هنگامی که موسی بن جعفر پس از سال ها حبس در زندان هارونی مسموم و شهید شد در قلمرو وسیع سلطنت عباسی اختناقی کامل حکم فرما بود. در آن فضای گرفته که به گفته ی یکی از یاران علی بن موسی علیه السلام "ازشمشیر هارون خون می چکید" بزرگترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشیع را از گزند توفان حادثه به سلامت بدارد و از پراکندگی و دل سردی یاران پدر بزرگوار مانع شود. با شیوه ی تقیه آمیز شگفت آوری جان خود را که محور و روح جمعیت شیعیان بودن حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرین خلفای بنی عباس و در دوران استقرار و ثبات کامل آن رژیم مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنی از دوران ده ساله ی زندگی امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج ساله ی جنگ های داخلی میان خراسان و بغداد به ما ارائه کند اما به تدبر می توان فهمید که امام هشتم درا ین دوران همان مبارزه ی دراز مدت اهل بیت را که در همه ی اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت گیری و همان اهداف ادامه می داده است.
هنگامی که مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امین فراغت یافت و خلافت بی منازع را به چنگ آورد یکی از اولین تدابیر او حل مشکل علویان و مبارزات تشیع بود. او برای این منظور تجربه ی همه ی خلفای سلف خود را پیش چشم داشت. تجربه ای که نمایشگر قدرت و وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانی دستگاه های قدرت از ریشه کن کردن و حتی متوقف و محدود کردن آن بود. او می دید که سطوت (=غلبه. وقار) و حشمت هارونی حتی با به بند کشیدن طولانی و بالاخره مسموم کردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورش ها و مبارزات سیاسی نظامی تبلیغاتی و فکری شیعیان مانع شود. او اینک در حالی که از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و به علاوه بر اثر جنگ های داخلی میان بنی عباس سلطنت عباسی را در تهدید مشکلات بزرگی مشاهده می کرد بی شک لازم بود به خطر نهضت علویان به چشم جدی تری بنگرد.
ادامه ی مطلب
شاید مأمون در ارزیابی خطر شیعیان برای دستگاه خود واقع بینانه فکر می کرد. گمان زیاد بر این است که فاصله ی پانزده ساله ی بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و به ویژه فرصت پنج ساله ی جنگ های داخلی جریان تشیع را از آمادگی بیشتری برای برافراشتن پرچم حکومت علوی برخوردار ساخته بود.
مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنباله ی همین ارزیابی و تشخیص بود که ماجرای دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامی ولیعهدی به آن حضرت پیش آمد و این حادثه که در همه ی دوران طولانی امامت کم نظیر و یا در نوع خود بی نظیر بود تحقق یافت.
ولیهدی امام هشتم
اکنون جای آن است که به اختصار حادثه ی ولیعهدی را مورد مطالعه قرار دهیم. در این حادثه امام هشتم علی به موسی الرضا در برابر یک تجربه ی تاریخی عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهانی سیاسی که پیروزی یا ناکامی آن می توانست سرنوشت تشیع را رقم بزند واقع شد. در این نبرد رقیب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه ی امکانات به میدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی بی سابقه قدم در میدانی نهاد که اگر پیروز می شد و اگر می توانست آن چنان که برنامه ریزی کرده بود کار را به انجام برساند یقینا به هدفی دست می یافت که از سال چهل هجری یعنی از شهادت علی بن ابی طالب هیچ یک از خلفای اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یاند یعنی می توانست درخت تشیع را ریشه کن کند و جریان معارضی را که همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافت های طاغوتی فرورفته بود به کلی نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسی ای که خود به وجود آورده بود به طور کامل شکست داد و نه فقط تشیع ضعیف یا ریشه کن نشد بلکه حتی سال دویست و یک هجری یعنی سال ولایتعهدی آن حضرت یکی از پربرکت ترین سال های تاریخ تشیع شد و نفس تازه ای در مبارزات علویان دمیده شد و این همه به برکت تدبیر الهی امام هشتم و شیوه ی حکیمانه ای بود که آن امام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب می کرد:
اولین و مهم ترین آنها تبدیل صحنه ی مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه ی فعالیت سیاسی آرام و بی خطر بود. همان طور که گفتم شیعیان در پوشش تقیه مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود تأثیر توصیف ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت آن دو ویژگی یکی مظلومیت بود و دیگری قداست.
شیعیان با اتکای به این دو عامل نفوذ اندیشه ی شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ئمه ی اهل بیت است به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود می رساندند و هرکسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می ساختند و چنین بود که دایره ی تشیع روزبه روز در دنیای اسلام گسترش می یافت. و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه ی تفکر شیعی اینجا و آنجا در همه ی دوران ها قیام های مسلحانه و حرکات شورشگرانه را ضد دستگاه های خلافت سازماندهی می کرد.
مأمون می خواست یک باره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه ی انقلابی به میدان سیاست بکشاند و بدین وسیله کارایی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روزبه روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می گرفت.
شیعیان در پوشش تقیه مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود تأثیر توصیف ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت آن دو ویژگی یکی مظلومیت بود و دیگری قداست. |
دوم تخطئه ی مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافه های اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافت ها بود. مأمون با این کار به همه ی شیعیان مزوّرانه ثابت می کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافت های مسلط که همواره جزو اصول اعتقادی شیعه به حساب می رفته یک حرف بی پایه و ناشی از ضعف و عقده های حقارت بوده است چه اگر خلافت های دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم که جانشین آنهاست می باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون علی بن موسی الرضا با ورود به دستگاه و قبول جانشینی مأمون او را قانونی و مشروع دانسته پس باید بقیه ی خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این نقض همه ی ادعاهای شیعیان است. با این کار نه فقط مأمون از علی بن موسی الرضا بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف می گرفت بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه های حکومت های قبلی است نیز درهم می کوبد.
علاوه براین ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی اعتنایی ائمه به دنیا نیز با این کار نقض می شد و چنین وانمود می شد که آن حضرت فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته اند نسبت به آن زهد می ورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا به روی ایشان باز شد به سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن مغتنم کردند.
سوم آنکه مأمون با این کار امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاه های خود قرار می داد و به جز خود آن حضرت همه ی سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره ی خود درمی آورد و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنی امیه و چه بنی عباس برآن دست نیافته بودند.
چهارم اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله ی امیدها و مرجع سوال ها و شکوه ها بود در محاصره ی مأموران حکومت قرار می داد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از او می زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبت های مردم فاصله می افکند.
هدف پنجم این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی کسب می کرد طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را براینک فرزندی از پیغمبر خود را از این امتیاز محروم ساخته است ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دین داران به دنیاطلبان از آبروی دین داران می کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می افزاید.
ششم آنکه در پندار مأمون امام با این کار به یک توجیه گر دستگاه خلافت بدل می گشت بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بی نظیری که وی به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت برعهده می گرفت هیچ نغمه ی مخالفی نمی توانست خدشه ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد این همان حصار منیعی (=بلند. استوار) بود که می توانست همه ی خطاها و زشتی های دستگاه خلافت را از چشم ها پوشیده بدارد.
بجز اینها هدف های دیگری نیز برای مأمون متصور بود.
مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه گذاری عظیمی که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفی نبست بلکه سیاست او به سیاستی ضد او بدل شد.
|
چنان که مشاهده می شود این تدبیر به قدری پیچیده و عمیق است که یقیناً هیچ کس جز مأمون نمی توانست آن را به خوبی هدایت کند و بدین جهت بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بی خبر بودند. از برخی گزارش های تاریخی چنین برمی آید که حتی فضل بن سهل وزیر و فرمانده ی کل و مقرب ترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتوای این سیاست بی خبر بوده است. مأمون حتی برای اینکه هیچ گونه ضربه ای بر هدف های وی از این حرکت پیچیده وارد نیایید داستان های جعلی برای علت و انگیزه ی این اقدام می ساخت و به این و آن می گفت.
حقاً باید گفت سیاست مأمون از پختگی و عمق بی نظیری برخورد بود اما آن سوی دیگر این صحنه ی نبرد امام علی بن موسی الرضا است و همین است که علی رغم زیرکی شیطنت آمیز مأمون تدبیر پخته و همه جانبه ی او را به حرکتی بی اثر و بازیچه ای کودکانه بدل می کند. مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه گذاری عظیمی که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفی نبست بلکه سیاست او به سیاستی ضد او بدل شد.
برگرفته از کتاب: انسان 250 ساله