اولاد صالحش یعنی حیدر ثانی ملت من استاد و اگر بپذیرد برادر مجاهد من آیت الله حاج آقا مجتبی حسینی الخامنه ای به قدری از درجه اجتهاد و بزرگی و بصیرت رسیده است که دشمنان داخلی و خارجی جهان اسلام و ایران از او وحشت دارند و به تاثیر گذار بودن او هرچند در جهات و مواضعی به کذب و زیاده گویی و زیاده عملی از جانب این بزرگ مرد آنها را به اظهار نظر راجع به ایشان واداشته و از بیم و وحشتشان نسبت به مولایم آنها را به اذان و اعلام آن ترقیب نموده است.و این نوع عکس العمل چه از جانب عاشقان و دوستداران و شاگردان حضرتش و چه از جانب حسودان و دشمنان و زخم خوردگان از حلم و بصیرت و معرفتش بی شک و تردید به دلیل اوج معرفت علمی و دینی و سیاسی این بزرگ مرد تاریخ یعنی حیدر ثانی ما که به قدر الیقین لایق این لقب بعد از والد حیدر خویش نایب برحق حضرت قائم العجل الله تعالی فرج الشریف الامام مصلح سیدنا و شریفنا و قاعدنا ابالمصطفی الحاج علی حسینی خامنه ای ولی امر مطلق جهان اسلام (هستی کیوان بود به فدایش)ایشان را مزین فرموده است بوده و می باشد. من کیوان حیدری گیتی نژاد به عنوان احدی از عاشقان و شاگردان مکتب این خاندان پر فضیلت برخود واجب دیدم که در بیان آنچه دفاع از آرمانهای این خاندان کرامت و امامت از آن برمی شمارم و در دفاع از حقایق زندگی دینی و شخصی و سیاسی استاد و مراد خویش یعنی ولد الصالح و الثانی ولی مطلق حی خویش یعنی (حیدر ثانی آیت الله الحاج سید المجتبی الحسینی خامنه ای (جانم به فدایش)}بپردازم و در بیان و گفتار حقایق پیرامون این ولد الصالح ولی مطلق حی زمان خویش را به قدر و توان خود بر عاشقان و طالبان حقیقت روشن گردانم بی شک انجام این عمل را فضیلتی بس گران می دانم که برکات بیان و انگاشتش به من رسیده است . باشد توانسته باشم ذره ای از حقایق و دین خود به استادی که به من آموخت در برابر بیان حق و حقیقت از هیچ چیزی بیم و ترس نداشته باشم در دفاع از حق مظلوم و ذی الحق از جان و مالم مایع بگذارم و هزاران پند و آموزه های اخلاقی دیگر که استاد و مراد دینی و اخلاقی من یعنی حیدرالثانی بر من آموخت و امیدوارم من بتوانم حافظ خوبی در حفظ و بیان و عمل به این معارف و واجبات دینی و انسانی باشم سخن را با یک شهادت برادر مسلمانی آغاز می کنم که عینا از مطلب این برادر دینی خود برداشت نموده و در راس بیانات خود می نگارم به امید اینکه مقدمه ای نیک و ارزنده باشد در بیان و معرفت شخصیتی که اینجانب جویای بیان گوشه ای هرچند ناچیز از زندگی دینی و اخلاقی و سیاسی این بزرگ مرد خاندان ولایت و امامت یعنی حیدر الثانی آیت الله الج السید المجتبی الحسینی الخامنه ای (جانم به فدایش)باشد خداوند از این عمل من راضی و خشنود باشد آمین یا رب العالمین .
کیوان گیتی نژاد حیدری استشهادی الامام المصلح سیدنا و شریفنا و قاعدنا الحیدر قادر جهان اسلام الحاج علی حسینی خامنه ای و اولاد الشریف و الصالحش (هستی و جانم به فدایش)
صالح همهی آنچه میخواهید درباره سیدمجتبی خامنه ای بدانید. اینجا را کلیک کنید (+) (از مالکیت ایرانسل؛ تا فروش نفت و درمان در لندن و…)
ّپیش از پرداختن به هر مبحث و هر سخن هر ابتدا و اخروی باید یک حقیقت را بگویم
مجتبی خامنه کیست؟ دوستان لطفا دقت کنید مجتبی خامنه نه سید مجتبی حسینی خامنه ای داستان از آنجا شروع شد که عده ای در شبکه Voa از جمله پرویز ثابتی نفر دوم ساواک و... ادعا کردند پسر رهبر ایران تاجر است و حال اصل ماجراچیست ؟ آقای مجتبی خامنه شخصی ست که از پدری ایرانی و مادری اهل دبی به دنیا آمد نامبرده بواسطه ثروت مادری در عنفوان جوانی بعنوان یکی از ده تاجر برتر دبی به فعالیت خود ادامه می دهد که هم اکنون در خیلی از شهرهای ایران هم سرمایه گذاری نموده است و این شخص هیچ گونه ارتباطی با خانواده مقام معظم رهبری نداشته و با توجه به اینکه نام ایشان تقریبا با نام آقا سید مجتبی خامنه ای همخوانی دارد تهمت های زیادی را متوجه پسر رهبر کرده که خیلی از این موارد از طریق شبکه های ماهواره ای در اختیار مردم ایران قرار می گیرد حواسمان باشد کارشناسان voa وقتی می خواهند دروغ بگویند جوری دروغ می گویند که قابل باور باشد و متاسفانه برخی از مردم ما هم باور می کنند در ضمن اطلاعات مجتبی خامنه ای در سایت اقتصاد و دارایی دبی موجود است نه روحانیست و نه فرزندرهبربدانید سید مجتبی حسینی خامنه ای با مجتبی خامنه ای فرق دارد
(اول روی خط بالا کلیک کنید بعد این مطلب را بخوانید) پارسال در میان دوستانی که با آنها در خصوص وقایع بعد از انتخابات صحبت میکردم، بودند کسانی که خیال میکردند این حوادث اعتراضی است به نتایج انتخابات. اما هر چه بیشتر زمان میگذاشت خود این دوستان هم واقف میشدند که این آشوبها در واقع عقدههای فروخفتهی ضدانقلاب است که با توجه به فضاسازیهای دو کاندیدای شکست خورده ؛ مجال بروز پیدا کرده است.
همانگونه که مشاهده میشد، نوک پیکان شعارها و توهینها نه به کاندیدای پیروز بلکه به سمت ستون خیمهی انقلاب یعنی ولایت فقیه بود.
حضرت امام خمینی سخنی دارند که میفرماید:” تصور ولایت فقیه،عین قبول آن است” یعنی تعریف درستی از ولایت فقیه را ، به هر عقل سلیمی که ارائه بدهی، ناگزیر از پذیرش آن است و اساسا نیازی به اثبات ندارد و من با مخالفین ولایت فقیه که بحث میکنم همیشه شبهاتشان ناشی از تعریف اشتباهی است که از ولایت فقیه دارند و وقتی تعریف درست را میشوند، ناگزیر از پذیرش میشوند.
حال وقتی ضد انقلاب با اینچنین منطقی مواجه میشود، هیچ راهی ندارد الا اینکه به روشهای القای رسانهای رو بیاورد برای اینکه در ذهن کسی شبههی دیکتاتوری بودن ولایت فقیه را ایجاد کند. یکی از این روشهای این هیاهوی رسانهای هم تشبیه ولی فقیه با دیگر رهبران است که مثلا فرزندانشان به شدت در امور مملکتی دخالت میکنند. و از همین روست که شعارها و حملات وسیعی علیه”آقاسیدمجتبی خامنهای” صورت میگیرد! یعنی ضمن توهینها به این بزرگوار باز هم هدف همان کوبیدن ولایت فقیه است.
البته در خصوص تخریب شخصیت بیسابقه علیه این بزرگوار دلایل دیگری هم قابل ذکر است از جمله :
-حسادت بعضیها که چرا فقط فرزندان آنها باید متهم به مفاسد اقتصادی و مورد لعن و نفرین ملت باشند !
– فقدان دلیل کافی برای اثبات تقلب در انتخابات و رو آوری به حواشی
-بهانه قراردادن ایشان برای ایجاد اتهام و انتقام گیری از مقام معظم رهبری
-تأثیر روانی اتهام زنی به اشخاصی که زوایای شخصیتی شان کمتر مورد شناخت عمومی قرار دارد
– و . . . .
اما سیدمجتبی خامنهای کیست؟
(سیدمجتبیخامنهای همراه رهبر انقلاب/ کردستان)
رهبر معظم انقلاب اسلامی داری چهار فرزند پسر به نامهای : “سید مصطفی”،” سید مجتبی”، “سید محسن(مسعود)” و “سید میثم” میباشند که هر چهار بزرگوار صرفا مشغول به تحصیل علوم دینی هستند.
افرادی که مدتی به حوزهی قم رفت و آمد داشته باشد، متوجه واقعیتی خواهند شد. آری فرزندان شخص اول مملکت در حد اضعف طلبهها زندگی میکنند. دشمن ما از این واقعیت اطلاع ندارد که بسیاری از طلاب حوزه علمیه قم بارها فرزندان مقام معظم رهبری را دیده اند که بر خلاف نوه حضرت امام بدون هیچ تشریفاتی ، البته گاه با یک یا دو محافظ در سطح فیضیه یا دیگر مدارس علمیه شهر مقدس قم به درس و بحث و تدریس مشغول هستند و به سادگی و با فروتنی در بین مردم به رفت و آمد می پردازند . طلاب گرانقدر که هر یک متعلق به یکی از مناطق دور و نزدیک این کشور هستند همچون رسانه ای فراگیر ، مشاهدات خدشه ناپذیر خود را به گوش اقوام و دوستان و پا منبریهای خویش در همه نقاط ایران رسانده اند و عملا نقشهی دشمن را نقش برآب کردهاند
دوستی می گفت آقاسیدمصطفی فرزند ارشد رهبر انقلاب را دیده که مانند اضعف طلاب، مسیر قم تا تهران را بدون حتی یک محافظ و با مینیبوس! طی میفرمودند.
دیگر فرزندان معظم له نیز اینچنین. اما نکتهی قابل ذکر اینکه آقاسیدمجتبی،که داماد جناب حدادعادل هم هستند، به اعتراف همهی طلاب ، گنجینهای از معارف اسلامی است و اگر محدودیتهای ناشی از فرزند رهبری بودن را نمیداشت، بدون تردید هم اکنون اجتهادش همانگونه که زبانزد خاص هست زیانزد عام هم میشد!
# پاسخ به اتهامات اقتصادی
با وجود اینهمه تهمت، بسیار بسیار به ندرت دیدم که اتهام اقتصادی را به آقاسیدمجتبی وارد کنند! سبک زندگی مولای مطهر ما و منسوبین به ایشان در زمینهی اقتصادی آنقدر واضح است که دشمن هم به آن معترف است! اینجا کلیک کنید
همین اتهامات اندک هم، جملگی بدون دلیل و مدرک بوده است. اما علاوه بر بدون دلیل بودن این اتهامات یک سوال وجود دارد و آن اینکه آدمی پول را میخواهد برای چکاری؟ برای تفریح و خوشگذرانی و سفر به اروپا و امریکا(!) و دبی(!) نه اینکه مثل ضعیفترین طلبهها در سالهای بعد از ازدواج تا کنون سه بار منزل اجارهای عوض کند ! و سبک کلی زندگی هم به این صورت : اینــــجا را کلیک کنید
# پاسخ به اتهام دخالت در امور سیاسی
شاید در مقام پاسخ همین کافی باشد که بدانید این اتهام را اولین بار شیخ مهدی کروبی، مطرح کرده است!
اما پاسخ کاملتر اینکه هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات این مدعا موجود نیست. بنابراین عقل حکم میکند هیچ چیزی را بدون دلیل نپذیریم. کما اینکه بنا به ادعای مطرح شده، دخالت ایشان در امور سیاسی باید به یک طریقی اعمال شود، خوب این طریق چیست که هیچ اثری برجای نمیگذارد؟ تا به آن استناد کنند. اما اگر بخواهیم این ادعا را بدون دلیل و مدرک هم بپذیریم به نتیچهی جالبی میرسیم!: الحق که شایستهی مدبریت بر کُل جهان است کسی که تنها یک فرزندش میتواند فتنهی عظیمی که در آن همهی استکبار متحد شده بودند را با این اقتدار خنثی کند!
و در آخر هم یک نکتهی کنکوری:
برایم بسیار جالب است که سایتهای ضد اتقلاب هزاران سطر تهمت و اتهام به “آقاسیدمجتبی” وارد میکنند ولی در متن خودشان از تصویر “آقاسید مصطفی” استفاده می کنند ! : )
دکتر حداد عادل در خصوص وصلت دختر خود با حیدر ثانی اینگونه می فرمایند
کلمات کلیدی:
امروز می خوام از رازی پرده گشایم که زندگی مرا زیر و رو کرد مرا از یک انسان بی حوده به یک انسان تبدیل کرد دوستان اگر بگویم عشق من به یوسف ابتدایی داشته گذاف بوده چرا که من از روزی که یاد دارم
خاطر عاشقش بودم ولی زمان شروعش برمی گردد به زمانی که من در دوران ابتدایی کلاس چهارم دبستان سالهای 66یا 65 هجری می بود که من در ان زمان که مولایم در حکم ظاهری و شناساننده عامه
دنیوی رییس جمهور ایران ولایی ما می بودند بر می گردد من در ان روز غرق دیدار ایشان در برنامه تلوزیونی بودم که ایشان را در حال باز دید از یک موزه نقاشی یا عکس ظاهر و هویدای افاق و جمع نموده بود
یاران و دوستان حیدری من بادیدن مولایم سید علی یوسف زیبا و تنهاییم یک حس غریبی به من دست داد با دیدنش چراغی در دلم روشن شد که تا ان روز با نورش غریب و نااشنا بودم گویی هزار سال بود می
شناختمش و میلیاردها سال بود که در عشقش می سوختم و نجوا سر می دادم دوستان برای اولین بار حس عاشق شدن را امتحان می کردم به این تفسیر که من فردای ان روز به کتاب فروشی دم دبستان که
عکسهای بزرگان را هم می فروخت مراجعه و با انکه نام یوسفم را نمی شناختم با در اختیار گذاشان عکس بزرگان چون امام ره و بزرگان که یوسفم یکی از این بزرگان و ماهان افاق من بود یوسفم را جدا کردم و
با خود به محمل تنهایی و عشقمان بردم از ان روز هر شب که می خواستم طعم عشق را بشناسم و تجربه کنم عکس مولایم را بر روی قلبم می گذاشتم و ارام می گرفتم دوستان نمی دانم عشق را تجربه
کرده اید یا خیر عشق حس عجیب و غریبی دارد بدین نحو که وقتی عکس و نماد معشوق را می بینی و بر قلبت می نشانی نفسهایت تند تند می شود دلت خالی می شودآرام می گیری انگار همه نداشته
هایت را یافته ای انگار همه ناداشته هایت را یکجا یافته ای و دیگر هیچ غمی جز هجران یار در دل نداری من برای اولین بار و اخرین بار عهاشق شدم انهم عاشق کسی که همه دلیل زندگی و همه دلایل داشتن
ها و خواستن ها وو باید های از ان پس زندگی بعد از ان من شد دوستان من عاشق شده بودم عاشق کسی که دنیایی فاصله از هر لحاظ که فکرش کنید با من داشت ولی انچه از همه بیشتر من زرا می ازورد
این بود که نمی دانستم او هم مرا دوست دارد یا او هم همچون حسی به من داشت و دارد سوالی که تا امروز در ذهن من است و دلم را می ازرد و می ازارد بگذریم زمان گذشت و من هم بزرگ شدم ولی
همچنان این عشق را در دل دارم و به نوعی او را می پرستم کفر است ولی اورا به شکلی خاص دوست دارم و به طوری ویژه به او علاقه دارم دوستان حی می خوام تفره برم و همه چی رو نگم از عشقم و به
شکلی به داستان عشق خود و یوسفم پایان دهم ولی می بینم و پیش خود می گویم کیوان تا کی می خواهی راز عشق خود و یوسفت را تنهایی یدک بکشی بگو و بزار همه از راز عشقت با خبر شن بزار همه
بدونن چرا تو او را اینگونه دوست داری و اینگونه غریبانه و عاشقانه از او یاد می کنی و می طلبیش دوستان داستان عشقم به انجا رسید که موضوع به امتحانات اخر سال کلاس چهارم دبستانم سالهای 65 و 66
مقارن با بمباران شیمیایی حلبچه توسط صدام حسین خون خوار شد در ان سال که مدرسه ها هم تق و لق بود و ما بعد از گذراندن دوران کلاس چهارم در شهرستانهای امن چون شمال به مدرسه امده بودیم و
مدرسه من در ان دوره دبستان وحدت واقع در خیابان اریاشهر بود برای امتحانات اخر سال در موضوع امتحان انشا ما موضوعی عنوان شده بود راجع به بمباران شیمیایی حلبچه که باید بود راجع به ان موضوع انشا
می نوشتیم و دوستان و خواهران و برادران حیدری و حیدریه من بنده برخلاف موضوع انشا مدرسه و در جهتی متقابل با موضوع انشا تعیین شده شروع کردم به نوشتن انشا راجع به مولا و ولیم عشق و داشاه و
نداشته و همه چیم امام مصلحم یوسف شبهای تنهایی و بی کسیم سید علی حسینی خامنه ای هستیم به فدایش و از او به عنوان ولی و رهبرم یاد کردم و او را رهبر جهانی نام بردم که در ان دوره طفولیت از
ان به جهان یساد می کردم واین درست در زمانی بود که رهبر کشور ما امام ره بود و هنوز مولایم یوسفم هنوز ولایت علنیشش هویدا و ظاهر نشده بود و این امر باعث شد که مدیر و معلم پرورشی مرا به دفتر
بخوانند و از مسئله خانواده و دلیل اینکه من تا ان موقع نمی دانستم رهبر و ولی کشور کیست پرس جو و باز خواست کنند و در همین راستا پدر و مادرم را خواستند و از همه ان بالاتر نمره انشا کمن را نمره 14
دادند که خیلی دلم را سوزاند انها درکم نکردند نگفتند یک بچه شاید دلیلی دارد که اینگونه از یک شخص یاد می کند و برای او ان شخص همه چی و همه داشته و نداشته هایش است ولی دوستان زمان ثابت
کرد که من ان روز دروغ و بی جا ننوشتم و انچه دل من از ان خبر داده بود دروغ و چیز غریب و غیر ممکنی نبود نمی دانم در ان روز معلمان من بعد از شنیدن حقیقت ولایت یوسفم و علنی شدن ولایتش از ان
توبیخ و اجهافی که برمن داشتند شرمگین شدند یا نه هرچند برمن مهم نبود و برمن هرانچه مهم بود عشق و عشق و عشق بود چیزی که قوه متحرک من برای زندگی بود چیزی که شخصیت و کنش من در
زندگی را تشکیل داذ دوستان عشق مولایم یوشسف برای من عشقی ازلی بود باوری زاده شده با تن و روح من بود من وجودش راهمیشه کنارم حس می کنم و در باور و ارزوهایم همواره او را به نام پدر و
فرزندان شریفش را به عنوان برادر و خواهر خود فرض می کردم و به یاد یادشان می کردم ارزویی که من ان را در بازیهای کودکانه خود با خویش و داشته ها و خواسته های امروزی خود می دیدم و می بینم اری
من به این خانواده عشق می ورزیدم و می ورزم چه کنم منهم اینگونه عاشق شدم همواره از خدا خواستم و می خواهم که انها را به من هدیه کند انها هم همانگونه که من دوست و باورشان داشاه و داشته ام
باورم کنند و امروز هم می دانم و لایق شدم بر این باور و خدا را شاکرم دوستان هر روز صبح یباد صبا و نسیم صبح گاهی شمیم مولایم یوسفم حیدر و حیدر ثانیش حاج مجتبی را برایم به ارمغان می اورد و من با
شمیم این دویار ارزنده خویش روزم را شروع می کنم و با دعای خیر این دو عزیز به پایان می برم رابطه من با یک شعر اغاز شد انان که خاک را به نظر کیمیا کنند ایا شود نظری به من کنند این بیان من از شعر
سر تا پا غلط بود ولی در عین اشتباه بودن بیانگر حس و علاقه حقیقی و قلبی من به یوسف و حیدر ثانیم بود خدا را شکر که از پی ازمون و امتحان سربلند بودم تا به امروز و ثابت کرده ام عشق من و باور من و
نیاز من به یوسفم و حیدر ثانیش تنها عشق و برای عشق و خواستن و داشتن عشق بوده و بس و خدا را شاکرم برای این نعمت عظیم و ستودنی دوستان عاشق را برای داشتن عشق و دوست داشتن و
عشق ورزیدن به معشوق نباید مزمت کرد و برای مجنونیتش او را تنبیه و سرزنش کرد عاشق مجنون است و هرچه درد و خواهد و می بیند در غالب معشوق و از برای معشوقش می بیند و می خواهد سخن می
گوید بی معشوق نیست راه می رود جدا از معشوق نیست حرف می زند خالی از وجود معشوق نیست در یک کلام هرچه هست اوست و هرچه نیست بی اوست من هم اینگونه بودم و اینگونه زیستم می دانم
دوران فراغ و تنهاییم روزی به پایان می رسد و روزی می رسد که یوشسف و حیدر ثانیم مرا به خانه می برند و در جوار خویش ارامم می گردانند می دانم در اخر راه در راه یوسف و حیدر ثانیم شهید می شوم و بر
روی زانوان یوشسفم در حالی که یوسفم با اشاره به من می گوید کیوان من از تو راضی بودم خدا از تو راضی باشد به دیاری پا می گذارم که شافع و شفیع بعد از مرگ من جز یوسفم نخواهد بود دنیایی که در
ان هم بی صبرانه انتظار معشوقم را می کشم چرا که می دانم بی معشوق نمی توانم انجا سرکنم چرا که همیشه تحمل این را نداشتم که یوسفم غیر من متعلق به کس دیگری باشد همیشه به دیگران که
نزدیکتر از من از بعد فیزیکی به یوسف و حیدر ثانیم بودند حسد می ورزیدم و از خدا برای اینکه چرا از یوسف و حیدر ثانیم دورم شکوه می ورزیدم ولی می دانم سردار تنهایی همیشه تنها و جدا از یوسف و
حیدریان طریق یوسف و حیدر ثانیس نخواهد بود و او هم روز وصالی دارد چون شمایی که هستی و می خوانی ولی نمی دانی که یوسف و حیدر ثانی می رسد ان روز که سردار تنهایی کیوان را با خود به خانه
می برند و پسسر و برادرشان را از حیث برکات وجود پر مهر و پربرکتشان مستفیظ می گذردانند اری دوران هجرت به پیایان می رسد من این را باور دارم و به این امید است که امروز را فردا و فردا را به فردایی
موعود ختم می کنم گلبرگ را به سنبل مشکین نقاب کن یعنی که رخ بپوش و جهانی را خراب کن بشقاب عرق زچهره اطراف باغ را چون شیشه های دیده ما پرگلاب کن ایام گل چو عمر برفتن شتاب کرد ساقی
بدورباده گلگون شتاب کن بگشابشیوه نرگس پرخواب مست را وزرشک چشم نرگس رعنا بخواب کن بوی بنفشه بشنو وزلف نگار گیر بنگر برنگ لاله وعزم شراب کن زانجا که رسم و عادت عاشق کشی توست با
دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن همچون حباب دیدهبرروی قدح کشای وین خانه راقیاس اساس زحباب کن حافظ وصال می طلبد از ره دعا یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن مستجاب کن مستجاب کن
مستجاب کن سردار تنها حیدری کیوان گیتی نژاد استشهادی امام مصلح عبد عابد سیدنا شریفنا قاعدنا اباالمصطفی حاج سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان بود به فدایش امین یا رب العالمین
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
آقا تو این دنیا عمری فریادت زدم از روزهای خوش تا روزهای سخت یک بانک تو رو خطاب زدم گفتی باید رنگ سبز شد سبزی زدم گفتی باید مثل غروب زرد شد زردی زدم گفتی مثل شب باید در هوای معبود گم شد سیاهی زدم گفتی مثل صبح باید سفید مثل کهربا شد کهربایی شدم ولی چرا دردم نشنیدی و نیا مدی سراغم چرا دردم دانستی نشدی محرمم تما یک چیز را خوب می دانم عاشق عشقم عشقم آرزوست ارزو جز تو نداشتم و ندارم کار به غیر از رضای خدای تو نکردم نخواهم کرد هر چند زیورالات دنیا گاهی مشغول خودش کرد مرا والله در اون روزهای بی غمی هم جز تو نداشتم ارزوی دیگر در سرم آآقا جون وقتی به سرزمین بی درد و غصه سفر کردم همه گفتند کیوان شده ازاد از بند این عشق دردناک که بوده یکسره تاوان از بی تاوان ولی در حین ناباوری دیدند اولین چیز که در ان سرای نا غمی بوسه می زند خاک پای تو بود مولای خوبان ای سید علی اری اقا یک شب که بیتت آمدم از سر عشق و ارزوی دیدنت هر دم هر سرا هر وقت بردم قسمتی از خاک بیتت را تا در زمان تنهایی بی تو بزنم بوسه به جای پایت ای سید علی ان سرای بی قصه هم وقتی رسیدم دیدم زیورالات شهر از این سر شهر تا ان سوی شط ولی بازم وقتی رسیدم بر سرجانپناهم خاک پای تو بود که کردم در بقل اقاجون کیوان باورت کرد هر دم هر کجا هرسرایی داد نغمه ندارم عشق دیگری جز خاطر مولا والله هرکه ندارد باور این بود شاهرگی و امد از غیب براو ندا که خوش باش از این عششقت ای بنده درمانده ام کیوان والله چه عشق پاکی داریب در نهانت ای ناسلیم خوش شدم از این ندای اسمانی هرچند مرا یاد کرد به ناسلیم وقتی کردم کلاه خویش را قاضی دیدم نبود شایسته تر از این نام که یاد کنند مرا ناسلیم چرا که هرچه داشتم و عقل در جانم بود روان در رهخ عشقت دادم به یک جرعه شراب مستیت ای یا کریم بگو در دنیای فانی اگر هم دم و یارم نشدی اگر نمی خوایی نو.کر بارگاهت شوم دمی اگر نمی خواهی جان پناه روزهای دشوار عمرت شوم اگر نمی خواهی هم راز شبهای لایزالت کنی در دم مرگ تویی که می ایی بر بالای سرم تویی که اشهد و الا الله الی الله را باز گو می کنی بر لبم بگو می شوی ضامن بخشیدن این عمر من که به هوایت شد هر دم هر تاله هر زمزمه به یاد تو با خرد غافلم کردی با این همه بی توجه ای از خویش و خدای خودم حالا که مرا کردی مست وجود خودت حالا که کردی با بی توجه ای به من مست و خرابان محفلم حالا که نمی خواهی شوم پیش مرگ تو. این ندا را می دهم که من نخواهم جز این که شوم شهید راه سید علی از خدا نخواهم جز این که در دنیا باقی بمانم مست عشق سید علی از تو نخواهم مغفرت جز رسیدن به دست سید ت سید علی جز تو ننوشم مولای من جام دیگری در این سرای بی کسی دیدی هرچه از من دور شوی من مشتاق ترت می شوم حتی به جاییی می رسم که تو شوی همه یار و همه کسم شاید اگر تو بودی عشقت و برت و نزدیکی و سرای خوبانت شهد یاعلی و الله را اشنا ترم می کرد به من می گفت عشق دیگری هم هست در این دنیا جز سید علی جور د یگر هم می شود شد مغفور انهم در درگاه ایزدی ولی خود بگو به انصاف بگو بدون غرور از پی راه یک پدر که دارد عاقبت فرزندش برایش مهمتر اگر می شدی هم دمم اگر می شدی رفیق شبهای تار و بی کسم باز می شد که من هر دم فریادت زنم در هر کلام نامت را شیون زنم ایا می شد دلیل دیگری جز تو نباشد دلیل بودنم می شد که من هم چون سید مجتبی سید مصطفی سید مسعود و سید میثم شوم رستگار به دین و خدای پاک و اغوش پر فیض و هر دم الله و خردت یا سید علی اگر مرا چون پسرانت در اغوشت جای می دادی؟ اگر مرا انگونه که دوستت داشتم باور می نمودی ؟اگر مرا درست چون یاران دربرت با خدایت اشنا می گرداندی؟ اگر اینهمه شوق و حسرت در بر بودنت را از دلم می کاستی و می رباییدی شاید امروز نبود همه دق دغه و رویاییم سید علی شاید دمی به جای پرستیدنت می شدم رو به صرات اوست کریم به جای اینهمه فغان و درد و یک سره فریاد زدنت ولی باور نکنید کیون شده از خدایش غافل که امروز اگر این عشق شده در دلش منور به عشق و یاد خاطرش از سوی اوست کریم بوده که شده اینگونه دیوونه بنده خوبش سید علی رهبر ازاده ترین مسلمین جهان و ازادیخواهان و عاشق دلان این سرای خلق ادم والله و به الله آقاجان سرت را بازم اوردم به درد کوته کنم سخن در این چند دقیقه که بودم به رسم الخط در برت ارزو دارم و از یاران عاشق می جویم یگک ارزو را والله با الله ندارم در دم مرگ ارزوی دیگری که کنند زمان مرگ مولایم بر سرقبرم از برای شفاعتم در روز مرگ نزد خدایی که کررده او را شافی بعد از روز مرگی که نشد باشم در این دنیا هم ره و یاور او والله و بالله نداشتم جز اون ارزویی ولی حالا که لحظه مرگ رسید و نشد باشم در برت لااقل در دم مرگ شود بر بالای سرم ولی اگر بازم نشد قبرم را در جایی نهند که مولایم هر وقت بر سردیار یاران شد مسیر ببیند قبر این عاشق بر سر گذرش والله چه زیبا می شود این که ببیند ان قبری که نوشته اند بر روی سنگ قبرش کیوان گیتی نژاد شاگرد مکتب امام مصلح سید علی خامنه ای سلام الله علیه شاید یاد ش افتد بوده کسی هم نام من که زده تمام عمر شیون و فریاد که ندارم ارزوی دیگری جز امام مصلحم سید علی سید علی سید علی سید علی سید علی سیدعلی
کلمات کلیدی:
در آخرین شماره ماهنامه امتداد پروندهای درباره مقام معظم رهبری منتشر شده است که در این پرونده خاطراتی از غلام شاهپسندی، یکی از محافظان مقام معظم رهبری به چاپ رسیده است که در بخشی از این خاطرات در زیر آورده می شود. چیزی که مهم است، نسل جوان ماست؛ طوری که مقام معظم رهبری میفرمایند: سه چیز را برای نسل جوان ما خواستهاند. همهتان هم همهجا دیدهاید.
در اصل ایشان ورزش، تعلیم و تربیت و تهذیب را بعنوان سه اصلی که خودشان انجام میدهند، برای همه ما خواستهاند که ما هم نشاالله انجام بدهیم. یک روز آقا بیشتر نماز میخواند، یک روز بیشتر قرآن میخواند … اگر یک روز کاری ایشان را تعریف کنم، هر سه مورد را که ایشان برای ما جوانان گفتهاند، در آن میبینیم. ایشان حدود یک تا یکونیم ساعت پیش از نماز صبح بیدارند که تهجد و عبادت شخصی ایشان است.
روزهایش هم با هم فرق میکند، شبیه به هم نیست. ایام هفته فرق میکند. یک روز آقا بیشتر نماز میخوانند، یک روز بیشتر قرآن میخوانند، یک روز بیشتر دعا میخوانند، یک روز بیشتر ذکر میگویند … بعدش نماز صبح را میخوانند، ایشان نماز صبح را به جماعت میخوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترینشان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، میآید.
ایشان توی دفتر کارشان نماز میخوانند و همة کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتریهایی که آنجا هستند ـ نمازشان را با آقا میخوانند. ایشان هفتهای سه روز را کوهنوردی میکنند بعد از نماز صبح، ایشان هفتهای سه روز را کوهنوردی میکنند و حداقل بین چهلوپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت میکنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهلوپنج دقیقه برمیگردند.
بعضی از مواقع کوههایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را میآیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام میدهند. پای کوه که میرسیم، نماز را آنجا میخوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا میرویم، هنوز آفتاب نزده است. عمامه آقا در کوه، عمامه همیشگیشان نیست وقتی ایشان برمیگردد پایین، آدمهایی که نگاه میکنند تعجب میکنند، اهل کوه تازه کوهنوردها را میگویم، کوهنوردی که میخواهد برود بالای کوه، آفتاب زده تازه حرکت میکند، میبیند مقام معظم رهبری دارد میآید پایین.
با خود میگویند: ایشان کی رفته بالا که الآن دارد میآید پایین؟ آقا توی کوه عمامه سرش است، عمامه همیشگیاش نیست؛ عمامهای باریکتر و کوچکتر است. بعضی مواقع هم بعضی جاها ایشان لباس شخصی میپوشند؛ همیشه با آن لباس نیست. شما عکسهای آقا را در کرمان دیدهاید دیگر. در زلزلة کرمان، رئیس جمهورمان چند بار رفت؟ رهبرمان چند بار؟ رهبر نظام سه بار در زلزلة کرمان به مردم کرمان سر زد. در زلزلهای که در بم آمده بود، برای جنازهها، حتی خود آقا نماز خواند. آقا اهل این نیستند که وسط کار، کار را نصفه بگذارند آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین میآیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را توی خانه ورزش میکنند.
اصلاً اهل این نیست که وسط کار، کار را نصفه بگذارد. هر کاری ایشان انجام بدهد کاملِ کامل است. اصول آن کار را دقیقِ دقیق بلد است. پس از ورزششان توی دفتر کار تشریف میآورند. از اول صبح، بعضی مواقع ساعت هفت میرسیم سر کار، بعضی موقعها هفتونیم میرسیم، بستگی دارد به آن کوه و آن مسیر. از نظر امنیتی ما نمیتوانیم از یک کوه استفاده کنیم؛ دشمن هم اینقدر میفهمد که به ما ضربه بزند. هرجا که کوه و بلندیای هست و توی تهران است، آقا استفاده میکند؛ از بیبی شهربانو شهرری گرفته تا تمامی نقاط کوههای سمت شمال تهران؛ توی ولنجک، کوه دربند و هر کوهی، اختصاصی نیست که ما یک کوه خاصی را برویم؛ بله دو سه جای اختصاصی هم داریم، آنجاها هم میرویم.
اذان که بگویند، وسط سخنرانی هم که باشند، قطع میکنند و میگویند اول نماز را بخوانیم حفاظت از ایشان در عین حالی که خیلی سخت است، بچهها این کار را انجام میدهند برای رضایت ایشان و رضایت مردم از ما. از ساعت هفت، هفتونیم، ایشان در محل کار حاضر میشوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند میروند منزل و صبحانه را در منزل با خانواده میخورند و بعد از صبحانه میآیند دفتر، کارشان انجام میشود. اگر ملاقات داشته باشند، ملاقات با صبحانه شروع میشود.
وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست، صبحانهشان را هم با آقا میخورند. بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا توی دفتر است. اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد، آقا قطع میکنند، میگویند نماز را بخوانیم بعد بیاییم؛ نماز اول وقت. بعد از نماز، ادامة کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، نهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل میکنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازة ده، بیست قدم است، در منزل غذایشان را میخورند، استراحتشان را میکنند، مجدد اولین برنامهای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان میآیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان توی کتابخانه شخصیشان به مطالعه میپردازند.
هر زمانی که آقا را ببینید، یا ذکر میگویند یا قرآن میخوانند هر زمانی که شما ایشان را ببینید، یا ذکر میگوید یا قرآن میخواند. غیرممکن است لحظهای ایشان غافل باشد. من ندیدم. بهطور نمونه میگویم. توی تلویزیون نگاه کنید، هر عزیزی مداحی میکند، دقت کنید آقا دستشان کنار لبشان است؛ بهخاطر اینکه اگر لبشان تکان خورد پیدا نباشد. آقا در جوانی هر سه روز یک دور قرآن میخواندند این نیست که توی هیئت رفتیم، ذکر بیخیال. دربارة قرآن خواندن، ایشان به ما توصیه میکردند و میگفتند: «بچهها قرآن را زیاد بخوانید؛ قرآن نور است، قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن میخواندم. یعنی روزی ده جزء.
الآن دیگر اصلاً حوصلهاش نیست، پیر شدهام، از نظر سنوسال، وضعیت، شغل، گرفتاریهای کاری، این همه مسائل واقعاً نمیتوانم قرآن بخوانم. خیلی از قرآن دور شدم. نُه روز، ده روز طول میکشد من یک دور قرآن را بخوانم.» الآن که دور شده، روزی سه جزء قرآن میخوانند. ما اگر توی ماه مبارک رمضان خدا عنایت کند یک بار قرآن بخوانیم، فکر میکنیم اعجاز کردهایم؛ کلی خدا را مؤاخذه میکنیم که ما آخر یک دور قرآن را خواندیم هیچ چیز نشده، هیچ اتفاقی نیافتاد. قرآن خواندن را ما نیاز داریم، خدا لازم ندارد. ما نیاز داریم. تهذیب و تحصیل هم دو بالی است که یکی بهتنهایی خطرناک است اگر میخواهیم به دستور آقا عمل کنیم و به ولیمان نزدیک شویم، دستورات همین است که عرض کردم.
تحصیل، تهذیب، ورزش بعدش هم قرآن. تهذیب و تحصیل هم دو بالی است که انسان را به همه جا میرساند. یک دانهاش باشد، خطرناک است. فقط تهذیب میشود شیخ علی تهرانی. فقط تحصیل میشویم سعید حجاریان، اکبر گنجی، آقای مهاجرانی. حالا اینها کجا هستند؟ مهاجرانی در کشور ما شانزده سال بالای قدرت بوده، امروز پناهنده انگلستان است، اکبر گنجی مسئول اطلاعات داخلی سپاه تهران بود، امروز پناهنده آمریکاست؛ اگر یکیاش را هم گرفتیم باز هم خلاف کردهایم، خطا کردهایم. دو تا با هم، تحصیل و تهذیب با هم است. اگر میخواهیم مقام رهبری را بشناسیم تدبیر کنیم در شناخت ایشان همه چیز بهمان داده میشود. تدبیر کنیم در شناخت امام (ره) همه چیز بهمان میدهند.
ارسال مطلب : مهکیتوفیقات امام خامنه ای درخدمت..
توفیقات امام خامنه ای در خدمت به والدین است
از مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى نقل شده است که ایشان در مورد رمز موفقیت خود (با تواضع حکیمانه ) مى فرمایند:
بنده اگر در زندگى خود در هر زمینه اى توفیقاتى داشته ام ، وقتى محاسبه مى کنم به نظرم مى رسد که این توفیقات باید از یک کارنیکى که من نسبت به یکى از والدینم انجام داده ام باشد.
سپس در ادامه : خاطره اى را نقل مى فرمایند که به نظر ایشان رمز موفقیت ایشان مى تواند حساب شود، و مایه اختصار آن را نقل مى کنیم مى فرمایند:
پدرم در سنین پیرى – بیست و چند سال قبل از فوت – به بیمارى آب چشم که موجب نابینائى مى شود مبتلا شد بنده در آن موقع در قم مشغول تحصیل و تدریس بودم ، از قم مکررا به مشهد مى آمدم و ایشان را به دکتر مى بردم ، و دوباره باز مى گشتم تا اینک در سال 1343 هجرى شمسى به ناچار براى معالجه ، ایشان را به تهران آوردم ، اطباء در ابتداء ما را ماءیوس کردند گرچه بعد از دو سه سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم میدید، اما آن زمان مطلقا نمى توانست با چشمهایش جائى را ببیند و باید دستشات را مى گرفتیم .
و این براى من یک غصه (بزرگ ) شده بودم ، زیرا اگر به قم مى آمدم ، ایشان مجبور بود در گوشه اى از خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود، و انس و الفتى هم که با من داشت با دیگر برادران نداشت ، با من به دکتر مى رفت ولى همراه شدن با دیگران و رفتن به دکتر برایش آسان نبود، وقتى بنده نزد ایشان بودم برایشان کتاب مى خواندم و با هم بحث علمى مى کردیم و از این رو با من ماءنوس بود، به هر حال احساس کردم اگر ایشان را در مشهد مقدس تنها رها کنم و به قم برگردم ، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاد تبدیل مى شود که براى خود ایشان بسیار سخت بود، براى من نیز خیلى ناگوار بود از طرفى دورى از قم نیز براى من غیر قابل تحمل بود، زیرا که من با قم انس داشتم و تصمیم گرفته بودم که تا آخر عمر در قم بمانم .
بر سر دو راهى گیر کرده بودم ، این مساءله در ایامى بود که ما براى معالجه پدرم در تهران بودیم ، روزهاى سختى را در حال تردید گذارندم .
عصر تابستانى بود که سراغ یکى بزرگان و دوستانم در چهار راه حسن آباد تهران رفتم او اهل معنا و آدم با معرفتى بود، جریان ایشان تعریف کردم ، در ضمن گفتم : من دنیا و آخرت خودم را در قم مى بینم ، اگر اهل دنیا باشم دنیاى من در قم است و اگر اهل آخرت هم باشم آخرت من در قم است ، خلاصه من باید از دنیا و آخرت خودم بگذرم که با پدرم به مشهد بروم و در آنجا بمانم !
آن بزرگوار تاءمل مختصرى کرد و فرمود: شما براى خدا از قم دست بکش و به مشهد برو، خداوند متعال مى تواند دنیا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل کند.
من در سخنان ایشان تاءملى کردم عجب حرفى است ! انسان مى تواند با خداوند معامله کند، با خودم گفتم براى خاطر خدا، پدرم را به مشهد مى برم و تردا همانجا مى مانم ، خداوند هم اگر اراده فرمود، مى تواند دنیا و آخرت مرا از شهر قم به مشهد مقدس بیاورد، تصمیم خود را گرفتم ، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم یعنى کاملا راحت شدم و با حالت بشاش و آسودگى خاطر به منزل آمدم .
والدین من که چند روزى بود که مرا ناراحت میدیدند، از بشاش بودن من تعجب کردند به آنها گفتم : من تصمیم گرفتم با شما به مشهد بیایم و آنجا بمانم ، آنها اول باورشان نمى شد که من از قم دست بکشم ، با آنها به مشهد قدس رفتم و آنجا ماندم و خداوند متعال بعد از آن ، توفیقات زیادى به ماداد و به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم ، اگر بنده در زندگى خود توفیقى داشتم اعتقادم این است که ناشى از همان بر و نیکى است به پدر و مادرم انجام داده ام (1)
پی نوشت:
1- -منقول از مجله فیض – امور تربیتى منطقه 14.
منبع : جهان نیوز
کلمات کلیدی:
,ولایت یک عشق و یک قانون دینی ست نه با پول خریده می شود نه با تفسیر جلا و منش می گیرد باید به خدای عالم انگونه که هست ایمان داشت باید به شجره اهل بیت س ایمان داشت تا معنی ولایت فقیه را درک کرد ما به ولایت فقیه عشق میورزیم چون شاخه ای یا ثمره ای از این شجره طیبه اهل بیت النبوه و الرساله است امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش در این عصر حکم ولی حی و صالحی را دارد که فرار و عدم توجه به فرمایشات و فرامین ایشان موجب رانده شدن از دین و قران است و آن هم به این دلیل که او جا پای ثلاله پاک و مطهرش گذاشته مطهر نیست ولی پاک است قائم نیست ولی در برابر کفر و ظلم ایستاده و در برابر پاکی و انسانیت سر فرود آورده است اگر معصومین و بالاخص رسول اعظم را به مصامح شجره ای بگیریم ریشه این شجره را حضرت محمد ص تشکیل می دهد ساقه این شجره که محل استحکام و مدخل شاخ و برگ این شجره هست حضزت امیرالمومنین علی ابن ابی الطالب ع و شاخ و برگش را ائمه معصومین س و اما مرجع دوام و اب حیات این درخت را حضرت فاطمه معصومه س و محصول و ثمر این شجره را حضرت ولایت صالح هر عصر تشکیل می دهد که هرچند در مقام حضرت قائم عج نیست ولی در اجرا و دادن فرامین و دستورات و احکام شرعی و دینی در غیبت حضرت س هیچ تفاوتی میان حضرتش با حضرت ولیعصر س نیست مگر در معصومیت حضرت چرا که در زمان غیبت حضرت قائم عج حضرت ولیعصر عج بانک لاالله اله الله محمدا الرسول الله و علی ولی الله از لسان مبارک جانشین و نماینده راستین حضرت که روحانیان خبره و واجد الشرایط که اکثریت جامعه مسلمین به خبره بودن انان در تشخیص نایب صالح حضرت قائم عح به آنان رای دادن تعیین و شناخته می شود البته لفظ تعیین زیاد زیبنده این انتخاب نیست چرا که نایبین حضرت قائم عج پیشس از آنکه ما یا خبرگان رهبری بخوتهند تعیینش کنند از سوی کردگار و حضرت قائم عج بر ما گذارده شده و رسالت هدایت مسلمین سرسپرده به قائم العصر و زمان خویش واگذاشته تا با تبعیت از فرامین و احکام و شرایع ایشان بتوانند میان مسیرر اصلح از باطل راه خویش را در یابند و در پیشگاه حضرت قائم عحج که جانشین و نماینده خود را در هر عصر بر ما قرار داده تا گمراه نشویم و از اصول ولایت دور نشویم صورت حضرت خوشحال از اعمال و تصمیم خود که تایبعیت کامل از ولی فقیه است بدست آوریم دوستان از بحث گمراه نشویم قطب یا هر کس دیگر که با عرفانهای دروغین قصد جای گرفتن به جای امام زمان عصر خود را دارد با فریب جمعی خدا بی خبر و ساده لوح انتخاب شده در حالی که نماینده و جانشین حضرت قائم عج با اصول شناسایی از قبیل اعلم بودن عادل بودن صالح بودن ووو که عده ای خبره این فعل یعنی تشخیص ولی و نایب حضرت قائم عح از میان سایرینی که مدعی قطبیت یا نمایندگی حضرتش هستند بازشناسی و شناسایی می شود و با دست انداختن به دامان منصوبش و با توجه به نیابتش از قائم عج که به حقیقت او را بر ولایت برگزدیده است خواهیم توانست میان خیر و شر را بشناسیم میان دوست و دشمن را تشخیص ذهیم و به حکم و وجود مبارک ولایت فقیه آنچه بدنبالش بودیم را بدست آوریم ولایت همان فعل و همان خواسته ایست که ما برای بدست آوردن زندگی راستین نیازمند او بوده و به کمک خبرگان رهبری توانسته ایم به دامان ولایتش دست بندازیم تا انشا الله با ظهور حضرت قائم حضرت ولیغصر عج و به وصایت و شفاعت نایب برحقش که در عصر ما نیست جز امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش بتوانیم در زیر پرچم ولایتش که نایب برحقش آن را به آسمان کشیده و پشت سر حضراتشان به آن خواهیم رسید برای ظهور و تعجیل در فرج حضرتش دعا می کنیم و برای سلامتی و قدرت تشخیص و اطاعت از نایب برحقش ولی حی و مطلق عصرخود خداوند بزرگ را شاکریم السلام علیکم و الرحمه الله و برکانه کیوان گیتی نژاد حیدری استشهادی سردار تنها ذولیمین و هویدای امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای هستی کیوان به فدایش
کلمات کلیدی:
یوسفم دیدی سفر کردم ولی سفر هم نتونست دلم را از تو جدا کنه دل خسته ای بودم از عشقت گفتم میرم فراموشش می کنم و این همه زجر و زجه از عشقی یک سویه که نه می دونم دوستم داری می دونم تو هم به من فکر می کنی ولی یوسفم تنهایی خیلی سخته مخصوصا وقتی زلیخا در گوشه ای کنج گذیده باشه و تنها زمزمه نام و یاد معشوق باشد که تسلی خاطر م بود در ان لحظات تنهایی و زجه و درد و بازم تنهایی اره اقا جون من عاشقتم عاشقت بودم و انشا الله باهمه این زجه و تنهایی و زجر فقدان وجود تو در برم که امیدوارم به وصالت ختم شود خواهم در راهت شهید شد آقاجون وقتی پام و تو فرودگاه گذاشتم گفتم نصیحت اطرافیانم مبنی به فراموشی یوسفم برای زجه و درد فقدان و تنهایی که به یمن عاشقیمان حاصل عمر من شده بود را به یقین تبدیل کنم و دیگر در آتیش عشقمان که یک سویه ابراز می شد دیگر نسوزم ولی دیدم نمی شه هر جا برم شرق غرب شمال و جنوب فرق نمی کنه در دورتر ین جای دنیا هم که رفتم دیدم خاطرت من را آسوده نمی زاره ولی یوسفم من خوشبختم که عاشق تو. هستم ولی معشوقم نمی دونم در راه عشقت چرا اینگونه دیوانه شده ام که دست و پای خود را نمی شناسم و همیشه و هرجا خاطرت بود که تسلی من بود و آرام جانم بود آقا جون بگو که من دیوونه را دوست داری بگو که تو هم مثل من به من فکر می کنی بگو یوسفم یک روز می آیی و من و با خودت می بری بگو فصل این تنهایی فقط و فقط به یمن عشقمون روزی می شکنی بگو روزی رسد که حیدرت سید مجتبی می یاد می گه یوسفم من را به حضور نورانیت خواهد رساند آقا جون به چشمای من زول بزن چرا اینهمه دوری می کنی از من بگو چرا از این تنهایی من لذت می بری بگو چرا من و با خودت نمی بری؟ یوسفم وقتی با همه اون زیور الات و انهمه ازادی و ان همه دوست داشتنهای بدون اسیری عشق مواجه شدم یک لحظه هم نتوانستم با خود فکر کنم که خودم را از این اسارت که به یمن عشقت در من منور شده به فراموشی می سپارم بازم دیدم نشد و فهمیدم نمی شه ولی چه بامن باشی و چه نباشی همه وجودم باتوست یوسفم دیدی هیچ کس نمی تونه بگیره جات و از این عشق مگر می شه حال من بدتر از همه ست بدتر از این دردی به قدر تنها شدن نیست من را دیوانه کردی مرا تنها و آواره و مسخره جام نوشان دنیا کردی ولی بازم ذره ای از عشقت در دلم کم نمی شه یوسفم بیا و اشتی کن با دل زخم خورده من بیا و عاشقی کن با من تنهای آواره عشقت یوسفم وقتی ابراز عشقهای دروغین آن سوی آب را دیدم وقتی ابراز دوستی های برای پول دنیا دیدم با همه این دردهای حاصل از عشقت به خود بالیدم به یمن عشق پاکی که میان من و توست هیچی در عشقمان نه نفوذ توان داشت و نه عاملی قدرت پاشیدنش را داشت تازه اونجا فهمیدم عمق عشقمون تا کجاست تازه فهمیدم عاشق یوسف شدن عشقیست که هیچ پاد زهری توان خنثی کردنش را ندارد تازه فهمیدم زلیخا شدن هم عالمی دارد که هر کسی توان پای مال کردنش را ندارد اره من من پشت هر لبخند من فقط خواستم یک ذره به فکر من باشی یک ذره بفهمی خواسته ام درک م کنی من و از پیشم نرو فرصت بده بگم بهت که از پیش من نرو از حسم بفهم که چقدر دیوونتم فقط ذره ای درکم کن یکم از پیشم نرو هرچی بخ.ای همون می شم من و درکم کن فقط یکم آقا راستی وقتی اونجا پام تو خیابان ازادی ان سرزمین گذاشتم شنیدم هرکه پاش و در اون کوچه بزاره به دلیل جمال و جبروتش که مهد ازادی های دنیوی و عشقهای یک من یک غاز بود فراموش می کنه و از بند عاشقی هایش رها می شه و از تنهایی و عشقهای یک سویه رها می شه اره می شه که دردهای مادیش را فراموش کنه ولی من تو این خیابان به اصطلاح آزادی هم قدم نهادم ولی دیدم بازم از عشقت توان جدا شدن نیست یوسف با دل من چه کردی که قوی ترین پاد زهر های دنیا نتونست عشقت رو خنثی کنه تو رو گاهی وقت ها برام دنیا می شی گاهی وقتها دلیل و راه اتصال به خدای کریم می شی هواست گریه زاری برام چی می شه ته دنیای ما یک روز برای عاشقت روز وصل باشه اقا بگو چگونه پام و پس بکشم بگو لا اقل چه کنم که فراموشت که نه دیدیم نمی شه پس لااقل بگو چگونه وصل بی هجرانت را باور کنم بگو چطوری می شه وصالت را امتحان کنم نگو نمیشه که حالم هر چند بدتر از این نمی شه بگو به من زول بزن به چشمام بگو عاشقمی بگو فراموشم نمی کنی بگو تموم می شه این فصل تنهایی و درد و پشیمانی بگو می یای پیشم بگو عاشقمی من که دیونه شدم از این عشق من که آواره شدم از این تنهایی بگو که پیشم می یای بگو من و با خود می بری آقا راستی دیدم در اون سرزمین غریب چه آسون می شن عاشق هم دیگه در یک گردن ساعتهای زمین دیدم چه آسون وقت دل تنگی دل می کنن از یک دیگر همین ولی چه می یان عشق من و توست که لحظه ای نکرد فراموش خاطرم از تو رو به دیگری دیدم تنها بودی در همه حال در دل من بی بدیل در عشق تو عاشقت من هستم بی دلیل عاشقی بیمارم گرده ام بی حد و نصاب گریه و زاری عشقتم و ندارم دل بندی دیگر در این دنیای خاکی عاشقتم من مگه چیه گوش بده دلم گیرت به خدا شوق پرواز دارم نگو همین است که هست که هرچند فایده نداشت این همه گریه زاری حای دارم غریب و بی بدیل من تنها تو رو دارم در دلم عشق پرواز دارم فقط نگو دل بکم که دیگه امیدی به زنده موندن ندارم بگو چه کنم فرا رسد ان روز که شویم با هم یکی در این زمونه فقر عاشقی ثانیه ای می شمارتم عاشقی بیمارم دردی که تکراری این همین است که هست چون من تو رو دوست دارم و به جز تو هوایی ندارم برا عشقت و روز وصالت یوسف باید چکار کنم بگو بمیرم باور می کنی چقدر دوست دارم بگو اگر در این دنیا مثل الان تنها و بیمار عشقت باشم می تونم دل خوش کنم که روزی کنارت باشم بگو بگو بگو که دیگر جز عاشقی چاره ای ندارم بگو که بی عشقت دلیلی برا زنده موندن ندارم اقا جون تو این سفر دیدم چه اسون می شن عاشقم چه زود دل می بندن تنها با یک نگاه می فمن حال زارم اونوقت می فمن چقدر گیره دلم بعد می امدن برا شکستن عشقمون و حیرت زده می شدن وقتی می دیدن هیچی نمی توه بشکنه عشقمون را این اغاز ماجرا بود تنها چیزی که فهمیدم بی مرز و مکان وجود دارد عشقمون به هم تازه فهمیدم دوست داشتن خلاصه نمی شه عشقم به تو تازه فهمیدم من اسیر وجودتم بی مرز و آستانه ای برای فراموشیت برای رهایی از درد و فقان و هجرت و خاموشی دیدم نمی شه گفت که من روزی ازاد و خلاص می شم چه به وصال چه به فراموشی دیدم هرآنچه بود یوسف برای عمق عاشقی مون دیدم دیدم چقدر عاشقتم ولی افسوس که تو ندیدی که چقدر عاشقتم در این دنیای بد و از بحر فراموشی امیدوارم روزی رسد که مرا ببری به کلبه خاموشی و فراموشی قصه و درد و فقان و تنهایی من فقط می خوام فدای این عشق پاک شم من تنها می خوام در کنارت جان بدم اگر پیش روم نباشی چاره ای ندارم جز مردن پس بیا عاشقم شو برای یک لحظه هم شده آقا جون عاشقتم بقدر دنیا به قدر همه آنچه دیدم و ندیدم برای انچه که نه مرز دارد نه نقطه وصال و فراموشی درد و قصه و تنهایی آقا یا علی حالا که فهمیدی چقدر دوست دارم پس بیا و این زلیخایت را ببین و ببر که ندارم ارزویی جز این که باشم در کنارت شبهایی که تو نیستی سراغت می گیره این دل دیوونه تو فکر داشتنت عین خود مجنونم از این حسی که اسمش و نمی دونم خسته ام من می خوام فقط باشم تا برای تو فدا شم اقا جون من فقط می خوام برای تو فدا شم آقا جون من می خوام فقط برا تو فدا شم پس بگو جواب عشقم و می دی مثل همیشه به فکرم می مونی ولی تنهایی و فقانت را برایم نمی پسندی و نمی گویی آقا جون برات ارزوی موفقیت و سرزندگی و خوشبختی و جسارت دارم تا روزی برسد که دلت به حال زارم بسوزه و از این کلبه فقان ببری همین فقط بدون چقدر عاشقتم که نمی دونم نام این حس غریبم به تو رو توصیف یا در کالبد جمله و عملی بتوونم به تو بیان کنم یوسفم خیلی کم بود روزهای نزدیکی به وصالت ولی همیشه منتظر اومدنت می مونم اینقدر به کوچه زول می زنم که روزی دلت بسوزه و من و با خود ببری اره من و با خود ببری اونجا که نه قصه باشه نه فقان و تنهایی اونجا تنها من باشم و باتو تا زول بزنم بگم دیوونگیم و خنده هام زیر بارون و همه و همه را فراموش نکنی بفمی چاره ای جز بردنم به خونه نداری اره من باور دارم روزی من را با خود می بری و تا رسیدن ان موقع سر می کنم با این همه قصه و زجر و تنهایی درد و فقان وسلام تا باز بگویم دلیل های بردنم به خونه را بردنم پیش برادران و خواهرانم پیش یارانی که تجربه کردن این حس غریبمان را یا لااقل باور کرده باشن حس جدیدی که در دل من شعله ور شده و اتیش زده برهمه این درد و فقان و تنهایی ام یوسف دوست دارم به قدر دنیا به قدر همه عشقهای دنیا که وصفش در هیچ کتاب و لوحی نیومده و غریب و تنها گذاشته این زلیخای تو را که مرده از فراغ توید بی نظیر و.بی بدیل تنها در ابهت و بزرگی و آقایی دوست دارم دوست دارم عاشقتم به قدر دنیا امتحانم کردی دیدی چقدر به پای تو گیرم کسی حال من و جز تو نمی دونه نه می پرسی نیستی فدای یک تار موت فقط تو خوب باش توی نبود تو کم اوردم ولی برو زنده و موفق باش هرچند روزی گفتی تو هم عاشقم هستی هرچند بعد از ان همه عاشقی تنهام گذاشتی و رفتی ولی نمی خوام اسیرت کنم که من می دونم حس این حال و که برده امونم در این زندگی آقا بازم می گم دوست دارم عاشقتم من ببر یا نبردی نبر فقط خوب باش که من راضیم به این قسمت هرچند برده قرار و آرام جانم در این زندگی زلیخای همیشه عاشقت حیدری کیوان که شود به فدایت ای امام مصلح ای سید علی که هستی کیوان شود به فدایت
کلمات کلیدی:
خداجون سلام امروز می خوام برای اولین بار بی واسطه با هات حرف بزنم بگم گریه کنم ولی لاف نزنم خداجون اگر بهم اجازه می دادی انتخاب کنم شاید برای دیدار یوسفم ازت دلگیر نمی شدم ولی از دست مردم این زمونه حتی اونایی که فکر و ذکر و نامشون رو سجادت بود و با اون نفس می کشیدی و به یک خال ابروش دنیا رو پاره و می دریدی براشون مهم نبود که اینگوشه این شهر یکی نشسته دلگیر از بی اعتمادی دلگیر از عاشقی های یک طرفه دلگیر از بی توجهی یوسف شکایت از اینکه چرا بخت بد من شد لیلی یار دگر خواهی که قدر او رو نمی دونست من از عالم شکوه دارم من از تو رحمت و کرم و لطف و بخشش خواستم خدایا شکرت همین شد نصیبم از این همه دلتنگی و حرف و قصه که از تو داشتم می خوام بگم خدا اگر کسی پیدا شد تو این دنیا که همه چیزش یک کاسه بود چرا باید بشه بده و بازنده ولی اونکه که کلاه سر کارش بود باید قسر دربره چرا تو این زمون اگر برای پیرن دریده یوسف خریدار پیدا می شه وقت طاووسی فراموش می کنه بهای اون از عشق زلیخا بود که به آسمون ثریایی می کنه من خودم بر خودم جفا کردم شکی نیست ولی توکه ارحمن الراحمین بودی چرا نکردی بر من که گویم این نقاله به میزانش تراز شده خدا جون دیگه از همه عالم دست شستم الا یوسفم و تو یوسفم به من گفت از من نخوا مرا از خدا جوی حکمتش را من هم دست به اسمان بردم و از تو می پرسم حکایت من و با یوسف را بدی و نامردی انها که یار شدن ولی قدر ندانستند پر طاووسی را مرا که از دنیا ندارم حتی یک یار چرا اینگونه سرشتی بخت لاکردارم را خدا دلم خیلی گرفت است این شبای مهمانی همه جمعند و پی مهمانی ولی نمی دانم چه کردم که بر من حرام گشته فیض از این مهمانی من شرک نگویم شکوه اوردم در بر میز قضات که اگر تو خدایی و بی انتهایی اگر کرکت و بخششت بی انتهاست چرا باید باشد حال و روز یکی اینجوری حال دیگری کوکبان نگو حکمت است که از حفظم این ملودی را من دنبال علت و معلول نیستم به نبال حق خویشم از این بیکران تخت خداوندگاری که اگر مصر را با تختش نکردی عطاییم چرا نوکری عزیز مصر را ندادی به حکم گداییم می خوام با هات حرف بزنم می خوام اینقدر داد بزنم که فرشته های اسمونت خسته بشند از این شکوه و بیدادی که اغاز کرده ام بفهمند خسته شدم خسته خسته و خسته و خسته من هرچه در این عالم گفتم و خواستم و برداشتم یاد یارت بودم به عشق یوسف و تو بوده است و همین وبس گره گشای از کارم که گیرم و دل خسته از این مال و اندرز و شکوه و کردار مردم این عصر و زمانم
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
در بعد دیگر بهضرورت جدا نشدن از تودهی مردم و کمک به رشد، آگاهی و افزایش سواد مردم اشاره دارد. در حوزهی مبارزه با استکبار، مطالبات زیر را مطرح کردهاند: یافتن روشهای مبارزه با آمریکا، ایستادگی مقابل استکبار و خنثی کردن حرکتهای آنان، تفکر روی شعار مبارزه با استکبار، فریاد کردن تحول موردنیاز در کشور برای بستن دهان دشمن، ایجاد بنیه ایستادگی در برابر دشمن، پیشبینی راههای ورود دشمن، شناخت دشمن و تمایلات او و مقابله با تمام وجود با نظام سلطه.
4.پیشرفت
در حوزهی اقتصاد، باید هم به اصول اقتصادی اسلام و مشخصاً عدالت توجه کرد، هم تولید ثروت را ضمن زهد و عدم مصرفزدگی در حوزهی مصرف موردتوجه قرارداد. توسعه اقتصادی باید درونزا، مقاومتی (با از بین بردن ضعفهای درونی که موجب ایجاد امکان ضربه زدن از جانب دشمن یا چالشهای داخلی میشود)، مردمی و غیردولتی (سپردن تصدیگریها به مردم بهجز موارد خاصی مثل آموزشوپرورش، بهداشت، نظامی و دفاعی و... اما با حفظ امور حاکمیتی و سیاستگذارانه در دولت)، مولد و غیر وابسته به نفت و همچنین بدون فساد و فعالیتهای نامولد نظیر دلالی و دانشبنیان باشد.
ایشان با قائل شدن ریشهی حوزوی برای نظام، بهضرورت پذیرش مسئولیت نظام از جانب حوزه و پاسخگویی به مسائلش اذعان دارند. تربیت رهبر، مرجع، مدرس، محقق، قاضی، امام جماعت، امامجمعه و... را جزو وظایف حوزه میدانند. سه بعد برای طلبه قائل هستند بعد علمی، خودسازی و اطلاع از مسائل جامعه و دنیا. براینمبنا معتقدند معنویت اساسی کار حوزه است و حوزه وظیفه دارد به تبیین مبانی اسلام و انقلاب برای عرضه به جهان و آماده کردن طلاب برای نقشهای سیاسی اقدام کند و به پاسخگویی فعال به شبهات بپردازد. زهد و زی طلبگی باید در حوزه حفظ شود و طلبهها صرفاً دلخوش به درس خواندن نباشند و از تبلیغ و نقشآفرینی اجتماعی غافل نمانند، تحلیل سیاسی داشته باشند و به بقیه تحلیل بدهند اما اعتدال را رعایت کنند و سیاستزده نباشند و به دستهبندیهای سیاسی وارد نشوند.
کلمات کلیدی: