به گزارش سرویس بین الملل باشگاه خبرنگاران؛ این نشریه در شماره اخیر خود در اینترنت در مقاله ای به قلم "عباس میلانی" تحت عنوان "حکایت دست اول گروه تروریست محبوب امریکا" نوشت: از زمان سقوط صدام ، سازمان مجاهدین خلق ایران (گروهک تروریستی منافقین) یکی از غنایم جنگی دردسرساز اما مفید برای امریکا بوده است. گروهک تروریستی منافقین بعد از انقلاب اسلامی در ایران دست به جنایات گسترده ای علیه آن زد و از حامیان اصلی صدام حسین در جنگ علیه ایران بود؛ این گروه که در اوج فعالیت هایش دهه 1970 چند امریکایی برجسته را به قتل رسانده بود ، در فهرست سازمان های تروریستی خارجی امریکا قرار گرفت. اینک حدود سه هزار نفر از اعضای این گروه -- که صدام انها را در اردوگاهی به نام اشرف مستقر کرد -- در عراق اسیر امریکایی ها هستند. طی چند سال گذشته سرنوشت انها موضوع بحث و جدل های همیشگی در واشنگتن و نیز میان واشنگتن و بغداد بوده است. سازمان مجاهدین خلق ( منافقین) با منابع مالی به ظاهر بی پایان خود بارها و بی نتیجه از دولت فدرال امریکا خواسته است نامش را از فهرست تروریستی خارج کند. هیلاری کلینتون ، وزیر امور خارجه امریکا ، تا چند روز اینده تصمیم این کشور را در این خصوص اعلام خواهد کرد. مسعود و مریم رجوی در طول این تاریخ خونین ، که مملو از اشتباهات تاکتیکی و راهبردی است ، رهبران مطلق سازمان مجاهدین خلق (گروهک تروریستی منافقین) باقی مانده اند. وابستگان این گروه انها را می پرستند. اعضای این سازمان و طرفدارانشان به دنیا می گویند از گذشته خود دست شسته اند و حالا خود را وقف دموکراسی کرده اند. اما در فرقه ها رهبران تغییر نمی کنند. این نیز واقعیت دارد که این گروه در طول تقریبا کل تاریخ خود تحت رهبری همین زوج بوده است و حرف های زیادی مطرح است که حاکی است انها با مشت اهنین بر این سازمان رهبری می کنند. در پایان این گزارش آمده است، امریکا فقط در صورتی می تواند حتی به فکر حذف نام این گروه از فهرست تروریستی بیفتد که امکان بحث ازاد و سالم درباره رهبران کنونی این گروه در شرایط دموکراتیک (و تحت نظارت بین المللی) وجود داشته باشد ، و رهبران جدید و تازه ای بصورت ازاد و دموکراتیک برای این گروه انتخاب شوند./ا
برای همین ، ماشین های تبلیغاتی کاملا آماده آنها یعنی سیاستمداران بانفوذ امریکایی که همگی در ازای خدماتشان پول های خوبی گرفته اند و دیگر گروههای فشار، اینک بار دیگر این موضوع را در دستور کار خود قرار داده اند. این مدافعان همان چیزی را تکرار می کنند که سازمان مجاهدین خلق (گروهک تروریستی منافقین) و بسیاری از سازمان های صوری این گروه مدعی ان هستند: اینکه این گروه گذشته خشونت امیز خود را حالا کنار گذاشته و در قالب جدید خود به جنبش سبز ایران پیوسته و یکی از اجزای کلیدی آن است.
واقعیت این است که سازمان مجاهدین خلق (گروهک تروریستی منافقین) بیش از از هر گروه دیگری برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی ایران تلاش کرده است.
کلمات کلیدی:
دوستان می خواستم تاملی را که در خصوص فتنه 88 انجام دادم و بن این کنکاش بدست آوردم را با شما در میان بگذارم و نظر شما را در این
مورد جویا شوم البته این موضوع را در زمان بیان می کنم که این فکر می تواند برای هر ایرانی به وجود آمده باشد و آن این تصور است که موسوی
جنجال آفرین فتنه 88 اصلا کافر و مرتدد و خائن به وطن نبوده باشد و باالعکس برای خدمت و جدال و رودر رویی و نشان دادن توان اطلاعاتی
کشورمان و شناسایی افراد سست عنصر وضد انقلابی که در لباس میش آرمیده بودند و منتظر زدن ضربه ای به انقلاب و اصل ولایت فقیه بودند و
همچنین گروهک های اپزیسیون بین المللی که دنبال فرصتی برای زدن ضربه به این ملت و بطور کلی جهان سومی که تمام نگاهها و امیدشان
به حکومت و انقلاب اسلامی ما به رهبری امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای(دام ظله العالی) است و این واقعیت را در انقلابهای اخیر
کشورهای عربی می بینیم و همه و همه نشان از این دارد که دستگاههای سیاسی و امنیتی ما خوب انجام طریق و مسئولیت نموده اند و این
را در خشم اروپا و رژیم صهیونیستی و آمریکای جهان خوار می توان به خوبی نظاره کرد سردرگمی که دول مستبد و زورگو را به انحطاط کشانده
و در شناخت دوست و دشمن سردر گمشان کرده بعد از پروژه الماسی برای فریب و اعلام رئیس شجاع و باهوش وزارت اطلاعات که به تدبیر
مقام عظمای ولایت امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای(جانم به فدایه)هنوز بر مستند وزارت اطلاعات تکیه زده و صحنه را با مشورت حضرت
آقا به خوبی کنترل و هدایت کرده وایشان بعد ازر پروژه الماسی برای فریب فرمودند که الماسهایی دیگر برای فریب دشمن در راه است که در
وقتش بر دنیا نشان می دهد و این وحشت که نفر بعدی چه کسی است نیروها و دول زور گو را به سردر گمی کشانده و حتی نیروهای خائن و
فرصت طلب که فتنه 88 را رهبری کردند به نوعی این خطر را را که ممکن است بازیچه و فریب خورده اند را به مرحله ای رسانده که حتی یکی از
صحنه گردانان فتنه 88 کروبی به خوبی به این رودست خوردن پی برده و به نوعی قصد برگشت و عذر خواهی رانموده است ولی آنچه که از همه
افکار همه را به خود مشغول کرده نقش آقای موسوی در فتنه 88 است که بعضی اماها و شایدها این نظر امی ولایی را که ایشان می توانسته
به عنوان یک نیروی داخلی و در جهت شناسایی دشمن و خوارج و فتنه گران و نشان اقتدار ایران به جهانیان صورت گرفته است را عنوان می
کنم که امیدوارم تفکر شما را در این مورد جویا شوم:
اولین دلیل که می تواند احتمال اینکه موسوی نیروی داخلی بوده و به دلایلی مشخص این وقایع را رهبری کرده اینست:که واقعا دستگاههای
اطلاعاتی ما که کوچکترین تحرک و نقشه دشمن را شناسای و نابود می کند آیا ممکن است تحرک و نیتی با این وسعت البته می گویم توهم
ایجاد نشود که این فتنه گران زیادند خیر بلکه از آنجایی که افرادی در این جمع فتنه گران وجود دارند که قبل از این وقایع خیلی ادعای حزب الهی
بودنشان بودند و زمانی که احساس کردند کسی برای ابراز کفرو خیانتشان پیدا شده است خود را به خوبی به ملت و حکومت شناساندن و این
واقعیت که چقدر از اینگونه افراد سست عنصر که به موجب فتنه 88 خودنمایی و شناسایی شدند که خود یک نقطه مثبت و مشخص و ممکن
الپیش بینی (به موازات ایجاد مشکلات وآشوب و بلواهایی که ایجاد شد در آخر برنده حکومت اسلامی او ولایی ایران بود که دشمنان رمیده چو
میش را شناسایی و به موازات آن دست خائنین سست عنصران و دشمنان را شناخت و از سیستم کنار زده شدند
سوم اینکه تا امروز آقای موسوی هیچ حرکتی در طول انقلاب انجام ندادند که نشان از دشمنی و خیانت ایشان بدهد بی شک تاسیس یک فرقه
و حرکت بی نقشه و ضمینه سازی غیر ممکن است که بی شک میشود اینگونه تصور کرد که ایشان به حرکت های ضد انقلابی و رایزنی با دول
استعمارگر داشته باشد و کسی از موضع و حرکات او بی خبر باشد
همچنین امروز اگر توجه کنیم بعد از پروژه الماس قو گویی نیروهای ضد انقلاب سردرگم شده اند و به نوکران خود نشانده خود را هم از این پرده
شک جدا نمی کنند خصوصا در مورد فتنه سبز و سردمداران آن یعنی موسوی و کروبی زیاد سخن نمی گویند گویی که آنها هم به مراتب این
رودست خوردن به نوعی پی برده اند باید بگویم هرچه زمان می گذرد ابعاد بیشتری از جریان و فتنه سبز مشخص می شود و باور این موضوع که
حکومت و مسئولین زیاد هم از این فتنه و فتنه افکنان زیاد بی خبر نیستند و نبودن قوت می گیرد باید یادآوری کنم در زمان این فتنه چقدر وزارت
اطلاعات را زیر سوال بردند و امروز با گذشت زمان پی می بریم که این سازمان که از خادمانی گم نام و جان برکف بهره می برد همواره بینا است
و همه مسائل را به خوبی رسد می کند
البته در آخر باید یادآور شوم که تمام این تفکرات راجع به آقای موسوی و دیگر نیروهای اپوزسیون که در خارج از کشور به سر می برند تنها یک
اظهار نظر شخصی و برداشتی از وقایع و رخدادهای بعد از فتنه 88 است که امیدوارم موجب سوءتفاهم نشود و البته باید بگویم تا زمانی که این
واقعیت که موسوی به وطن خیانت کرده باقی باشد ایشان دشمن ما هستند و باید برای این کفر و دشمنی و اغتشاشات محاکمه شوند
والسلام محقق و نویسنده کیوان گیتی نژاد
کلمات کلیدی:
کبر گنجی 16 آگوست (25 مرداد 90) در مقاله ای در سایت رادیو زمانه در تحلیل بیانات اخیر رهبرمعظم انقلاب در جمع کارگزاران نظام اسلامی ، با اعتراف به اقتدار مقام معظم رهبری ،این سخنان را نشانه عدم عقب نشینی و کوتاه آمدن ایشان دانست و نوشت: «سخنان او نشاندهنده آن است که به هیچوجه حاضر به عقبنشینی از مواضع پیشین و سازش با مخالفان داخلی و دولتهای خارجی نیست.»
گنجی، افزود:« آیتالله خامنهای در سطح بینالمللی نیز به هیچوجه قصد عقبنشینی در هیچ یک از امور محل نزاع را ندارد. «عظمتطلبی اتمی» از طریق پروژه هستهای بیوقفه دنبال شده است و میشود. تنها مانع کار، تحریمهای جهانی است؛ تحریمهایی که مانع صدور تکنولوژی با کاربرد دوگانه به ایران میشوند. با اینهمه، کوچکترین عقبنشینی در مواضع و رفتار او دیده نمیشود. این امر معلول چند علت است.»
اکبر گنجی، دلایل اقتدار و عدم عقب نشینی مقام معظم رهبری را چنین برشمرد:
«اول- رسالت الهی نایب امام زمان:...آیتالله خمینی بارها این سخن را تکرار میکرد که این نظام باید به ظهور حضرت حجت منتهی شود. آیتالله خامنهای نیز چنین مقصدی را دنبال میکند.
دوم- بهترین دفاع، تهاجم است:آیتالله خامنهای همیشه مدافع این استراتژی بوده است. او مدعی است هرجا کوچکترین تزلزلی صورت گرفته، دول دشمن غربی پیش آمدهاند، اما هرجا رفتارها تهاجمی بوده، آنان عقب نشستهاند و پیروزی نصیب ایران شده است.
سوم- ناتوانی جهان غرب:مطابق اطلاعات و تحلیل ولی فقیه، دول غربی نه تنها در موقعیتی قرار ندارند که ایران را مورد تهاجم نظامی قرار دهند، بلکه خود به شدت گرفتار بحرانهای اقتصادی و شورشهای اجتماعیاند. حتی مریدان رهبری شادکامانه اعلام میکنند که اعتراضهای کشورهای اروپایی را "مقام معظم رهبری" از قبل "پیشبینی کرده بودهاند".»
مقاله نویس رادیو زمانه درپایان برای آنکه این اعترافات موجب ناامیدی اپوزیسیون و حامیان فتنه نشود،دل آنها را به تحریم های غربی و تحولات کشورهای منطقه بالاخص سوریه خوش کرد .
منبع : جام نیوز
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
ولایت فقیه آرمان و لازمه هر منش و راهکار اسلامی و سیاسی و
امنیتی بشمار می آید ما امروز وقتی می گویم ما منظور جمیع جوامع
اسلامی و ازادی خواه و ولایت مدار و مستظعف جهان است که باید
حافظ و قدردان امام حی و حاذق و عادل عصر خویش باشند حفاظت
از ولایت باید به عنوان یک اصل و باور در میان همه اقشار جوامع
جویای حق منعکس و آموخته شود و به آنها یادآور شد که تصور جامع
بی ولایت فقیه چه پیامدهایی را باید بگذراند و بی امام چه راحت و
آسان جامعه به انحطاط و نابودی سوق داده می شودباید شناساند که
ولایت فقیه چگونه می تواند در جامعه استقلال و آزادی و تفکرهای
مثبت و راهکارهای ارزنده و شناساندن بهترین راهکارهای سعادت
جامعه بوده ومی باشد باولایت باشید تا به اسلام و ملت آسیبی نرسد
؛ولایت فقیه ضامن استقلال و آزادی است و امثال این شعارهای
ارزشی باید برای جوانان تشریح و شناسانده شود تا انها بتوانند به
شکلی آگاهانه و از روی باور و یقین به دفاع و صیانت از آرمانهای
ولایت فقیه باشند باید جایگاه و منزلت ولایت فقیه به جهان شناسانده
شود تا تمام دول جهانی چه دوست و چه دشمن به جایگاه و مقام و
اعتبار ولایت در میان همه اقشار جوامع پیرو ولایت فقیه شناسانده
شود امروزو عصر حاظر اصل ولایت فقیه بر عهده امام مصلح سید
الشریف حاج علی حسینی خامنه ای(جانم به فدایه)است و به خوبی
ایشان مسئولیت ولایت که همان هدایت و ارشاد ملت های آزادیخواه
است را به نحو احسن انجام داده اند و بی شک حاذق بودن عادل بودن
شجاع بودن منصف بودن پیرو خط اهلبیت بودند و صد خسیسه برتر
دیگر که در وجود این عالم و مرجع و رهبر عزیز ما وجود دارد که
این وظیفه که(ارشاد و شناساندن ولی فقیه به کودکان نوجوانان
وجوانان و اقشار مختلف جوامع)برعهده مراجع و معلمان و افراد
فهمیده جوامع است در آخر امیدواریم همه جوامع به این مهم که
صیانت از ولایت فقیهاست واقف شوند و نسبت به فهم و شناساندن این
اصل و مهم همواره بکوشندلبیک یا خامنه ای اولها و آخرها
کیوان گیتی نژاد
کلمات کلیدی:
روزنامه کیهان وصیتنامه رهبر معظم انقلاب در سال 1342 را به نقل از دفتر نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای منتشر کرده است.
متن این وصیت نامه زیبا، صمیمی و خواندنی به شرح زیر است:
ازآنجا که ما در شرایط بحرانی و غیرعادی به سر می بردیم و هر لحظه ممکن بود خطری برای ما پیش بیاید، فردای آن روز نشستم و وصیت نامه خود را نوشتم. تا چند هفته پیش، از این وصیت
نامه خبری نداشتم، لیکن آقاسیدجعفر آن را برایم آوردند و گفتند که پسرشان در لابلای کاغذهای قدیمی پیدا کرده است. این اصل وصیت نامه است که در بالای آن نوشته ام:
«وصیت نامه سیدعلی خامنه ای مرقومه لیله یکشنبه 27شوال 1382» (فروردین 1342 شمسی) یعنی فردا شب حادثه مدرسه فیضیه نوشته ام. متن وصیت نامه این است:
بسم الله الرحمن الرحیم
«عبدالله علی بن جوادالحسینی الخامنه ای غفرالله لهما یشهد ان لااله الاالله وحده لا شریک له و ان محمداً صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و خاتم الانبیاء و ان ابن عمه علی بن ابیطالب
علیه السلام وصیه سیدالاوصیاء و ان الاحد عشر من اولاده المعصومین صلوت الله علیهم الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمدو علی و الحسن و الحجه اوصیائه و
خلفائه و امناءالله علی خلقه و ان الموت حق و المعاد حق و الصراط حق و الجنه و النار حق و ان کل ما جاء به النبی صلی الله علیه و آله حق. اللهم هذا ایمانی و هو ودیعتی عندک اسئلک ان
تردها الی و تلقیها ایای یوم حاجتی الیها بفضلک و کرمک.
مهم ترین وصیت من آن است که دوستان و عزیزان و سروران من، کسانی که بهترین ساعات زندگی من با آنان و یاد آنان سپری شده است، مرا ببخشند و بحل کنند و این وظیفه را به عهده
بگیرند که مرا از زیر بار حقوق الناس رها و آزاد نمایند. ممکن است خود من نتوانم از همه کسانی که ذکر سوءشان بر زبانم رفته و یا بدگوئیشان را از کسی شنیده ام، حلیت بطلبم. این کار مهم
و ضروری را باید دوستان و رفقای من برای من انجام دهند.
دارایی مالی من در کم هیچ است، ولی کفاف قرض های مرا می دهد. تفصیل قروض خود را در صفحه جداگانه یادداشت می کنم که از فروش کتب مختصر و ناچیز من ادا شود. هر کسی هم
که مدعی طلبی از من شود، هر چند اسمش در آن صفحه نباشد، قبول کنند و ادا نمایند،... پنج شش سال نماز هر چه زودتر ادا و مرا از رنج این دین الهی راحت کنند (البته یقیناً آن قدر مقروض
نبودم، ولی احتیاط کردم. (مبلغی به عنوان رد مظالم بابت قروض جزئی از یاد رفته به فقرا بدهند.
از همه اعلام و مراجع و طلاب و دوست و آشناها و اقوام و منسوبین من استحلال شود. (چون آن روزها نق و نوق علیه آقایان در جلسات زیاد بود که چرا فلانی اقدام نکرده، فلانی چرا این حرف
را زده و این مطلب را گفته است، لذا خواستم از آقایان اعلام و مراجع حلیت طلب کنند.)
و گمان می کنم بهترین راه این کار آن است که عین وصیت نامه مرا در مجلسی عمومی که آشنایان من باشند، قرائت کنند. پدر و مادرم که در مرگ من از همه بیشتر عزادار هستند، به مفاد
حدیث شریف اذا بکیت علی شیء فابک علی الحسین، به یاد مصائب اجدادمان از من فراموش نخواهند کرد ان شاءالله تعالی.
گویا دیگر کاری ندارم. اللهم اجعل الموت اول راحتی و آخر مصیبتی و اغفرلی و ارحمنی بمحمد و آله الاطهار.
العبد علی الحسینی الخامنه ای
(حالا صورت قرض هایم را که در صفحه جداگانه ای نوشته ام برایتان می خوانم):
حدود 100تومان، مقدس زاده بزاز (مشهد)
کمتر از 30تومان، خیاط گنگ (مشهد) 2یا 3تومان، عرب خیاط(قم)
مطابق دفتر دین، آقا شیخ حسن بقال کوچه حجتیه (قم) چون مرتب با او سر و کار داشتیم و نمی دانستیم چقدر به او بدهکاریم (گویا چند تومانی
آقای شیخ حسن صانعی (قم) 32تومان تقریباً
حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی (قم) (بیشترین پولی را که من آن زمان مقروض بودم، به آقای هاشمی بود. چون وضعش نسبتاً خوب بود، از او قرض می کردیم.)
مطابق دفتر دین، آقای مروارید کتاب فروش (قم)
مطابق دفتر دین، آقای مصطفوی کتاب فروش (قم)
10
تومان آقای علی حجتی کرمانی
شاید 5تومان، محمد آقانانوا نزدیک منزل (مشهد) موضوع
کلمات کلیدی:
از افتخارات ما شیعیان ولایت اهلبیت است و این سرمایهی بزرگی است که برای سعادت دنیا و آخرتمان به آن دل بستهایم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یکی دیگر از افتخارات الهی برای جامعهی ما رقم خورد و آن اینکه حکومت ما مبتنی بر ولایت شد؛ ولایتی که شعاع ولایت اهلبیت است. همانطور که ماه نورش را از خورشید میگیرد و اگر خورشید به آن نتابد، نوری ندارد، ولیفقیه هم انسانی است مثل سایر انسانها، اما از ناحیه خورشید ولایت یعنی امام معصوم صلواتاللهعلیه بر او نوری میتابد که مردم از آن نور بهره میبرند، و همانطور که خداوند متعال امام معصوم را به وسیله پیغمبر اکرم تعیین فرموده است، باید ولیفقیه هم به صورتی به خدای متعال، پیغمبر اکرم و ائمه اطهار اتصال داشته باشد. برای این انتساب است که ائمه علیهمالسلام فرمودند کسی که واجد این شرایط باشد جانشین ماست؛ کسی که علم، فقاهت و دین را بهتر از دیگران بشناسد، تقوی و خداترسیاش بیش از دیگران باشد و منافع جامعه و مصالح اسلام را فدای منافع خودش نمیکند، و به مسائل جامعه آگاه است و فریب دشمنان را نمیخورد، نور امامت به او میتابد و او نزدیکترین و شبیهترین افراد به امام معصوم است که هرگاه به امام معصوم دسترسی نداریم از او استفاده میکنیم. همانطور که وقتی از نور خورشید بهرهمند نمیشویم از نور ماه بهره میبریم. نور ماه هم نور خورشید است. ماه جسمی سیاه و تاریک است. نوری که ما شبها در آسمان میبینیم نور خورشید است که به ماه تابیده است و از ماه منعکس میشود.
همه با مفهوم ولایت آشنا هستیم. ولایت، جزء فرهنگ شیعه است، اما کمتر دربارهی معنا، ویژگیها، مشخصهها و مؤلفههای آن فکر میکنیم. ولایت واژهای عربی است که در فارسی، واژهای که کاملا معادل آن باشد نداریم و معنای دقیق آن را به فارسی نمیدانیم. برخی تصور میکنند معنای ولایت دوستداشتن است. بله، دوستداشتن لازمهی ولایت است، اما عین معنی ولایت نیست. محبت اهلبیت به شیعیان اختصاص ندارد؛ اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان اهلبیت پیغمبر را دوست دارند. در بین برادران اهل تسنن کسانی هستند که محبتشان نسبت به اهلبیت کمتر از امثال بنده نیست. واقعاً عاشق اهلبیت هستند. به امامتشان اعتقاد ندارند، اما به خاطر انتسابشان به پیغمبر و فضایلشان، دوستشان دارند. علم، زهد، شجاعت، و کمالات دیگرشان را انکار نمیکنند. نمیدانم شما چه اندازه با برادران اهل تسنن ارتباط و از روحیاتشان خبر دارید، ولی هم در ایران و هم در کشورهای عربی، بسیاری از اهلتسنن هستند که واقعاً نسبت به اهلبیت عشق میورزند.
مصر کشوری سنینشین است. شیعهی آن بسیار کم است. قاهره، پایتخت آن، شهر بسیار بزرگی است، شاید از تهران هم بزرگتر است. یک شهر قدیمی دارد و مثل تهران شهرکهایی در کنار آن ساختهاند. شهر عظیمی شده است. مرکز شهر قدیمی آن دانشگاه الازهر و جامع الازهر و میدان الازهر است که یادگار سلاطین فاطمی است. فاطمیان گروهی از سلاطین شیعه هفتامامی بودند که سالها بر مصر حکومت میکردند. بیشتر عظمت و فرهنگ مصر از دوران فاطمیان است. در اطراف میدان مرکزی این شهر چند ساختمان عظیم وجود دارد. یکی از آنها دانشگاه الازهر است که تقریباً بزرگترین دانشگاه اسلامی دنیا به شمار میرود و در آن بیشتر علوم دینی تدریس میشود. یک طرف آن هم مسجد الازهر است که به دانشگاه وصل است. طرف دیگر آن هم مشهد رأسالحسین است؛ بارگاهی است مثل بارگاه حضرت معصومه سلاماللهعلیها. بارگاه مفصلی است. از بارگاههای بعضی از امامان بزرگتر است. مصریان معتقدند که سر سیدالشهدا سلاماللهعلیه در اینجا دفن شده است. مقبرهی عظیمی ساختهاند و اطراف آن هم رواقهای بسیاری وجود دارد. وقتی مصریها ازدواج میکنند؛ عقدشان را که خواندند عروس و داماد به مشهد رأسالحسین میآیند و برای تبرک شیرینی پخش میکنند. هلهله میکنند و تا عروس و داماد به حرم رأسالحسین نیایند عروسیشان مبارک نمیشود. بنده خودم دیدهام که عرض میکنم. وقتی به آنجا میآیند، به خاک میافتند و آستانهی در را میبوسند.این احترام فقط به خاطر این است که معتقدند سر امام حسین علیهالسلام درآنجا دفن است؛ البته ما معتقدیم اینگونه نیست، اما آنها چنین اعتقادی دارند و همیشه، روز و شب این حرم زوار دارد. منظور اینکه معنای سنی بودن این نیست که به اهلبیت محبت نداشته باشند.
شاید حدود بیست سال پیش با آقای مسعودی خمینی؛ تولیت پیشین حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها سفری به مالزی و اندونزی داشتیم. آنجا به دفتر رابطة العالم الاسلامی که یک سازمان جهانی است، رفتیم. اصل آن در کشور سعودی است و در هر یک از کشورهای اسلامی دفتر و نمایندهای دارد که ارتباطشان را با کشور سعودی حفظ کنند. آنجا بیشتر درس قرآن و ادبیات عربی برگزار میشود. جلسات دیگری هم دارند. نماینده رابطه العالم الاسلامی مالزی یک مصری شافعی بود. جوانی مصری مهمان او بود. گفت اگر شما اجازه دهید ایشان قصیدهای که در مدح اهلبیت گفته است بخواند. این جوان مصری یک قصیده در مدح اهلبیت خواند که بنده و آقای مسعودی از شوق بیاختیار گریه افتادیم از بس زیبا گفته بود.
منظورم این است که حتی کفار هم محبت اهلبیت را دارند، چه برسد به مسلمانان. مگر میشود مسلمانی، دختر و پسر پیغمبر را دوست نداشته باشد. آن هم با این کمالاتی که از ائمه همه عالم را پر کرده است. گروه شاذی بودند که با اهلبیت دشمنی داشتند که معلوم نیست اصلاً کسی از آنها باقیمانده باشد. بنابر این اگر معنای ولایت، محبت است تقریبا همهی مسلمانان محبت دارند. همه اهلبیت را دوست دارند آن هم دوستداشتنهای عجیب. واقعاً عاشقانه دربارهی آنها سخن میگویند و اظهار محبت میکنند، پس ولایتی که ما شیعیان میگوییم به چه معناست؟ حتماً اضافهای دارد و فقط دوست داشتن نیست؛ چون دیگرن هم این محبت را دارند.
خوب است واژه ولایت را در قرآن بررسی کنیم و مشتقاتش را ببینیم در چه موردی به کار رفته است. اگر بخواهیم بحث جامعی داشته باشیم به یکی دو جلسه تمام نمیشود. در این جلسه چند نکتهی برجستهاش را عرض میکنم. واژهی «ولایت» و مشتقات آن یعنی ولیّ، مولی، تولی، همه از یک ماده است. ریشه همهی آنها ولایت است. صفت مشبههاش ولیّ میشود. جمع آن اولیاء است. فعلش هم تولی است. کلمه ولیّ در قرآن گاهی درباره خدا به کار رفته است. همه شما آیه الکرسی راحفظ هستید؛ «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النور وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»1 خدا بر مؤمنین ولایت دارد. در مقابل، کافران هم ولیّ دارند، اما ولیّ آنها خدا نیست؛ ولیّهای آنها طاغوت است. وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ درباره خدا فقط میگوید ولیّ، اما درباره کافران میگوید اولیاء. چون شیاطین یکی نیستند، فراوانند؛ مثل نور و ظلمت. نور یکی است، اما ظلمت انواع دارد. بههرحال یکی از موارد ولایت، ولایت خدا بر مؤمنان است. مشابه این معنا در کلمهی «مولی» در سوره محمد صلیاللهعلیهوآله است: «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ؛ خدا مولای مؤمنان است، ولی کافران مولی ندارند.»2 معمولاً مولی را به آقا معنی میکنیم. میگوییم خدا آقای مؤمنان است. سرور مؤمنان است، اما کافران آقا ندارند. برخی از آیات، مؤمنان را ولیّ خدا معرفی میکنند. یادتان باشد آیات پیشین خدا را ولیّ مؤمنان معرفی میکرد. «أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ؛ اولیای خدا که همان مؤمنان خالص هستند هیچ ترس و بیمی ندارند»3 کلمهی اولیاءالله را بسیار استفاده میکنیم در قرآن هم مکرر ذکر شده است. پس از یک سو خدا ولیّ مؤمنان است، و از دیگر سو مؤمنان ولیّ خدا هستند. تعبیر دیگری هم داریم که مؤمنان ولیّ همدیگرند: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ...؛ مؤمنان بعضی با بعضی دیگر ولایت دارند.»4 این ولیّ اوست، او هم ولی این است. پس کلمهی ولیّ و مفهوم ولایت به گونهای است که بر خدا نسبت به بندگان، بر بندگان نسبت به خدا، و بر مؤمنان نسبت به یکدیگر اطلاق میشود. مفسران و بزرگان لغتشناس درباره ریشه، مقومات و مؤلفههای ولایت تحقیق کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که ولایت در اصل لغت به این معناست که دو موجود آنچنان به هم نزدیک باشند که بین آنها هیچ چیز بیگانهای وجود نداشته باشد. اگر چنین رابطهای بین دو موجود باشد، میگویند این ولیّ آن موجود است. اگر کسی آنقدر به خدا نزدیک بود که بین او و خدا، بیگانهای وجود نداشت، هم او به خدا نزدیک است و هم خدا به او نزدیک است؛ بنابراین هم خدا ولیّ اوست و هم او ولیّ خدا. پس هم خدا ولیّ مؤمنان است و هم مؤمنان ولیّ خدا. خود مؤمنان هم با یکدیگر همین حالت را دارند. آنهایی که واقعاً ایمانشان کامل است آنچنان با همدیگر ارتباط، اتصال و پیوند دارند که بیگانهای نمیتواند بینشان نفوذ کند؛ البته این ولایت، ولایتی است که بار معنایی ارزشی دارد؛ ولایت مثبت و ایجابی است. همیشه ارتباط مثبت نیست. گاهی ممکن است انسان به کسی نزدیک بشود و از او ضرر ببیند. درباره شیطان اتفاقاً همینگونه است. در همین آیهالکرسی گفتیم: وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ؛ ولیّ مؤمنان خداست، اما ولیّ کافران طاغوت است. با طاغوت هم میشود ولایت داشت. خداوند درباره شیطان میفرماید شیطان بر کسی تسلط ندارد مگر کسی که خودش را ولیّ شیطان کند. یعنی انسان میتواند با شیطان به گونهای ارتباط برقرار کند که خودش را در اختیار او قرار بدهد. وقتی که اینگونه شد شیطان بر او مسلط میشود، ولی او ابتدائاً تسلطی ندارد. انسان به دست خودش خود را تسلیم شیطان میکند.
از این بحث دو نتیجه میگیریم. خداوند با همه مخلوقاتش رابطهای تکوینی و وجودی دارد. او به همه چیز نزدیک است؛ «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»5 این نزدیکی و ارتباط، ولایت تکوینی الهی بر همه موجودات است، اما خداوند ولایت دیگری نیز دارد. اگر انسانی خودش را در اختیار خدا قرار دهد، خداوند رابطهی دیگری با او برقرار میکند، ربطهای که در آن خداوند میخواهد به او خیر برساند؛ او را سرپرستی میکند؛ بلاها را از او دور میسازد و محافظتاش میکند. این ولایت، تنها وقتی است که انسانی به اختیار، خودش را در اختیار خدا قرار میدهد. اما کسانی هم هستند که خودشان را در اختیار شیطان قرار میدهند. آنها اولیای طاغوت میشوند. این مقدمهای بود برای اصل مفهوم ولایت. این نتیجه را فراموش نکنید که یک ولایت تکوینی داریم که نمیشود آن را قطع کنید و آن مالکیت خدا نسبت به همه چیز است. این مالکیت را نمیتوان از خدا سلب کرد. خدا مالک هر موجودی است و این ملکیت، سلبشدنی نیست، اما ولایت به معنی دوم یعنی کسی که متصدی کارهای طرف مقابل میشود. خدا این ولایت را میتواند سلب کند. بگوید تو با من نیستی. من دیگر با تو کاری ندارم. میتواند بگوید برو گمشو! تو دیگر با ما ارتباطی نداری. آن ولایت تکوینی است و این ولایت تشریعی.
خداوند کسانی را معین کرده است که بتوانیم با آنها رابطه داشته باشیم. در این رابطه به اذن خدا خودمان را در اختیار آنها قرار میدهیم؛ «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»6 این ولایت را خدا برای پیغمبر قرار داده است. اگر مؤمنان خودشان را در اختیار پیغمبر قرار دادند و گفتند هر چه شما بگویید قبول است، ولایت پیغمبر را پذیرفتهاند، اما کسانی بودند که اینچنین نکردند. میگفتند ما مسلمان و مطیعیم، اما در عمل مخالفت میکردند. گاهی هم به ضرر پیغمبر اقدام میکردند. گاهی در جلسات خصوصیشان مؤمنان را مسخره میکردند، حتی بر ضد پیغمبر توطئه میکردند. قرآن اینها را منافق مینامد. در یکی از جنگها «ابیبنکعب» که رئیس منافقان بود گفت: این مهاجرن ـ مؤمنان را میگفت ـ یک مشت مردم آوارهای هستند که به مدینه آمدند و مزاحم ما شدند. وقتی به مدینه برگردیم بیرونشان میکنیم؛ «یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ؛ وقتی به مدینه برگشتیم کسی که عزت بیشتری دارد این آوارههای ذلیل را بیرون میکند.»7 قرآن میگوید کسانی که خودشان را مسلمان میدانستند اینگونه توطئه میکردند. اینها ولایت پیغمبر را ندارند. ولایت حقیقی آن است که انسان خودش را در اختیار پیغمبر و امام معصوم بگذارد. بعد از ایشان هم هر که را امام معصوم تأیید کند ولیامر مسلمین میشود. وقتی انسان خودش را در اختیار او میگذارد و میگوید هر چه تو میگویی چشم، ولایت برقرار میشود.
در روز غدیر وقتی پیامبر به همه حجاجی که از مکه آمده بودند دستور داد تا کنار آن غدیر8 جمع شوند، خطبهای خواندند. فرمودند: «ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ آیا من بر شما ولایت ندارم؟»9 همه گفتند: بله، خدا این ولایت را برای شما قرار داده است. «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» یعنی پیغمبر اختیار مردم را بیشتر از خودشان دارد. از خود مردم به خودشان سزاوارتر است. یعنی خدا برای پیغمبر اختیاری قرار داده است که بیش از خود انسان بر آنها حق تصرف دارد.
چرا پیامبر این را فرمود؟ برای اینکه بگوید همان مقامی که خدا به من داده است به اذن و امر خدا برای علی علیهالسلام تعیین میکنم؛ «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» آن مقدمه را فرمود تا بگوید این مولا که میگویم همان اولی من انفسهم است که اول از شما اقرار گرفتم: «الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ آیا من نیستم که طبق این آیه اختیار شما را بیش از خودتان دارم؟» گفتند: بله. فرمود: اکنون خداوند این ولایت را برای علی علیهالسلام قرار داده است. وقتی شعاع این ولایت به ولیامر میتابد مثل نور خورشید است که به ماه میتابد. نور خودش نیست، ولی وقتی داده شد از آن نور استفاده میکنیم همانطور که از نور خورشید استفاده میکنیم، پس حقیقت ولایت این است که انسان با کسی پیوندی برقرار کند و خودش را در اختیار او قرار بدهد. این میشود تولّی. در آن آیه هم که خدا میفرماید کسانی نسبت به شیطان چنین کاری میکنند همین است: «إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ؛ تسلط شیطان بر کسانی است که ولایت او را میپذیرند.» یعنی خودشان را در اختیار شیطان قرار میدهند. میگویند حکم آنچه فرمایی! میگوید: چشمت را اینجا به کار ببر! میگوید: چشم. میگوید: زبانت را آن طور به کار ببر! میگوید: چشم. میگوید: دست به مال مردم دراز کن! پا به ملک غصبی بگذار! میگوید: چشم. این میشود ولایت شیطان. ولایت خدا کدام بود؟ میفرماید: چشمت را حفظ کن، به نامحرم نگاه نکن! میگوید: چشم. میفرماید: گوش به موسیقی حرام نده! غیبت نکن! میگوید: چشم. اگر انسان خودش را در اختیار خدا قرار بدهد، ولیّ خدا میشود. پس حقیقت ولایت این است که انسان به اختیار، خودش را تابع دیگری کند. ارتباطی با او برقرار کند که در دل، او را دوست داشته باشد؛ عملش مطابق رأی او باشد؛ وقتی که دشمن به او حمله میکند از او حمایت کند و جان و مالش را در مصلحت او صرف کند، این میشود ولایت. خدا میخواهد بندهاش اول در مقابل خودش اینگونه تسلیم باشد بعد در مقابل پیغمبر و امام معصوم و یا کسی که جانشین و نائب امام معصوم است. این فرهنگ اسلامی شیعی است. اهل تسنن تا پیغمبر را قبول دارند، اگرچه خیلی از آنها به آن عمل نمیکنند مثل بسیاری از ما که ولایت اهلبیت را قبول داریم اما به آن عمل نمیکنیم. اهلسنت به ولایت خدا و پیغمبر اعتقاد دارند، اما بعد از آن، ولایت حضرات معصومین را قبول ندارند. نزد آنها نائب امام زمان، مقامی را که ما قائل هستیم، ندارد. اما فرهنگ شیعه این است که همانطور که باید در بالاترین درجه، از خدا اطاعت کنیم؛ دلمان با خدا باشد؛ خدا را دوست بداریم، بعد از آن باید نسبت به پیغمبر و ائمه معصوم چنین حالتی را داشته باشیم؛ از اسمشان خوشمان بیاید؛ در دلمان محبتشان را داشته باشیم؛ احترامشان کنیم؛ در عمل نیز نشان بدهیم و به دستوراتشان عمل کنیم. این میشود ولایت پیغمبر و امام، وقتی هم به امام معصوم دسترسی نداریم، باید تابع جانشین امام معصوم باشیم. این مفهوم ولایت در فرهنگ قرآنی است.
فرهنگ قرآنی با فرهنگ الحادی سر سازگاری ندارد. ما در زندگی، با فرهنگ دیگری که درست نقطه مقابل این فرهنگ است، مواجه هستیم. گفتیم اسلام یعنی با اختیار خودمان، خودمان را تسلیم خدا کنیم. آن فرهنگ میگوید اصلاً معنی ندارد انسان تسلیم کسی بشود، هر کسی خودش مستقل است، آگاه است و هیچ کس حق ندارد به او امر و نهی کند. غربیها اسم این را به یک مفهوم، آزادی میگذارند و میگویند: حتی خدا حق ندارد به ما دستور بدهد! ما بر خدا حق داریم! بعضی از این نویسندگان معروف کشورمان که از مشاهیر کشور به شمار میآیند و چندی است که ماهیت آنها روشن شده است، بحثها و سخنرانیهای متعدد میکردند؛ کتابهایی مینوشتند که اصلاً انسان این عصر، نه تنها تکلیفی ندارد، بلکه بر همه چیز حق دارد، انسان امروز طالب حقش است، حتی باید حقمان را از خدا بگیریم. خدا بر ما حقی ندارد، و این اوج اومانیسم یعنی انسانمداری است! عصر انسان است، خدا باید به انسان خدمت کند، اگر جایی کم گذاشته، باید بروم مطالبه کنم. چرا کمک نمیکند؟ چرا امر و نهی است و برخلاف میل من است؟ این فرهنگ درست نقطهی مقابل فرهنگ دینی ماست. ما میگوییم تمام وجودمان را باید در اختیار خدا و هر کس که از طرف او تعیین شده، قرار بدهیم. آن فرهنگ میگوید که باید خدا را به استخدام خودت درآوری! البته ته دلشان به وجود خدا معتقد نیستند. خدا که استخدامکردنی نیست، ولی در تعبیراتشان میگویند: ما باید حقمان را از خدا هم بگیریم؛ هیچ کس حق ندارد ارادهاش را بر انسان تحمیل کند؛ انسان آزاد مطلق است. این فرهنگ اومانیسم است که در ایدئولوژی لیبرالیسم تجلی میکند. لیبرالیسم شاخهها و مراتبی دارد؛ ضعف و شدت دارد، اوج آن این است که انسان حتی از بندگی خدا آزاد است. طبعاً چنین تفکری نمیپذیرد که ما باید به دستورات امام و پیغمبر عمل کنیم. وقتی میگویند خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد، طبعاً پیغمبر و امام هم حق ندارند، چه برسد به کسی که جانشین امام است و ولیامر مسلمین است. میگویند مردم خودشان به اختیار خودشان رأی میدهند و رئیسجمهور تعیین میکنند. تا اندازهای که خود مردم گفتهاند حق تصرف دارد، چون خود مردم به او رأی دادهاند. گفتهاند تو بیا چندی بر ما حکومت کن! اما ولایت چیست؟ولیفقیه کدام است؟ خدا هم حق ندارد دستور بدهد. درباره قوانین اسلام هم هرچه مردم رأی دادند، اعتبار دارد، چون خودشان خواستهاند، اما نمیشود به مردم گفت اسلام اینگونه گفته است، شما باید عمل کنید. این دو فرهنگ است. ما باید از اول حسابمان را با این دو صاف کنیم. یا رومی روم یا زنگی زنگ. اصل همه مشکلات اینجاست. اسلام میگوید شما بنده خدایید، وجودتان سرتاپا برای خداست. اینها میگویند ما برای خودمان هستیم، باید همه چیز را بنده خودمان کنیم، ما باید آقای عالم باشیم و بندگی معنا ندارد.
اسلام میگوید «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ ما انسان و جن را فقط برای بندگی آفریدیم.»10 اینها میگویند اصلاً بندگی مفهومی منفی است. این واژه را باید از قاموس انسانیت حذف کنیم. انسان آقای خودش است و هر چه دل خودش خواست همان است. قابل پذیرش نیست که کسی به بندگی خدا یا دیگری دستور بدهد. ما از ابتدا باید جهت این فلش را معین کنیم که به این طرف است یا به آن طرف. اگر در عمق دل ما این است که ما بندهی خدا نیستیم و خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد دیگر نوبت به ولایتفقیه نمیرسد. دیگر نَشُسته پاکیم! اگر بگوییم بله هم اسلام را قبول داریم هم انقلاب اسلامی و هم تفکر لیبرال یا اومانیسم و انسانمداری را، مثل این است که بگویند کوسهای، ریشهای پرپشتی دارد! کوسه و ریش پهن جمع نمیشود. اگر کوسه است پس ریش ندارد و اگر ریشپهن است یعنی کوسه نیست. نمیشود هم مسلمان بود و هم احکام خدا را قبول نداشت. میگوید خدا هم حق ندارد به من دستور دهد، قانون هر چیزی است که من بخواهم. وقتی میپرسی که پس اسلام یعنیچه؟ میگوید اسلام یعنی همین که من آزادم. اسلام یعنی آزادی! آزادی از چه؟ از خدا؟ این ریشهی همهی اختلافاتی است که ما در عصر خودمان ملاحظه میکنیم. این ریشهی همهی فتنههاست. آبشخور همهی فتنهها اینجاست. اینها حاضر نیستند آنچه را خدا گفته، عمل کنند. وقتی به آنها میگویی که غیر از قرآن و حدیث و پیغمبر و امام معصوم باید از ولیفقیه هم اطاعت کنید، میگویند ما خدا را هم قبول نداریم، چه برسد به ولیفقیه! پیداست آن طرز فکر همین نتیجه را هم خواهد داد. نمیشود از اومانیست توقع داشت که به ولایتفقیه قائل باشد؛ شدنی نیست. این همان کوسه و ریش پهن است. اگر چندی هم به این حرفها قائل میشوند، برای این است که من و شما را فریب دهند. اگر از اسلام، خط امام و امثال آن دم میزنند، شوخی است؛ میخواهند ما را فریب بدهند وگرنه این دو تا با هم نمیخواند. یا بندگی خدا یا بندگی نفس. قرآن میفرماید: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»11 میگوید این پیمانی است که خدا با بندگانش بسته است. در فطرت همهی انسانهاست. هر انسانی به خودش مراجعه کند میداند که من مالک خودم نیستم. آیا من خودم به خودم چشم دادم؟! من خودم به خودم قلب دادم؟! حتی نمیدانم قلب چه چیزی است و چگونه کار میکند. اینها ملک من نیست. پس سرتاپای وجودم مملوک است و مالک دارد، اما آن فرهنگ میگوید نه اینها امری تصادفی است. مادهای منفجر شده و کمکم میلیونها و میلیاردها سال گذشته و در آن حیات پیدا شده است. اول موجودات میکروسکوپی و بعد حیوانات دریایی و بعد میمون و سپس انسان درست شد! اتفاقی است. نه کسی ما را خلق کرده و نه نقشهای در کار است. نه کسی مالک ماست و نه کسی اختیار ما را دارد. تصادفاً پیدا شدهایم و حالا همین هستیم. باید خر خود را برانیم و زیر بار هیچ کسی هم نرویم. این دو طرز فکر است. قرآن میگوید: من با بنیآدم عهد فطری دارم. شما ناچارید بندگی کنید. یا بندگی خدا یا بندگی شیطان. حتماً یکی از این دو بندگی را خواهید داشت. باور ندارید، از هر کس میخواهید بپرسید؛ از آن بچه تا آنهایی که به اوج قدرت رسیدهاند، بپرسید وقتی گرسنه میشوید چه کار میکنید؟ میگوید هر چیزی دستم برسد میخورم. دیگر چارهای نیست. چرا؟ نمیتوانم. نیرویی بر من مسلط است که میگوید باید بخوری. نخوری نمیشود، نمیتوانم. جوان در حالتی برخی فیلمها را تماشا میکند. صحنههایی را میبیند و نمیتواند کاری نکند. هزار بار نصیحتش کنید که ضرر دارد؛ مریض میشوی؛ وضع خانوادهات به هم میخورد؛ وقتی تحریک شد و به این شدت رسید دیگر نمیتواند. نمیتوانم یعنی چه؟ یعنی بندهام.
کسانی هم هستند مثل پیغمبر، مثل علی صلواتاللهعلیهما میگویند: «کفى بی عزا ان اکون لک عبدا؛ چه افتخاری بالاتر از اینکه من بندهی تو باشم»12 انسان ناچار است که بندگی کند؛ یا بندگی شیطان یا بندگی خدا. باید انتخاب کرد. باید از ابتدا حسابمان را صاف کنیم. یا باید ولایت خدا را پذیرفت یا ولایت طاغوت را. بیولایت نمیشود؛ یا بندگی شیطان یا بندگی خدا. اگر بندگی خدا را نکردیم خیال نکنیم آزادیم؛ هزار خدا برای خودمان درست کردهایم. چرا اینطور لباس میپوشی؟ چون مد است وگرنه مسخرهام میکنند؛ جبر محیط؛ جبر تاریخ؛ جبر طبیعت؛ یعنی چه؟ یعنی من در مقابل اینها اختیاری ندارم؛ یعنی بندگی. اما خدا میگوید اینها را رها کن؛ فقط خدا؛ «...قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ...؛ خدا را بگیر و همه را رها کن.»13 حالا که بناست بنده باشیم و بندگی کنیم، کسی را بندگی کنیم که مالک ماست و همه چیز ما از اوست. چرا کسی را بندگی کنیم که وقتی حسابش را میکنیم میبینیم از ما پستتر است؟ این مدها را چه کسانی درست کردهاند؟ واقعاً بعضی از آنها خیلی خندهدار است. انسان پارچهای قیمتی بخرد و آن را بساید، پارهاش کند بعد بپوشد! این چه عملی است؟ چه مصلحتی است؟ چه زیبایی دارد؟ هر صاحب ذوقی میداند که زیبایی ندارد. یک چاک سر زانویش بیندازند؛ یکی این طرف یکی آن طرف، چه زیبایی دارد؟! بسابند آن را که مثل پارچه کهنه بشود که چه؟ چرا؟ چون فلان نادان فرنگی اینگونه لباس پوشیده است. از او تقلید کنیم! بندهی یک احمق آمریکایی باشیم! خب بندهی خدا! اگر قرار است بندگی کنی، بندهی خدا باش. اول باید این حساب را پاک کنیم. من باید بندهی خدا باشم یا بندهی شیطان؟ شیطان که شد، نفس هست، آمریکاییاش هست، اروپاییاش هست، روسیاش هست، انواع و اقسام دارد، ظلمات است. اما بندگی خدا یک راه است. آن یک نور است، اما راههای باطل فراوان است. بنده خدا که نشدی، زیر پای این دشمن و آن دشمن و این احمق و آن احمق میافتی و کارت به کجا برسد، خدا عاقبتت را به خیر کند، اما این طرف یک راه بیشتر نیست؛ «أَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ» راه راست؛ صراط مستقیم، بندگی خداست. اگر از این راه خارج شویم در دستاندازها، کجراههها و بیراههها میافتیم تا بالاخره گمراه و نابود بشویم. از اول بنا را بگذاریم که فقط بندگی خدا بکنیم. ولایت خدا، پیغمبر، امام معصوم، جانشین امام معصوم.
والسلام علکیم و رحمه الله وبرکاته
1 .بقره، 257.
2 . محمد،11.
3 . یونس، 62.
4 . توبه،71.
5 . ق، 17.
6 . احزاب، 6.
7 . منافقون،8.
8 . غدیر به معنای آبگیر است. غدیر آبگیری بود که آب باران در آنجا جمع میشد و مسافران به آنجا میآمدند و حیواناتشان را آب میدادند.
9 . بحار الانوار، جلد28، ص98.
10 . ذاریات، 56.
11 . یس، 61-60.
12 . بحار الانوار، جلد74، ص402.
13 . انعام، 91.
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
منابع مقاله:
حضرت آیت اللّه خامنه ای رهبر معظم انقلاب در دیدار باصدها تن از اصحاب فرهنگ و هنر در تابستان امسال، مطالب ارزشمندی بیان فرمودند که با هم می خوانیم:
برای من فرصت باارزشی بود، نه فقط به خاطر این که حقایقی را در باب مسایل گوناگون مربوط به هنر و جامعه هنرمندان از زبان خود آن ها شنیدم؛ بلکه علاوه بر این، به خاطر این که جلسه ما نشان دهنده این است که برخلاف تصور بعضی از دوستان، فرهنگ و هنر و ادب در کشور به هیچ وجه در حاشیه قرار ندارد؛ بلکه کاملاً در متن است. نفس حضور شما در این جا، که من از آن استقبال کردم و این جلسه نسبتا طولانی ای که با هم داشتیم و مطالبی که شما بر زبان آوردید، همه تأیید کننده این حقیقت است. به هر حال خیلی خرسندم که این فرصت پیش آمد و من از این جلسه بهره بردم.
مطالبی که دوستان فرمودند که نمونه هایی بود و انسان می تواند برخی از ناگفته ها را هم در پرتواین گفته ها حدس بزند بعضی ازآن هامسایل اساسی ماست که خود من بلاشک باید در پرداختن به آن هاسهمی به عهده بگیرم؛البته بعضی هم جزو مسایل اجرایی است. خوشبختانه وزیر محترم ارشاد و همکارانشان در این جا حضور دارند و مطالب را شنیدند؛ من هم تأکید خواهم کرد که به پاره ای از مشکلات و مصایبی که در مقام اجرا مورد توجه است، بپردازند و ان شاءاللّه آن ها را حل کنند. البته سؤالات فقهی بحث راجع به مجسمه یاحدود وضوابط موسیقی محلی وغیره بحث دیگری است که فرصت خاص خود را می طلبد. آن چه که مجموعا به نظرم می رسد عرض کنم، این است که مسأله هنر و هنرمند، جزو مسایلی است که هم ظریف است، هم به شدت حساس و دقیق است و مرزهای دشواری در این زمینه وجود دارد. اگر ما به این مرزها بی توجه باشیم، ممکن است خطاکنیم و برخلاف آن چه که شایسته است، عمل نماییم؛ البته این مربوط به ماست. سخن درباره مرزهایی که هنرمند باید رعایت کند نیست؛ آن ماجرای دیگری است. ما که با مسأله هنر و هنرمند با این موضوع مهم در اداره کشور مواجه ایم، باید مرزها را درست بشناسیم تا بتوانیم درست قضاوت کنیم و براساس قضاوت عمل نماییم.
البته هر هنرمندی به تنهایی یک دنیاست؛ این خاصیت هنری است که در وجود اوست. اگر انسان فرصت می کرد تا غمگسارانه پای دل هنرمندها بنشیند، دنیای عجیب و زیبایی می دید؛ آمیخته ای از غم هاو شادی ها؛ آرزوها ونگرانی ها و آرمان ها؛ ولی متأسفانه این مجال وجود ندارد. یکی از دوستان از هنر به عنوان جواهر سفید تعبیر کردند؛ بله، گوهربسیار گرانبهایی است که ارزش و گرانبهایی آن فقط بدین جهت نیست که دل ها و چشم هایی را به خود جذب می کند خیلی از چیزهایی که هنری نیست، ممکن است چشم ها و دل هایی را به خود جذب کند نه، این یک موهبت و عطیه الهی است. حقیقت هنر هر نوع هنری یک عطیه الهی است. اگر چه بروز هنر در چگونگی تبیین است. اما این، همه حقیقت هنر نیست؛ پیش از تبیین، یک ادراک و احساس هنری وجود دارد، نکته اصلی آن جاست. بعد از آن زیبایی، یک ظرافت و یک حقیقت ادراک شد، از آن هزار نکته باریک تر زمو که گاهی آدم های غیر هنرمند، نمی توانند یک نکته اش را هم درک کنند، هنرمند با همان روح هنری و با آن چراغ هنر که در درون او برافروخته شده است، ظرایف و دقایق و حقایقی را ابراز می کند؛ این می شود هنر واقعی و حقیقی، که ناشی از یک ادراک و یک بازتاب و یک تبیین است.
در واقع، هنریک موهبت الهی و یک حقیقت بسیار فاخر است. به طور طبیعی آن کسی که این موهبت از سوی پروردگار به او داده شده است، مثل همه ثروت های دیگر، باید بار مسؤولیتی را هم برای خودش قایل باشد؛ یعنی داده های خدا همراه با انجام تکلیف هاست.این تکلیف ها لزوما همه، دینی و شرعی نیست؛ تکلیف هایی است که خیلی از آن ها از دل انسان بر می خیزد. وقتی شما چشم دارید، این نعمتی است که بعضی ها آن را ندارند؛ اما این چشم به طور طبیعی غیر از لذت ها و برخورداری هایی که به شما می دهد، تکلیفی را هم بر دوش شما می گذارد؛ «چون می بینی که نابینا و چاه است». این تکلیف به خاطر چشمی است که شما دارید. لازم نیست که دین به آدم بگوید، یا یک آیه قرآن درباره اش نازل شده باشد؛ این رادل شما می فهمد. یا هیچ کس در دنیا نیست که ثروتمندی را ولو آن برخورداری، با کد یمین و عرق جبین خودش به دست آمده باشد ملامت نکند، هنگامی که ببیند او نسبت به مستمندان، بی خیال و بی تفاوت و طعنه زن است؛ در حالی که آن ثروتمند ممکن است به شما بگوید خودم این ثروت را به دست آوردم و مال خودم است؛ اما شما از او نمی پذیرید.
وقتی ثروت و موهبت و دستاوردی وجود دارد، در قبال آن تکلیفی هم خواهد بود.
البته هنراز آن چیزهایی نیست که یکسره با کد یمین و عرق جبین به دست آمده باشد. تا قریحه و استعداد هنری در شما نباشد، هر قدر هم که زحمت بکشید، باز همچنان در آن خم اول باقی خواهید ماند. آن قریحه، کار و دستاورد شما نیست؛ آن را به شما داده اند. خدا همه نعمت ها را به انسان می دهد؛ هر چند مجرای آن، جامعه و پدر و مادر و محیط و چیزهای دیگر است. شما زحمت کشیده اید، اما فرصت و همت زحمت کشیدن را هم خدا به شما داده است، تا توانستید در وجود خودتان هنر را به اعتلا برسانید.
بعضی ها می گویند در هنرِ متعهد، کلمه اول با کلمه دوم تناقض دارد.
هنر، یعنی آن چیزی که مبتنی بر تخیل آزاد انسان است و متعهد، یعنی زنجیر شده؛ این دو چگونه با هم می سازند! این یک تصور است؛ قبل از هنرمند بودن او، به انسان بودن اوبر می گردد. بالاخره یک هنرمند قبل از این که یک هنرمند باشد،یک انسان است؛ انسان که نمی تواندمسؤول نباشد. اولین مسؤولیت انسان در مقابل انسان هاست. اگر چه انسان در مقابل طبیعت و زمین وآسمان هم تعهد دارد، اما مسؤولیت بزرگ او در قبال انسان هاست. درعین حال هنرمند به خاطر ویژگی بسیار ممتازش، تعهدجداگانه ای غیر از آن بیانی که قبلاً گفتم، دارد.
هنرمند، هم در باب فرم و قالب هنر خودش و هم در قالب مضمون تعهد دارد. کسی که قریحه هنری دارد، نباید به سطح پایین اکتفاکند؛ این یک تعهد است. هنرمند تنبل و بی تلاش، هنرمندی که برای تعالی کار هنری خودش و ایجاد خلاقیت تلاش نمی کند، در حقیقت به مسؤولیت هنری خودش در قبال قالب، عمل نکرده است. هنرمند باید دایم تلاش کند. البته ممکن است انسان یک وقت به جایی برسد که بیش از آن نمی تواندتلاش کند بحثی نیست اما تا آن جایی که می تواند،باید برای اعتلای قالب هنری تلاش کند؛ این تعهد در قبال قالب، بدون یک احساس شور و عشق و مسؤولیت البته این شور و عشق هم مسؤولیت است، آن هم یک دست قوی است که انسان را وادار به کاری می کند و نمی گذارد که احساس تنبلی و تن آسایی، او را از کار باز بدارد به دست نمی آید.
علاوه بر این، تعهد در قبال مضمون است. ما چه می خواهیم ارائه بدهیم؟
اگر انسان محترم و عزیز است، دل و ذهن و فکر او هم عزیز و محترم است.
نمی شود هر چیزی را به مخاطب داد، فقط به صرف این که اونشسته است و دارد به حرف های ما گوش می دهد، باید ببینیم به او چه می خواهیم بدهیم. البته بحث این که ما وارد کدام دسته بندی سیاسی بشویم یا نشویم این حرف هایی که بعضی از دوستان می زنند مسایلی است که شما باید از این ها عبور کرده باشید؛ این ها محل کلام نیست؛ محل کلام؛ اخلاق و فضیلت است. من مطلبی را به گمانم از قول رومن رولان خواندم که گفته بود در یک کار هنری، یک درصد هنر، نود و نه درصد اخلاق. به نظرم رسید که این حرف، حرف دقیقی نیست. اگر از من سؤال کنند، من می گویم صد در صد هنر و صد در صد اخلاق؛ این ها با هم منافات ندارند.
باید صد در صد کار را با خلاقیت هنری ارائه داد و صد در صد آن را از مضمون عالی و تعالی بخش و پیشبرنده و فضیلت ساز پر کرد و انباشت. آن چیزی که دغدغه برخی آدم های دلسوز در زمینه مسایل هنری است، این است که ما به بهانه آزادی تخیل یا آزادی هنری، فضیلت سوزی و هتک اخلاق نکنیم؛ این بسیار مهم است. بنابراین هنر متعهد یک واژه درست است.
هنرمند باید خود را به حقیقتی متعهد بداند. آن حقیقت چیست؟ این که هنرمند در چه سطحی از اندیشه قرار دارد تا بتواند همه و یا بخشی از آن حقیقت را ببیند و بشناسد، بحث دیگری است. البته هر چه اندیشه و فکر و درک عقلانی بالاتر باشد، می تواند به آن درک ظریف هنری کیفیت بیشتری بدهد.
حافظ شیرازی صرفا یک هنرمند نیست؛ بلکه معارف بلندی نیز در کلمات او وجود دارد؛ این معارف هم فقط با هنرمند بودن به دست نمی آید؛ بلکه یک پشتوانه فلسفی و فکری لازم دارد. باید متکا یا نقطه عزیمت و خاستگاهی از اندیشه والا، این درک هنری و سپس تبیین هنری را پشتیبانی کند. البته همه در یک سطح نیستند؛ توقع هم نیست که این چنین باشد. این در مورد همه رشته های هنری صادق است. شما از معماری بگیرید تا نقاشی و طراحی و مجسمه سازی و تا کارهای سینما و تئاتر و شعر و موسیقی و بقیه رشته های هنری، همین معنا در آن ها وجود دارد. یک وقت شما معماری را می بینید که اندیشه ای دارد؛ یک وقت یک معمار از لحاظ اندیشه، لخت و بی هویت است و متکی به فکری نیست؛ این ها اگر بخواهند بنایی را ایجاد کنند، دو گونه طراحی می کنند. اگر ساخت یک شهر را به دست دو نفر آدم این طوری بدهند، یک نیمه آن با نیمه دیگر به کلی متفاوت خواهد بود. به هر حال این تعهد، لازم است.
هنر ملتزم و متعهد، یک حقیقت است؛ ما باید به آن اقرار کنیم؛ نمی توان رها و یله و بی هوا و با انگیزه های روز به روز و احیانا پایین و پست یا ناسالم، دنبال هنر رفت و سرافراز بود؛ چون آن ابتهاجی که در هنرمند وجود دارد هنرمند بهجت ویژه ای دارد که با شادی های معمولی فرق دارد و در غیر هنرمند اصلاً دیده نمی شود در صورتی حقیقتا به وجود خواهد آمد که بداند دنبال چه چیزی دارد می رود و چه کار می خواهد بکند، تا با هنرمندی خودش احساس رضایت و بهجت کند که دارد آن کار را انجام می دهد، در این صورت باید اخلاق انسانی، فضیلت ها و معارف والای دینی و الهی مورد توجه باشند.
نکته دیگری که آن را یادداشت کرده ام و در بیانات آقایان هم مطرح شده بود، بحث هنردینی است. من می خواهم این را عرض کنم که هنردینی به هیچ وجه به معنای قشریگری و تظاهرریاکارانه دینی نیست و این هنر لزوما با واژگان دینی به وجود نمی آید. چه بسا هنری صد در صد دینی باشد، اما در آن از واژگان عرفی و غیر دینی استفاده شده باشد. نباید تصور کرد که هنردینی آن است که بتواند معارفی را که همه ادیان و بیش از همه، دین مبین اسلام به نشر این حقایق نثار شده است، نشر بدهد، جاودانه کند و در ذهن ها ماندگار سازد. این معارف، معارف بلند دینی است؛ این ها حقایقی است که همه پیامبران الهی برای آوردن آن ها به میان زندگی بشر، بارهای سنگینی را تحمل کردند. نمی شود ما این جا بنشینیم و تلاش های زبده ترین انسان های عالم را که مصلحان و پیامبران و مجاهدان راه خدا بودند تخطئه کنیم، نسبت به آن بی تفاوت بگذریم. هنر دینی این معارف را منتشر می کند؛ هنر دینی عدالت را در جامعه به صورت یک ارزشی معرفی می کند؛ ولو شما هیچ اسمی از دین و هیچ آیه ای از قرآن و هیچ حدیثی در باب عدالت در خلال هنرتان نیاورید. مثلاً هیچ لزومی ندارد که در محاوره سینمایی یا در تئاتر، نام و یا شکلی که نماد دین است، وجود داشته باشد تا حتما دینی باشد؛ نه، شما می توانید در باب عدالت، رساترین سخن را در هنرهای نمایشی بیاورید، در این صورت به هنر دینی توجه کرده اید.
آن چیزی که در هنردینی به شدت موردتوجه است، این است که این هنر در خدمت شهوت و خشونت و ابتذال و استحاله هویت انسان و جامعه قرار نگیرد. جامعه ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی احساس هویت کرد؛ یعنی شخصیت خودش را بازیافت. ما به عنوان جزء نود و نهم در امواج حرکات جهانی غرق و گم بودیم؛ انقلاب، ما را زنده کرد و به ما شخصیت داد. انقلاب به ما آموخت که یک ملت می تواند در اساسی ترین مسایل جهانی، سخن موضعی داشته باشد و آن را با صراحت و بدون توجه به این که قدرتمندان و قلدرهای عالم چه می خواهند، ابراز کند و پای آن بایستد. ارزش یک ملت در جامعه بین الملل به این چیزهاست، نه به دنباله روی کورکورانه؛ آن هم نه از چیزهای خوب، بلکه از نقاط منفی. برای یک ملت، «بله قربان»گوی دولت های گردن کلفت تر و قوی تر و ثروتمندتر بودن ارزش نیست؛ این را انقلاب به ما داد، این به برکت اسلام به ما رسید. الان هم با قدرت تمام، نظام جمهوری اسلامی و ملت ایران در صحنه جهانی به عنوان یک ملت شجاع که در زمینه مسایل گوناگون صاحب ایده اند، مطرحند. در عین حال ما بیاییم با کمک هنر خود، دائما از کنار این معنا بساییم یا آن را به انواع حرف ها و لجن ها آغشته کنیم؛ این درست است؟ هنر نباید در این جهت قرار بگیرد.
هنر دینی را نباید با هنر قشری و تحجرگرا و به تعبیر دوستمان، پیروی از روش های فلان مجموعه جاهل و نادان اشتباه کرد. بیخود به خودتان تهمت نزنید. هنر دینی عبارت است از هنری که بتواند مجسم کننده و ارائه کننده آرمان های دین اسلام باشد. این آرمان ها همان چیزهایی است که سعادت انسان، حقوق معنوی انسان، اعتلای انسان، تقوا و پرهیزگاری انسان و عدالت جامعه انسانی را تأمین می کند.
البته هیچ الزام و اجباری وجود ندارد که این گونه عمل بشود یا نشود. کسانی که با نظرات من در این زمینه ها آشنا هستند، می دانند که بنده معتقد نیستم که هنر با بخشنامه و دستور و فرمان و حکم و این طور چیزها درست می شود، این از آن چیزهایی است که با حکم درست نمی شود، باید انگیزه وجود داشته باشد، هر چند انگیزه های ناپاک هم وجود دارد.
البته آن چه که من عرض می کنم، نظرات خودم است، به معنای این نیست که اگر وزارت ارشاد در زمینه ای بخشنامه ای صادر کرد، به آن توجهی نشود.
مقوله دیگری که من مختصرا آن را عرض می کنم، هنر انقلابی است. توقع انقلاب از هنر و هنرمند، مبتنی بر نگاه زیباشناختی در زمینه هنر است؛ توقع زیادی هم نیست. ملتی در یک دفاع هشت ساله با همه وجود در میدان آمد. جوانان به جبهه رفتند و از فداکاری در راه ارزشی که برای آن ها وجود داشت، استقبال کردند البته عمدتا به خاطر دین رفتند، هر چند ممکن است عده ای هم برای دفاع از میهن و مرزهای کشور دست به فداکاری زده باشند مادران و پدران و همسران و فرزندان و کسانی که پشت جبهه تلاش می کردند نیز طور دیگری حماسه آفریدند. شما خاطرات هشت سال دفاع مقدس رامرور کنید، ببینید برای یک نگاه هنرمندانه به حالت و کیفیت یک جامعه، چیزی از این زیباتر پیدا می کنید؟ شما در عالی ترین آثار دراماتیک دنیا، آن جایی که به فداکاری یک انسان برخورد می کنید، او راتحسین و ستایش می کنید. وقتی فیلم، آهنگ، تابلوی نقاشی، زندگی فلان انقلابی مثلاً ژاندارک یا سرباز فداکار فلان کشور را برای شما به تصویر می کشند، در دل و باطن وجدان خودتان نمی توانید کار او را تحسین نکنید. هزاران حادثه به مراتب با ارزش تر و بزرگتر از آن چه که در این اثر هنری نشان داده شده، در دوران هشت سال دفاع مقدس و در خود انقلاب، در خانه شما اتفاق افتاد؛ آیا این زیبایی نیست؟ هنر می تواند از کنار این قضیه بی تفاوت بگذرد؟ توقع انقلاب این است و توقع زیاده خواهانه ای نیست. می گویند چرا زیبایی دیده نمی شود! کسی که به این مقوله بی اعتناست، نمی خواهد این زیبایی را ببیند؟
عزیزان من! عده ای از شما با تاریخ به خوبی آشنا هستید؛ من هم با تاریخ آشنا هستم. من سطر سطر ورقهای تاریخ هفتاد، هشتاد سال گذشته و قبل از آن را مکرر در مکرر خوانده ام. ما حقیقتا یکی از گرفتارترین ملت ها در پنجه گردن کلفتی و قلدری قدرت های جهانی بوده ایم. بنده در باب شبه قاره هند مطالعات مفصلی داشته ام و کتابی هم در این زمینه نوشته ام. وقتی وضعیت ایران را با شبه قاره مقایسه می کنم، می بینم با این که آن جا استعمار مستقیم انگلیسی ها وجود داشت، اما به لحاظ فشار انسانی بر یک کشور از ناحیه قدرت های اهریمنی دنیا، وضع ما از آن ها بدتر بود. آن ها از طرف نیروهای خودی و میهنی خودشان دچار خیانت و نفاق و فساد و وابستگی نبودند؛ یک مشت انگلیسی به آن کشور وارد شده بودند. خودی های آن ها عبارت بودند از گاندی و نهرو و مولانا محمدعلی و مولانا شوکت علی و جناح و غیره. آن ها با انگلیسی ها جنگیدند و خیلی هم زجر کشیدند؛ اما وضع ما این گونه نبود. انگلیسی ها رضاخان را به عنوان یک عامل دست نشانده سر کار آوردند تا کار مورد نظر آن ها را انجام دهد. در این حرف ها جای انکار نیست؛ حرفی نیست که من بزنم؛ این حرف جزو واضحات تاریخ است؛ هم گزارشگران نوشته اند و هم اسنادی که بعد از سی، چهل سال منتشر شده، گویای آن است. همین چند روز پیش در سندی از همین قبیل می خواندم که در جلسه ای که سیدضیاء و رضاخان و مأموران انگلیسی بودند، رضاخان گفته بود که من سیاست سرم نمی شود و وارد نیستم؛ هر چه شما دستور بدهید؛ من گوش به فرمانم. همین طور هم بود؛ اما لحظه ای که احساس کردند یک ذره حالت گوش به فرمانی اش متزلزل شده و گرایشی، آن هم نه به سمت استقلال حقیقی، بلکه به سمت آلمان هیتلری پیدا کرده است طبیعتا وقتی رضاخان به هیتلر نگاه کند، به هیجان می آید و لذت می برد او را کنار زدند و پسرش را سر کار آوردند. این ها جزو واقعیات کشور است.
کشور ایران با همه این خصوصیات فرهنگی عمیقی که شما می گویید و راست هم می گویید و من هم به همین ها اعتقاد دارم، تحقیر شد. پنجاه، شصت سال کسانی برما حکومت کردند که آورنده آن ها، نه این که مانبودیم چون درایران حکومت مردم به این صورت اصلاً سابقه نداشت بلکه دلاوری خودشان هم نبود. ای کاش اگر دیکتاتور بودند، اقلاً مثل نادرشاه با زور بازوی خودشان، یا مثل آقا محمدخان با حیله گری خودشان سر کار آمده بودند؛ اما این طور نبود؛ دیگران آمدند و این ها را بر این ملت مسلط کردند و تمام منابع مادی و معنوی این ملت را به غارت بردند. با رنج ها و محنت های بسیاری، حرکت عظیمی در مقابل این پدیده شوم اتفاق افتاد و توانست با فداکردن جان ها و با عریان کردن سینه ها در مقابل دشنه دشمن قدار، به جایی برسد؛ این زیبا نیست؟ هنر چگونه می تواند از کنار این ها بی تفاوت بگذرد؟ این توقع انقلاب است. هنر انقلابی که ما از اول انقلاب همین طور گفتیم و آن را درخواست کردیم، این است. آیا این، توقع زیادی است؟ موسیقی و فیلم و تئاتر و نقاشی و سایر رشته های هنریِ شما باید به این مقوله بپردازد؛ این ها چیزهای لازمی است.
توقع انقلاب از هنر و هنرمند، یک توقع زورگویانه و زیاده خواهانه نیست؛ مبتنی بر همان مبانی زیباشناختی هنر است. هنر آن است که زیبایی ها را درک کند. این زیبایی ها لزوما گل و بلبل نیست؛ گاهی اوقات، انداختن یک نفر در آتش و تحمل آن، زیباتر از هر گل و بلبلی است. هنرمند باید این را ببیند، درک کند و آن را با زبان هنر تبیین نماید.
البته من انکار نمی کنم که بعد از انقلاب در زمینه هنر دینی تا آن جایی که بنده مجال دارم و درک می کنم؛ چیزهایی هم وجود دارد که ما به عنوان یک مستمع شاید درست نمی فهمیم آثار با ارزشی درست شده است که من از کسانی که در این زمینه ها کار کردند، از اعماق دل سپاسگزاری می کنم؛ چه بازیگرهایی که نقش های عالی را، عالی بازی کردند؛ چه آن هایی که کارگردانی کردند؛ چه آن هایی که متن فیلمنامه ها را نوشتند؛ چه بقیه دست اندرکارانی که در زمینه های گوناگون کارهای هنری واقعا وارد بودند. در نقاشی، خطاطی، طراحی و غیره کارهای باارزشی شده که به هیچ وجه روا نیست انسان آن ها را نادیده بگیرد؛ ولی انتظاری که عرض کردم، همیشه بوده، الان هم وجود دارد.
چند جمله ای هم در خصوص هنر و سیاست عرض کنم. این دوست عزیز که مثل فرزندماست می گوید من نه می خواهم در این جناح باشم، نه در آن جناح؛ اما از سر من دست برنمی دارند! همیشه توصیه من به هنرمندها و کسانی که با کار هنری سر و کار دارند، این است که این ها را به بازی هایی خطی و سیاسی نکشانید؛ بحث حالا هم نیست؛ از زمانی که بنده رییس جمهور بودم، هر گاه با وزرای ارشاد وقت و مسؤولان گوناگون مواجه می شدم، این نکته را می گفتم؛ توصیه های خاصی هم نسبت به اشخاص گوناگون داشتم که همه در این جهت بوده که نگذارید خطوط سیاسی و جناح های سیاسی و شبه حزب ها بیایند و وارد این مقوله شوند و آن را قبضه کنند؛ زیرا در این صورت همه چیز تباه خواهد شد. اما اشتباه نکنید؛ آن جایی که پای حفظ ارزش ها و تداوم بخشیدن به آن هاست، یا صحبت از استحاله ارزش هاست، یک خط کشی وجود دارد؛ شما نمی توانید بگویید من نه این طرف هستم، نه آن طرف، مگر می شود؟ این می شود بی هویتی. مگر می شود آدم به یک ارزش، هم معتقد باشد، هم نباشد؛ یک ارزشی را، هم پاس دارد، هم ندارد؟ این جا آدم باید موضع انتخاب کند و پای آن بایستد. البته من هیچ نفی نمی کنم؛ ممکن است کسی اشتباه کند؛ در این صورت انسان خطا را جبران می کند؛ کمااین که در مواردی به بعضی از دوستانی که آثار خودشان را به من ارائه کردند یا از طریق دیگری من آن آثار را دیدم و به نظرات نقادانه ای رسیدم چه در بازی ها، چه در محاوره ها و به قول شما دیالوگ ها، چه در برخی از صحنه پردازی ها به آن ها گفتم. البته بعضی اصلاح کردند، بعضی هم اصلاح نکردند. ما از آن هایی که اصلاح کردند، تشکر کردیم؛ اما از آن هایی که اصلاح نکردند، هیچ وقت گله نکردیم که چرا اصلاح نکردید؛ چه برسد بالاتر از گله. به هر حال در این جا حدودی وجود دارد؛ مگر می شود نسبت به این حدود بی تفاوت بود؟ همان طور که در ابتدا گفتم، نمی شود نسبت به ارزش ها بی تفاوت بود؛ این را نباید به حساب خط و جناح سیاسی الف و ب گذاشت. من در زمان ریاست جمهوری در یک سخنرانی که هر دو جناح حضور داشتند، گفتم شما مثل دو قبیله اید قبیله الف، قبیله ب دعواهای شما قبیله ای است. حالا همان قبیله گرایی البته با شکلهای بدش ادامه پیدا کرده که جای صحبتش این جا نیست؛ من با خود آن ها در میان می گذارم و می گویم.
اما یک نکته وجود دارد و آن این است که ببینید عزیزان من! سیاست در دنیای امروز از هنر استفاده ناشایسته می کند. اگر بگوییم نمی کند، دلیل بی اطلاعی است. نه فقط امروز استفاده می کند، بلکه از سابق استفاده می کرده است. چند روز پیش سندی از اسناد منتشر شده وزارت خارجه امریکا درباره جریان کودتای 28 مرداد را ترجمه کرده و برای من آوردند. البته به هنگام وقوع این حادثه، سن من زیاد نبود چهارده، پانزده سال داشتم چیزهای اندکی یادم هست؛ اما از زبان ها، خیلی شنیده ام و در آثار هم زیاد خوانده ام؛ ولی به این تفصیل هیچ جا وجود ندارد. آن هایی که خودشان دست اندرکار این جریان بودند، این اسناد را نوشتند و برای وزارت خارجه و سازمان سیا فرستادند. این اسناد متعلق به امریکایی هاست. البته عملیات بین امریکایی ها و انگلیسی ها مشترک بوده که در این گزارش کاملاً منعکس شده است. آن بخش مورد توجه من این است: «کیم روزولت» می گوید: وقتی ما به تهران آمدیم، یک چمدان بزرگ پر از مقاله هایی که نوشته شده بود و باید ترجمه می شد و در روزنامه ها چاپ می گردید، و نیز کاریکاتورهایی را با خودمان آوردیم! شما فکرش را بکنید، دستگاه سی.آی.ای امریکا برای ساقط کردن حکومتی که با آن ها ناسازگار بود و منافع آن ها را تأمین نمی کرد؛ حکومتی که به آراء مردم متکی بود بر خلاف همه حکومت های دوران پهلوی، این یک حکومت ملی بود که قانونی و با آراء مردم سر کار آمده بود تحت عنوان این که ممکن است پشت پرده آهنین شوروی برود، از همه ابزارها از جمله از ابزار هنر علیه آن استفاده کرد. البته آن روز کاریکاتوریستی که هم به درد این ها بخورد و هم بتواند مورد اعتمادشان قرار بگیرد، لابد نبوده است؛ لذا با خودشان کاریکاتورهای آماده را آورده بودند. در آن اسناد آمده است که ما به بخش هنری سازمان سیا سفارش کردیم که این چیزها را تهیه کند! اتفاقا دو، سه سال پیش نیز ایتالیایی ها کتابی نوشتند که به فارسی هم ترجمه شده است؛ آن جا هم به وجود بخش هنری سازمان سیا و فعالیت های گوناگونش اشاره شده است. سیاست، این گونه دارد از هنر استفاده می کند؛ شما در این جا می خواهید چه کار کنید؟ اگر همه سیاستمداران و مستکبران و قلدران و صاحب اختیاران دنیا می آمدند در مقابل کتاب مقدس خودشان قسم جلاله می خوردند که از سیاست استفاده نکنند، می شد آدم نسبتا خیال راحتی پیدا کند و بگوید خیلی خوب، الحمدلله، هنر خلاص شد؛ اما آن ها دارند از هنر استفاده می کنند. شما می خواهید چه کار کنید؟
آیا شما می خواهید در مقابله با مطامعی که آن ها به وسیله هنر به آن می رسند، از این ابزار بهره نبرید؟ این خردمندانه است؟ نه، این خردمندانه نیست.
شما این را بدانید که تا این تاریخ، هیچ حکومتی مثل حکومت فعلی ایران، در این سرزمین نبوده که به رأی و خواست و عاطفه مردم متکی باشد؛ من این را به طور یقینی می گویم و آن را ثابت می کنم. البته حکومت هایی بوده اند که ستایش کننده داشته اند؛ اما ستایش کردن، یک حرف است؛ ایمان و باور و عاطفه مردم در اختیار یک حکومت بودن، یک حرف دیگر است؛ این متعلق به جمهوری اسلامی است؛ این به برکت انقلاب و تکیه به مردم است؛ الان هم همین طور است، این را بنده با افتخار تمام عرض می کنم.
در این جا اقبال مردم، با فرعونیت و احساس خود برتربینی زمامداران همراه نشده است. بنده که الان دارم با شما حرف می زنم، یک سر سوزن در خودم احساس کبریایی ندارم الحمدلله رب العالمین سایر مسؤولان کشور هم این گونه اند؛ رییس جمهور هم ندارد، رییس مجلس هم ندارد، رییس قوه قضائیه هم ندارد؛ اصلاً و ابدا چنین چیزی وجود ندارد. مسؤولان ما می دانند که امانت خدا در دست آن هاست، امروز چند صباحی وجود دارد، اما فردا نیست.
مسؤولان بر عهده خودشان وظایفی قایلند؛ این مربوط به این کشور است.
این نظامی که مردمی و متواضع و در خدمت اهداف مردم است، یک گناه بزرگ و نابخشودنی دارد و آن این است که تسلیم خواست هایی که تأمین کننده منافع قدرت های بزرگ در این منطقه است، نمی شود. این که می گویم تسلیم منافع آن ها نمی شود، حرفی است که آن ها به صراحت آن را می گویند شما می بینید که امریکا مثلاً در خلیج فارس یا در فلان نقطه نیرو مستقر می کند؛ اگر گفته شود چرا این کار را می کنی، می گوید منافع من در گرو این کار است! یعنی منافع او با چند هزار کیلومتر فاصله باید در خلیج فارس تأمین شود؛ ولو منافع آن کشوری که در همین منطقه زندگی می کند، تأمین نشود! این ها در هر کشوری هر اقدامی می کنند. به خاطر این است که آن منافع فرامرزی باید تأمین شود.
جرم جمهوری اسلامی این است که برخلاف همه کشورهای دنیا، زیر بار این منافع نمی رود و آن ها را تأمین نمی کند؛ می گوید می خواهم منافع خودم را تأمین کنم، به منافع شما هم کاری ندارم این که گفته می شود جمهوری اسلامی سر جنگ دارد، این طور نیست؛ امریکا با ما وضع قابل جنگی ندارد؛ ما یک طور دیگریم، آن ها یک طور دیگرند. ما بنای جنگیدن با امریکا را نداشتیم؛ هیچ وقت هم چنین چیزی را نگفتیم؛ ولی ما بنای تسلیم شدن نداریم و می گوییم با هیچ قیمتی در مقابل شما تسلیم نمی شویم؛ این جرم جمهوری اسلامی است. در زمینه مسایل گوناگون و قضیه فلسطین و غیره هم همین طور است. به جرم تسلیم نشدن یک ملت در مقابل تمایل مستکبرانه قدرت های جهانی، این ملت محکوم می شود که با همه ابزارها از جمله ابزار هنری با او به شدت مبارزه شود. همان طوری که عرض کردم سازمان سیا بخش هنری دارد و فیلم هایی که بعد از انقلاب، علیه ما و علیه شیعه و اسلام درست کردند، بسیار زیاد است. شما که یک فیلمساز و سینماگر و بازیگر سینما و تئاتر و موسیقیدان و آهنگساز ایرانی هستید و این واقعیت و مظلومیت را ادراک می کنید، تکلیفتان چیست؟ آیا هیچ تکلیف مردمی وجود ندارد؟
من شنیده ام که در قضایای جنگ جهانی در روسیه، شور علی اف آهنگ معروفی است که البته من نه آهنگش را شنیده ام، نه درست می دانم چیست؛ آقایان می دانند در تهییج مردم برای وارد شدن به میدان جنگ، بیشترین تأثیر را داشت؛ یعنی در خدمت اهداف مردمی قرار گرفت. به طور طبیعی این توقع از هنرمند هر کشوری وجود دارد؛ بنابراین چه طور می تواند نسبت به این قضیه بی تفاوت بماند؛ در حالی که دشمن دارد از ابزار هنر استفاده می کند؟
این نکته را هم به شما بگویم؛ این حرف هایی که گاهی آدم می شنود که در دنیا، ما را به خشونت طلبی متهم می کنند، ما الان باید چه کنیم، حرف هایی نیست که آدم های هوشمند و زیرک آن را بپذیرند یا بر زبان جاری کنند. برای از رو بردن یک ملت، بهترین راه این است که با انبوه تبلیغات متراکم او را از میدان خارج کنند، دائما او را متهم کنند و در موضع دفاع قرار دهند؛ این یک شیوه شناخته شده است. ما را به خشونت متهم می کنند؛ چه کسانی این کار را می کنند؟
یکی، دو سال پیش، یکی از رؤسای کشورهای اروپایی به این جا آمده بود. می دانید که در دیدارهای بین المللی سطوح بالا، خیلی از حرف ها، کلیات و نوعا تعارف آمیز و ایده پراکنی است. او راجع به صلح صحبت کرد که بله، ما طرفدار صلح هستیم. من خارج از پرتکلهای معمولی این گونه ملاقات ها، حالت طلبگی به خودم گرفتم و گفتم شما اروپایی ها جنگ را به راه می اندازید. خودتان هم دم از صلح می زنید! بزرگترین جنگ های تاریخ بشر را شما اروپایی ها به راه انداختید و آن همه آدم کشته شدند. ما که این طرف دنیا بودیم، باد جنگِ شما این همه به ما خسارت وارد کرد، حالا هم آمده اید و دم از صلح می زنید! «خودگویی و خودخندی، خودمرد هنرمندی». گفتم ما مشکلی به نام جنگ نداریم. هیچکدام از کشورهای اسلامی، طالب جنگ نیستند. شما از جنگ حرف می زنید، خودتان هم می آیید شعار صلح می دهید! آن ها این همه سلاح تولید می کنند و به همه دنیا می دهند. بنابراین حقیقت قضیه این است که خود آن ها بیشترین خشونت را مرتکب می شوند. از تروریسم صحبت می کنند؛ ولی مرادشان این است که چرا جمهوری اسلامی از مبارزان فلسطینی ای که از وطن خودشان دفاع می کنند، حمایت می کند. از نظر رسانه های جهانی، حمایت از تروریسم، یعنی حمایت از مبارزان فلسطینی! خراب کردن خانه فلسطینی روی سرش توسط تانک اسراییلی و کشتن بچه چند ماهه، تروریسم نیست، اما وقتی نظامی خشن جنایتکاری در حادثه کشته می شود، در مطبوعات خودشان عکس زنش را جدا، عکس بچه اش را جدا، در حال گریه کردن و شیون زدن و عکس خاک سپاری اش را جدا منتشر می کنند؛ برای این که نشان دهند این طرف دارد خشونت می ورزد! این ها کارهای تبلیغاتی ای است که دارند می کنند. غرض این است که به هنر و سیاست باید قدری عمیق تر نگاه کنیم؛ نمی شود ساده اندیشی کرد.
امیدوارم که ارزش هنر در همان جایگاه حقیقی خودش، اول، مورد توجه خود اهل هنر قرار بگیرد و آن ها به ارزش محموله با ارزشی که در وجود آن هاست، توجه کنند و آن را احترام نمایند؛ احترام کردنش هم به این است که آن را در جای شایسته ای خرج کنند. امام سجاد علیه السلام در حدیثی می فرمایند: «جان و وجود انسانی تو ارزشمندترین چیزهاست؛ هیچ چیزی جز بهشت موعود خدا نمی تواند بهای این جان قرار بگیرد! این را به غیر بهشت خدا ندهید». هنر، بخشی از آن فاخرترین و ارزشمندترین قسمت های جان انسانی است؛ باید برای این، ارزش قایل شد و آن را برای خدا خرج کرد البته وقتی می گوییم برای خدا خرج کنید، فورا ذهن به طرف همان حالت قشریگری و ریاکاری نرود.
مسأله اقتصاد در هنر، مسأله مهمی است؛ نکته ای است که به دستگاه های اجرایی مربوط می شود و من بخصوص تکیه می کنم بر این که دوستان وزارت ارشاد به آن توجه کنند. راست می گویند هم فیلمسازها، هم بقیه بخش های هنری علاوه بر این که وضع خود هنرمندها از لحاظ زندگی، خیلی ممتاز نیست و در خیلی جاها در حد قابل قبولی نیست؛ آن کسانی هم که در رشته های هنری سرمایه گذاری می کنند، غالبا وقتی به چیزهایی پابند هستند، نمی توانند بازده مالی داشته باشند؛ یقینا باید به این ها کمک شود، اگر کمک نشد، به سمت هر چیزی که بتواند پول را به سمت آن ها بیاورد و آن ها را تأمین کند به قول اصحاب سینما، «گیشه گرایی» می روند، که طبعا این هم در همه وقت، چیز خوبی نیست. گرایش به مسایل جنسی و شهواتی و امثال این ها در سینما، یک مقدار عاملش همین است. می خواهند فیلم جاذبه پیدا کند. لذا یک مشت افراد بخصوصی را جمع می کنند؛ متأسفانه این عیب بزرگی است که در خیلی از فیلم های ما دیده می شود. آن نمونه هایی که دوستان گفتند، اصلاً قابل قبول نیست؛ کاملاً مردود است. البته این چند فیلمی که آقایان به آن اشاره کردند، من هیچ کدام را ندیده ام. بحث سانسور نیست. بحث این است که ما نباید به ذهن و دل جوان چیزی را بدهیم که او را به سمت گناه و فساد می لغزاند؛ این غیر از آزاد گذاشتن فکر برای انتخاب در مسأله ای است. شما می دانید که مسایل احساساتی به کسی فرصت انتخاب نمی دهد؛ انسان را به سمتی می کشاند، بدون این که قدرت انتخاب داشته باشد! این ها را نمی پسندم. انسان در خیلی از فیلم ها و کارهای نمایشی مشاهده می کند که برای جلوه دادن به کار، از جاذبه های جنسی استفاده می کنند، در موسیقی یک طور دیگر! در بعضی از هنرهای دیگر طور دیگر باید به گونه ای باشد که هنرمند بتواند آزادانه هنر خودش را بدون این اجباری که گفتم اجبار به سمت مشتری طلبی عرضه کند تا هنر، صحیح و کامل از آب در بیاید.
امیدواریم که ان شاءاللّه، هم من و هم همه مسؤولان و هم شما هنرمندان عزیزی که در این جا تشریف دارید، مشمول هدایت و رحمت الهی باشیم و دست کمک خداوند ما را پشتیبانی و یاری کند. من دوباره از شما دوستان عزیز و برادران و خواهرانی که زحمت کشیدید و به این جا آمدید، تشکر می کنم. این فرصت مغتنم را به من دادید که از نزدیک با شما مواجه شوم و اگر چه محدود و کم، اما از نظرات برخی از شما استفاده کنم من احترام و ستایش خودم را نسبت به کسانی که در عرصه هنر، دلسوزانه، مسؤولانه و متعهدانه بذل تلاش و همت می کنند، عرض می کنم و از آن ها تشکر می کنم و همچنین از کسانی که کارهای درخشان و با ارزشی ارائه کرده اند چه پیشکسوت های با ارزش ما، چه جوانهای نوبالیده ما سپاسگزارم؛ ان شاءاللّه همه شما موفق و مؤید باشید. از برادران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی همه که این فرصت را تدارک کردند، صمیمانه متشکرم
کلمات کلیدی: