از این شجره طیبه اهل بیت النبوه و الرساله است امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش در این عصر حکم ولی حی و صالحی را دارد که فرار و عدم توجه به فرمایشات و فرامین ایشان موجب رانده شدن از دین و قران است و آن هم به این دلیل که او جا پای ثلاله پاک و مطهرش گذاشته مطهر نیست ولی پاک است قائم نیست ولی در برابر کفر و ظلم ایستاده و در برابر پاکی و انسانیت سر فرود آورده است اگر معصومین و بالاخص رسول اعظم را به مصامح شجره ای بگیریم ریشه این شجره را حضرت محمد ص تشکیل می دهد ساقه این شجره که محل استحکام و مدخل شاخ و برگ این شجره هست حضزت امیرالمومنین علی ابن ابی الطالب ع و شاخ و برگش را ائمه معصومین س و اما مرجع دوام و اب حیات این درخت را حضرت فاطمه معصومه س و محصول و ثمر این شجره را حضرت ولایت صالح هر عصر تشکیل می دهد که هرچند در مقام حضرت قائم عج نیست ولی در اجرا و دادن فرامین و دستورات و احکام شرعی و دینی در غیبت حضرت س هیچ تفاوتی میان حضرتش با حضرت ولیعصر س نیست مگر در معصومیت حضرت چرا که در زمان غیبت حضرت قائم عج حضرت ولیعصر عج بانک لاالله اله الله محمدا الرسول الله و علی ولی الله از لسان مبارک جانشین و نماینده راستین حضرت که روحانیان خبره و واجد الشرایط که اکثریت جامعه مسلمین به خبره بودن انان در تشخیص نایب صالح حضرت قائم عح به آنان رای دادن تعیین و شناخته می شود البته لفظ تعیین زیاد زیبنده این انتخاب نیست چرا که نایبین حضرت قائم عج پیشس از آنکه ما یا خبرگان رهبری بخوتهند تعیینش کنند از سوی کردگار و حضرت قائم عج بر ما گذارده شده و رسالت هدایت مسلمین سرسپرده به قائم العصر و زمان خویش واگذاشته تا با تبعیت از فرامین و احکام و شرایع ایشان بتوانند میان مسیرر اصلح از باطل راه خویش را در یابند و در پیشگاه حضرت قائم عحج که جانشین و نماینده خود را در هر عصر بر ما قرار داده تا گمراه نشویم و از اصول ولایت دور نشویم صورت حضرت خوشحال از اعمال و تصمیم خود که تایبعیت کامل از ولی فقیه است بدست آوریم دوستان از بحث گمراه نشویم قطب یا هر کس دیگر که با عرفانهای دروغین قصد جای گرفتن به جای امام زمان عصر خود را دارد با فریب جمعی خدا بی خبر و ساده لوح انتخاب شده در حالی که نماینده و جانشین حضرت قائم عج با اصول شناسایی از قبیل اعلم بودن عادل بودن صالح بودن ووو که عده ای خبره این فعل یعنی تشخیص ولی و نایب حضرت قائم عح از میان سایرینی که مدعی قطبیت یا نمایندگی حضرتش هستند بازشناسی و شناسایی می شود و با دست انداختن به دامان منصوبش و با توجه به نیابتش از قائم عج که به حقیقت او را بر ولایت برگزدیده است خواهیم توانست میان خیر و شر را بشناسیم میان دوست و دشمن را تشخیص ذهیم و به حکم و وجود مبارک ولایت فقیه آنچه بدنبالش بودیم را بدست آوریم ولایت همان فعل و همان خواسته ایست که ما برای بدست آوردن زندگی راستین نیازمند او بوده و به کمک خبرگان رهبری توانسته ایم به دامان ولایتش دست بندازیم تا انشا الله با ظهور حضرت قائم حضرت ولیغصر عج و به وصایت و شفاعت نایب برحقش که در عصر ما نیست جز امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش بتوانیم در زیر پرچم ولایتش که نایب برحقش آن را به آسمان کشیده و پشت سر حضراتشان به آن خواهیم رسید برای ظهور و تعجیل در فرج حضرتش دعا می کنیم و برای سلامتی و قدرت تشخیص و اطاعت از نایب برحقش ولی حی و مطلق عصرخود خداوند بزرگ را شاکریم السلام علیکم و الرحمه الله و برکانه کیوان گیتی نژاد حیدری استشهادی سردار تنها ذولیمین و هویدای امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/6/25:: 11:52 صبح     |     () نظر

یوسفم دیدی سفر کردم  ولی سفر هم نتونست دلم را از تو جدا کنه دل خسته ای بودم از عشقت گفتم میرم فراموشش می کنم و این همه زجر و زجه از عشقی یک سویه که نه می دونم دوستم داری می دونم تو هم به من فکر می کنی ولی یوسفم تنهایی خیلی سخته مخصوصا وقتی زلیخا در گوشه ای کنج گذیده باشه و تنها زمزمه نام و یاد معشوق باشد که تسلی خاطر م بود در ان لحظات تنهایی و زجه و درد و بازم تنهایی اره اقا جون من عاشقتم عاشقت بودم و انشا الله باهمه این زجه و تنهایی و زجر فقدان وجود تو در برم که امیدوارم به وصالت ختم شود خواهم در راهت شهید شد آقاجون وقتی پام و تو فرودگاه گذاشتم گفتم نصیحت اطرافیانم مبنی به فراموشی یوسفم برای زجه و درد فقدان و تنهایی که به یمن عاشقیمان حاصل عمر من شده بود را به یقین تبدیل کنم و دیگر در آتیش عشقمان که یک سویه ابراز می شد دیگر نسوزم ولی دیدم نمی شه هر جا برم شرق غرب شمال و جنوب فرق نمی کنه در دورتر ین جای دنیا هم که رفتم دیدم خاطرت من را آسوده نمی زاره ولی یوسفم من خوشبختم که عاشق تو. هستم ولی معشوقم نمی دونم در راه عشقت چرا اینگونه دیوانه شده ام که دست و پای خود را نمی شناسم و همیشه و هرجا خاطرت بود که تسلی من بود و آرام جانم بود آقا جون بگو که من دیوونه را دوست داری بگو که تو هم مثل من به من فکر می کنی بگو یوسفم یک روز می آیی و من و با خودت می بری بگو فصل این تنهایی فقط و فقط به یمن عشقمون روزی می شکنی بگو روزی رسد که حیدرت سید مجتبی می یاد می گه یوسفم من را به حضور نورانیت خواهد رساند آقا جون به چشمای من زول بزن چرا اینهمه دوری می کنی از من بگو چرا از این تنهایی  من لذت می بری بگو چرا من و با خودت نمی بری؟ یوسفم وقتی با همه اون زیور الات و انهمه ازادی و ان همه دوست داشتنهای بدون اسیری عشق مواجه شدم یک لحظه هم نتوانستم با خود فکر کنم که خودم را از این اسارت که به یمن عشقت در من منور شده به فراموشی می سپارم بازم دیدم نشد و فهمیدم نمی شه ولی چه بامن باشی و چه نباشی همه وجودم باتوست یوسفم دیدی هیچ کس نمی تونه بگیره جات و از این عشق مگر می شه حال من بدتر از همه ست بدتر از این دردی به قدر تنها شدن نیست من را دیوانه کردی مرا تنها و آواره و مسخره جام نوشان دنیا کردی ولی بازم ذره ای از عشقت در دلم کم نمی شه یوسفم بیا و اشتی کن با دل زخم خورده من بیا و عاشقی کن با من تنهای آواره عشقت یوسفم وقتی ابراز عشقهای دروغین آن سوی آب را دیدم وقتی ابراز دوستی های برای پول دنیا دیدم با همه این دردهای حاصل از عشقت به خود بالیدم به یمن عشق پاکی که میان من و توست هیچی در عشقمان نه نفوذ توان داشت و نه عاملی قدرت پاشیدنش را داشت تازه اونجا فهمیدم عمق عشقمون تا کجاست تازه فهمیدم عاشق یوسف شدن عشقیست که هیچ پاد زهری توان خنثی کردنش را ندارد تازه فهمیدم زلیخا شدن هم عالمی دارد که هر کسی توان پای مال کردنش را ندارد اره من من پشت هر لبخند من فقط خواستم یک ذره به فکر من باشی یک ذره بفهمی خواسته ام درک م کنی من و از پیشم نرو فرصت بده بگم بهت که از پیش من نرو از حسم بفهم که چقدر دیوونتم فقط ذره ای درکم کن یکم از پیشم نرو هرچی بخ.ای همون می شم من و درکم کن فقط یکم آقا راستی وقتی اونجا پام تو خیابان ازادی ان سرزمین گذاشتم شنیدم هرکه پاش و در اون کوچه بزاره به دلیل جمال و جبروتش که مهد ازادی های دنیوی و عشقهای یک من یک غاز بود فراموش می کنه و از بند عاشقی هایش رها می شه و از تنهایی و عشقهای یک سویه رها می شه اره می شه که دردهای مادیش را فراموش کنه ولی من تو این خیابان به اصطلاح آزادی هم قدم نهادم ولی دیدم بازم از عشقت توان جدا شدن نیست یوسف با دل من چه کردی که قوی ترین پاد زهر های دنیا نتونست عشقت رو خنثی کنه تو رو گاهی وقت ها برام  دنیا می شی گاهی وقتها دلیل و راه اتصال به خدای کریم می شی هواست گریه زاری برام چی می شه ته دنیای ما یک روز برای عاشقت روز وصل باشه اقا بگو چگونه پام و پس بکشم بگو لا اقل چه کنم که فراموشت که نه دیدیم نمی شه پس لااقل بگو چگونه وصل بی هجرانت را باور کنم بگو چطوری می شه وصالت را امتحان کنم نگو نمیشه که حالم هر چند بدتر از این نمی شه بگو به من زول بزن به چشمام بگو عاشقمی بگو فراموشم نمی کنی بگو تموم می شه این فصل تنهایی و درد و پشیمانی بگو می یای پیشم بگو عاشقمی من که دیونه شدم از این عشق من که آواره شدم از این تنهایی بگو که پیشم می یای بگو من و با خود می بری آقا راستی دیدم در اون سرزمین غریب چه آسون می شن عاشق هم دیگه در یک گردن ساعتهای زمین دیدم چه آسون وقت دل تنگی دل می کنن از یک دیگر همین ولی چه می یان عشق من و توست که لحظه ای نکرد فراموش خاطرم از تو رو به دیگری دیدم تنها بودی در همه حال در دل من بی بدیل در عشق تو عاشقت من هستم بی دلیل عاشقی بیمارم گرده ام بی حد و نصاب گریه و زاری عشقتم و ندارم دل بندی دیگر در این دنیای خاکی عاشقتم من مگه چیه گوش بده دلم گیرت به خدا شوق پرواز دارم نگو همین است که هست که هرچند فایده نداشت این همه گریه زاری حای دارم غریب و بی بدیل من تنها تو رو دارم در دلم عشق پرواز دارم فقط نگو دل بکم که دیگه امیدی به زنده موندن ندارم بگو چه کنم فرا رسد ان روز که شویم با هم یکی در این زمونه فقر عاشقی ثانیه ای می شمارتم عاشقی بیمارم دردی که تکراری این همین است که هست چون من تو رو دوست دارم  و به جز تو هوایی ندارم برا عشقت و روز وصالت یوسف باید چکار کنم بگو بمیرم باور می کنی چقدر دوست دارم بگو اگر در این دنیا مثل الان تنها و بیمار عشقت باشم می تونم دل خوش کنم که روزی کنارت باشم بگو بگو بگو که دیگر جز عاشقی چاره ای ندارم بگو که بی عشقت دلیلی برا زنده موندن ندارم اقا جون تو این سفر دیدم چه اسون می شن عاشقم چه زود دل می بندن تنها با یک نگاه می فمن حال زارم اونوقت می فمن چقدر گیره دلم بعد می امدن برا شکستن عشقمون و حیرت زده می شدن وقتی می دیدن هیچی نمی توه بشکنه عشقمون را این اغاز ماجرا بود تنها چیزی که فهمیدم بی مرز و مکان وجود دارد عشقمون به هم تازه فهمیدم دوست داشتن خلاصه نمی شه عشقم به تو تازه فهمیدم من اسیر وجودتم بی مرز و آستانه ای برای فراموشیت برای رهایی از درد و فقان و هجرت و خاموشی دیدم نمی شه گفت که من روزی ازاد و خلاص می شم چه به وصال چه به فراموشی دیدم هرآنچه بود یوسف برای عمق عاشقی مون دیدم دیدم چقدر عاشقتم ولی افسوس که تو ندیدی که چقدر عاشقتم در این دنیای بد و از بحر فراموشی امیدوارم روزی رسد که مرا ببری به کلبه خاموشی و فراموشی قصه و درد و فقان و تنهایی من فقط می خوام فدای این عشق پاک شم من تنها می خوام در کنارت جان بدم اگر پیش روم نباشی چاره ای ندارم جز مردن پس بیا عاشقم شو برای یک لحظه هم شده آقا جون عاشقتم بقدر دنیا به قدر همه آنچه دیدم و ندیدم برای انچه که نه مرز دارد نه نقطه وصال و فراموشی درد و قصه و تنهایی آقا یا علی حالا که فهمیدی چقدر دوست دارم پس بیا و این زلیخایت را ببین و ببر که ندارم ارزویی جز این که باشم در کنارت شبهایی که تو نیستی سراغت می گیره این دل دیوونه تو فکر داشتنت عین خود مجنونم از این حسی که اسمش و نمی دونم خسته ام من می خوام فقط باشم تا برای تو فدا شم اقا جون من فقط می خوام برای تو فدا شم آقا جون من می خوام فقط برا تو فدا شم پس بگو جواب عشقم و می دی مثل همیشه به فکرم می مونی ولی تنهایی و فقانت را برایم نمی پسندی و نمی گویی آقا جون برات ارزوی موفقیت و سرزندگی و خوشبختی و جسارت دارم تا روزی برسد که دلت به حال زارم بسوزه و از این کلبه فقان ببری همین فقط بدون چقدر عاشقتم که نمی دونم نام این حس غریبم به تو رو توصیف یا در کالبد جمله و عملی بتوونم به تو بیان کنم یوسفم خیلی کم بود روزهای نزدیکی به وصالت ولی همیشه منتظر اومدنت می مونم اینقدر به کوچه زول می زنم که روزی دلت بسوزه و من و با خود ببری اره من و با خود ببری اونجا که نه قصه باشه نه فقان و تنهایی اونجا تنها من باشم و باتو تا زول بزنم بگم دیوونگیم و خنده هام زیر بارون و همه و همه  را فراموش نکنی بفمی چاره ای جز بردنم به خونه نداری اره من باور دارم روزی من را با خود می بری و تا رسیدن ان موقع سر می کنم با این همه قصه و زجر و تنهایی درد و فقان وسلام تا باز بگویم دلیل های بردنم به خونه را بردنم پیش برادران و خواهرانم پیش یارانی که تجربه کردن این حس غریبمان را یا لااقل باور کرده باشن حس جدیدی که در دل من شعله ور شده و اتیش زده برهمه این درد و فقان و تنهایی ام یوسف دوست دارم به قدر دنیا به قدر همه عشقهای دنیا که وصفش در هیچ کتاب و لوحی نیومده و غریب و تنها گذاشته این زلیخای تو را که مرده از فراغ توید بی نظیر و.بی بدیل تنها در ابهت و بزرگی و آقایی دوست دارم دوست دارم عاشقتم به قدر دنیا امتحانم کردی دیدی چقدر به پای تو گیرم کسی حال من و جز تو نمی دونه نه می پرسی نیستی فدای یک تار موت فقط تو خوب باش توی نبود تو کم اوردم ولی برو زنده و موفق باش هرچند روزی گفتی تو هم عاشقم هستی هرچند بعد از ان همه عاشقی تنهام گذاشتی و رفتی ولی نمی خوام اسیرت کنم که من می دونم حس این حال و که برده امونم در این زندگی آقا بازم می گم دوست دارم عاشقتم من ببر یا نبردی نبر فقط خوب باش که من راضیم به این قسمت هرچند برده قرار و آرام جانم در این زندگی زلیخای همیشه عاشقت حیدری کیوان که شود به فدایت ای امام مصلح ای سید علی که هستی کیوان شود به فدایت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/5/8:: 12:51 عصر     |     () نظر

خداجون سلام امروز می خوام برای اولین بار بی واسطه با هات حرف بزنم بگم گریه کنم ولی لاف نزنم خداجون اگر بهم اجازه می دادی انتخاب کنم شاید برای دیدار یوسفم ازت دلگیر نمی شدم ولی از دست مردم این زمونه حتی اونایی که فکر و ذکر و نامشون رو سجادت بود و با اون نفس می کشیدی و به یک خال ابروش دنیا رو پاره و می دریدی براشون مهم نبود که اینگوشه این شهر یکی نشسته دلگیر از بی اعتمادی دلگیر از عاشقی های یک طرفه دلگیر از بی توجهی یوسف شکایت از اینکه چرا بخت بد من شد لیلی یار دگر خواهی که قدر او رو نمی دونست من از عالم شکوه دارم من از تو رحمت و کرم و لطف و بخشش خواستم خدایا شکرت همین شد نصیبم از این همه دلتنگی و حرف و قصه که از تو داشتم می خوام بگم خدا اگر کسی پیدا شد تو این دنیا که همه چیزش یک کاسه بود چرا باید بشه بده و بازنده ولی اونکه که کلاه سر کارش بود باید قسر دربره چرا تو این زمون اگر برای پیرن دریده یوسف خریدار پیدا می شه وقت طاووسی فراموش می کنه بهای اون از عشق زلیخا بود که به آسمون ثریایی می کنه من خودم بر خودم جفا کردم شکی نیست ولی توکه ارحمن الراحمین بودی چرا نکردی بر من که گویم این نقاله به میزانش تراز شده خدا جون دیگه از همه عالم دست شستم الا یوسفم و تو یوسفم به من گفت از من نخوا مرا از خدا جوی حکمتش را من هم دست به اسمان بردم و از تو می پرسم حکایت من و با یوسف را بدی و نامردی انها که یار شدن ولی قدر ندانستند پر طاووسی را مرا که از دنیا ندارم حتی یک یار چرا اینگونه سرشتی بخت لاکردارم را خدا دلم خیلی گرفت است این شبای مهمانی همه جمعند و پی مهمانی ولی نمی دانم چه کردم که بر من حرام گشته فیض از این مهمانی من شرک نگویم شکوه اوردم در بر میز قضات که اگر تو خدایی و بی انتهایی اگر کرکت و بخششت بی انتهاست چرا باید باشد حال و روز یکی اینجوری حال دیگری کوکبان نگو حکمت است که از حفظم این ملودی را من دنبال علت و معلول نیستم به نبال حق خویشم از این بیکران تخت خداوندگاری که اگر مصر را با تختش نکردی عطاییم چرا نوکری عزیز مصر را ندادی به حکم گداییم می خوام با هات حرف بزنم می خوام اینقدر داد بزنم که فرشته های اسمونت خسته بشند از این شکوه و بیدادی که اغاز کرده ام بفهمند خسته شدم خسته خسته و خسته و خسته من هرچه در این عالم گفتم و خواستم و برداشتم یاد یارت بودم به عشق یوسف و تو بوده است و همین وبس گره گشای از کارم که گیرم و دل خسته از این مال و اندرز و شکوه و کردار مردم این عصر و زمانم


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/4/14:: 1:13 عصر     |     () نظر
من سردار تنها حیدری امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوتن به فدایش و خانواده مکرم و عالمشان می گویم با اینکه خیلی کم بودند افرادی که مرا در ترویج ولایت و اشتیاق در ادامه فعالیت سرد عمل کردن و تنها گذاشتند نا امید و دست کشیده از مبارزه با دشمنان ولایت نیستم و فیدهای ولایی ام را با هیج نظری هم شده در جایش قرار می دهم دوستان پارسی بلاگ یک فرصت گوگل یک فرصتع فیس بوک یک فرصت مهم ولایته معرفی ولای - شما (ویرایش |حذف)
ولایته ما اینجا هستیم که با انان که دایه امریکا و اسرائیل را در سر می پرورانند خاموش کنیم ما امده ایم تا حیدری بودن خود یعنی حفاظت از ارزشهای ولایت حی و مطلق عصر خویش و صیانت از ایشان و اهل بیت پاک ایشان به اونهایی که چشم دیدن ما را که ایستاده و خسته از بی تفاوتی و دل سردی که با بی تفاوتی نسبت به ما ایجاد کرده اند بگوییم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند ما حیدری هستیم و عاشق ولایت هستیم و اینجا پ - شما (ویرایش | حذف)
اینجا را بعنوان پایگاهی قرار دادیم تا با انانکه چشم دیدن عاشقان ولایت قاعدنا انمام مصلح سید علی هستی کیوان به فدایش را ندارند بگوییم ما آمده ایم و می مانیم و می جنگیم تا رنجشی در دل مولایمان نیفزایید ما حیدری امام مصلح و مطلق عصر خویش امام مصلح سید علی هستی کیوان به فدایش هستیم ولی اینها شعار است و باید در عمل ثابت کنیم حیدری و مدافع خط و باور و فرمان و خواسته امام مصلح و مطلق عصر حی امام مصلح قاع - شما (ویرایش | حذف)
قاعدنا حاج علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش هستیم دوستان امروز تیغ دشمن رو به ولایت است چون دشمن فهمیده قدرت ملت و ملت و جهان اسلام گره در فرمایشات فتاوا و نصایح و راهبردها و احکام ولایت حی امام مصلح مطللق حی سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش است و از هر فتنه و جنگ روانی و شورش و تبلیغ علیه اصل ولایت فقیه همه و همه - شما (ویرایش | حذف)
نشان از وحشتی ست که استکبار جهانی امریکا و اسراییل و هم پیمانانشان را فرا گرفته و کاسه چه کنم را در دست گدایانشان قرار داده یادتان باشد اقا فرمودند من به این مزاکرات خوشبین نیستم و در جایی دیگر و قبل تر از این مسئله هسته ای اقا فرمودند آنها که خواب آمریکا را می بیتنند خداوند از خواب بیدارشان کند و در تفسیری دیگر انریکا را به شیطان بزرگ تشبیه و اعلام نمودند - شما (ویرایش | حذف)
و دائما از خودکفایی ملی در همه مسائل ملی و مملکتی خبر و فرمان دادند و دیدیم چه زیبا بدون امریکا و متحدانش توانستیم با اتکای به حوانان ولایی و حیدری و هم وطنانی که در زمان پیش از تحریم هیچ اثری از انها به دلیل ورود کالاهای خارجی نبود امروز توانسته اند چراغ اتکا به خود و خودکفایی را روشن کنند آنان نشان دادند چقدر به سخنان رهبرشان اعتماد دارند و به جای منتظر بودن برای نتایج کنفرانسهای اتمی با دشمنان - شما (ویرایش | حذف)
قسم خورده ملت با اتکا به فرمایشات اقا و نظر ایشان مبنی بر عدم خوشبینی بر مذاکره با شیطان بزرگ امریکا و مدافعان صلح با کشورهای مناعد با این ملت که تاریخ ثابت کرده خود را معطل نتیجه این کنفرانس نکرده و در راه خود کفایی ملی کشور می کوشند تا به جهان نشان دهند ما می توانیم ما ایسرانی غیرتمند مطیع ولایت هستیم و کلام و سخن رهبری را فصل و لخطام این گفته ها بر می شماریم - شما (ویرایش | حذف)
و افسوسم برای انهاییس که خط اقای رییس جمهور نواندیش گذشته مان خاتمی را دوباره تکرار می کنند و با دیدن این همه بی اعتمادی و نقاط ضعف در مذاکرات و نشانه گرهای حیله ورزی های دشمنان قسم خورده وطنمان راه اقای خاتمی را می پیمودند و به جای کاستن کوشش و استفاده قاطع از مبتکران و دانشمندان اتمی و دادن میدان برای کشف و رفع ما یحتاج ملی از این تکنولوژی این صنعت ملی را با رکودی و خوابی دوباره مواجه کرده اند - شما (ویرایش | حذف)
دوستان انها می توانستند به جای حدر دادن وقت کشور به خنده و ناز کشی و مقلطه گویی هایی که از گوشه کنار جهان درباره مذاکرات ما پخش می شه و تا امروز چپپیشرفتی که بتوان از ان به پیشرفت یاد کرد نرسیده ایم این همه هزینه وقت و پول و انرژی و پیشرفت تکنولوژی و بی کار گذاشتن دانشمندان انرژی هسته ای می امدند اول خط و به یک نکته اقا اهتمام می ورزدند و از حماقت و تک روی به امید بازگشایی با کلید طلایی یک نظر اقا - شما (ویرایش | حذف)
که فرمودند ما به امریکاییها خوش بین نیستیم فصل الخطام شروع و ورود و خروج از این مذاکرات را تلویحا اعلام و پیش بینی فنی و علمی و تاریخی نمودند فنی از ان جهت که امریکا نوکر اسراییل است و سنای امریکا و در واقع کل سیاسیون امریکا از اسراییل دستور می گیرند و اگر توافق هم صورت بگیرد موقتی خواهد بود چون با عوض شدن رییس جمهور امریکا تازه اگر سنای فعلی هم موافقت با مذاکرات هسته ای کنه این پروند ه را بی اعتی - شما (ویرایش | حذف)
با بی اعتنایی و تزلزل حاکم و به وجود آمده مواجه می کند و راه پیشبرد مذاکرات و توافقات به معنی فصلی نامگذاری می شود چون اسراییل اجازه این کار را نمی دهد و از انجا که امریکا کشوری مستقل نیست و همه گفته ها و خواسته ها و عملکردهایش در راستای سیاست داخلی و خارجی اسراییل است و حفظ منافع و امنیت اسراییل اولین و مهمترین خط مشی امریکاییها است امیدی به پایداری این مذاکرات از لحاظ فنی نمی توان بود - شما (ویرایش | حذف)
و لحاظ علمی اینکه امریکا و دول متخاصم با ایران و حتی کشورهایی که ظاهرا خود را دوست ولی در عمل خوشان هم موافق پیشرفت ایران و خود کفایی ایران در موضوع هسته ای نیستند نشان می دهد چقدر خوش بینانه است که فکر کنیم امریکا و اروپااجازه خواهند داد ایران کشوری مستقل در استفاده در انرژی هسته ای از لحاظ تکنولوژی و افزایش سانتی فیوزها و اورانیوم با غنای بیست درصد هستند و از این وحشت دارند پس مذاکرات را حربه ای - شما (ویرایش |حذف)
برای رسیدن به منافع خود و ان هم نیست جز تعلیق در پیشرفت تعلیق در کشف استعدادهای دانشمندان هسته ای تعلیق پیشبرد مسئله خودکفایی و سواستفاده از این حربه مسایل نظامی و هسته ای ما را در دست گرفته و بچرخانند و به طور مثال برای این گفته ام فرض کنید بابای برای بچش لب لب می خره اول بچه خوشحال ولی وقتی درش و باز می کنه می تبینه ارزش اینهمه خوشحالی و بالا پایین پریدن را نداشت - شما (ویرایش | حذف)
آنان با دادن پوئن های لپ لپی می خواهند از کل مسائل فنی و تکنولوژی و اقتصادی و نظامی ما مطلع و در آخر حتی یک بچه دوساله هم می تواند پیش بینی کند چه رخ خواهد داد پس میروم سراغ سوال بعد - شما (ویرایش | حذف)
و تاریخی هم این مسئله مذاکرات نتایحش نه یک بار صدها بار با به تعلیق انداختن ساختن نیروگاههای بوشهر عم حمایت تکنولوژیکی برای پیشبرد لااقل داخلی و همچنین نوک پرگار اقای خاتمی اول با چه غب غبی بالا انداختن وارد مذاکرات با این دولی که پیشرفت ایران یعنی به خطر افتادن اسراییل چون اسراییل تعیین کننده خط مشی اخریست ما را به حالتی سردر گم قرار دادن و خدا حفظ کند حضرت آقا را که اگر پا پیش گذاشتن و تدبیر و ح - شما (ویرایش | حذف)
عنایت ایشان نبود در موضوع هسته ای و فرمان ایشان اتکا به دانشمندان داخلی و پیشرفت با تمام قوا و روحیه بخشیدن و اعتماد به خودی نه دشمن فعلی و تاریخی کشورمان نبود خدا می داند اقای خاتمی با غب غب زمین افتادش چه خواهد کرده بود و ما دیدیم با تولید کیک زرد و بعد از آن افزایش سانتی فیوژها و تولید اورانیم تا درصد بیست درصد و پیشرفت در حال توسعه انها یعنی انریکای مکار و دوستان گدای ان که دست به کمر اسراییل - شما (ویرایش | حذف)
ایستاده و فرمان می برند می شناسیم پس دیدیم سیاست علم و تاریخ هم در گفته حضرت آقا که من به امریکاییها خوش بین نیتم چه زیبا رخ نمایی می کند ولی متاسفانه مسئولین ما چه اسان از پند رهبر گذر می کنند و ایشان را مخالف مذاکره و رسیدن به نتیجه مذاکرات باز می شمارندو باید نشست دید اقای ظریف این دستی که با وزیر امور خارجه با ان روی گشاده از خود نشان داد چقدر پایدار است - شما (ویرایش | حذف)
و انشاالله سرانجامش به کجا می رسد ما که ارزومند این هستیم که مذاکرات به نتیجه مطلوب برسد و کشور دوباره به حالت عرضه و تولید با برداشتن تحریمات برسد ولی راهی که این اقایون سیاسیون می روند به ترکستان است یا نه خدا می داند من فقط می خواستم بگم یک دهم از فرمایش آقا که من به آمریکا اعتماد نداریم - شما (ویرایش | حذف)
گفته شده است و من یک تعبیر کوچک با عقل پایین و سراپا ایراد خود از ان فررمایش اقا استناد جستم چقدر معانی خفته بوده است و ما چه ساده از آن می گذریم درک ما از ولایت چگونه است؟خداوند از تقصیرات و حماقتهای ما در اداره وطن عزیزمان ایران بگذرد الهی امین و انچه به مصلحت ملت ایران است را برما بگشاید و دشمنان ما و ملت و رهبری مصلح و مطلق حی ما را نابود و از بین ببرد - شما (ویرایش | حذف)
تشریح مسئله هسته ای از دیدکاه سردار تنها حیدری کیوان گیتی نژاد - شما (ویرایش | حذف)

نظر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/3/26:: 2:27 عصر     |     () نظر
باید در عرصه‌ی سیاسی و هم‌چنین اداره حکومت مسائل را اصلی و فرعی کرد و مسائل اصلی را فدای فرعی نکرد.
 
خواص و نخبگان باید به نقش خودشان در مسیر صحیح جامعه و به حرکت درآوردن مردم عمل کنند، دراین‌بین جنبش دانشجویی به خاطر محیط علم و معرفت و عدم درگیری در تعلقات، نقش مهم گفتمان‌سازی و مطالبه‌گری را دارد که موجب می‌شود، جهت‌گیری‌های صحیح در جامعه و مسئولین زنده بماند.
 
ایشان با اساسی‌ترین وظیفه‌ی جوان دانستن زنده نگه‌داشتن آرمان‌ها معتقدند باید جوری آرمان‌ها را زنده نگاه داشت که حتی اگر کسانی در قدرت پیدا شوند که به این آرمان‌ها اعتقادی نداشته باشند، جو عموم مردم آنان را مجبور به پیروی از این آرمان‌ها کند. وظیفه‌ی جنبش دانشجویی آرمان‌گرایی است و از مجموع زنده نگه‌داشتن آرمان‌ها به‌وسیله دانشجویان و چالش مسئولین با مصلحت‌ها برآیند درستی ایجاد می‌شود و در صورت از بین رفتن این توازن، برآیند درستی ایجاد نخواهد شد. اساساً توجه به مصلحت‌ها یک شقه از آرمان‌گرایی است، اما مصلحت‌سنجی به معنای سر فرود آوردن مقابل واقعیت‌ها نیست.
 
جوان باید روحیه مطالبه‌گری و اعتمادبه‌نفس داشته باشد. مهم‌ترین آرمان‌های دانشجویی چنین است: عدالت، مساوات، آزادی، آزاداندیشی و آزادی‌خواهی (معنوی و اجتماعی)، عزت ملی، سرآمد شدن در جهان، آرمان‌های اول انقلاب، علم و علم‌جویی، پیشرفت در کنار عشق و معنویت و ارتباط باخدا، مبارزه با استکبار، مبارزه با فساد و استقلال.
 
ایشان در کنار توصیه‌ی اکید به معنویت، به کار فکری تشکل‌ها نیز توصیه‌های مختلفی کرده‌اند نظیر ایجاد اتاق فکر، تعمیق مبانی معرفتی، تفکر در زمینه‌های علم، عدالت‌خواهی و آزاداندیشی، اصلاح غرب‌زدگی دانشگاه، تاریخ علم، دشمن‌شناسی و راه‌های نفوذ و اقدامات نظام سلطه و راه مبارزه با آن، عمق جریانات موجود در سطح جهان و تاریخ معاصر، تاریخ اسلام و تطبیق آن با حوادث کنونی و درس عبرت گرفتن، مقصود دولت‌های بیگانه و چیستی اعمال آن‌ها، افتخارات گذشته ملت، درک واقعیات کشور، الگوی پیشرفت اسلامی ایرانی، شناخت درست انقلاب باریشه‌ها و مبانی فکری و منطقی و مطالبات حقیقی انقلاب، مواضع صریح، عالمانه، خردمندانه، هوشیارانه، مستدل و قوی در مسائل دینی، سیاسی و شناخت فضای فرهنگی کشور.
 

در بعد دیگر به‌ضرورت جدا نشدن از توده‌ی مردم و کمک به رشد، آگاهی و افزایش سواد مردم اشاره دارد. در حوزه‌ی مبارزه با استکبار، مطالبات زیر را مطرح کرده‌اند: یافتن روش‌های مبارزه با آمریکا، ایستادگی مقابل استکبار و خنثی کردن حرکت‌های آنان، تفکر روی شعار مبارزه با استکبار، فریاد کردن تحول موردنیاز در کشور برای بستن دهان دشمن، ایجاد بنیه ایستادگی در برابر دشمن، پیش‌بینی راه‌های ورود دشمن، شناخت دشمن و تمایلات او و مقابله با تمام وجود با نظام سلطه.
4.پیشرفت

 
پیشرفت یکی از دغدغه‌های جدی رهبر معظم انقلاب است. این پیشرفت صرفاً مادی نیست، اما به عرصه‌های مادی توجه ویژه دارد. عرصه‌ی فکر، علم، زندگی و معنویت مهم‌ترین عرصه‌های پیشرفت است. شاخص‌های اصلی پیشرفت در حوزه مادی فراهم آوردن زیرساخت اقتصادی، رشد کشاورزی و خودکفایی کالاهای استراتژیک، تبدیل نفت به محصولات نهایی و فاصله گرفتن از خام فروشی، رشد علمی و تکنولوژیک که هسته‌ای یکی از مهم‌ترین آن‌هاست، قوت نظامی در بعد تکنولوژیک و نیروی انسانی و هم‌چنین سازندگی انسان و تربیت نیرو است.
 
در بعد معنوی، قرب، لذت معنوی، حجاب و تقوا و در بعد اجتماعی، توحید و معاد، عدم تفکیک دنیا و آخرت، توجه به انسان و کرامت او، حکومت اسلامی، عدالت، عزت ملی و مشارکت مردمی اهمیت دارد. پیشرفت در منظر ایشان با توجه جامع به نیازهای انسان و در نظر گرفتن مواردی نظیر محیط‌زیست و منابع طبیعی عجین است.
 
نهضت علمی و جنبش نرم‌افزاری یکی از مهم‌ترین ضرورت‌های جامعه و حکومت اسلامی است. علاوه بر دستورات دینی، عدالت عامل اقتدار است و عقب‌افتادگی ملت و زیر سلطه رفتن آن‌ها حاصل عدم اقتدار علمی است. علم مسئول و نافع، باید پاسخ‌گو به نیازهای جامعه و حکومت دینی باشد در کنار آن حرکت در مرزهای علم نیز برای ما موضوعیت دارد. ایشان نگاه جامع به حوزه‌های معرفت یعنی عقل، نقل، شهود و تجربه‌دارند.
 
به‌صورت نمونه به وجوب علم تجربی برای عزت و رهایی از وابستگی (1383/4/1)، وجوب تلاش برای گسترش آبادانی و توسعه زندگی مردم (1382/6/19)، وجوب مبارزه و تلاش دائمی (1379/9/12) و وجوب سازندگی تأکیددارند. بر اساس نگاه ایشان، ما در حوزه‌ی علمی عقب‌ماندگی چند صدساله داریم و نمی‌توانیم همان مسیری که دیگران رفتند برویم، لذا نهضت علمی، احتیاج به میان‌بر دارد. اقتدار علمی و فناوری کشور در حوزه‌های مختلف از علوم فنی و پزشکی ضروری است؛ اما علوم پایه و علوم انسانی عرصه‌هایی هستند که اهمیت جدی در نهضت علمی دارند و علوم فنی و پزشکی بر پایه آن‌ها بنا می‌شوند.
 
علوم انسانی با مبانی غربی و متضاد با مبانی دینی است که باید با رویکرد تأسیسی وبر اساس مبانی قرآنی باید اصلاح شود. در بسیاری عرصه‌های علمی ما دستاوردهای بشری را با رویکرد اجتهادی بر مبنای مبانی دینی و نیازهای کشور گزینش می‌کنیم و در این مسیر شاگردی نیز می‌کنیم اما در شاگردی متوقف نخواهیم شد.
 
نهضت علمی مسلمانان در قرون گذشته به مسلمین اقتدار بخشیده بود و امروز نیز با حرکت علمی می‌توان این اقتدار را بازیافت و در 50 سال به مرجعیت علمی و تمدن اسلامی رسید. چرخه‌ی علمی کامل از علم تا فناوری، صنعت، تجاری‌سازی و بازار باید شکل بگیرد.
 

در حوزه‌ی اقتصاد، باید هم به اصول اقتصادی اسلام و مشخصاً عدالت توجه کرد، هم تولید ثروت را ضمن زهد و عدم مصرف‌زدگی در حوزه‌ی مصرف موردتوجه قرارداد. توسعه اقتصادی باید درون‌زا، مقاومتی (با از بین بردن ضعف‌های درونی که موجب ایجاد امکان ضربه زدن از جانب دشمن یا چالش‌های داخلی می‌شود)، مردمی و غیردولتی (سپردن تصدی‌گری‌ها به مردم به‌جز موارد خاصی مثل آموزش‌وپرورش، بهداشت، نظامی و دفاعی و... اما با حفظ امور حاکمیتی و سیاست‌گذارانه در دولت)، مولد و غیر وابسته به نفت و هم‌چنین بدون فساد و فعالیت‌های نامولد نظیر دلالی و دانش‌بنیان باشد.

ایشان 5 مرحله برای بسط تمدن اسلامی در نظر گرفته‌اند: انقلاب اسلامی که در هم ریختن ساختارها و ارزش‌های طاغوتی و جایگزینی حکومت اسلامی و ارزش‌های دینی بود. نظام اسلامی در معنای اسلامی کردن سازوکارهای اصلی حکومت که در قالب قانون اساسی و نهادها و قوانین پایه سامان یافت. مرحله سوم دولت اسلامی در معنای تغییر روش و منش مسئولین و اسلامی شدن آن‌هاست که به‌تصریح ایشان هنوز به‌صورت کامل محقق نشده است.
 
مرحله چهارم جامعه/کشور اسلامی است در معنای اسلامی شدن سازوکارها و ساختارهای اداره حکومت و اسلامی شدن جامعه و تغییر سبک زندگی مردم که شروع‌شده و مرحله پنجم رسیدن به تمدن اسلامی است. الهام‌بخشی ما در جهان اسلام به پیشرفت و رشد علمی ما در عین استقلال و مقاومت بستگی دارد.
 
ایشان محور زمینه‌سازی ظهور را از دل استحکام جمهوری اسلامی و پیشرفت آن می‌بینند. در دوره‌ی امام خمینی بعد بین‌المللی انقلاب از انقلاب تا صدور انقلاب، بیداری اسلامی، ایجاد هسته‌های مقاومت حزب‌الله در جهان، تشکیل بسیج جهانی مسلمین، تشکیل اتحاد جمهوری‌های آزاد و مستقل، حکومت بزرگ اسلامی، بسیج جهانی مستضعفین و امت واحده اسلامی به‌تبع شروع حرکت بیشتر مدنظر بود و در نگاه آیت‌الله خامنه‌ای این الهام‌بخشی به استحکام و توانمندی درونی نظام مربوط است، گرچه باید برای اثرگذاری برجهان اسلام و مستضعفین جهان برنامه‌ریزی فرهنگی مستقیم هم داشت.
 
5.فرهنگ و معنویت
 
فرهنگ روح جامعه، ستون فقرات حیات و هویت یک ملت و منشأ تحولات است. اولین قدم در آن اصلاح درونی خود ماست و فرهنگ ریشه‌ی هر تحول و پیشرفت است. اعتمادبه‌نفس، پرداختن به خانواده و زن، اصلاح سبک زندگی مردم، اصلاح فرهنگ عمومی خط‌های اساسی در نگاه ایشان به فرهنگ است. ارزش‌های اسلامی و انقلابی و سنت‌های حسنه‌ی ایرانی محورهای اصلی فرهنگ است و حکومت و نهادهای مختلف وظیفه‌دارند زمینه حرکت به سمت آن‌ها را فراهم کنند.
 
از سوی دیگر ایشان به تخاصم و تلاش سازمان‌یافته‌ی دشمن برای حمله به فرهنگ اسلامی-ایرانی نظر دارند و در برابر آن به‌ضرورت اقدام منسجم نهادها و فعالان فرهنگی و به‌ویژه حرکت‌های خودجوش مردمی نظر دارند. امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر به‌عنوان وظیفه فردی، اجتماعی و جزو وظایف حکومت در این نگاه ضریب دارد و حکومت مثل یک حکومت لیبرال در این حوزه خنثی عمل نمی‌کند.
 
هم‌چنین در مسائل فرهنگی توجه ویژه به مسئله زن و خانواده دارند. با برشمردن برنامه‌ی دشمن برای افساد و وجود شبکه‌های فساد از ضرورت برخورد بدون اغماض با عوامل افساد (ضمن تنبیهات لازم برای افراد فاسد) سخن می‌گویند و مسئله‌ی اصلی را افساد نه فساد می‌دانند. با برشمردن فرهنگ فاسد غرب، آن را به زیان زن می‌دانند و نتایج سوء این فرهنگ فاسد را برمی‌شمارند و بر همین مبنا ماهیت دعوای ما با غرب را در حجاب متجلی می‌دانند.
 
ایشان با برشمردن سه قلمرو حضور زن، تکامل انسانی، حضور اجتماعی و حضور در خانواده را مطرح کرده و فعالیت سیاسی و اجتماعی زن را به‌شرط عدم خدشه در خانواده تجویز می‌کنند و بهترین محیط را برای زنان محیط علمی می‌دانند و بعضی شغل‌ها مثل وجود پزشک زن را ضروری قلمداد می‌کنند و بعضی شغل‌ها که متضمن ضعف زن است مثل منشی زن را رد می‌کنند.
 
ایشان با اشاره به بیشتر بودن حماسه‌آفرینی خانم‌ها از آقایان، به عامل حرکت در انقلاب بودن احساسات زنانه اشاره می‌کنند، زنان را عامل اصلی و به صحنه آورنده‌ی بقیه در انقلاب می‌دانند که پیشاپیش مردها حرکت کردند و به‌ضرورت تداوم این برکت انقلاب تأکید می‌نمایند.
 
جلوگیری از ظلم به زن، تسهیل ازدواج، امربه‌معروف، ارائه‌ی مد و لباس ملی، تبلیغ از طریق رسانه‌ها، صداوسیما، هنرمندان و مبلغین، فیلترینگ، جلوگیری از شکستن حریم مقدسات و استفاده از جاذبه‌های جنسی در سینما و فیلم‌ها، اهتمام به اصلاح فرهنگ عمومی و ضرورت اهتمام دولت به حوزه فرهنگ، استفاده از زبان هنر و اسلامی کردن دانشگاه بخشی از راهبردهای ایشان برای ایجاد امنیت اخلاقی است.
 
ایشان معتقدند باید جو عمومی جامعه خجالت کشیدن ضد فرهنگ‌ها باشد و در نهادهایی مثل دانشگاه با افرادی که اصول اسلامی را رعایت نمی‌کنند یا به تمسخر ارزش‌ها و تحقیر متدینین می‌پردازند به‌ویژه در بین اساتید برخورد صورت بگیرد. علاوه بر این جریان متدین به‌ویژه زنان را به تقبیح و اعلان مفاسد در محیط‌های مختلف فرامی‌خوانند. ایشان با شرط دانستن عدم فساد برای مقاومت علیه نظام سلطه به‌ضرورت رویکرد تهاجمی ما نسبت به مسئله زن در دنیا اشاره دارند و معتقدند پیام استحکام خانواده ما در دنیا مورد استقبال قرار می‌گیرد.
 
دانشگاه، حوزه، رسانه‌ها و مشخصاً صداوسیما، نخبگان، مسئولین، معلمان و اساتید، هنرمندان، مبلغین و... بر فرهنگ جامعه تأثیر دارند. ایشان به‌صورت مشخص، نهادهای مختلف را مدنظر قرار داده‌اند که دانشگاه، آموزش‌وپرورش، صداوسیما، شورای عالی انقلاب فرهنگی، سازمان تبلیغات اسلامی و حوزه مورد تأکید بیشتر ایشان قرار دارد.
 
آموزش‌وپرورش در درازمدت مسئله‌ی اول نظام ماست. باید خروجی آموزش‌وپرورش رشد تعهد به خدا و آرمان انقلاب، دانش و عمل و مهارت اجتماعی فرد باشد. هم متون آموزش‌وپرورش بر این اساس تنظیم شوند، هم معلمان بر این اساس تربیت شوند و هم مجموعه‌های پرورشی و انجمن‌های اسلامی و بسیج دانش‌آموزی در این راستا تقویت شوند. در همین راستا سند ملی تحول آموزش‌وپرورش تنظیم شد و ایشان بر پیگیری آن دستور ویژه دادند. ایشان به تقدم تحول فکری و روحی بر تحول آموزشی در آموزش‌وپرورش تأکیددارند
 
شورای عالی انقلاب فرهنگی قرارگاه اصلی فرهنگی کشور است که وظیفه دارد به سیاست گزاری مسائل اصلی فرهنگ، مهندسی فرهنگی و علم بپردازد و بر فرآیند آن نظارت کند.
 
صداوسیما وظیفه‌ی مدیریت، هدایت فکر، فرهنگ، اخلاق، رفتار اجتماعی و اعتلای فرهنگ عمومی را دارد. باید در تمام برنامه‌ها سیاست‌ها و اهداف نظام را ترویج کند و ضدیتش با نظام سلطه‌ی استکباری محسوس باشد. مبارزه‌ی همه‌جانبه برای تضمین استقلال، سلامت جامعه و نسل آینده نموده، اعتمادبه‌نفس ملی و امید را ترویج کند.
 
آموزنده بودن را بر سرگرم کردن اولویت دهد و نسبت به فرهنگ بیگانه حالت تهاجمی داشته باشد. زمینه‌ی رشد فکری و اخلاقی و دینی جامعه را فراهم کند. اخلاق بد و زندگی اشرافی، تجملاتی پوچ و بیهوده را تخریب کند و قدرت تحلیل و تفکر در مردم به وجود بیاورد و درزمینه‌ی مقابله با تهاجم فرهنگی فعال باشد. توفیقات و نارسایی‌ها را به‌صورت علاج‌جویانه و غیر مأیوسانه طرح کند و نور امید را در دل مردم با پرداختن به انتقاد و طنز روشن نگاه دارد.
 

ایشان با قائل شدن ریشه‌ی حوزوی برای نظام، به‌ضرورت پذیرش مسئولیت نظام از جانب حوزه و پاسخ‌گویی به مسائلش اذعان دارند. تربیت رهبر، مرجع، مدرس، محقق، قاضی، امام جماعت، امام‌جمعه و... را جزو وظایف حوزه می‌دانند. سه بعد برای طلبه قائل هستند بعد علمی، خودسازی و اطلاع از مسائل جامعه و دنیا. براین‌مبنا معتقدند معنویت اساسی کار حوزه است و حوزه وظیفه دارد به تبیین مبانی اسلام و انقلاب برای عرضه به جهان و آماده کردن طلاب برای نقش‌های سیاسی اقدام کند و به پاسخ‌گویی فعال به شبهات بپردازد. زهد و زی طلبگی باید در حوزه حفظ شود و طلبه‌ها صرفاً دل‌خوش به درس خواندن نباشند و از تبلیغ و نقش‌آفرینی اجتماعی غافل نمانند، تحلیل سیاسی داشته باشند و به بقیه تحلیل بدهند اما اعتدال را رعایت کنند و سیاست‌زده نباشند و به دسته‌بندی‌های سیاسی وارد نشوند.

ایشان نارسایی‌های مختلفی برای وضعیت کنونی حوزه قائل‌اند: عدم گسترش کمی، محتوایی، نشر و تبلیغ، عدم ظهور واقعی فقه، عدم گسترش کلام، نارسایی در تبلیغ، دروس قدیمی، ضعف در فلسفه و سایر علوم اسلامی در کنار فقه، ماندگاری بی‌کاربرد روحانیون در حوزه و... بر این مبنا به‌ضرورت تحول حوزه اذعان دارند، این تحول متضمن حفظ ویژگی‌های مثبت گذشته مثل انتخاب آزادانه‌ی استاد، فکر کردن نه حفظ کردن و احترام به استاد است؛ اما ابعاد گسترده‌ای از نظم در نظام حوزوی، تغییر متون و کوتاه کردن راه تا درس خارج، پرداختن به مسائل و سؤال‌های حکومت و جامعه، یادگیری زبان بیگانه، اشتعال گرایش و احساسات انقلابی، توجه به قرآن در همه برنامه‌ها، طبقه‌بندی استعدادها و برنامه‌ریزی دقیق، عینی و کمی از تربیت فقیه خوب تا عالم شهری مبلغ داخلی و حتی بین‌المللی، ساماندهی هجرت طلاب، توجه به کتب شهید مطهری، برنامه‌ریزی برای طلاب خارجی و ماهیت علمی، تبلیغی و تربیتی و نه سیاسی داشتن حضور آنان، گسترش کمی حوزه، برنامه‌ریزی جدی برای حوزه‌های خواهران، تأسیس انجمن‌های تخصصی در حوزه، ضرورت تشکل برای روحانیون و فراگیر کردن آن و... نظر دارند.
 
این تحول احتیاج به مدیریت تحول دارد. حوزه نیاز به مدیریت متمرکز دارد. اصلاح حوزه هم باید با همراهی مراجع، فضلا و طلاب جوان صورت بگیرد. بهترین حالت هم در اختیار گرفتن مدیریت حوزه از جانب یکی از مراجع ولو به قیمت بازماندن از بعضی شئون افتاء و... از جانب اوست. در همین چارچوب ایشان تولید فکر را اساسی‌ترین وظیفه‌ی حوزه می‌دانند و تحجر را بلای اصلی حوزه برمی‌شمارند که به معنای در نظر نگرفتن لوازم نیل به مقاصد حوزه است.
 
به‌ضرورت آزاداندیشی و بالا بردن ظرفیت‌ها در حوزه و شکل‌گیری کرسی‌های نظریه‌پردازی نظر دارند. تبلیغ به‌عنوان اولین و اصلی‌ترین وظیفه‌ی عالم مسئله‌ی دیگر موردتوجه ایشان است و به‌ضرورت گفتمان‌سازی در تبلیغ و مبارزه با خرافات در آن نظر دارند. معیار خرافه نبودن، موردتردید بودن یا خرافه بودن را هم هماهنگی، عدم اطلاع از هماهنگی یا تباین و تباین با مبانی دینی می‌دانند. جوانان دانشجو را نیز مهم‌ترین مخاطب تبلیغ برمی‌شمارند.
 
به نقش حوزه در وحدت تشیع و وحدت اسلامی نظر دارند. ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه در نظر ایشان امر مهمی است و آسیب‌های آن را جدایی حوزه از مسائل زمان و دانشگاه از دین می‌دانند. معنویت و تربیت انسان اهداف غایی نظام است، یکایک افراد به‌ویژه مسئولین، نخبگان، روحانیت و... باید رشد معنوی خویش و ارتباط باخدا را تقویت کنند و بدون این ارتباط معنوی جهت‌گیری‌های افراد عوض می‌شود.
 
باید از فرصت ارتباط با دعا، قرآن، نماز، مناسبت‌های دینی، مسجد و... استفاده کرد و نهادها و هنرمندان و مبلغین و... زمینه حرکت جامعه به این سمت و تبلیغ آن را فراهم کنند. معنویت در نظام اسلامی معنویت گوشه‌گیرانه نیست، عقلانی است و آمیخته بازندگی طبیعی و عادی است و در چارچوب بندگی به نفی شرک و مقابله با سلطه می‌رسد. راه عدم انحراف و پایداری بر آرمان‌ها گره زدن آن‌ها به ارتباط باخداست و مسئولین باید ارتباط باخدا داشته باشند اما خدمت به مردم در صورت هدف بودن خدمت به مردم و نداشتن انگیزه‌ی دنیوی عبادت است.
 
مباحث ایشان در این حوزه بسیار گسترده است به‌صورت نمونه در مورد قرآن به‌ضرورت انس با نماز، مسجد، عبادت، جلسات دینی و جلسات قرآنی برای همه مخصوصاً جوانان و حفظ قرآن برای انس با قرآن تأکیددارند. ایشان معتقدند حداقل ده میلیون حافظ قرآن برای جامعه‌ی ما لازم است. تلاوت قرآن نیز مسئله‌ی مهمی است که از منظر انس با قرآن مورد تأکید ایشان است.
 
ضرورت آشنا کردن نوجوانان با متن و ترجمه قرآن، برگزاری گرم و پرشورتر مسابقات قرآن برای هدایت جوان‌ها به قرآن، دعوت به خواندن قرآن در خانه و زمان بیکاری، مسئولیت آموزش عمومی قرآن برای اساتید، سازمان‌ها، سازمان تبلیغات، اوقاف و…، ضرورت فهم مفاهیم، ترجمه کلمه به کلمه برای ناآشناها به زبان عربی و تدبر (اندیشیدن در مفاهیم) و حتی اگر لازم شد رجوع به تفاسیر و مهم‌تر بودن فهم از تمام کردن سوره‌ها، دسته‌بندی و گنجاندن مفاهیم قرآنی در کتب درسی و…، بازسازی علوم انسانی با مبانی قرآنی، جلوگیری از لاطائلات بی‌خبران از اسلام و دشمنان و تحریف معنایی به میل و در خلاف جهت و پیام و رسالت اسلام و قرآن، ضرورت مراجعه‌ی اهل تحقیق قرآن و حدیث در باب حاکمیت دینی، جامعیت و دین زندگی بودن اسلام و مهم‌تر از همه توجه به قرآن به‌مثابه‌ی بهترین ابزار برای به حرکت درآوردن یک جامعه‌ی مسلمان مدنظر ایشان است. برگشتن به قرآن فقط تلاوت و حفظ آن نیست. تلاوت و حفظ قرآن، مقدمه‌ی فهم و عمل است.

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 94/3/23:: 1:19 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >