سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی کـه خویشتن را نشناسـد، از راه نجات دور افتـد و در گمراهی و نادانی ها درافتد . [امام علی علیه السلام]
ولی امر مسلمین جهان امام مطلق سید علی س
پیوندها
لحظه های آبی
upturn یعنی تغییر مطلوب
در سایه سار ولایت
گل رازقی

منتظر ظهور
فرصت ها
فانوس عشق
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
بندیر
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
سلام
شقایقهای کالپوش
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
کلبه بصیرت
*تنهایی من*
بلوچستان
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
دنیای آسان
اشک شور
نگارستان خیال
هواداران همای پرواز
نغمه ی عاشقی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنی
حبیبی حسین
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
امامزاده میر عبداله بزناباد
بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
برترین لحظه ها
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر
مقبلی جیرفتی
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
کربلا
عشق مشعلدار
سارا احمدی
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
دلـتنگــ همیـشـگـــــــــی
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
شهادت به روز
بنده ی ناچیز خدا
سلام آقاجان
محمدمبین احسانی نیا
*bad boy*
سرزمین رویا
گوناگون
فرمانده آسمانی من
پرستاری 91
مرام و معرفت
جاده خاکی عشق
من.تو.خدا
سربازی در مسیر
دل شکســــته
♥ღ تنــــهایــــی من ღ♥
دل نوشته
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
من و اریکان
تبیان
عشق
قــلــب هــای آبــی انــاری
ترخون
زیبا ترین وبلاگ
علمدار بصیر
مشکات نور الله
در آغوش خدا
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
پسران علوی - دختران فاطمی
sajadb.tk
تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل
عمارمیاندواب
مهاجر
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
profosor
دهکده کوچک ما
گروه اینترنتی جرقه داتکو
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
دختر و پسرای ایرونی
متین
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
*(: دنـیــــای مـــــــن :) *
آتیه سازان اهواز
دهکده علم و فناوری
شادِ شاد
کشکول
چی کار؟
عشق پاک
دوستانه
باران نامه
« « عاشقی » »
شخصی
نمی دونم بخدا موندم
کشاورزی نوین
تینا!!!!
باکری میاندوآب
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
محبین
یک عاشقانه ی ساده برای من......
::₪ °اینجا همه چی در همه° ₪ ::
خنده بازار 2
دخت خورشید
به رنگ آبی
عـــــــــــاشــــــــقانــــــــــــه هــا
دلو بزن به دریا
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
بهار عشق
دل شکسته
*(حرفهای نگفته)*
حرفهایی ازجنس بهشت
تجربه های مربی کوچک
آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل
شادی ، تفریح ، پیامک
تینا
♥ღردپای عشق♥ღ
Chamran University Accounting Association
مقاله های تربیتی
عزیز دل
به نام خالق عشق
فــردا
سکوت عاری از صداست.
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
vagte raftan
*...بانو...*
مسعود رضانژاد فهادان
از یک انسان
جک
کمپین حمایت از باقری لنکرانی
فــــــــــــــــــــ ر یـــــــــــ ا د
صداقت
جوجو
بازی
چیزهای جالب
جالب انگیزناک
آسمان آبی
نوجوونی از خودتون
اتاق دلتنگی
سه ثانیه سکوت
هزاره
جوک و خنده
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
sindrela
آشنای غریب
آخرین منجی
شخصی
عشق بی انتها
من هیچم
حدائق ذات بهجة
پسران جوان
والفجر8
کافه ترانزیــــــــت
____نازیانه_____
معماری نوین
شهدای کوهسرخ(مکی)
کد تقلب کرک و ترینر بازی ها
حکمت
عاشقانه
کلاه بافتنی
bakhtiyari20
بروزترین ها

دیگری آدم عیاش، شهوتران، اهل میخوارگی و اهل کارهای خلاف بود، دید که این آقا- این پیغمبر جدید- که روز اول هم از او خوشمان آمد- به مدینه آمده، حالا بناست که با عیاشیها و هرزگیها و لاابالی گریها هم مقابله بکند- نکنید، بکنید- حتی گاهی حد و تعزیر شرعی دارد، لذا مخالف شد.
یعنی عده ای در همان اوایل کار، ایمان ها را از دست دادند؛ آن ایمان ظاهری پرید، رفت، و آن کفری که قبلا وجود داشت، آن حالت شرکی که قبلا وجود داشت، بر جای خود باقی ماند. نسبت به پیغمبر ما و مسلمانها و مؤمنین و مخلصین به او هم یک حالت عنادی پیدا کردند. اینها آن منافقین دسته اولند که قرآن می فرماید:«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا؛ دردلهای آنها مرضی بود.


مرض دل، یک نوع نیست، خودخواهی یک مرض دل است، شهوترانی یک مرض دل است، حق ناپذیری یک مرض دل است، قوم و خویش دوستی بی حد و حصر یک مرض دل است. تکبر و نخوت و این چیزها یک مرض دل است. دراین یک چیزهایی بود اما به تدریج زیاد شد. انحراف همین جور است، اول از جای کوچکی شروع می شود؛ اگر علاج نکردید، زاویه انحراف بتدریج وسیعتر خواهد شد، مرض روحی از جای کمی آغاز می شود، اگر علاج نشد، افزایش پیدا می کند. اینها یک دسته؛ اینها کسانی بودند که کارهای بدی -که بعدا اگر فرصت شد، عرض می کنم- انجام دادند و فصل مهمی از قرآن، مربوط به اینها، درباره شرح حال وخباثتهای اینهاست.


دسته دوم، کسانی هستند که جزو مؤمنین بودند و اول کار مطلقا هیچ نشانه ای از نفاق در آنها وجود نداشت، لیکن بمرور دچار عوارضی شدند. این عوارض، کار دست آنها داد. درست مثل این است که جسم سالمی، یک زخم کوچک به وجود می آید، بعد بی مراقبتی می کنند، این زخم کوچک- درانگشت او ، درپای او، در بدن او- چرک می کند؛ بی اعتنایی می کنند، این چرک زیاد می شود؛ بی اعتنایی می کنند، تبدیل می شود به این که باید این انگشت را ببرند؛ بی اعتنایی می کنند، بتدریج بالاتر می آید، دست را می گیرد و پیش می رود. همه چیز از خراش کوچکی شروع شد. درجامعه اسلامی زمان پیغمبر، این حادثه پیش آمد اینها ربطی به آن منافقین دسته اول ندارند، آنچه دراینها پدید آمد- از لحاظ حقیقت - غیر از آن چیزی نیست که درآن منافقین صدر اول پدید آمد. آنهاهم به همان بلیه دچار شدند، اینها هم به همان بلیه؛ اما آنها از اول جبهه دشمنی با اسلام گرفتند. این دسته دوم کسانی هستند که با پیغمبر، با حرکت اسلامی و با آن انقلاب عظیم، هیچ دشمنی نداشتند، دوست هم بودند؛ احیانا در جنگهایی هم شرکت کردند، در حوادث بزرگی هم بودند، اما یک خراش کوچکی پیش آمد، آن را علاج نکردند.


خدای متعال درآن آیه شریفه به آنها گفت:صدقه بدهید، یا انفاق کنید، یا چه بکنید؛ آنها سوگند خوردند که این کار را خواهند کرد و نکردند، «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلف الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون». خلف وعده ای که آنها با خدا کردند، دروغی که با عمل خودشان گفتند، کار آنها را به آنجا رساند که «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه»؛ خدا دردلهای آنها نفاق را به وجود آورد. کسی که منافق نیست، بعدا منافق می شود.


در آیه دیگری می فرماید:«ثم کان عاقبه الذین اساء السوء ان کذبوا بایات الله»؛ خلافکاری، گناه، ارتکاب محرم، عدم اعتنا و مبالات به تربیت خود، گاهی کار را به جایی می رساند که جزای کار بد آنها «سوء» است. البته این آیه را دو سه جور نقل کرده اند. این بنابر یک وجه از آن وجوهی است که معنا شده است. «سواء» یعنی بدترین، علاج خرابی کار بد آنها بدترین شد. آن بدترین چیست؟ «ان کذبوا بایات الله». تکذیب به آیات خدا، یعنی یک مؤمن بر اثر عدم مراقبت، عدم دقت، مواظب خود نبودن- مواظب حرف خود، کار خود، رفتار خود، معاشرت خود، فکر خود- و از خود مراقبت معنوی نکردن، کارش به جایی می رسد که ایمان خود را از دست می دهد، تکذیب «آیات الله» می کند.


اسم این مراقبت، همان تقواست؛ این تقوایی که دایم گفته می شود:«تقوا، تقوا» تقوا یعنی شما مراقب خودتان باشید، در رفتار و گفتار و حرف، مواظب باشید که شیطان در شما نفوذ نکند. البته هیچ انسانی از گناه بیرون نیست؛ مگر معصومین. همه گناه می کنند، همه ما دراین جهت مثل هم هستیم؛ جز معصومین. فرق آدم با تقوا با آدم بی تقوا این است که آدم بی تقوا خودش را در مقابل گناه رها می کند، مثل این که شما یک برگ را در روی موجی و جریان آبی بیندازید، این جریان این برگ را می برد، هیچ مقاومتی درمقابل جریان ندارد. آدم با تقوا مثل آن کسی است که اگر هم در یک جریان تندی افتاده است، شنا می کند، نمی گذارد، خود را جمع و جور می کند، خود را اداره می کند؛ نمی گذارد که او را آب ببرد. به فرض هم یک قدم عقب رفت، یک جا هم پایش لغزید، مراقب خودش است.


فرق است بین جسد و مرده ای که روی آب افتاده است، یا بی هوشی که روی آب افتاده و آب دارد او را می برد. با یک نفر که دارد تلاش می کند؛ بر فرض که آب، یک مقدار هم او را عقب ببرد. گناهی که برای متقی پیش می آید، این گونه است.


آن کسی که این رعایت را نکند، در معرض آن خطر است که «عاقبه الذین أسا السوءا ان کذبوا بایات الله»؛ در معرض این خطر هست، و ما درصدر اسلام داشتیم.


آن جریان اولی- دسته اول از منافقین- مجموعه ای مخصوص همان صدر اول بودند، هر چه هم گذشت، به تدریج دوره آنها تمام شد و طبعاً عده معدودی بودند؛

 اما مجموعه دوم- دسته دوم- یعنی آن کسانی که ایمان آنها به خاطر عدم مراقبت، ضعیف شد- این پوسته یک جا آسیب پذیری پیدا کرد و میکروب واردش شد- جریان مستمری بود. این در دنیای اسلام بود و ادامه پیدا کرد. ادامه پیدا کرد و کرد و آن چیزی که بالاخره جریان اسلام را در صدر اول شکست داد، این بود! آن فجایع، آن فضایح و آن مشکلات، از این ناحیه پیش آمد- جریان دوم نفاق- البته آن روز، وضع سخت تر از امروز بود، امروز از این جهت، وضع خیلی آسانتر است.


دسته سوم از منافقین آن کسانی هستند که در یکی از آیات قرآن، از آنها اسم آورده شده است: «و ما لکم فی المنافق فئتین والله ارکسهم بما کسبوا اتحبون ان تهدوا من اضل الله»؛ که این، آن منافقینی هستند که مدینه آمدند و ایمان آوردند. بعد دچار همان لغزش های مؤمنانه شدند، خودشان را حفظ نکردند؛ این لغزش ادامه پیدا کرد و کارشان به آن جا رسید که به «یمامه» رفتند و با پیغمبر اعلان جنگ دادند- یعنی منافق محارب- این دسته سوم است.


غرض این که حقیقت نفاق در همه اینها یکسان است، حقیقت نفاق یک چیز است؛ منتها در قرآن در مورد سه دسته از منافقین اشاره شده است که اگر ما این سه دسته را نشناسیم، ممکن است خطاب های بعضی از آنها درباره بعضی دیگر تلقی بشود و انسان تعجب کند که این آیه شریفه دارد چه می گوید. وقتی شناختیم، معلوم خواهد شد.
آن نکته ای که عرض کردم «وضع آن روز، از وضع امروز دشوارتر و مشکل تر بود و امروز وضع آسانتر است»، آن را مختصراً عرض بکنم، تا بعد اگر مجالی بود، حرف های دیگری که هست- تا هر جا وقت بود- عرض بکنم.


مشکل نفاق چیست؟ مشکل نفاق عبارت است از ناشناخته بودن ؛ دشمن منافق، هرچه ناشناخته تر باشد، خطر او بیشتر است. اگر به نحوی در یک جامعه وسیله ای دست مردم آمد که توانستند با آن وسیله، منافق را بشناسند، این خیلی خوب خواهد بود. این وسیله، درصدر اسلام نبود. عده ای منافق بودند، ولی از کجا می شد فهمید که آنها منافقند؟ البته پیغمبر اکرم به بعضی ها نشان داده بود؛ بعضی ها به دستور پروردگار، چهره منافقین را می شناختند، اما همانها هم مأمور بودند(که) به کسی نگویند.
گروه دوم، کارشان سخت تر است؛ این ضعاف الایمانی که به تدریج به سمت نفاق کشانده می شوند. مگر می شود آنها را شناخت! کسی است که فرض کنید در اعداد مجموعه شما بوده است و به خاطر مشکلی ایمان خود را از دست داده است و در جرگه دشمنان قرار گرفته است، اما شهامت اظهار ندارد، یا مصلحت را در عدم اظهار می بیند. از کجا می شود این را شناخت؟


درصدر اسلام، هیچ وسیله ای برای شناسایی نبود این که شما می بینید مردم صدر اسلام در برهه خاصی از زمان، دچار انحراف های عجیب و غریبی شدند، مقداری مربوط به این است که هیچ شاخصی وجود نداشت. البته کلمات پیغمبر شاخص بود، وجود امیرالمؤمنین(ع) شاخص بود، آنچه پیغمبر در مورد امیرالمؤمنین و درباره اهل بیت فرموده بود، اما این گونه الفاظ و کلمات، همیشه کسانی هستند که این گونه الفاظ و کلمات را تأویل کنند و شهدایی برایش درست کنند. حتی در مورد قرآن هم این کار را می کردند؛ در مورد آیات قرآن هم شبهه و تأویل و این حرف ها بود. همیشه بوده، حالا هم هست.


امروز یک نشانه وجود دارد؛ آن نشانه چیست؟ همراهی با دشمن شناخته شده! چون امروز نظام اسلامی، دشمن های شناخته شده معروفی دارد که هیچ پرده ریا و نفاقی روی صورتشان نیست؛ که در عرف انقلاب ما از آنها به استکبار تعبیر می شود. مظهرش حالا- مثلا- آمریکا و بعضی از کشورهای دیگر هستند. معلوم است که آنها دشمن هستند؛ دشمنی آنها هیچ پوششی ندارد، چنان هم نمی کنند، دشمنیشان را هم می گویند.


در زمان پیغمبر، چنین چیزی وجود نداشت؛ یعنی حکومت رم آن روز، یا ایران آن روز، اصلا در دسترس نبودند که دشمنی آنها معلوم باشد، یا ابراز دشمنی بکنند. دنیا، دنیایی بود که ارتباطات در آن بسیار کم، ضعیف و ناممکن (بود) مثل امروز نبود، امروز شما می دانید در دنیا کسانی که با انقلاب دشمنند، چه کسانی هستند حتی بسیاری از مردم، علل این دشمنی را هم می دانند.


چرا با این انقلاب دشمنند؟ معلوم است، اگر کسی به مسئله فلسطین، به معاملات بزرگ نفتی، به زد و بندهای مسائل تجاری، به نفوذی که دشمنها در کشورهای گوناگون نفت خیز و غیرنفت خیز می کنند، نگاه کند، خواهید فهمید که چرا با ما دشمنند. دستگاههای استکباری دنیا می توانند در همه جای دنیا نفوذ سیاسی و نفوذ اقتصادی و نفوذ فرهنگی را بدون هیچ دغدغه و مانعی انجام بدهند؛ دولتها هم کمکشان می کنند!


یک جا هم در دنیا وجود دارد که درمقابل دشمن، در مقابل تسلط دشمن، درمقابل این که کشور، دستخوش دشمن باشد، ایستاده اند؛ خوب، پیداست که با این جا دشمن خواهندبود. روشن است که سعی می کنند این مانع را در هم بشکنند. این مانع چیست؟ نظام اسلامی! البته مبنا و اصل کار، ملتند؛ اما ملت، مجموعه ای از انسانهاست. اگر نظمی، نظامی، قائدی، فرماندهی، دولتی و تشکیلاتی این ملت را بر طبق مطلوب، به سمتی متوجه نکند، مثل همه ملتهای مسلمان دیگری خواهند بود که مسلمانند، احیانا همین احساسات اسلام دوستی ملت ما را هم دارند- اگر همه هم نداشته باشند، بعضی دارند- اما هیچ حرکتی انجام نمی گیرد. پس در واقع آن چیزی که باید آنها با آن دشمنی بکنند، نظام و تشکیلات حکومت است، این بنای شامخ اسلامی است که اسلام در اینجا به وجود آورده است؛ و هر بخشی از این بنای شامخ که مستحکمتر باشد، بیشتر مورد بعض آنهاست، هر بخشی راسخ تر و قاطع تر در ایستادگی باشد آنها بیشتر بدشان می آید.


مثال آن، خود شما هستید- سپاه- دشمنها معمولا از سپاه ، بیشتر بدشان می آید . استکبار از سپاه، خیلی بدش می آید. چرا؟ چون سپاه یکی از آن بحش هایی است که در مقابل موج سلطه، واضح تر و راسخ تر، پایبندیش به ارزشها، پایبندیش به اصول، پایبندیش به مبانی و دشمنیش با کسانی که با آنها مخالفند، واضح تر از همه است، لذا با سپاه بیشتر دشمنند. مثالهای دیگری هم دارد.


خوب، حالا که ما یک دشمن صریح داریم، دشمن کوچک هم نیست. دشمن پنهانی هم نیست، سراغ داخل می آییم. منافق را می شود از همراهی با دشمن شناخت. این وسیله، امروز در اختیار امروز ماست، ولی در اختیار مسلمان دوران پیغمبر نبود، هرکس که با دشمن همکاری می کند، مورد سوءظن قرار می گیرد. حالا می گویم که چرا می گوییم و مورد سوءظن، نمی گوییم «منافق».


هرکسی که برای دشمن و در جهت خواست او کار می کند، مورد سوءظن قرارمی گیرد. هرکسی که دشمن، از کار او استفاده می کند، مورد سوءظن قرارمی گیرد. «مورد سوءظن قرارمی گیرد» یعنی چه؟ یعنی آیا حتما منافق است؟ نه، چون ممکن است کارهایی از روی غفلت انجام بگیرد. یک نفر کاری را انجام می دهد، بد هم هست، آن دشمن صریح هم از او استفاده می کند، اما آن کننده کار از روی غفلت، این کار را انجام می دهد. نمی شود گفت «منافق». عرض کردم. اول بحث هم ما نباید معیاری در دست بگیریم و مرتب این متر و معیار را روی افراد، امتحان کنیم و مرتب بگوییم: این منافق، او منافق! این که نمی شود.


پس «مورد سوءظن قرارمی گیرد» یعنی چه؟ یعنی این امکان به وجود می آید که او بر روی خود پوششی کشانده باشد، در واقع جزو جبهه دشمن باشد و پوشش ایمان، پوشش ظاهری باشد. این گمان پیش می آید خوب راه برای امتحان باز است. چنانچه دیدیم نشانه غفلت در او هست و پیداست که غافل، یا جاهل است، حکم بکنیم به این که این از روی غفلت است؛ اما اگر دیدیم نشان عناد در او هست، می فهمیم که منافق است.


پس منافق امروز، از دوران صدر اسلام، قابل شناسایی است. آن روز این خصوصیت نبود، یا بسیار دشوار بود. برای همین است که آن قضایای صدراسلام با همه شگفت آوریش پیش آمد؛ قضایایی که تا حادثه کربلا استمرار داشت و بعد هرچه پیش آمد، در مقابل حادثه کربلا کوچک بود، چون حادثه کربلا اوج این قضایا بود.


بعدها ائمه (علیهم السلام) خانه نشین شدند، خیلی از مسلمانها از درخانه آنها کنار رفتند، اما اینها درمقابل حادثه کربلا، درمقابل شهادت جگر گوشه پیغمبر، درمقابل اسیر شدن دختران پیغمبر و در مقابل آن همه وحشی گریها با اولاد پیغمبر، کوچک بود، قضایای بعدی چیزی نبود، اهمیتی نداشت. پس پـنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر-شصت سال بعد از هجرت - این قضایا استمرار داشت و مسلمانها به خاطر همین- به خاطر عدم امکان معرفت و شناسایی - دچار آسیبهایی بودن . عامل چه بود؟ عامل، نفاق بود. بخشی از قبیل دسته اول منافقین بودند؛ یعنی کسانی که ایمانی نداشتند، برای خرابکاری، برای دشمنی و از ترس جانشان تظاهر به ایمان کردند، اظهار بی ایمان نکردند. بعضی از این قبیل بودند که اینها معمولا در اقلیت هستند، کمند. بعضی از نوع دسته دوم منافقین بودند، یعنی کسانی که جزو خیل عظیم مؤمنین هستند، اما به خاطر بی احتیاطی، یا به خاطر عدم توجه، دچار آسیب می شوند. این آسیب، بالاخره آنها را به مشکل خواهد انداخت؛ دچار دردسرهای بزرگ خواهد کرد.


مردم این زمان باید از این همراهی با دشمن که امکان شناسایی است، استفاده کنند، این معیار را بایستی به کار ببندند؛ معیار بسیار مهمی است. امام (رضوان الله علیه) بارها این مطلب را بیان می کردند که هر وقت دشمنان از ما بدگویی می کنند، ما خوشحال می شویم؛ می فهمیم که دررفتار خودمان - که رفتار دارای جهتگیری انقلاب و اسلام است- جوری حرکت کرده ایم که آنها را عصبانی کرده است، پس درست حرکت کرده ایم.


وای به آن وقتی که آنها از ما تعریف کنند! آن وقت بایستی ما دغدغه پیدا کنیم. فکر کنیم مقصودشان چیست؟ در ما چه مشکلی به وجود آمده است که از ما تعریف می کنند؟ البته گاهی هم تعریف را از روی دغلی می کنند؛ به کسی هیچ علاقه ای هم ندارند. ولی برای ایجاد اختلاف بین مؤمنین، از یکی تعریف می کنند. این را هم ما در این دوره های زمان جنگ و بعد از جنگ، و تا امروز داشته ایم. گاهی از کسی یا جمعی تعریف می کنند، درحالی که با آنها دشمنند، برای این که دیگران را به آنها بین کنند، از آنها تعریف می کنند. ما این را هم داشته ایم. حیله های دشمن حیله های گوناگونی است.


البته من اینجا آنچه که به عنوان نکات قابل ذکر، مطرح کردم، میلی طولانی است و قصدم این بود که امروز حدود یک ساعت، یک ساعت و نیم دراین باره صحبت کنیم. لیکن هم وقت قدری گذشته، هم من خسته شدم. ان شاء الله این بحث را می گذارم به طور سر جمع شده، در فرصت مناسب دیگری مطرح می کنم؛ اما این سفارش را به همه شما برادران عزیز می کنم که با پدیده نفاق، هوشمندانه برخورد کنید.


پدیده نفاق، از آن پدیده های خطرناک است؛ وهمیشه به یاد داشته باشید که آن چیزی که در صدر اسلام توانست کوشش مجاهدین صدر اول اسلام و سربازان دور برپیغمبر و خود نبی مکرم اسلام و بهترین مؤمنان را در نهایت معطل بگذارد- نمی گوییم ضایع و باطل کند؛ چون ضایع که نمی شود کوششهای آنها ضایع شدنی نیست، بالاخره اثر خودش را خواهد بخشید، منتها با تأثیر-نیروها و لشکرهای دشمنان قداره کش و واضح نبود؛ بلکه حیله ها و تکرارها و قدرهای دشمنان نقابدار بود. کسانی که در باطن، مسلمان نبودند، اما ظاهرا چهره اسلامی به خود می گرفتند. یا از منافقین دسته اول بودند یا از منافقین دسته دوم.


اگر توجه به این باشد هوشیاری درمقابل مسأله نفاق و منافق، درجای خود قرار خواهد گرفت، و من اصرار دارم که روی مسأله منافقین در قرآن - آیات مربوط به منافقین- مطالعات خوبی انجام بگیرد کارهای اساسی بشود بنده هم اگر ان شاء الله یک وقتی فرصت بود و مناسبتی بود وجمعی مثل عزیزان بودند، ان شاء الله اگر عمری بود، یک روزی این بحثها را به طور مستوفاً و مفصل خواهم کرد.


پروردگارا! به محمد و آل محمد ریشه های نفاق را از دلهای ما بر کن.
پروردگارا! ایمان و محبت به خود را دردل ما راسخ کن.
پروردگارا! ما را از اولیای خود هرگز جدا مکن. ما را به دشمنان خودت قدمی نزدیک مفرما.
پروردگارا! ما را فریفته لبخندهای دشمنان خودت مگردان.
پروردگارا! ما درمیدان دفاع از حق تو- حقایق عالم آفرینش -پایداری و شجاعت ببخش.
پروردگارا! به محمد وآل محمد، قلب مقدس ولی عصر را از ما خشنود کن، روح مطهر امام و شهدای عزیز را از ما خشنود کن. پروردگارا! اسلام را در هر نقطه ای از نقاط عالم که هستند نصرت عنایت بفرما؛ دشمنان اسلام را مخذول و منکوب بفرما. و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/3/9:: 12:59 عصر     |     () نظر

بیانات منتشر نشده حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای : با پدیده خطرناک نفاق، هوشمندانه برخورد کنید

نفاق
شرایط خاص و پیچیده این روزها خیلی ها را دچار شبهه و تردید کرده است. مرز حق و باطل و دوست و دشمن چنان مخلوط شده که به فرموده مولای متقیان جز «اهل بصیرت و صبر» نمی توانند خود را از آسیب این فتنه ایمن نگه داشته و ایمان خود را به سلامت به ساحل آرامش رهنمون کنند.
بدون شک پدیده «نفاق» عاملی محوری و اساسی در فتنه اخیر است که بدون شناخت آثار و نشانه های آن نمی توان سره را از ناسره تشخیص داد. بازخوانی بیانات ارزشمند و راهبردی مقام معظم رهبری در جمع سپاهیان و بسیجیان لشگر 10 سیدالشهداء نقشه راهی است که جویندگان حقیقت را سیراب می کند. این بیانات در تاریخ بیست و ششم مهرماه سال 1377 ایراد شده و برای نخستین بار منتشر می شود.

 


بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضین.


درواقع این که من عرض کردم به برادران که صحبتی با جمع اعضای این لشکر و فرماندهان و مسئولان و بقیه کسانی که جزو این لشکرند، داشته باشیم، حقیقت قضیه این است که بخش مهمی بهانه است برای این که ما یک جلسه صمیمی و برکنار از تشریفات نظامی و این چیزها با شما جوانان عزیز و چهره های نورانی داشته باشیم و من آنچه را که به ذهنم می رسد، با شما که مثل فرزند من هستید و حقیقتاً بنده یک علقه عاطفی و معنوی را با امثال شما جوانان دارم، در میان بگذارم
- مثل آن لشگر حضرت رسول که آن جا هم چنین جلسه ای داشتیم- فکر کردم بحثی درباره مسئله نفاق مطرح کنم که یک بحث قرآنی و تاریخی با هم است.


هم این مفهوم نفاق و منافق و دیگر چیزهایی که به این مربوط می شود، در سرتاسر قرآن، در سوره های متعددی منتشر است و فهمیدن این معنا به فهم بسیاری از آیات، کمک می کند؛ این از یک طرف، از طرف دیگر فهم مسئله نفاق و آنچه را که منافقین دنبال می کردند و می خواستند و می کردند، اگر اینها را در پرتو آیات قرآن بفهمیم، به فهم تاریخ اسلام کمک می کند؛ یعنی انسان می تواند صدر اسلام و دوره نبی اکرم و دوره های بعد از نبی اکرم را با بصیرت بیشتری بشناسد. این جهت دوم، جهت سوم هم این است که قضایای تاریخی از این قبیل، قضایای یک برهه خاص از تاریخ نیست.


رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
برخلایق می رود تا نفخ صور


جریان کفر، جریان ایمان، جریان نفاق و انسان هایی که در قرآن به «فی قلوبهم مرض» تعبیر شده است، جریان های ویژه ای نیستند که در صدر اسلام به وجود آمده باشند، قبل از آن نباشند و بعد از آن هم نباشد؛ این جور نیست، همه زمان ها، ازجمله در زمان ما هستند.
پس بایستی هدایت قرآنی و نور قرآن را در این مورد شناخت و از آن استفاده کرد؛ لذا به نظرم رسید بحث مهمی است. البته بحث بسیار مفصلی است و امکان ندارد که من بتوانم این بحث را در این جا به طور مستوفا مطرح کنم. البته دیشب که قدری صرف وقت کردم تا بعضی از مطالب و آیات را جمع و جور کنم و یادداشت هایی هم فراهم کردم، دیدم گوشه کوچکی از بحث خواهد شد. من مقداری در این زمینه صحبت می کنم، اگر فرصتی و عمری بود و مقدر بود، دنباله این بحث را یک جای دیگر در جمعی از قبیل شما مطرح خواهم کرد؛ و اگر مقدر نبود که من دنبال بکنم، دیگران باید دنبال بکنند، چون بحث بسیار مهمی است و آیات زیادی هم دارد.


اولاً من این نکته را عرض بکنم، ما که مسئله نفاق را مطرح می کنیم و راجع به منافق و منافقین حرف می زنیم، منظورمان این نیست که هرکسی فوراً در ذهنش این معنا بیاید که مبادا فلانی منافق باشد، مبادا فلان کسها منافق باشند؛ مرتب با توهم نفاق، افرادی را از دایره مؤمنین خارج کنند. این اصلاً مراد نیست و نباید هم این کار بشود.


متوجه باشید که از هر معرفتی از معارف الهی و قرآنی استفاده بهترین بشود، استفاده بهترین این است که اولاً انسان، خود را مصونیت ببخشد؛ چون هر علمی واطلاعی مصونیتی به انسان می دهد. آن هم علمی که از قرآن گرفته شده و معارف نورانی قرآنی باشد. ثانیاً جامعه ای مثل جامعه ما که در یکی از پرنشاط ترین ادوار خود زندگی می کند. در جامعه ما خمودگی، یأس و ترس از دشمن نیست؛ اینها امتیازات خیلی مهمی است.
خیلی از جوامع هستند که حال ایستادن برای منافع خودشان را ندارند، بعضی هم اگر حالش را داشته باشند، امید این را ندارند که به پیروزی برسند- به خاطر تجربه های گذشته مأیوسند- اگر احیاناً امیدی هم داشته باشند، از دشمنی ها و دشمن ها هم می ترسند.
در جامعه ما هیچ یک از این آفت ها نیست؛ مردم ما از آمریکا نمی ترسند، از مجموع آمریکا و شوروی هم که یک روز بودند، نمی ترسیدند؛ از دریای دشمن نمی ترسند، ناامید هم نیستند. چون این ملت در سخت ترین اوضاع- یعنی در دوره پادشاهان، آن هم در بدترین دوره های پادشاهی که دوره پنجاه ساله قبل از انقلاب اسلامی است؛ دوره پهلوی، دوره سیاه، اختناق، استبداد، دوره دروغ، فریب و وابستگی به بیگانه، دوره نفوذ تحقیرآمیز بیگانه ها- تجربه کرده است.
این ملت در چنین دوره سیاه و ننگینی توانست حصارها را بشکند، خورشید را فروزان کند و چنین عظمتی را برای خودش به وجود بیاورد. بنابراین تجربه ما به ما امید می بخشد. در ملتی با چنین شرایطی باید هوشیاری وجود داشته باشد- هوشیاری در مقابل دشمنهای گوناگون- و بدترین دشمنها آن دشمنی است که پوشیده و نقابدار است؛ دشمنی او معلوم نیست- یعنی از جمله منافق- بنابراین از این جهت هم فهم مسأله نفاق و منافق، مهم است.
چون من در ذهنم وقت محدودی را برای این کار من گذاشته ام، برای این که از این وقت استفاده کنیم، نکاتی را در باب این مسأله عرض می کنم، تا اگر یک وقتی شد، آن مسأله را به شکل جمعبندی شده و کامل عرض خواهم کرد.


یک نکته راجع به مفهوم نفاق است. نفاق، آن چنان که در قرآن به روشنی درمی آید- در اصطلاح قرآنی- عبارت است از این که کسی یا جماعتی، یک فکری، راهی و جهتگیری را داشته باشند و خلاف آن را به مؤمنین ابراز کنند ؛ این نفاق است. مؤمن نباشند و وانمود کنند که مؤمنند. در راه خدا نباشند و وانمود کنند که در راه خدایند- دروغ بگویند- پنهان کردن یک ضلالت و تاریکی و نشان دادن چیزی برخلاف آن، که در آنها نیست. این معنای نفاق در قرآن است.


لذا در اول سوره بقره که ملاحظه می کنید، مردم را سه فصل می کند؛ یک فصل، مؤمنینند که از آنها تعبیر به «متقین» شده است، یک فصل کافرینند و یک فصل، منافقینند. و عجیب این است که در اول سوره بقره درباره مؤمنین چهار آیه، درباره کفار، دو آیه و درباره منافقین، بیش از ده آیه، مطلب ذکر می شود. این به خاطر آن است که پرداختن به قضیه منافقین برای مؤمنین در آن روز، اهمیت بیشتری داشته است.
چرا؟ چون دشمن پوشیده، نقابدار و دارای شیوه های غیرقابل فهم- در این نگاه اول- بودند. وقتی که دشمن، عریان پیش شما آمد و شما فهمیدید که دشمن است، رفتار خودتان را با او تنظیم می کنید؛ اما وقتی خود را پوشیده کرد و شما نفهمیدید که او دشمن است، رفتاری براساس یک دشمن با او تنظیم نمی کنید، لذا او می تواند از فرصت استفاده کند و ضربه بزند.
این نقطه مهمی است که موجب شده است در قرآن به مسأله نفاق، پرداخته بشود. پس معنای منافق یعنی این؛ کسانی که ادعای ایمان می کند، لیکن در باطن، ایمان ندارند.
این گروهی را که ملت ایران از سال شصت، بحق اسم «منافق» گذاشت، آنها همین جور بودند. تفکری را نشان می دادند که آن را تفکر اسلامی معرفی می کردند. در افکار آنها نشانه های اسلامی از قرآن و نهج البلاغه بود و دلایلی می آوردند که هرکس خیال می کرد آنها مؤمن بالله هستند؛ وقتی که دقیق می شدیم می دیدیم نه، مطلقاً خبری از تفکر اسلامی در کار آنها نیست. ظواهر اسلامی ولی باطن، تفکر مارکسیستی بود- هم در اصول، هم در فروع، هم در شیوه ها، هم در اخلاق- لذا به اینها گفته شد «منافق»؛ و درست هم بود.


در کشور در آن وقت، احزاب و گروههای کمونیستی بودند، خودشان هم اعلان می کردند؛ ولی ایدئولوژی منافقین به قول خودشان، ایدئولوژی مارکسیستی بود و اعلان نمی کردند! تظاهر می کردند که اسلامی است. شاید بعضی از عوامشان و افراد سطح پایینشان واقعاً هم خیال می کردند که اسلامی هستند، لیکن آن کسی که آگاه بود، می دید که نیستند. این تسمیه به «منافقین» برای آنها، بهترین و مناسب ترین تسمیه بود که آن روز درواقع از دل مردم برخاست و روی آنها ماند تا امروز.


نکته بعدی این است که در قرآن، از سه گروه هم حقیقت نفاق، مشترک است، ولی سه نوعند. من حالا این سه نوع را برای شما عرض بکنم که این برای امروزها از آن بخش های بسیار مهم و آموزنده است. سه نوع که می گوییم، یعنی با هم تفاوت عنصری ندارند؛ اما سه گروهند. سه دسته منافق را در قرآن ذکر می کند و از آنها یاد می کند:


یک دسته منافقین اول ورود پیامبر به مدینه هستند. که آنها کسانی بودند که یا اصلا هیچ به اسلام ایمان نیاورده بودند، یا بعضی از آنها ایمانی از روی احساسات- به اسلام- آورده بودند؛ اما حتی در آنهایی هم که ایمان احساساتی و سطحی آورده بودند، اعتقاد به اسلام و به پیامبر و معارف اسلامی، هیچ عمقی نداشت، با اندک تکانی در همان اوایل کار، این ایمان زایل شد وهمان کفری که قبلا وجود داشت، مستقر شد. آنهاچه افرادی بودند؟ کسانی بودند که تعبیر قرآن این است: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» همان منافقینی هستند که در اول سوره بقره و در چند جای دیگر قرآن، راجع به آنها صحبت می شود.
وقتی که حرکت اسلام، از مکه آغاز شد و آن شور و نشاط اسلامی همراه با مظلومیت و استقامت مؤمنین، کار خودش را کرد اولین جایی که پرتو انداخت، مدینه بود- یثرب آن روز- چون مجاهدت پیامبر و یاران او در مکه، به شدت مجاهدت مظلومانه ای بود؛ نام خدا را می آوردند، به توحید و به تعقل دعوت می کردند و در مقابل، کتک می خوردند، کشته می شدند، شکنجه می شدند. انواع و اقسام فشارها وارد می شد، در آخر هم قضیه شعب ابی طالب بود که جزو سخت ترین فشارها بر پیامبر و مسلمانان بود.


خوب، اینها پوشیده نمی ماند. البته آن روز مثل امروز، امکانات تبلیغاتی نبود، لیکن مکه، مرکز رفت و آمد قبایل گوناگون عرب بود. طائف، از یثرب و از... در ایام خاصی به مکه می آمدند و از قضایای مکه مطلع می شدند و حقیقت، این گونه است. سخن حق، بخصوص اگر با مظلومیت همراه باشد، کار خودش را می کند؛ بالاخره در دل های مستعد، کارگر خواهد شد، بخصوص هنگامی که پیگیری از طرف اهل حق باشد- که بود؛ خود پیامبر، ستون مستحکمی بود در آن وسط ایستاد، بقیه مسلمانان هم خودشان را؛ به این ستون تکیه می دادند.


مسلمانان کتک هم می خوردند، شکنجه هم می شدند، ترس و لرز، محرومیت های گوناگون و بیرون کردن از خانه هم بود، محروم کردن از ارث برای بچه های اعیان و کتک خوردن به دست ارباب ها برای غلام ها و کنیزها هم بود؛ اما هر وقت روی هر کدامشان فشار می آمد، خودشان را به پیامبر تکیه می دادند و پیامبر اکرم با استقامت معنوی و با روح الهی، آنها را از آن سرچشمه تمام نشدنی که می توانست همه آفرینش رانیرو بدهد، نیرو می بخشید. این چند نفر- آن عده مسلمان هایی که اطراف پیامبر بودند- تغذیه می شدند، لذا همه می ایستادند.
این ایستادگی، کار خودش را کرد. اولین جایی که این اثر، منعکس شد، یثرب بود که منتهی شد به این که پیامبر را دعوت کردند؛ گفتند حالا که اهل مکه شما را قبول ندارند، به شهر ما «یثرب» بیایید. پیامبر قبول کرد.


البته با آنها عهد بست؛ گفت: من که یثرب آمدم، باید از من حمایت کنید، باید از من دفاع کنید- پیش بینی می کرد که حمله خواهد شد، جنگ خواهد شد- گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانواده ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوان ها ازاهل یثرب غالبا جوان بودند- ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم- مثل «سعدبن عباده» «سعدبن معاذ»- تبعیت کردند؛ پیامبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند- «یثرب» بود، «مدینه النبی» گذاشتند.


درست توجه کنید؛ این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو،چهره های درخشان، حادثه جدید و اول کار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. حتی بعضی از یهود هم که در مدینه ساکن بودند- با این که یهود در دوره های بعد، از همه معاندتر بودند- اول کار تحت تأثیر قرار گرفتند؛ یعنی نفس آمدن پیامبر با آن حالت بخصوص- که هنگام آمدن هم قریش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان کردند، عده ای را در بین راه محاصره کردند و هرچه کردند، بیشتر به مقبولیت ورود پیامبر به مدینه کمک می کرد.
خوب، پس اول کار، همه این نوع ایمانی آوردند؛ گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانواده ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم- مثل «سعد بن عباده»، «سعدبن معاذ»- تبعیت کردند؛ پیغمبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند، «یثرب» بود، «مدینه النبی» گذاشتند.


خوب، پس اول کار، همه یک نوع ایمانی آوردند؛ مگر تعداد خیلی معدودی که شاید همان اول کار هم ایمان نیاوردند. لیکن اولا ایمان همه آنهایی که ایمان آوردند، قوی نبود. این ایمان مثل بذری در دل توده و عامه مردم افتاد- انسانهای سالم، انسانهای بی غل و غش، انسانهای بی طمع و بی غرض و مرض- روزبه روز بیشتر رشد کرد و مستحکمتر شد.


این بذر ایمان در انسانهایی که در قلبهایشان مرض و غرض بود- خودخواه، هواپرست و لاابالی بودند، انسانهایی بودند که به فکر هیچ چیز غیر از خودشان نبودند- پا نگرفت؛ بود، اما ضعیف بود، عمقی هم پیدا نکرد. ارتباط با دشمنان سرسخت عمیق اسلام هم که ایده باشند، نگذاشت این ایمان در آنها مستحکم بشود.


البته آنها تعداد زیادی نبودند، عده کمی بودند. این عده ای که عرض می کنم، آن ایمان را در باطن از دست دادند از اول هم ایمان نیاورده بودند، ولی جرأت هم نمی کردند که این بی ایمانی خودشان را ابراز کنند. فضای شور و شوق مدینه، علاقه روزافزون مردم، آن جوانهای پرشور، آن ایمانهای بی شائبه و خالص، آن آیات روشن و منوری که هر روز از زبان مبارک پیامبر جاری می شد- به مردم می خواند- و قضایای روزبه روز پرهیجان، آن چنان فضای مدینه را قبضه کرده و در دست گرفته بود که آنها جرأت هم نمی کردند که اظهار مخالفت بکنند، پس «منافق» شدند؛ منافقین دسته اول، یعنی باطن بی ایمان این که می گوییم بی ایمان، منظور این است که یا اصلا ایمان نیاورده بودند، یا اگر آورده بودند، ایمان خیلی ضعیفی بود؛ اما ظاهر مؤمن علت دوری آنها از اسلام هم این بود که منافعشان به خطر افتاد.


یکی مثل «عبدالله بن ابی بن شلول»، کسی بود که اول کار ملتفت چیزی نبود، بعد که دید این آقا این جا آمده و از مردم پیمان گرفته است که باید از ]پیامبر[ او دفاع بکنند و گفتند: «ما جانمان فدای جان توست، خانواده ما فدای تو، زندگی ما فدای تو»، او رئیس آن جمعیت شد. خوب، پیغمبر آمد و حکومت تشکیل داد؛ امر و نهی می کند، قضاوت می کند، دستور می دهد، نظام جنگ و صلح را معین می کند، مرتب آیات قرآن و احکام به مردم می دهد، سهم مالی- مالیات- درست می کند و یک حکومت شده.
این آقا خودش را برای شخصی که بیاید و احترامی از او بکنند، آماده کرده بود؛ اما خودش را برای یک حاکم، آماده نکرده بود، لذا دشمن شد.

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/3/9:: 12:58 عصر     |     () نظر

 پشت پرده هجمه به آقا سید مجتبی خامنه ای

 سید مجتبی خامنه ایبه دنبال اعتراضات خیابانی پس از اعلام نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، نام برخی از شخصیت های دینی نیز مورد وهن معترضین به نتایج انتخابات واقع گردید. نوک پیکان این حملات ،  بیش از آن که متوجه کاندیدای منتخب باشد ، مقام معظم رهبری را نشانه رفته بود. به دنبال اعتراضات خیابانی پس از اعلام نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری که با دعوت از سوی کاندیداهای شکست خورده صورت گرفت شعارهایی بر سر زبان ها افتاد که گمانه هایی فراتر از یک بازی انتخاباتی را پیش روی ناظران ترسیم نمود . سیر این شعارها در یک دوره زمانی محدود ، بی پرده و صریح ، اصل ولایت فقیه و جمهوری اسلامی را نشانه گرفت.

متن کامل در ادامه مطلب

 

 

برخلاف یک دهه اخیر که در بین علمای دینی ، آیت الله مصباح یزدی پس از رو در رویی مستقیم با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بیشترین هجمه تخریبی را بر ضد شخصیت و افکار خویش شاهد بود در جریان فتنه هشتاد و هشت این رکورد ، متوجه شخصیت هایی همچون حضرات آیات جنتی و خزعلی گردید . نفر اول به خاطر جایگاه ویژه در شورای نگهبان و نفر دوم نیز در پی طرد فرزند فتنه جوی خویش بیشترین هجمه تبلیغات منفی در فضای مجازی و سطح خیابان ها را پس از مقام معظم رهبری به خود اختصاص دادند . در این بین به ناگاه نام دیگری بر سر زبان ها افتاد که پیشینه خاصی از وی در اذهان عموم وجود نداشت . سید مجتبی حسینی خامنه ای یکی از فرزندان مقام معظم رهبری بود که نامش در بین شعارهای اغتشاش گران ، توجه همه را به خود جلب نمود .

این در حالی است که وی هیچ گونه حضور محسوسی در عرصه سیاست نداشته و از پست و مقامی بهره مند نبوده است . جالب آن که اکثریت مطلق شعاردهندگان بر ضد سید مجتبی ، حتی هیچ گونه تصویری نیز از او ندیده بودند . دلیل هجمه سنگین به وی از سوی آشوبگران ، اتهامات اقتصادی و سیاسی نامبرده بیان گردید که هر یک از آنها در جای خود محل تأمل و بررسی است :
الف – اتهامات اقتصادی

بسیاری از مردم تا کنون این موضوع را شنیده اند که مقام معظم رهبری بر خلاف برخی شخصیت هایی که خود را تالی تلو ایشان می دانند فرزندان خویش را از هر نوع فعالیت اقتصادی بر حذر داشته اند . آیا این مسئله صحت ندارد ؟!
به طور مثال ، فرزندان ریاست مجمع تشخیص و ریاست مجلس خبرگان ، بیش از دو دهه است که انواع اتهامات اقتصادی و زد و بندهای تجاری را متوجه خود دیده اند . این اتهامات در مقیاسی کوچکتر ، فزندان رییس بازرسی بیت رهبری و ریاست تولیت آستان قدس را نیز بی نصیب نگذاشته است . گفتنی است تا به حال هیچ منبعی اصل فعالیت های اقتصادی آقازادگان مذکور را تکذیب نکرده است .

نام برخی از کارخانه ها و شرکت ها نیز در افواه عموم به اسم این افراد ثبت گردیده و به عنوان مصادیق نفوذ و گستره خیزش های اقتصادی آنان بیان می گردد . با کشف تقلب ! در انتخابات سال هشتاد و هشت ، فعالیت ها و حتی مفاسد اقتصادی سید مجتبی خامنه ای نیز به یک باره کشف گردید و بر سر زبان ها افتاد . برای اثبات این اتهامات ، دو مصداق بیشتر از همه مطرح شد . یکی امتیاز خطوط ایرانسل بود . این اتهام در حالی طرح گردید که پس از راه اندازی خط ایرانسل در دوران حاکمیت اصلاحات ، در بین مردم این طور شایع شد که یکی از فرزندان مهدی کروبی به عنوان سهامدار اصلی این شرکت مشغول به فعالیت می باشد .

با روی کار آمدن دولت نهم ، دعواهای حقوقی بین وزارت ارتباطات با این شرکت نیز همواره در همین راستا تلقی می گردید . در جریان فتنه اخیر نیز استفاده گسترده آشوب طلبان از هزاران سیم کارت ارتباطی بی نام و نشان این شرکت برای دامن زدن به اغتشاشات ، نام ایرانسل را در ردیف متهمان کودتای مخملی قرار داد . به منظور احترام به صاحبان این شرکت لازم می دانم توضیح دهم که هیچ اتهام اقتصادی یا سیاسی درباره ایرانسل تا کنون به اثبات نرسیده است .
اما اتهام دوم مفاسد اقتصادی سید مجتبی خامنه ای ، فروش نفت قاچاق به خانواده سلطنتی انگلستان بود . عظمت این اتهام دهان پرکن ، توجه بسیاری را به خود جلب نمود . این روابط پر مفسده نیز از فردای اثبات تقلب ! در انتخابات در فضای مجازی با آب و تاب روایت گردید . گذشته از منبع این خبر که در جای خود مورد بررسی قرار می گیرد ، بسیاری از تحلیل گران بر این نکته اتفاق نظر داشتند با آن شناختی که از عمق خصومت دشمنان مقام معظم رهبری وجود دارد اگر کوچکترین مدرکی در اثبات این نوع دعاوی در دست مدعیان بود امروز در کوره دهات های این مرز و بوم نیز می شد نسخه ای از آن را پیدا نمود ! با وجود تمام این اتهامات این تنها غلامعلی حداد عادل بود که پس از گذشت یک سال در مصاحبه ای با نشریه پرتیراژ ! پاسدار اسلام ، به دفاع از ساده زیستی و مناعت طبع سید مجتبی خامنه ای پرداخت .

ب – اتهامات سیاسی
نام سید مجتی خامنه ای را اول بار مهدی کروبی در جریان انتخابات نهم ریاست جمهوری در عرصه سیاسی کشور مطرح نمود . وی در نامه ای خطاب به مقام معظم رهبری این گونه نوشت :

" به‌رغم شفافیت مواضع جنابعالی، اخباری مبنی بر حمایت فرزند محترم شما - آقا سید مجتبی - از یکی از کاندیداها منتشر شد. پس از آن هم شنیدم که یکی از بزرگان به جنابعالی گفته‌اند که "آقازاده حضرتعالی از فلان شخص حمایت می‌کند" و شما فرموده‌اید‌ "ایشان آقا است نه آقازاده" و به هر حال مشخص شد که آن حمایت‌ها نظر شخصی آقا مجتبی بوده است.
در عین حال کماکان خبرهایی در مورد فعالیت ایشان به نفع یکی از کاندیداها - که سه روز قبل از انتخابات ناگهان ستاره بخت او افول کرد و عنایت‌ها به طرف فرد دیگر سرازیر شد - و حتی رفت و آمد به ستاد انتخاباتی آن کاندیدا منتشر شد. حضرتعالی به خوبی واقف هستید که دخالت‌های نسنجیده اطرافیان برخی از مقامات روحانی و سیاسی در سال‌های گذشته تبعات منفی فراوانی برای کشور و نظام داشته است و لذا اینجانب از سر اخلاص، احترام و دلسوزی از جنابعالی تقاضا می‌کنم اجازه ندهید تجربه دیگری به تجربه‌های تلخ گذشته اضافه شود.چون جنابعالی جانشین امامی هستید که وقتی در یک حادثه عده‌ای مدعی شدند مرحوم آیت‌الله حاج آقا مصطفی خمینی باعث ‌ایجاد محدودیت‌هایی برای ارتباط مردم با امام شده است، به‌رغم جایگاه فکری و فقهی آن مرحوم دستور داد که "‌ایشان در کارهایی که مربوط به من است دخالت نکند".

به رغم نگارش چنین نامه ای تا چهار سال بعد ، آن هم پس از اعلام نتایج انتخابات دهم ، بحثی به آن شکل درباره فعالیت های سیاسی سید مجتبی در محافل عمومی مطرح نگردید . روند حوادث ، البته واهی بودن توهمات کروبی در حصر اطلاعاتی مقام معظم رهبری به دلیل یکنواختی محیط پیرامونی ایشان را به اثبات رسانید . بر فرض صحت خبر حضور و فعالیت سید مجتبی خامنه ای در ستاد یکی از کاندیداها _ که هیچ گونه تصویر یا گزارشی از آن تاکنون منعکس نشده است – صرف وجود نظر شخصی برای فرزندان یک شخصیت سیاسی عیب به حساب نیامده و خلاف قانون تلقی نمی شود مانند آن چه که درباره حمایت سید احمد و بیت امام از بنی صدر و میرحسین موسوی نقل می شود .

اما اثبات عدم یک نواختی نگرش سیاسی در بیت مقام معظم رهبری کار چندان دشواری نیست . گذشته از کانال های متعدد خبری معظم له نگاهی به حمایت ها و روابط آشکار و پنهان و گاه مشکوک با کاندیدایی فتنه گر از سوی بسیاری از اطرافیان ایشان ، همچون حجج اسلام ناطق ، حجازی ، نواب ، ربانی ، اعرافی و مجموعه بحث برانگیز وی و . . . وجود عناصر وابسته به طیف قالیباف در بیت رهبری که به دلیل توصیف وی به عنوان هاشمی کوچک ! توسط حاج منصور ارضی ، دو سال مانع از مداحی او در محدوده بیت گردیدند و از همه جالب تر دست درازی برای علنی ساختن نامه محرمانه آقا به احمدی نژاد در خصوص تغییر اسفندیار مشایی از پست معاون اولی – که سکوت اهالی سیاست ، ثابت ساخت افشاگری تنها بر ضد خاندان هاشمی کاری ناصواب است ! - و . . .

مثال هایی اندک است که نشان می دهد آن طور که بهانه جویان دامن می زنند بیت مقام معظم رهبری بر وفق نگرش های جناحی اداره نمی شود .

با آغاز شورش های خیابانی حامیان کودتا ، موارد دیگری نیز بر ضد سید مجتبی خامنه ای در سطح فضای مجازی مطرح گردید مانند دستور برخورد با اوباش توسط او و . . . که نیازی به بحث و بررسی آن به چشم نمی خورد . نکته این جاست که به رغم طرح اتهامات اقتصادی و سیاسی بر ضد ایشان ، شعار خاصی بر سر زبان پیاده نظام فتنه تکرار شد که وجود پشتوانه خاص و تحلیل استراتژیک پشت این نوع ماجراها را دور از باور نمی سازد . شعار این بود : مجتبی بمیری رهبریو نبینی !( از ساحت این سلاله زهرا به خاطر ضرورت های اجتناب ناپذیر در تحلیل های تاریخی عذر می طلبم ). این شعار نشان می دهد که دعوای با سید مجتبی چیزی فراتر از دخالت های انتخاباتی و فعالیت های اقتصادی است . به راستی مگر کسی گفته بود قرار است سید مجتبی جانشین رهبری معظم باشد ؟ کیست که نداند انتخاب رهبری بر عهده مجلس خبرگان است ؟ چگونه ممکن است بحثی در محافل خاص سیاسی نظام درباره رهبری آینده به صورت محرمانه صورت گرفته باشد و درست پس از ایجاد فضای آشوب ، بدون ذکر هیچ منبعی افشا شود ؟
این که دلیل تخریب شخصیت سید مجتبی چیست می شود احتمالات متعددی را طرح کرد . مثلاً :
- حسودی بعضی بزرگان که چرا فقط فرزندان آنها باید متهم به مفاسد اقتصادی و مورد لعن و نفرین ملت باشند !
- فقدان دلیل کافی برای اثبات تقلب در انتخابات
- بهانه قراردادن وی برای ایجاد اتهام و انتقام گیری از مقام معظم رهبری
- تأثیر روانی اتهام زنی به اشخاصی که زوایای شخصیتی شان کمتر مورد شناخت عمومی قرار دارد
- احتمال قریب به یقین توطئه گران به محاصره و فتح خیابان پاستور به سبک انقلابات مخملی و نگرانی از برافراشته ماندن پرچم ولایت توسط خاندان رهبری
- شناخت تحلیل گران دشمن از عدم وجود شرایط کافی یا اقبال عمومی نسبت به شخصیت های مذهبی دیگر برای احراز مقام رهبری
- و . . . .

نباید از خاطر برد که بسیاری از طلاب حوزه علمیه قم بارها فرزندان مقام معظم رهبری را دیده اند که بر خلاف نوه حضرت امام بدون هیچ تشریفاتی ، البته گاه با یک یا دو محافظ در سطح فیضیه یا دیگر مدارس علمیه شهر مقدس قم به درس و بحث و تدریس مشغول هستند و به سادگی و با فروتنی در بین مردم به رفت و آمد می پردازند . طلاب گرانقدر که هر یک متعلق به یکی از مناطق دور و نزدیک این کشور هستند همچون رسانه ای فراگیر ، مشاهدات خدشه ناپذیر خود را به گوش اقوام و دوستان و مریدان خویش در همه نقاط ایران رسانده اند . اما جالب تر از همه آن چه که گفته شد این است که مجموعه تحقیقات نگارنده ، سرچشمه تمام اتهامات عجیب و غریبی که به سید مجتبی خامنه ای نسبت داده شده است را تنها در یک نشریه خلاصه می داند . هزاران سطر از مطالبی که در حمله به سید مجتبی منتشر شده فقط به یک منبع استناد نموده اند . واقعیت آن است که تنها نشریه گاردین وابسته به دولت خبیث انگلیس بود که ده ها اتهام را با تکیه بر منابع موثق اما ناشناس ! بر ضد وی مطرح ساخت و خود مورد استناد صدها سایت و نشریه و رسانه دیگر قرار گرفت . اطلاعات مندرج در نشریه گاردین درباره میزان تحصیلات ، نام اساتید ، نوع فعالیت ها ، دوستان و زیر دستان ! و . . . سید مجتبی خامنه ای به قدری ضعیف است که نیاز به رد و پاسخ گویی نداشته و نشان از شتاب زدگی نویسنده آن برای القای اتهامات مورد نظر دارد . اتهام فاقد سند مفاسد اقتصادی در باره روابط تجاری خانواده خامنه ای با خاندان سلطنتی انگلیس در حالی صورت می گیرد که وابستگی مدیران نشریه انگلیسی گاردین به هیئت حاکمه این کشور بر هیچ یک از مطلعین عرصه رسانه مخفی نمی باشد . آنها البته خود بهتر از هر کسی از میزان نفرت جامعه ایرانی نسبت به استعمارگر پیر با خبر هستند . به بندی از این مطالب توجه کنید :

"علی انصاری، تحلیل‌گر ایران در دانشگاه سنت‌اندروز انگلیس، به گاردین گفته است: «اخیرا صحبت این بوده است که تمام این مسائل به مجتبی و جانشین شدن او مربوط است». آقای انصاری می‌گوید: «او احتمالا در پی آن است که این مقام را در درازمدت برای خود به دست آورد و حفظ کند».
خبر تکمیلی: خبر مسدود شدن یک میلیارد و ??? میلیون دلار از دارا یی‌های ایران در بریتانیا تا حدی در میان خبرهای داغ این روز‌ها توجه زیادی به آن نشد، حال آن چه در زیر میخوانید پشت پرده این خبر و علت اصلی‌ عصبانیت آیت الله خامنه‌ای از دولت انگلیس و احضار سفیر ایران به وزارت خارجه دولت بریتانیا می‌باشد. حساب بانکی‌ به نام مجتبی خامنه‌ای پسر رهبر انقلاب ، در یکی‌ از بانک‌های لندن به مبلغ یک میلیارد و ششصد میلیون دلار وجود داشت که با پیگیر‌یهای تعدادی از ایرانیان و فشار اتحادیه اروپا به دولت انگلیس توقیف شد.دولت انگلیس بخاطر روابط اقتصادی با خانواده خامنه‌ای تمایل به توقیف این پول را نداشت که عده ای موفق شدند با اقدام‌های قانونی کار را روز ?? خرداد به اتمام برسانند. این پول هم اکنون به نام ملت ایران بلوکه شده است.گفتنیست تلاشها برای توقیف کل این پولها که توسط فروش نفت و دریافت حق کمیسیون به دست آمده است ادامه دارد و در حال پیگیری است."

باز هم جای این پرسش باقی است که چرا همه این مفاسد اقتصادی و سیاسی ! بلافاصله پس از اعلام نتیجه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری به یک باره کشف و اعلام گردید و در همه این سال ها که اتهاماتی متوجه فرزندان برخی از سران بود – که نمونه ای از آنها در مناظره معروف انتخاباتی با ارائه اسناد ، مورد تأیید قرار گرفت – کسی کار به کار فرزندان مقام معظم رهبری نداشته است ؟ آن چه که می شود به عنوان آموزه ای از تدبیر دشمن در نظر گرفت و آن را به مثابه مصداقی از تعرف الاشیا باضدادها دانست و اثباتی بر مثال عدو شود سبب خیر . . . این است که بی تردید آقا سید مجتبی خامنه ای ورای غفلت و ظاهربینی ما ، به انگشت اشاره دشمن که ناخواسته در مسیر اراده ذات احدیت بالا رفت ، گنجینه ای از ذخایر پنهان الهی است که وجود مبارکش اسباب دل خوشی و اطمینان قلب عاشقان و فدائیان اسلام انقلابی و سربازان آخرالزمانی اباعبدالله علیه السلام خواهد بود.

سید حمید مشتاقی نیا

منبع : سایت عماریون


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/3/7:: 2:17 عصر     |     () نظر

دوستان چندیست که از خود و عقایدم سخن به میان در نیاورده ام و به برداشت از مطالب دیگر

 

دوستان قناعت جسته ام ولی لازم دیدم در این ایام سخنی با شما بگویم وآن هم راجع به ولایت فقیه

  

است  می دانم و می دانید که شخصی که نام امامت و ولایت را توشه راه خود کرده نه به

 

 

گفته مردم بلکه به طریق یقین در جلب اعمال و کردار و رفتار و طریقی که این انسان موحد در

 

بیش گرفته است باز می گردد اینکه بعضی برخی القاب را به برخی از افراد می گذارند نمی

 

تواند یک توجیه روزآمد و قابل وثوقی از مرجعی باشد که رکن خود را از مصابح دیگران اخذ می

 

نماید. آری بی شک ولایت  یک نام و مرتبت بلندی است که هرکس لایقش نیست و تنها

 

مجاهدین و مقربین و باتقواترین فرد یک عصر را شامل می شود که از همه جهات و روایات

 

ایشان منتخب عام به معنای حقیقی آن گردند. آری اگر امروز با جرات تمام فریاد میزنیم که سید

 

علی حسینی خامنه ای(جانم به فدایش)امام حی حاذق عارف و عالم و مصلح عصر می باشند

 

و نایب برحق امام عصر  عج در این عصر می باشند و طریق ایشان باید گفت که در تاریخ و زمان

 

به همه گان شناسانده شده است که ایشان دارای این مکاتب و ارزشها هستند و گواه ما

 

سخنان عالمان و مردمی است که با همه وجود و توان و معرفت خود این فرزند زهرا را شناخته

 

و درک نموده اند و با تمام باورهایشان در کنار ایشان ایستاده اند و به جرات می گویم که خیل

 

عظیمی حاظر به فدای جانشان برای اطاعت و زنده نگاه داشتن آرمانهای این امام مصلح که

 

امروز خیل عظیمی از مسلمان و متقیان ادیان الهی در سرتا سر جهان را در بر می گیرد که

 

ایشان را به عنوان یک ولی و امامی دارای صلاحیت برای اداره جهان عدالت خواه کنونی می

 

شناسند. آری ما بسیار خوشبخت هستیم که رهبری داریم که خصایص و آرمانهایش جهانی و

 

الهی گشته و همه گان به این زمامداری معترف هستند آری باید ولایت را با محک دل شناخت

 

و شناساند آری باید عاشق بود و از آرمانهایی سخن به میان آورد که رنگ و بوی ولایت از آن

 

مشمعز می شود با ید عاشق بود و عاشق مرد تا به شاید نامی در این جهان و آن جهان

 

کسب نمود. امام خامنه ای یک ولی و امیر لایق در اداره حکومت اسلامی می باشند که برکات

 

حضور ایشان کافیست به بیشرفت های کنونی کشور و جهان اسلام سخن بگوییم که همه دنیا

 

شاهد و گویای این حقیقتند که ایشانصلاحیت و سلابت لازم برای زمامداری جامعه اسلامی را

 

دارا هستند و امروز این ولایت خواهی را در انقلاب های کنونی عربی شاهد هستیم و شوق

 

ولایت خواهی آنها را و درخواست داشتن حکومت اسلامی را برشماریم که بی شک با الهام و

 

تصویر برداری از حکومت اسلامی و ولایی ایران می باشد آری در این سه دهه اخیر ما به دنیا

 

ثابت کردیم که ما شیعیان بیرو ولایت امام مصلح سید علی خامنه ای (جانم به فدایش)می

 

توانیم به آن دانسته های بنهان از ما که همواره با القاءاین تصویر در میان کشورهای زیر سلطه

 

روشن و نهان غربی و امریکایی و اسرائیلی خواسته اند مارا جهان سومی یاد کنند و ما را به

 

سلطه بذیری مجاب فرمایند نشان دهیم که ماهم می توانیم آری ما می توانیم با استقلال و

 

باور توانایی های درونی خود کشورهای اسلامی را به اوج منزلت برسانیم که بی شک این

 

خود باوری و تتوانایی در اداره و بیشبرد منافع و تکنولوژی ها باید از طریق یک مدیریت قدرتمند و

 

خود باور و یک رهبر با لیاقت اداره شود که در این چند دهه اخیر تاریخ نشان داده است که ایران

 

اسلامی و دگر دول استقلال طلب وبیرو ولایت فقیه امام مصلح سید علی حسینی خامنه ای

 

(دام ظله العالی)توانایی هدایت و رهنمود مسلمین را برای رسیدن به قله های افتخار دارا

 

هستند و به جرات می گویم که جهان کنونی خواهد دید که ولاییون مطیع امام مصلح حضرت

 

امام مصلح سید علی خامنه ای چگونه خواهند توانست که این قله های افتخار را کسب

 

خواهند کرد و جهان را برای ظهور مهدی موعود عج آماده خواهند کرد ما با توکل به خدا و با

 

بشتوانه ولایت فقیه به دنیا ثابت خواهیم کرد که در تصاحب ارزش ها و فنون و علوم هیچ از آنها

 

کمتر نداریم و بلکه به موقعش برتریهایی از آنان در خود نظاره کرده ایم تنها جیزی که ما برای

 

این خودکفایی لازم داریم ذره ای خود باوری و اطاعت از ولایت فقیه است  که انشاء الله به حول

 

و قوت الهی حفظ خواهیم نمود با ولایت باشید تا به دین و اسلام و مسلمین ضربه ای وارد

 

نشود این است شعار ما سربازان ولایی سید علی حسینی خامنه ای دام ظله العالی التماس دعا 

 

کیوان گیتی نژاد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/31:: 2:15 عصر     |     () نظر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/31:: 1:34 عصر     |     () نظر

زندگی رهبر معظم انقلاب به روایت حیدر رحیم پور ازغدی


شبکه ایران: حیدر رحیم پور ازغدی از مبارزین قدیمی مشهد است که دوستی دیرینه ای با آیت الله خامنه ای دارد. آنچه در ادامه می خوانید روایت رحیم پور ازغدی از زندگی رهبر انقلاب اسلامی که جذابیت فراوانی دارد. عدم ویرایش متن نیز به دلیل نزدیکی به گفتار و جذابیت های روایت حیدر رحیم پور ازغدی است.

 

 درباره نحوه آشنایی خود با رهبر معظم انقلاب و خاطرات مربوط به مبارزات پیش از انقلاب و نقش آیت الله خامنه ای در پیشبرد انقلاب توضیح دهید.

درباره شناخت من از آقا، من هفت سال از آقا بزرگترم. محمدرضا حکیمی هم شش سال یا پنج سال. این داستانش اینه که یک روزی بعد از کودتای بیست و هشت مرداد ما همه عصبانی که خدایا چی میشه توی مدرسه بودیم. در مشهد روحانیت خط اول نهضت نفت را برعهده داشت. حکیمی هفده هجده ساله بود و من بیست ساله. می گفتیم هر صد سال یک نابغه میاد. جنگ داشتیم که نابغه آینده من هستم یا او؟ او ادبیاتش خیلی خوب بود، ادبیات عربش، من هم سوادم در ادبیات خوب بود ولی ادبیات او بهتر بود. به همین خاطر او می گفت که نابغه آینده من هستم. بنده هم به خاطر کتاب های زیاد بخصوص کتاب های حوزوی که خوانده بودم می گفتم من هستم. یک مرتبه دیدیم یک نوجوان دوازده سیزده ساله از جلوی ما رد شد که به تمام معنا آخوند بود. یعنی نعلین و کفش آخوندی و عبا و عمامه، به تمام معنا. یک الفیه در دستش است و دارد می خواند و الفیه را حفظ می کند و ما بطاعت و الف قد جمع یبصر فیالجت... به یکباره حکیمی گفت (آن نابغه) این است، نه تویی و نه من! بعد ما دیگر ایشان را ندیدیم.

نمیدانم از چه سنی از مشهد برای تحصیلش به قم و تهران رفت. هنوز هم نمی دانم. حالا در مورد اینکه رسائل و مکاسبش را نزد آقا مجتبی خوانده بود یا نزد آیت الله میلانی خوانده بود یا نه نمی دانم. می دانم که در سال 42، یعنی زمانی که بیست و چهار ساله بود به نمایندگی از طرف امام آمد که با علمای مشهد پیرامون مذاکرات درباره ماجراهای سیاسی تماس بگیرد. من ده یازده سال بود که ایشان را ندیده بودم. ما دیدیم که یک طلبه خیلی خوش تیپ و جاافتاده، با علما تماس می گیرد. یعنی با افراد مثل آشیخ حسین و استاد ما آقا مجتبی، با آیت الله میلانی تماس می گیرد و بعداً یکی از اشخاصی که در هماهنگی انقلاب در مشهد و روحانیت مشهد با امام نقش مهمی داشت، ایشان بودند.

این حرف ها را کسی نمی داند و من هم به هیچ کس نگفته ام. این مسائل گذشت و آقا صد در صد به چهره ای سیاسی تبدیل شد. بگیر و ببندها، زندان، تبعید و... ادامه داشت. در همان زمان در مشهد، او و هاشمی نژاد و طبسی را گرفتند. آقای طبسی فردی بسیار متدین و خوب بود ولی در آن زمان، سیاسی نبود. هاشمی نژاد هم پیش از جریان انقلاب، کارهای فرهنگی عام المنفعه می کرد. این سه نفر زندان رفتند. وقتی که از زندان آمد... ما دیگه کم کم رفیق شده بودیم. از سال تقریباً 35 ما دیگر رفیق شده بودیم در کانون نشر حقایق علی شریعتی با شخصیت های سیاسی درجه یک رفیق شده بودیم و آقای خامنه ای هم دقیقاً در جمع ما بود. در صورتی که فاصله سنی بود، فاصله کاری بود، ما زمان نهضت نفت از شخصیت ها بودیم، در حالی که ایشان در آن زمان ده دوازده ساله بودند. یادم می آید وقتی نواب به مشهد آمد و میهمان مهدیه بود ایشان هم می آمدند و هر جا نواب می رفت کاملاً محور در او بودند که چه می گوید و چه کار می کند. بعد وقتی در سال 42 به زندان رفت با آقایان طبسی وهاشمی نژاد در یک بند بودند. وقتی برگشت من گفتم که اینها خیلی در فاز سیاست نیستند گفت در زندان هر دو نفرشان را ساختم. دیگر بعد از آن بینی وبین الله کاملاً قرص و محکم در صحنه حاضر بودند بطوری که تا سال 57، طبسی و هاشمی نژاد و آقا و بنده از شخصیت های انقلاب بودیم و من از سال 42 تا 57 شب نامه نویس بودم و بسیار خوب کار می کردیم و شب نامه اول به اصفهان می رفت و در آنجا ماشین می شد و منتشر می شد و بعد در ایران پخش می شد و دو ماه بعد یکی از آنها را به خانه خود ما می انداختند.

بعد آقا زندان های کوتاه مدت و بلندمدت و تبعید و... را تجربه کردند و کم کم طوری شد که تقریباً اکثریت انقلابیون و جوان های ایران ایشان را می شناختند. این را فراموش نمی کنم که به شهرهای مختلف می رفت و به هر شهری که می رفت به خانه آخوند بزرگ آن شهر یا امام جمعه آن شهر می رفت حالا آن امام جمعه با هر عقیده ای بود انقلابی یا غیر آن با بزرگان به خانه او می رفت و گپ می زدند و گفت وگو می کردند و برایش منبر درست می کردند و وقتی برمی گشت، می گفت که یک پایگاه در آنجا درست کردم و ایشان همین طور به هر جایی که می رفت پایگاه ایجاد میکرد.

چون من از نزدیک شاهد بودم اینها را می دانم والا کس دیگری نبوده و نمی داند. ما می دیدیم که یک پایگاه خوب درست کرده و خدا شاهد است که تا قبل از رهبری ایشان در ایران هیچ کس به اندازه آقای خامنه ای در سراسر ایران دوست و آشنا و شناس نداشت. هیچ احدی در ایران... هر جا که می رفت اهالی آنجا را به اسم می شناخت و با آنها حال و احوال پرسی می کرد. تا سال های اخیر که نزدیک به انقلاب بود و ایشان شخصیت مبرزی بودند. یادم می آید که در اوایل سال 56 بود که ایشان را گرفتند و به ایرانشهر تبعید کردند. ما چهار پنج نفر بودیم که تصمیم گرفتیم به دیدن کسانی که تبعیدی هستند برویم و هدف اصلی مان هم آقا بود. این چهار پنج نفر، همه صاحب نظر بودند. آقای سرشدار رحمت الله علیه بود، قدسی بود که شخصیتی علمی فرهنگی بود آقای امیرپور بود، یک فرد دیگری بود که حالا روشنفکر شده، روشنفکر یعنی تاریک فکر. ابراهیم خدادادیان. پنج نفری به آنجا رفتیم. در راه وقتی این افراد تبعیدی را می دیدیم پول برده بودیم، گفتیم این بچه ها محتاج نباشند. اول از همه پیش آقا رفتیم. قبل از اینکه برویم این طور تصور می کردم که ایشان در آنجا گرفتاری دارد.

خانمم تمام طلاهایش را جمع کرد. تحویل داد به سرشدار گفت بده به آقای خامنه ای. وقتی رفتم آنجا و پول را هم بردم آقا خندید. گفت هر چه پول لازم دارید هر کمکی می خواهید برایتان انجام بدهم. گفت مردم اینجا با من هستند. به همین زودی یک جوری رفیق شده بود یک جوری خودمانی شده بود که تمام مردم با او بودند. رفیق شهر شده بود؛ یعنی افرادی که می آمدند و جوان هایی که می آمدند مثل این بود که ده سال است با او رفیقند. یک جوری که تصور نمی کنید. بعد گفت آقاجان هر چی می خواهید به شما بدهم. شما بروید به خلخالی و معادی خواه و شیخ علی تهرانی و... که در جاهای دیگر تبعید بودند بدهید. آقای خامنه ای گفت برو به آنها بده، من نمی خواهم. طلاها را هم به صندوق مشهد بده که دست رضازاده بود. همه این مسائل را که دیدیم در راه که می رفتیم گفتم بچه ها بیایید رأی مخفی بگیریم ببینیم چه کسی از ما شایسته تر است! هر شش نفرمان به آقای خامنه ای رأی دادیم. در صورتی که آقای خامنه ای در آن زمان هم جوانتر بودند و هم عکس العمل خارجیش آنطور نبود. خلخالی را شما یک چیزی می شنوید چه کار می کرد، شیخ علی تهرانی در مشهد غوغا می کرد، هر شش نفرمان گفتیم که بعد از امام شایسته ترین فرد ایشان است. رأی مخفی هم داده بودیم. برای چه؟ برای اینکه وقتی آدم نگاه می کرد می دید که بینی و بین الله، به قول قدسی، این چیز دیگری است.

درباره دوران پس از پیروزی انقلاب و فعالیت های آیت الله خامنه ای در آن دوران بفرمایید.

تا زمانی که انقلاب پیروز شد. بعد از پیروزی انقلاب، من اصلاً گریه ام می گیرد از آنچه ایشان کشید. چپ و راست، پشت پرده با ایشان مبارزه می کردند، لیبرال ها هم مبارزه می کردند، همه شان دشمن درجه یکش بودند. دقیقاً شرایطش مانند امیرالمومنین(ع) بود. قاسطین و مارقین و ناکثین با او مقابله می کردند. ولی خب امام به صورت غیرمستقیم هوایش را داشت. ایشان را به عنوان نماینده خودش در ارتش گذاشت و بعد هم مسئولیت فرماندهی قوا را به ایشان داد.

یک روزی من در تهران بودم. آقا همیشه جبهه بود. من در تهران بودم؛ گفتند آقای خامنه ای از جبهه آمده و نماز جمعه را ایشان می خواند. دیر به نماز جمعه رسیدم. گفتند رفته دبیرستان علوی. رفتم آنجا. آن کسی که آنجا بود مرا شناخت و گفت که آقا دستور دادند که حتی اگر از دفتر امام زنگ زدند تا چهار بعدازظهر، بگویید امکان ندارد بیاید. من سه شبانه روز است که چهارپنج ساعت بیشتر نخوابیده ام. یک دفعه گفت که حیدر آقا را بگویید بیاید داخل. گفتم آقا شما می خواهید بخوابید. گفت نه، خوابم نمی برد. نشسته بود دیدم واقعاً لاغر و نحیف شده است. تا که مرا دید شروع کرد گریه کردن. گفت حیدر آقا! بنی صدر بسیاری از بچه های لانه جاسوسی را کشت. آن جریان هویزه و شهید علم الهدی را می دانید که؟ جریان را تعریف کرد و زار زار گریه کرد. شدیداً گریه می کرد و میگفت بچه ها را کشت! بچهه ا را کشت به همین راحتی. بعد هم گفت خیلی کار خوبی کردی آمدی، دلم پر بود و خوابم هم نمی برد.

دیگر ما دو سه ساعتی با هم بودیم بعد من گفتم آرام گرفتید استراحت کنید ولی در آن شب خیلی ناراحت بود. بعد از یک جهت، آخوندهای سنتی، مرتجعین، هر چه اسمش را بگذارید، اینها آقای خامنه ای را رد می کردند. از یک طرف مجاهدین خلق و مارکسیست ها و از یک طرف هم لیبرال ها و شکست خورده های نهضت، دشمن درجه یکشان را ایشان می دانستند. تا بالاخره ترور ایشان اتفاق افتاد. بعد از ترور من چند روز بعد به دیدنشان رفتم و خیلی ناراحت شدم. پرسیدم که دستتان چطور است؟ گفت یک آرزو داشتم که موجه بود این را قطع کنم از بس که درد می گیرد ولی نمی شود شخصیت رئیس جمهور دستش را قطع کنند، با یک دست بیاید نمی شود؛ باید ظاهرش را داشته باشد اما خیلی درد می کشد.

برگردیم به مدیریتها و ریاست های ایشان. هر کجا و با هر کسی که برخورد داشت، چه موافق و چه مخالف، اندکی که می گذشت اگر از اشقیا بود رام می شد و کینه اش بیشتر میشد اگر انسان معمولی بود تسلیم می شد. در مورد ریاست جمهوری ایشان هم که می دانید جریان آنچه بود؟ امام به هیچ کس از روحانیون شغل نمی داد. فقط راشد را گذاشته بود در وزارت ارشاد. ولی شغل نمی داد. در امور اجرایی روحانی به کار نمی گرفت و در وکلای مجلس هم آزاد گذاشته بود که خود مردم هر که را خواستند انتخاب کنند. بعد وقتی که آقا ترور شد امام گفت که در ریاست جمهوری نامزد شود.

پس از رحلت حضرت امام(ره) و در دوران رهبری ایشان چه وقایعی رخ داد؟ نحوه مدیریت و برخورد ایشان در وقایع مختلف چگونه بود؟

تا اینکه دوران رحلت امام و ولایت ایشان شد. بعد از ولایتش من خدمت ایشان رسیدم، به حال گریه می گفت که من نمی دانم! مگر خود خدا تأیید کند که من بار خمینی را بکشم. مگر خود خدا تأیید کند. گفت وقتی مرا کاندید کردند، یک نفر و آن هم خود من در مخالفت صحبت کردم بقیه موافق، صحبت کردند. من اعلام کردم که من رأی نداده ام ها! من رأی ندادم و موافق هم نیستم اما اگر تحمیل شود دیگر چاره ندارم. وقتی ولی فقیه شدند، حالا شعور سیاسی را ببینید، آقای خامنه ای در عین کارهای سیاسی، هم سطح درجه یک درس می دادند و هم کفایه درس می دادند و هم مطالعات خوبی داشتند. به نظرم قرآن و نهج البلاغه را یا حفظ هستند، یکی را کامل و آن دیگری را به صورت نیمه. در روایات هم بسیار بسیار کار کرده اند. بسیار زیاد. وقتی ولی فقیه شدند برخی شروع به کنایه زدن کردند که ای بابا! مراجعی مثل خویی، مثل بروجردی و... داشتیم حالا اوضاع به کجا کشیده؟! ایشان تحمل کردند و بلافاصله یعنی چند روز بعد یک حوزه کامل درست کردند از شاگردان چهار نفر از مراجع بزرگ، بروجردی، حکیم، امام و خویی. شاگردان این آقایان را جمع کردند. همان وقت شروع به بحث کردند. ایشان یک مسئله را عنوان می کنند آنها رد می کنند یا یک نفر بین آنها رد می کند. در طول این بیست سال این کار را رها نکرد و بطور رسمی ادامه دادند. کار به جایی کشید که پارسال یک نفر از آقای مصباح پرسیده بود که آقا ما به چه کسی مراجعه کنیم؟ بعد ایشان می فرمایند از نظر من، اعلم بر همه آقای خامنه ای است. آقای مصباح برای خودش عالمی است؛ محقق هم هست؛ می گوید از نظر من ایشان اعلم است. آقای جوادی آملی به خود من می گفت: «شما از کسانی هستید که بسیار تند می نویسید. یادتان باشد که خط قرمز آقای خامنه ای است. گفتم: باباجان! شما چهار روز است که آقای خامنه ای را می شناسید و من چهل سال است که ایشان را می شناسم. (همراه با خنده) شما اگر یکی یکی بپرسید همین را می گویند. حالا من خودم سطح تحصیلاتم بالاست، خارج را سه چهار سال خوانده ام و خوب هم درس خوانده ام. خودم خدا شاهد است آقای خامنه ای را به معنای حوزوی اعلم می دانم نه به معنای سیاسی. بهآن معنا که از هجده سالگی، از بیست و دوسالگی، بیست و پنج سالگیش اعلم بود. به معنای جهان بینی و... از بیست و پنج سالگی اعلم بود.

حالا برگردیم به ماجراهای سبزپوش ها. آقای خامنه ای در دوران دوم خردادی ها، بسیار پخته شد. بسیارها! نه اندک! اول دوم خردادی ها وقتی رفتند در یک مجلسی برای دیدار با رهبر، یک جوری در مجلس نشسته بودند که من تلویزیون را خاموش کردم. یعنی قصد اهانت داشتند. فیلم هایش را بروید نگاه کنید. مربوط به مجلس ششم است. چقدر اهانت آمیز نشسته بودند. بعد دو سه روز بعد یک دختر چهارده پانزده ساله را که فکر می کنم نخبه بود یا چیز دیگر بود، یک چیزی بود که بهانه خوبی شد، علم کرده بودند و از او پرسیدند که تو به عشق چه کسی این کار را کردی؟ او هم گفت فقط به عشق خاتمی. فقط خاتمی؛ نه دیگری! در رادیو و تلویزیون وضعیت به این صورت بود. خلاصه ما آتش گرفته بودیم.

یک روز برای دیدن آقا به تهران آمده بودیم و با حسن آقا، فرزندم به دیدن آقا رفتیم. ما واقعاً ناراحت بودیم. رفتیم دیدن ایشان و ابتدا کمی احوالپرسی کردیم. ایشان هم ساکت و آرام بودند. حسن گفت: «آقا! جو چه جوریه!» گفت: «بسیار بسیار خوب!» ما از این جوابش خیلی تعجب کردیم. خلاصه صحبت کردیم و دیدم که بسیار آرام و خوب هستند و می گفت که اوضاع بسیار خوب دارد پیش می رود. خدا شاهد است وقتی گفت خیلی خوب دارد پیش می رود کسی نمی فهمید. بعد من فهمیدم. اللهم اشغل الظالمین بالظالمین. بعد رسید به جایی که دیگر وقتی آنها خیلی شلوغ کردند. رهبری فقط تحمل، تحمل، تحمل، تحمل؛ فیعینه قضا و فی حلقه شجی: خار در چشم و استخوان در گلو) اصلاً اعتنا نمی کرد. خیلی ساکت و واقعاً هم اهانت می کردندها! منظور و هدفشان ساختار ولایت فقیه بود نه شخص ایشان.

بعد که شروع به اهانت و تندروی کردند ایشان یک کلام گفت که هر چه مردم بخواهند من همان کار را انجام می دهم. خلاصه بعد از مدتی دوم خردادی ها افولشان شروع شد. من در آن زمان بود که فهمیدم چرا آقا می گوید بسیار بسیار خوب شد. ایشان دیگر در آن مرحله پخته شده بود؛ علاوه بر آن مطالعات چهل ساله و پنجاه ساله و اندوخته های همه جانبه، اینجا پخته شده بود که با اینها آنطور برخورد کرد. ایشان همین جور نشست و نشست و تماشا کردند. فقط گاه گاهی یک کلمه می گفتند که همان یک کلمه بس بود. باز هم او را رها نمیکردند و شروع کرده بودند به ایجاد نزاع، در تدبیر، از اول جوانیش مدبر بود ولی در اثر این کارکشتگی که زمان دوم خرداد به دست آورده بود فهمید با سبزپوش ها چکار کند. خیلی حلم می خواهد که کسی قدرت داشته باشد و پشت تلویزیون بنشیند و آن صحنه هایی که آنها انجام می دادند را ببیند و عکس العملی نشان ندهد و تماشا کند. توی خیابانها آشوب کنند، رهگذرها را بکشند، آتش بزنند و این بنشیند نگاه بکند. چرا؟ میخواهد مردم اینها را بشناسند نه اینکه ایشان بگوید که اینها بدند. ایشان معرفیشان نکند؛ مردم ببینند. بعد هم اینقدر تحمل کرد که همه مردم بگویند آقا! چرا اینها را قصاص نمیکنند؟ چرا اینها را نمی گیرند؟ بعد رفسنجانی امتحان خیلی بدی داد. نامه نوشت به یک صورت خیلی بدی و می خواست که آقا انتخابات را باطل کند. ایشان هم گفت به من چه؟ من چی کاره هستم که انتخابات را باطل کنم؟ باید به شورای نگهبان بگویید. شورای نگهبان هم هی اینها را دعوت کرد، نیامدند و نمی آمدند؛ تا به فضاحت کشیده شدند. بعد شرایطی ایجاد شد که آن دو تا تظاهرات را مردم برگزار کردند و تظاهرات 22 بهمن جوری شد که نه تنها سبزپوش ها در ایران بلکه ساختار کودتای مخملین در جهان متزلزل شد، به برکت آقای خامنه ای. یعنی به برکت آقای خامنه ای کارهایی که در تاجیکستان شد، اتفاق افتاد؛ به برکت ایشان کارهایی که در اوکراین شد، اتفاق افتاد، یعنی پرچم نفاق قرآن سر نیزه کردن را ایشان شکستند. دیگر اصلاً کودتای مخملین در جهان اتفاق نمیافتد. کودتای مخملین هر جا بشود افشا می شود.

آیا آقای موسوی از دوران نخست وزیری با آیت الله خامنه ای مشکل داشت؟

من و آقای موسوی را آقای خامنه ای در هیأت مؤسس حزب جمهوری اسلامی آورد. هر دو تای ما را و روزنامه را هم به او داد. حقیقتش هم شخصیت من بیشتر به ایشان نزدیک بود. چون آقای موسوی با میثمی بود؛ با بچه های التقاطی بود. آقا نجاتش داد و آوردش این طرف. علیه ولایت فقیه خیلی کار می شد. از ریاست جمهوری (زمان بنی صدر) یک نامه بیست، سی صفحه ای علیه ولی فقیه نوشته بود که من جوابش را دادم به عنوان بحران کشنده. بردم ولی موسوی در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ نکرد. گفتم چرا چاپ نمی کنی؟ آقای خامنه ای گفت این زیاد از این کارها می کند؛ که بعد دادم به کیهان و در کیهان چاپ شد. آقای خامنه ای می گفت که موسوی تقریباً یک هدف دارد. اینکه یا با من هم گامی نکند و یا به حرف من عمل نکند. لذا به رو نمی آورد ولی می ترسید که این از این رفقای چپیش الهام بگیرد و به صورت مذهبی درآمده ولی از آنها الهام می گیرد. این وضعیت به همین صورت بود تا یک روزی موسوی آمد مشهد و سخنرانی کرد درباره ولی فقیه. عین عبارت این بود که گفت ما شاه را برداشتیم باز با دست خودمان شاه بتراشیم؟! مرادش ولی فقیه بود. من دو سه تا حملات بدی بهش کردم ولی روزنامه ها اینها را چاپ نمی کردند.

درباره دوران دولتهای آقای هاشمی توضیح دهید.

چون من آقای رفسنجانی را باعث لیبرالیزه شدن این انقلاب میدانم بسیار با او مخالفم. کارهایی که هیچ کس نفهمید که او کرد. یک مرتبه تمام قدرت را آورد روی ساختمان سازی و بانک سازی، اداره سازی، بطوری که من یک روزی رفتم استانداری، ساختمان استانداری از ساختمان های عتیقه بود. خراب کردند. در همه جا، هر جا دیدید بانک و ساختمان. اداره و اداره خانه. جهاد را بردند، بچه هایی که در بیابان، خاکی و خونی زحمت میک شیدند. بردند در یک اتاق هایی که پنجاه میلیون ارزش دارد. این بچه ها داخل این اتاق نشستند؛ اکثراً هنوز هم نخبگانشان ناراحت هستند. بالاخره جهاد را تبدیل به اداره کردند و اداره اش هم پوچ. من یک کتابی به نام «تلخ ترین نوشته های من» نوشتم. خوشبختانه در همان اول که هنوز زیرچاپ بود حدود بیست و پنج تا برداشتم. یکی دو تا به احمدی نژاد دادم یکی دو تا به آقا دادم. به رئیس مجلس دادم؛ اینجا به استاندار دادم. بعد دیگه اینها فهمیدند توقیف شد و نگذاشتند پخش شود. من در آنجا فجایع زمان دولت های قبل را فقط در بخش کشاورزی نوشتم که اینها چه کردند با ایران؟ چه کردند؟! وزیر کشاورزی هم زنگ زد تشکر کرد بابت این کتاب. سه چهار تا مقاله خیلی خوب نوشتم که این ادارات را قبل از انقلاب در دوره ناصر الدین شاه غرب و شرق برای ما می سازند بعد ما این ظرف ها را هنوز نگه داشتیم. در ظرف آلوده اگر عسل هم بریزید، عسل که شفاست برایت آدم کش می شود. ظرفها را باید درست کنیم. احمدی نژاد هم با این ظرف ها هیچ کاری نمی تواند بکند مگر کارهای کلی.

یک وقتی ملاقاتی داشتم با احمدی نژاد. گفتم احمدی نژاد! بیا این ادارات را درست کن! گفت نمیشه. اول باید دشمنان غربی را له کنم. اینها انجام میشود. اینها پشتوانه شان آنها هستند. ما اول باید سنگرهایشان را خراب کنیم. سنگرها را که خراب کردیم اینها آسان است.

درباره روش رهبر معظم انقلاب در برخورد با فتنه گران و مقایسه تطبیقی این روش با مشی امیرالمؤمنین(ع) توضیح دهید.

حق، تدبیر و سیاست نمی خواهد. درست که عمل کنی همان درست عمل کردن، پیروزی محسوب می شود. بنابراین لازم نیست ایشان روش خاصی به کار ببرد؛ همین که بر مبنای حق عمل می کند خودش منجر به پیروزی می گردد. مدیریت رهبر انقلاب در دوره فعلی شبیه دوران بیست و سه سال سکوت امام علی(ع) و مظلومیت اوست. یعنی دقیقاً به لحاظ تقدم و تأخر زمانی، رفتار مبارزاتی ایشان در قبل از انقلاب و دوران مبارزه مشابه مدیریت علی(ع) در دوره بعد از رسیدن به حکومت است و مدیریت ایشان در دوره فعلی مانند دوران بیست و سه سال سکوت علی(ع) در دوران پیش از رسیدن به حکومت است.

در مورد توکل رهبر معظم انقلاب و توجهشان به عنایات معصومین در اداره انقلاب و کشور توضیح دهید.

تمام دنیا اگر یزید بشوند آقا دست از حق و حقیقت بر نمی دارد. یک عالم شیعه تمام عیار به معنای واقعی است. نمره توکل ایشان هم به جای بیست، بیست و یک است. نه برای ابزار اهمیت قائل است و نه از چیزی می ترسد. در زمان شاه در شرایطی که تحت تعقیب بود و ساواک بشدت دنبال او بود یک جوری منبر می رفت و علیه رژیم شاه صحبت می کرد که انگار به یک مجلس عادی می رود. توکلش به تمام معناست. یک روزی در زندان بود. به ما زنگ زدند گفتند آقا در ابرکوه است. بیایید ببریدش. در راه که می آمدیم گفت که اینها من را آزاد کرده اند که حرف های باب دلشان بزنم. اما بعد از آن کاملاً برعکس عمل کرد و یک جوری صحبت و سخنرانی می کرد و فعالیت هایی می کرد که من گفتم دیگه اعدامش می کنند. در ایجاد این انقلاب هم بیشترین سهم را دارد. درست است که شخصیت های بزرگی مانند بهشتی و... مطرح بودند اما هیچ کس به اندازه ایشان برای پیروزی انقلاب فعالیت نکرد و زحمت نکشید. هر شهری رفت یک پایگاه برای انقلاب ایجاد کرد.

با توجه به اینکه با رهبر معظم انقلاب دوستی دیرینه و رفت وآمد خانوادگی داشته اید، درباره ویژگی های شخصیتی ایشان صحبت کنید و اگر خاطراتی دارید بیان فرمایید.

درباره وضع زندگیش یک وقتی به تهران به خانه ایشان رفتم برای غذا جلوی ما برنج خالی گذاشت. آن هم از این برنج های تایلندی و کوپنی. جلوی خودش هم هیچی نبود. یکبار دیگر برنج با کشمش جلوی ما گذاشت. یک بار دیگر با عدس خالی گذاشت. دفعه بعد ماکارونی جلوی ما گذاشت. گفتم آقاجان! تو به خانه ما می آمدی ما اینجور از تو پذیرایی می کردیم! (باخنده) گفت من درآمد زیادی ندارم. فقط کتاب هایی که می نویسم را بیست درصد قیمتش را می گیرم.

یکبار آقا مجتبی، پسر آقا را دیدم که کلی لاغر شده بود. گفتم بابا به شما غذا نمی ده؟ گفت چرا! اتفاقاً به تازگی از بس به ما فشار آمده رفته یک سری از کتاب هایش را به مبلغ یک میلیون فروخته و پولش را بین ما بچه ها تقسیم کرده و دویست تومان هم به من رسیده!

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/31:: 12:12 عصر     |     () نظر

نویسنده وبلاگ "گلستان "، مطلبی را با عنوان "ولایت فقیه در پیام شهدا " در وبلاگ شخصی خود منتشر کرده است . بر اساس این گزارش در این مطلب آمده است:

 این پست را می‌نویسم برای کسانی که با ولایت فقیه دشمنی و مخالفت می‌کنند.
می‌خواهم ببینم آیا با خواندن این مطالب آیا باز هم با رهبری مخالفت می‌کنند ؟مگر اینکه واقعاً منافق باشند و دشمن انقلاب، چون این‌ها سفارش شهدای عزیز به ما مردم ایران خصوصاً نسل جدید می‌باشد.حالا ببینید واقعاً موسوی، کروبی، خاتمی، گنجی، سروش و ... رهرو راه شهدا هستند یا نه ؟من چند جمله از بین پیام صدها هزار شهید را برایتان می‌گذارم و قضاوت با خودتان.

شهید بهشتیشهید مظلوم دکتر بهشتی:
آنهایی که ولایت فقیه را قبول ندارند در هر مقامی که باشند سرنگون خواهند شد.

 

 

 


شهید مهدی زین الدینسردار شهید مهدی زین الدین:
در زمان غیبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر می‌شود.

 

 

 


شهید محمد حسین آینده :
برادران و خواهرانم و تمامی دوستانم، از شما خواهش می‌کنم پشت به رهبر نکنید و حامی ولایت فقیه باشید؛ شما می‌توانید در هر سنگری که هستید، از آن سنگر به خوبی دفاع کنید.

 

 


شهید مهدی حصیریان :
هر نعمتی شکری دارد و شکر نعمت اسلام عزیز به فرموده اماممان ، وفادار ماندن به آن و وفاداری به رهبری و مقام شامخ ولایت فقیه و اولی الامر می‌باشد.

 


شهید حسین تقی‌پور :
شما باید حامی ولایت فقیه و امام باشید و رهبر را همچون نگین انگشتری در میان خود بگیرید.

 


شهید محسن اسحاقی :
برادران! تا آخرین قطره خون، با دشمنان اسلام بجنگید. نگذارید که برادرانتان در لبنان و فلسطین زیر شکنجه و سلاح‏های کشنده آمریکا، اسرائیل و دیگر ابر قدرت‏ها قرار بگیرند.
برادران! نگذارید دشمنان در بین شما تفرقه ایجاد کنند، همیشه متحد باشید.

 

 

شهید باکری :
عزیزانم‌! اگر شبانه‌روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به بما عنایت فرموده‌، باز هم کم است‌.
آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل‌، تنها چاره‌ساز ماست‌. ...‌بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست‌.
همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید‌. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید‌.
اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله (ع‌) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است‌. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید‌.
و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل (ع‌) برای اسلام بار بیایند‌.

 

 

شهید مهدی آقاجانی :
ای مردم! پشتیبان امام و انقلاب باشید،که این انقلاب به همت خون هزاران شهید به این جا رسیده است.
بدانید، که اگر صحنه را ترک نمایید، دشمنان در کمین‏گاه ایستاده‌‏ا‏‏‏ند و آماده‏اند تا از کوچک‏ترین لغزش شما استفاده کنند و ضربه محکمی بر پیکر انقلاب وارد کنند.

 

 


شهید حسن ابوالقاسمی :
هوشیار باشید، همان‌طور که امام عزیزمان فرموده‌اند: خطر برای اسلام بیشتر از داخل است، تا خارج» پس مواظب باشید. اگر در صحنه باشید و وحدت کلمه شعار شما باشد، خطر شما را تهدید نخواهد کرد.

 

 


شهید موسی اخروی :
بدانید! این دنیا جای مؤمن نیست. این دنیا قفس مؤمن و بهشت کافر می‏باشد.
مؤمن در این دنیا باید سختی بکشد. باید خودمان را برای سرای همیشگی آماده کنیم. هر کس در این دنیا اعمال شایسته داشته باشد و پیرو ولایت فقیه باشد، پیروز است.
باید حسین‏گونه جان را فدا کنیم و یا زینب‏گونه پیام شهیدان و حسینیان را به گوش عالم برسانیم.

 

 


شهید محمد ایمانی فردویی :
ولایت فقیه تداوم بخش راه انبیا است و علم رسالت، بر دوش فقیه و مجتهدی عالم و آگاه است که یک رابطه طولی تا خداوند دارد.
ولایت فقیه، نماینده امام زمان(عج) و امام زمان(عج)، تداوم بخش ولایت سرخ علوی و علی(ع)، جانشین پیامبر(ص) و پیامبر(ص)، رسول خداست.
انحراف از این خط و پیروی نکردن از آن عقوبت سختی را به بار می‏آورد که موجب انحطاط و سقوط یک انسان می‏شود.
تقوا را پیشه خود کنید که خود را اگر در آتش اندازید، برایتان سرد خواهد شد. با انفاق در راه خدا، مسیرتان را صراط مستقیم قرار دهید.

 

 


شهید بهرام اسماعیلی :
هرگز از خط اصیل ولایت فقیه تخلف نکنید. تخلف از خط اصیل ولایت فقیه یعنی پایمال کردن خون شهیدان اسلام و بالاتر از این، تخلف از صراط مستقیم و قانون الهی است.

 

 


شهید محمد مهدی انصاری :
به فکر خانواده‏های شهدا و ولایت فقیه باشید.

 



شهید مهدی امینی :
ای ملت اسلام! پشتیبان ولایت فقیه باشید تا این حکومت که زمینه ساز حکومت حضرت حجت(عج) است زنده و جاوید بماند.

 



شهید سید عبدالله برقعی :
به منافقین ثابت کنیم تا یک فرد از ما باقی است نخواهد گذاشت مزدورها و نوکرهای اجنبی و یزیدها و فرعون‏ها زمان یک قدم به اسلام عزیز و قرآن کوچک‏ترین لطمه‏ای وارد کنند.

 



شهید ولی بیات :
مرگ بر آمریکا یادتان نرود.

 



شهید غلامرضا بی‌پناه یزدی :
دست از اصل امامت و رهبری و ولایت فقیه بر ندارید، زیرا رهبری و امامت است که ما را از ظلم و ستم نجات داده و همواره از انحراف مردم جلوگیری می‏نماید.

 



شهید مهدی جودکی :
شما را به خدا قسم می‏دهم هیچگاه دست از پشتیبانی ولایت فقیه و روحانیت مبارز بر ندارید که این چراغ راه و هادی به صراط مستقیم الهی است.
این‌ها قطره‌ای بود از دریای اعتقادات شهدای عزیز، حال قضاوت با خودتان است.

 

 

منبع : جهان نیوز

 



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/31:: 12:2 عصر     |     () نظر

ناگفته های جدید از زندگی رهبر معظم انقلاب

گفتگو با علی شیرازی، نویسنده کتاب «پرتوی از خورشید» برخی از سوالات مطرح شده در این مصاحبه :


در مورد خانواده ایشان صحبت کنید. آیا آقازاده هایشان در سطح مدیریتی مسوولیت دارند یا این که منع شده اند؟

مقام معظم رهبری چند فرزند دارند؟

پس از پیروزی آقای احمدی نژاد، آنها که رای نیاوردند مردم را به خیابان ها کشاندند و مقام معظم رهبری آقای موسوی را می خوانند و با او صحبت می کنند و می فرمایند جنس تو با بقیه فرق می کند. ما بودیم چه کار می کردیم؟


متن کامل مصاحبه +

دانلود فایل pdf این مصاحبه در ادامه ...

 

 

 

 

دانلود فایل pdf این مصاحبه

 

علاقه مند بودیم درباره زندگی مقام معظم رهبری بیشتر بدانیم. پیگیری ها ما را به حجت الاسلام والمسلمین علی شیرازی، نویسنده کتاب «پرتوی از خورشید» رساند؛ کتابی درباره زندگی شخصی مقام معظم رهبری که هم اکنون به چاپ نوزدهم رسیده است.
علی شیرازی، برادر سردار شیرازی مسوول دفتر نظامی مقام معظم رهبری است که هم اکنون مسوولیت نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه را به عهده دارد. مصاحبه ما را با وی درباره زندگی حضرت آیت الله خامنه ای می خوانید.



ابتدا درباره این که چگونه به فکر نوشتن چنین کتابی افتادید، صحبت کنید و توضیح دهید هدف از نوشتن آن چه بوده است؟

 

علی شیرازی، نویسنده کتاب «پرتوی از خورشید»

در ارتباط با مقام معظم رهبری و زندگی ایشان خلایی در جامعه احساس می شد و وقتی این موضوع را خودم دنبال کردم به این نتیجه رسیدم که مطالب اندکی در این مورد چاپ شده که البته بسیار ناقص بودند.
گردآوری این کتاب را از سال 78 - 77 آغاز کردیم. ابتدا با شخصیت هایی که با مقام معظم رهبری آشنایی داشتند، صحبت کردیم.
آن زمان من در سپاه نبودم، بنابراین فرصت داشتم به بعضی از شهرها مثل مشهد مسافرت کنم. من آن زمان ساکن قم بودم و وقتی به مکه رفتم در آنجا راحت تر با آقایان ملاقات و مصاحبه کردم و از مطبوعات و کتاب های دیگر که در این زمینه چاپ شده بود، استفاده کردم و بهره بردم و این مجموعه را گردآوری کردم و به رشته تحریر درآوردم. وقتی شروع به نگارش این کتاب کردم، تصمیم گرفتم از حالت نوشتاری طولانی پرهیز کنم و بیشتر به صورت داستان و خاطره کوتاه بنویسم و هر قطعه که به صورت کوتاه آماده می شد آن را چاپ می کردم.
آن موقع در بازار کتاب، بعضی از افراد همین مجموعه را با چهار تا کم و زیاد کردن به صورت کتاب کوچک چاپ می کردند. الان سه چهار کتاب در صفحات 50 تا 60 صفحه ای به صورت کوچک در بازار موجود است.
تقریبا هفت هشت سال پیش کتاب را به چاپ رساندم و از آن زمان تاکنون که چاپ نوزدهم است، این کار ادامه دارد.



آیا شما با مقام معظم رهبری ارتباط نزدیک داشتید یا نه؟ اگر داشتید این ارتباط چگونه شکل گرفته بود؟

 
سابقه آشنایی ابوی و اخوی ما که هر دو شهید شدند با مقام معظم رهبری برمی گردد به قبل از انقلاب اسلامی که اخوی بنده شیخ آقا عباس شیرازی، قائم مقام سازمان تبلیغات و فرمانده تبلیغات جبهه و جنگ بود که سال 64 به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
مقام معظم رهبری دورانی قبل از انقلاب در روستایی در رفسنجان می آمدند و سخنرانی می کردند و محل استقرار ایشان منزل ابوی بنده بود. هر?روحانی که به منزل ما می آمد در آنجا مستقر می شد از قبیل شهید کامیاب، شهید هاشمی نژاد، آیت الله جنتی، آقای ناطق نوری، آقای دکتر حسن روحانی و بعضی از بزرگان دیگر.


آیا از آن زمان چیزی به یاد دارید؟

 
نه. از آن زمان چیزی به یاد ندارم. فقط این که ابوی و اخوی ما در دوران تبعید به سیستان و بلوچستان رفتند. پس از انقلاب هم بالطبع همه وارد نظام شدند و اخوی با صلاحدید شهید بهشتی وارد قوه قضاییه شد. یکی از اخوان بنده به مقام معظم رهبری در اول انقلاب معرفی شد و رهبر انقلاب آن زمان نماینده شورای عالی دفاع بودند و به واسطه آشنایی با شیخ آقا عباس، اخوی را وارد مجموعه کردند.
آن زمان آقای طباطبایی مسوول تشکیلات خودکفایی بود، پس از ایشان اخوی من جانشین وی در آن مرکز با معرفی مقام معظم رهبری شد. من در سپاه مدتی هم جانشین نمایندگی بودم و بالطبع ارتباط بنده با دفتر رهبری بیشتر شد و زمانی هم با دفتر همکاری داشتم که آشنایی با مقام معظم رهبری مضاعف تر شد.



ایشان پیش از انقلاب چه شرایطی داشتند و پس از انقلاب چه شرایطی؟ ایشان منصب های مختلفی را گذراندند تا به رهبری انقلاب اسلامی رسیدند. لطفا در این مورد توضیح دهید؟

 
خاطره ای را برای شما تعریف می کنم که در کتاب آن را ذکر کردم. این خاطره برمی گردد به اوایل انقلاب. از این بابت می گویم تا قضیه روشن تر شود کسی که در این کشور 8 سال رئیس جمهور بوده و بعد آمده و رهبر شده، هیچ گونه تغییری در رفتار و اخلاقشان نداشته اند، در صورتی که اگر کسی پله پله هم بیاید بالا، زندگی و اخلاقش تغییر می کند. ایشان اوایل رهبریشان روزهای دوشنبه ملاقات عمومی می گذاشتند.
یکی از دوشنبه ها که من خدمت مقام معظم رهبری بودم و در اتاق ملاقات نشسته بودم، دیدم پیرمردی روستایی با شلوار سیاه گشاد کنار من نشست و گفت حاج علی کی می آید. من فکر کردم منظورش یکی از اعضای دفتر است. گفتم منظورت کیست؟ گفت حاج علی را می گویم.
گفتم منظورت مقام معظم رهبری است؟ گفت بله. گفتم بنشین تشریف می آورند. من در همین افکار بودم که برخورد مقام معظم رهبری با این شخص چگونه است که مقام معظم رهبری تشریف آوردند و خیلی گرم و جدی با او صحبت کردند و بعد احوال بچه ها و نوه هایش را پرسیدند و از وضع زندگیش جویا شد.
آن هنگام فهمیدم مشهدی است و مقام معظم رهبری قبل از انقلاب وقتی در مشهد سخنرانی داشته اند با ایشان آشنا بودند. همان ارتباطی که قبل از انقلاب به عنوان یک روحانی با مردم داشتند، زمان رهبری هم می بینید.
در جلسه های دوشنبه هر کسی وارد می شد، ایشان به احترام می ایستادند. این خیلی مهم است. حالاهر کی می خواهد باشد. خیلی از افرادی که روزهای دوشنبه می آیند عادی اند و خیلی ها حتی آقا را نمی شناسند یا برای اولین بار است می آیند خدمت آقا، ولی مقام معظم رهبری راست قامت می ایستند.


اینها حالت های معنوی است که در آقا وجود دارد. من معتقدم آن معنویتی که در درون آقا هست و انسان آن را می بیند آن صداقتی که می بینید ظاهر و باطنی که در وجود آقاست، باعث می شود انسان خود به خود اشک بریزد.
من هیچ تفاوتی در زندگی ایشان نمی بینم. هیچ تغییر رفتار چه در دوران ریاست جمهوری چه در این دوران. در دوران ریاست جمهوری ایشان در سال 67 اواخر جنگ بود که تشریف آوردند به جبهه. آن روز توی لشکر ثارالله من مسوول تبلیغات بودم. کارتی را برای روحانیون درست کردیم و دادیم به دست آنها و گفتیم با این کارت بیایید خدمت آقای خامنه ای. حفاظت با بعضی افراد برخورد کرد یا گفتند کارتتان با ما هماهنگ نشده یا مباحث دیگر که اکنون یادم نیست.


وقتی بعضی از آقایان را راه ندادند آنها رفتند و من چون مسوول تبلیغات بودم خیلی خوشم نیامد. هنگامی که جلسه تمام شد و آقا تشریف بردند به یک سوله و آنجا سفره شام پهن شد، سر سفره شام با خودم کلنجار می رفتم که این موضوع را بگویم یا نه، چون از کار حفاظت عصبانی بودم. پس از شام وقتی در جلسه خدمت ایشان بودم این موضوع را عرض کردم که حفاظت با بعضی از این آقایان چنین رفتار کرده است.


اگرچه بخواهیم درست قضاوت کنیم می بینیم حفاظت در جبهه به خاطر رئیس جمهور کشور حق داشت کنترل کند، ولی تا آقا این موضوع را فهمیدند فرمودند از قول من از تک تک افراد عذرخواهی کنید.



در مورد خانواده ایشان صحبت کنید. آیا آقازاده هایشان در سطح مدیریتی مسوولیت دارند یا این که منع شده اند؟

 
یکی از نکاتی که می خواستم بگویم، همین است. تاکنون هیچ تخلفی در زندگی فرزندان مقام معظم رهبری دیده نشده است بخصوص در دوران رهبری. در دوران ریاست جمهوری من خیلی با ایشان مراوده نداشتم و فرزندانشان را نمی شناختم، ولی از دوران رهبری، فرزندان ایشان را می شناسم و هیچ تغییر رفتاری در زندگی هیچ کدامشان نمی بینم.
در ارتباط با کتاب خودم جلسه ای با یکی از فرزندان ایشان داشتم. می خواستم وارد دفتر شوم که ایشان همان موقع رسیدند.
همان نظمی که مقام معظم رهبری دارند بچه هایشان هم دارند، همچنین دیدم در خیابان پیاده می آیند و خیلی معمولی. اگر الان بچه های مقام معظم رهبری بروند در خیابان خیلی از مردم آنها را نمی شناسند، ولی گاهی فرزندان بعضی مسوولان، مشهورتر از خودشان می شوند.



مقام معظم رهبری چند فرزند دارند؟


6 فرزند دارند 2 تا دختر و 4 تا پسر که پسرها همه روحانی اند.



چرا آیت الله بهاءالدینی در مقابل رهبر معظم خاضع است؟

 
وقتی مقام معظم رهبری منزل ایشان رفتند آیت الله بهاءالدینی می گویند: تو گویی دیشب خورشید آمده بود. کسانی به آقای بهجت گفتند شما جایگاهی دارید. ایشان ایستادند و خطاب کردند بروید پی کارتان. شما نمی فهمید ایشان (آقای خامنه ای) کی هستند. من گاهی اوقات شوخی می کنم و می گویم ما توجه نمی کنیم وقتی می گوییم جانشین امام زمان(عج) این جانشین امام زمان خصوصیاتی دارند که ازخیلی ها هم بالاترند.
آقای آیت الله اراکی با آن مقام بالای معنوی دست رو?سینه می گذارد و در مقابل امام می گوید السلام علیک یا بن رسول الله می خواهم بگویم در تبین زندگی باید دقت کنیم. این خصوصیات، خصوصیات ویژه آقا هستند.
می گویم آقا ساده زندگی می کنند. می گویند خیلی ها توی کشور ساده زیستند. اما می گویم آقا عارف است.
آیا از نظرمدیریتی کسی مثل آقا پیدا می شود؟ ما از اول انقلاب که نگاه می کنیم چه در دوران امام چه در امروز، همه این ویژگی ها در رهبری نظام وجود داشته است. برازندگی امام در این بود که توانست یک جنگ 8?ساله را به گونه ای اداره کند که حتی یک وجب از خاک کشور از دست نرود. اوست که می تواند تصمیم بگیرد و غائله بنی صدر را خاتمه دهد. هیچ قدرتی و هیچ فردی به غیر از امام در آن زمان نمی توانست غائله بنی صدر را خاتمه دهد.



درباره بحث مدیریتی رهبری بیشتر توضیح دهید؟

 
گاهی افرادی که خودشان را از یک بعد به آقا نزدیک می دانند در بعد دیگر مقابل آقا می ایستند. در اینجا آقا باید به گونه ای رفتار کنند که دشمنان سوءاستفاده نکنند. مقام معظم رهبری می فرمایند من وقتی می خواهم برای سخنرانی بیایم اشک می ریزم، متوسل می شوم که مبادا چیزی بر زبان جاری کنم که کسی از آن سوءاستفاده کند. من در این سال ها موردی ندیدم که آقا تصمیمی بگیرند و دیگران ازآن سوءاستفاده کنند.


شما نگاه کنید دکتر بازرگان در یک سخنرانی می گوید ملت ایران خسرت الدنیا فی الاخرت هستند. این مطلب را در سال 72 گفته بود. ملت ایران کیست؟ به ملت ایران توهین شده و باید رهبر از آن دفاع کند.


مردم توقع دارند مقام معظم رهبری این اهانت را پاسخ دهند. حال زمانی که بازرگان از دنیا می رود موضعگیری مقام رهبر را می بینید. ایشان پیام می دهند وجلوی بعضی فتنه ها را می گیرد.
آقای منتظری از دنیا می رود. اطلاعیه آقا را ببینید.


ایشان طوری وارد ماجرا می شوند که جلوی همه بهانه ها گرفته می شود و اهل بیت آقای منتظری می فهمند که نزدیک تر از آقا به آنها کسی نیست. برخورد بعضی از آقایان را در کشور با مقام معظم رهبری ببینید و رفتار پدرانه ایشان را هم ببینید.
فتنه پس از انتخابات هم برای آقا روشن بود. امروز سخنرانی های ایشان را کنار هم بگذارید مشخص است ایشان پیش از انتخابات فرمودند مواظب باشید اغتشاش نشود.

 



پس از پیروزی آقای احمدی نژاد، آنها که رای نیاوردند مردم را به خیابان ها کشاندند و مقام معظم رهبری آقای موسوی را می خوانند و با او صحبت می کنند و می فرمایند جنس تو با بقیه فرق می کند. ما بودیم چه کار می کردیم؟


همین ها علیه مقام معظم رهبری موضع می گیرند. کسی می آید پشت صحنه و اهانت هم می کند، اما مقام معظم رهبری چه پشت صحنه و چه روی صحنه به این زیبایی با او برخورد می کنند. شما 23 خرداد را نگاه کنید.
بیایید جلوتر 13 آبان را نگاه کنید. بیایید جلوتر 16 آذر را نگاه کنید. بیایید بعد از عاشورا بیایید 9 دی و بیایید 22 بهمن.
این همه شانتاژبازی علیه انقلاب، این همه جنگ روانی و این همه سرمایه گذاری کردند. دنیا را به کار انداختند. در درون و خارج از کشور در اینترنت و تلویزیون و روزنامه و همه سایت ها را وارد گود کردند، اما روز به روز کشش به سمت مقام معظم رهبری بیشتر شد.


در کشوری بحرانی ایجاد می شود، یک عده می برند اما در کشور ما نه تنها بریده نشدند بلکه بریده ها هم وصل و همه یک کاسه شدند.


من در این مدت بیشتر سخنرانی های مقام معظم رهبری را گوش دادم بخصوص در دوران اصلاحات به این سو مطالعه کردم و گاهی اوقات مقاله نوشتم.


شما چه کسی را سراغ دارید 20 سال سخنرانی کند و آن هم تکراری نباشد.


من دعاهای ایشان را چک کردم. دعاها هم متفاوت بودند.بجز مقام معظم رهبری کسی را ندیدم که وقتی سخنرانی می کنند، هنگام پیاده کردن مطلب به ویرایش نیاز نداشته باشند. من ندیدم کسی سخنرانی کند و هر بار واژه نو داشته باشد. شما سخنرانی مقام معظم رهبری را گوش کنید. دائم واژه نو دارند، تدبیر نو، نکته نو، حرف نو .

منبع : روزنامه جام جم

?? اسفند ??

 


 

 

 

 

کتاب پرتوی از خورشید

درباره کتاب پرتوی از خورشید

داستان‌هایی از زندگی مقام معظم رهبری

این اثر در قالب بیان خاطرات برخی از اندیشمندان و نزدیکان مقام معظم رهبرى، به تبیین زوایایی از شخصیت ایشان پرداخته است.

این نوشتار از طریق نقل خاطره‏ها و گفتار‌های مستند از زبان دانشورانى که مدت‏ها با مقام معظم رهبری در ارتباط بوده‌اند، می‌کوشد عموم مردم را نسبت به الگوهای اخلاقی و رفتاری این بزرگوار آشنا سازد.

در بخشی از معرفی این اثر از سوی ناشر آمده است: «آشنایى با جنبه‏هاى مختلف شخصیت فرزانگانى که بر چکاد اندیشه و عمل برنشسته‏اند و راه پرفراز و نشیب روزگار را با سلامت و دقت پى‏سپرده‏اند، به آدمى حیات، نور، نشاط و سرور مى‏بخشد.»

این نوشتار در 16 بخش، به معرفی الگوهای اخلاقی و رفتاری رهبر معظم انقلاب پرداخته است. عناوین این بخش‌ها از این قرارند: علم و آگاهی، لیاقت و شایستگی، ساده زیستی، معنویت و عرفان، تواضع، توجه به خانواده‌های شهدا، رابطه با مردم و جوانان، دقت‌ها و ظرافت‌ها، مبارزه و شجاعت، جنگ و جهاد، بی‌توجهی به دنیا، رعایت بیت‌المال، تدبیر، امر به معروف و نهی از منکر، نظم و انضباط و ورزش.

 



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/28:: 10:58 صبح     |     () نظر

امام خامنه ای

غربی‌ها با سه کلیدواژه‌ی آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر افکار عمومی را اداره می‌کردند. شرقی‌ها با دو کلیدواژه‌ی مبارزه‌ی پرولتاریا با امپریالیسم و برابری. امام پنج کلیدواژه‌ی قرآنی را در مقابل آن پنج کلیدواژه قرار دادند.

اصل «امامت‌محوری» مهم‌ترین کلیدواژه بود. سیستم امت-امامت حرف جهانشمول اسلامی بود که در عرصه‌ی سیاست احیا شد.

ده سال هر کاری کردیم، یک رسانه‌ی غربی پیدا شود که بگوید «امام خمینی»، نشد! همه می‌گفتند «آیت‌الله خمینی».

سال 59 به یکی از اساتید یهودی آلمان گفتم «استاد! چرا رسانه‌های شما نمی‌گویند امام خمینی؟». خنده‌ای کرد و گفت «آخر ما بعضی چیزها را متوجه شدیم!». کیف‌اش را باز کرد و یک کتاب درآورد. ترجمه‌ی آلمانی کتاب «ولایت فقیه» امام بود. گفت «آقای خمینی یک تئوری جهانی دارد. وقتی ما بگوییم "امام"، ایشان بین کشورهای دنیا شاخص می‌شود. چون کلمه‌ی "امام" قابل ترجمه نیست. ولی وقتی بگوییم "رهبر"، این کلمه در فرهنگ غرب بار منفی دارد. دیگر ما ایشان را کنار استالین و موسیلینی و هیتلر قرار می‌دهیم. کلمه‌ی "رهبر" به نفع ما و کلمه‌ی "امام" به نفع آقای خمینی است. از طرف دیگر اگر ایشان یک جایگاه دینی دارد، ما به ایشان می‌گوییم "آیت‌الله"، اما "امام" یک بار معنوی دارد! از طرفی ایشان آن طور می‌شود امام امت اسلامی که مسلمان‌های دنیا را دور خودش جمع بکند!». با این صراحت این را به من گفت.

یک رسانه‌ی غربی یا شرقی را پیدا نمی‌کنید که گفته باشد «امام خمینی». آن موقع ما امتحان کردیم رسانه‌های غربی آیا می‌پذیرند ما یک آگهی بدهیم به نام «امام خمینی»؟ می‌خواستیم 60،000 مارک بدهیم که یک آگهی چاپ کنند، قبول نکردند!

شهریور 58 که در مجلس خبرگان قانون اساسی شهید بهشتی کلمه‌ی امامت را در قانون اساسی گذاشت، ریاست آن مجلس با آقای منتظری بود. امام خمینی گفت شما نمی‌توانی مجلس را اداره کنی، برو کنار، آقای بهشتی اداره کند. وقتی شهید بهشتی آمد اصل پنجم را مطرح کند که ولی فقیه نائب امام زمان و امام امت اسلامی است، کشور ریخت به هم. بازرگان اعلام استعفای دسته‌جمعی دولت را کرد. امیرانتظام اعلام کرد که مجلس خبرگان قانون اساسی باید منحل شود. سر یک کلمه کشور ریخت به هم!

امامت‌محوری، امّت‌گرایی، عدالت‌گستری، و دوقطبی مستکبرین-مستضعفین اساس تئوری امام خمینی بود.

هاشمی رفسنجانی

امام خمینی از دنیا رفتند. آقای هاشمی رفسنجانی آمدند پنج روز بعد از رحلت امام خمینی در دومین خطبه‌ی اولین نمازجمعه‌ی بعد از رحلت امام، راجع به ولایت فقیه دو جمله گفتند. یک : «ما نمی‌خواهیم بعد از رحلت امام خمینی به جانشی ایشان "امام" بگوییم». این همه دعوا داشتیم با شرق و غرب؛ امام حاضر شد شهید بهشتی را قربانی کند برای این کلمه؛ قانون اساسی پنج بار روی امامت ولی فقیه تأکید کرده، امام این را از سال 48 مطرح کرده، شما می‌گویی نمی‌خواهیم؟ به اسم اعزاز امام خمینی گفتند به جانشین‌اش نمی‌گوییم امام! انگار یکی به شما بگوید من چون خیلی شما را دوست دارم، افکار شما را می‌خواهم با شما دفن کنم! جمله‌ی دوم‌شان این بود : «خبرگان مرجع تعیین نکرده است». یعنی جانشین امام خمینی نه مرجع است و نه امام.

وقتی ایشان جای «امام» گذاشت «رهبر»، «امّت» شد «ملّت». یعنی عملاً سیستم ملت-رهبر انگلیسی‌ها را پذیرفتیم و سیستم امت-امامت امام خمینی را کنار گذاشتیم. وقتی «امّت» شد «ملّت»، عناصر امّت یعنی «خواهران و برادران قرآنی» -که وظایفی مثل امر به معروف و نهی از منکر نسبت به هم دارند-، تبدیل شدند به عناصر ملت یعنی «شهروند» و « هموطن».

هاشمی رفسنجانی

اما کلمه‌ی سوم یعنی «عدالت»؛ مقدس‌ترین کلمه‌ای که آقای هاشمی در دوران ریاست‌جمهوری‌شان ابداع و به تحمیل کردند به نظام اسلامی، کلمه‌ی «توسعه» بود. فرق عدالت و توسعه این بود که «عدالت» را خدا و پیغمبر (ص) و علی مرتضی (ع) تعریف می‌کنند، اما «توسعه» را صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی و صهیونیست‌های عالَم.

در عرصه‌ی بین‌الملل هم دو کلیدواژه‌ی قرآنی «مستکبرین» و «مستضعفین» را ایشان اصلاح کردند و گفتند «مستکبرین» فحش و توهین‌آمیز است! به جایش بگوییم «قدرت‌های جهانی»! خب وقتی گفتی «مستکبرین» باید با آن‌ها «مبارزه» کنی، اما وقتی گفتی «قدرت‌های جهانی» باید با آن‌ها «تعامل» کنی. «مستضعفین» را هم کردند «قشر آسیب‌پذیر»؛ یعنی آدم‌های بی‌عرضه‌ای که خودشان پذیرای آسیب‌اند!

پنج کلیدواژه‌ی قرآنی امام خمینی که اساس گفتمان نهضت اسلامی بود، توسط ایشان تغییر پیدا کرد به همان کلیدواژه‌هایی که دشمنان می‌خواستند.

تا موقعی که کلیدواژه‌های قرآنی امام خمینی –که رأس آن‌ها امام بودن ولی فقیه است- احیا نشود، هر کاری که بکنیم، وصله‌پینه کردن است.

شما هر لعنی که به ...... بکنید، این قدر جگر دشمنان نمی‌سوزد که بگویید «امام خامنه‌ای».

مشکلی که هست هم این است که همه می‌گویند «دیگران بگویند ما هم می‌گوییم!». اصولگراها می‌گویند صداوسیما شروع کند، ما هم می‌گوییم! صداوسیما می‌گوید ما که از روحانیون نمی‌توانیم جلو بیفتیم! روحانیون می‌گویند تا مدیران ارشد نظام خودشان نگویند که ما نمی‌توانیم ج

سید حسن نصرالله

لوی مردم بگوییم! مدیران ارشد می‌گویند وقتی جوانان انقلابی هم نمی‌گویند، ما بگوییم و هزینه بدهیم؟! و...

بعضی هم می‌گویند نگوییم چون قبلاً کسی (حشمت‌الله طبرزدی) این کار را کرده و سابقه‌ی خوبی ندارد این کار در ذهن مردم! خب خوب‌ها باید پرچمدار این کار شوند که این کار به اسم آن‌ها ثبت شود و آن سابقه پاک شود.

آیت‌الله سید محمدباقر حکیم پا می‌شود می‌رود نجف. از آن‌جا نامه می‌نویسد به «حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای». یک هفته بعد شهیدش می‌کنند. آن مرد بزرگ می‌فهمد که باید از آن‌جا پیغام دهد «امام خامنه‌ای». سید حسن نصرالله می‌فهمد در سخت‌ترین شرایطی که دارد، باید بگوید امام خامنه‌ای! ما اینجا نشسته‌ایم و نمی‌گوییم!

اگر نعمت خدا را قدر ندانیم، می‌فرماید «انّ عذابی لشدید». روز قیامت هم آن‌جا ندا داده می‌شود که «وقفوهم انّهم مسئولون، ما لکم لا تناصَرون». هی حرف را انداختند از این طرف به آن طرف.

منبع :خاکریزیسم


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/12:: 2:43 عصر     |     () نظر

هل من ناصر ینصرنی

2/10/1388نسخه قابل چاپ

آن‌که دیر رسید...

 

واکاوی برهه‌هایی از زندگانی سلیمان بن صرد

"شک خواص، پایه‌ى حرکت صحیح جامعه‌ى اسلامى را مثل موریانه می‌جود. اینى که خواص در حقایق روشن تردید پیدا کنند و شک پیدا کنند، اساس کارها را مشکل می‌کند!" این بخشی از سخنان رهبر انقلاب است که چندی پیش خطاب به مبلغان محرم ایراد شده است. ایشان در این سخنان، با نگاهی به تجربیات تاریخی صدر اسلام، بار دیگر به حساسیت نقش خواص در برهه‌های تاریخ‌ساز اشاره کردند.
آن‌چه در پی می‌آید مروری کوتاه بر چند برهه‌ی حساس و تاریخی از زندگی سلیمان بن صرد خزایی صحابی بزرگ سه امام اول شیعه است که به دلیل شک و کندی در تشخیص حق، به جهاد در رکاب سیدالشهداء(ع) در کربلا نرسید؛ گرچه بعدها رهبر قیام توابین در خون‌خواهی حسین(ع) شد و به شهادت رسید.
***
سلیمان که بود؟
در دوران جاهلیت نامش "یسار" بود و این پیامبر اکرم(ص) بود که پس از اسلام، نام "سلیمان" را بر او گذاشت. قبیله‌ی او خزاعه، از بزرگ‌ترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نام‌دار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ که به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیله‌ی خزاعه‌اند.
فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی می‌کند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده‌اند.1  احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، درباره‌ی او مى‌نویسد: "سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى کند، چرا که در زندان بود!"2
اما اندیشمندان در این‌‌باره هم‌رأی نیستند. بسیاری از آن‌ها مانند صاحب کتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشه‌های تردید وی، به واکاوی برهه‌هایی دیگر از زندگی سیاسی وی می‌پردازیم.

در کنار امیرالمؤمنین(ع)
سلیمان رئیس قبیله‌ی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود که بیعت با علی(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیله‌ی خزاعه از او فرمان‌بری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(ع)، آن‌ها نیز با آن حضرت بیعت کنند.
از نامه‌ای که حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم می‌شود که او در زمان حکومت حضرت، فرماندار آن‌جا و یکی از کارگزاران آن امام بود. اگرچه شرکت همیشگی او در رکاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذکر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسنده‌ی "وقعة صفین"، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.

"منقرى" تخلف او را چنین گزارش کرده است: پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به کوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. على(ع) او را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من تردید و درنگ کردى؛ حال آن که تو، به گمان من بیش از هرکس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودى! چه چیز تو را از کمک به اهل بیت پیامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان کمک نکردى؟" سلیمان گفت: "اى امیرمؤمنان! از گذشته‌ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مکن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز کارهایى در پیش است که مى‌توانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!" پس سلیمان خاموش شد و اندکى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آیا جا دارد از امیرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟" حسن(ع) به او فرمود: "همواره کسانى مورد نکوهش قرار مى‌گیرند که به دوستى آن‌ها امید مى‌رود!" سلیمان گفت: "هنوز کارهایى فرا رو داریم که در آن به نیزه‌هاى رخشان و شمشیرهاى آخته و رزم‌آورانى چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقیح نکنید و به اخلاص من تردید روا مدارید." حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود کند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!"3 حتی شیخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مى‌گوید: "سلیمان بهانه‌اى دروغین براى عدم شرکت خود ذکر کرده است!"
4

به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاکت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن‌ها و مسئله‌ی حکمیت، به امام عرض کرد: "ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمی‌شد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آن‌ها را به جنگ با معاویه- که نظر همه‌ی آنان قبل از حکمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندکی، کسی به یاری‌ام نیامد."5
آنگاه امام به چهره‌ی خسته و خونین سلیمان نگاه کرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود نداده‌اند."6 سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی که در انتظار شهادت به سر می‌بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی‌دهی!"
سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حرکت سپاه، امیرالمومنین در سپیده‌دم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.

در دوران امام حسن(ع)
سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیه‌السلام شمرده می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در حلقه‌ی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه‌ دینورى در الإمامه و السیاسة گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، می‌دهد: سلیمان بن صرد که بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در کوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: "سلام بر تو اى خوارکننده‌ى مؤمنان!" حسن جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!" سلیمان نشست و گفت: "ما پیوسته در تعجبیم که چگونه با معاویه بیعت کردى با این‌که صدهزار جنگ‌جو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق‌بگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!
از آن‌جا که صلح در ظاهر عقب‌نشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شکست‌ناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از این‌که عزیز باشید و کشته شوید."7 

اما سلیمان بن صرد به خاطر این‌که امام حسن(ع) وثیقه‌اى براى اجراى شرایط صلح از معاویه نگرفته و براى خود سهمى از بیت‌المال قرار نداده، اعتراض کرد. البتّه این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد مى‌کند که والى معاویه را از کوفه بیرون کنند و قدرت را در کوفه به دست بگیرند. اما امام مجتبى(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سکوت را ترجیح مى‌دهند.
گرچه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید کرده‌اند، اما متن کامل گفت‌وگو میان امام و سلیمان را سید مرتضى(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالأنوار نقل کرده‌اند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتى که از سیدمرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المؤمنین‏؟ روى مؤمنان را سیاه کردى؟" امام(ع) در پاسخش فرمود: "ما کل احد یحب ما تحب و لا رأیه کرأیک و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیکم‏؛ این‌طور نیست که همه‌ی افراد، چیزى را که تو مى‏خواهى بخواهند و یا مثل تو فکر کنند و من کارى را که انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود!"

شور دعوت از حسین(ع)
هنگامی که خبر شهادت امام حسن(ع) به کوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه‌ی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامه‌ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه‌السلام نوشتند. همچنین شیعیان کوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانه‌ی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.
سلیمان به آن‌ها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید که معاویه ستمکار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیه‌السلام با او بیعت نکرده و به طرف مکه رفته است. شما که شیعه‌ی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده‌اند، اگر می‌خواهید با دشمنان او جهاد کنید و او را یاری کنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!"
حبیب‌بن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیک‌خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلکه‌اش نیافکنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم کرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانی‌ها به ظهور خواهیم رسانید.

حبیب‌، سلیمان و دیگران، نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشته و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آن‌که شاید از برکت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاکم کوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لکن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم. اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از کوفه بیرون می‌کنیم تا به اهل شام ملحق گردد."8 این نامه را دو پیک، با شتاب به محضر امام که آن زمان در مکه بود، رساندند.

امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم کوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را که ذکر کرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم، عموزاده‌ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‌ی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد که رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است که قاصدان شما گفتند و در نامه‌های شما نوشته شده، به خواست خدا به‌زودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسی است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام."9

سلیمان، رهبر توابین
با آن‌که سلیمان در حرکت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری کنندگان امام حسین(ع) در کربلا نبود. برخی گفته‌اند هنگامی که ابن زیاد از مکاتبه‌ی مردم کوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عده‌ای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالک اشتر را زندانی کرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(ع) خودداری کردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش کرده و از این‌که امام را یاری نکردند، پشیمان شدند. آن‌ها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین هم‌قسم شدند تا به خون‌خواهی سومین امام قیام کرده و کشندگان او را به مجازات برسانند.
اما گروهی دیگر بر این باورند که سلیمان در آخرین لحظه‌ها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل کرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر این‌که تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنه‌ی جمل- است، مهم‌ترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان کوفه است که پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانه‌ی او گرد آمده بودند: "با این گناه که ما کردیم، خدا را به خشم آوردیم. کسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نکردیم و چاره‌ای جز این نیست که قاتلان آن حضرت را بکشیم. اگر چنین کردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!"10
حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام کرد؛ که آن‌ها هم پذیرفتند. سلیمان نامه‌های دیگری هم نوشت و مردم را به خون‌خواهی دعوت کرد. عده‌ی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آن‌جا که در کوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد.

مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین(ع) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها کردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهم‌تر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمی‌گذاشت. مردم کوفه همین که شنیدند یزید مُرده و می‌توانند نفسی بکشند، از نو دست به کار شدند."11
بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهداى کربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطان‏هاى نفسانى و جبران قصور و کوتاهى‏هاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خون‌خواهی گرفتند و مردم را به‌طور مخفیانه دعوت به این کار می‌کردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حکم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز که اوضاع حکومت سست شد، مردم را آشکارا به این کار فراخواندند.

توّابین به رهبری سلیمان، با شهادت‏طلبى و کشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، مى‏خواستند بر حکومت بنى‏امیه و قاتلان امام حسین(ع) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با هم‌پیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام کرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف کربلا آمده و در ماه "ربیع الاخر" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آن‌جا فراوان گریستند و همگی توبه کرده و از خدا آمرزش خواستند.
توابین یک شبانه روز در کربلا ماندند تا آن‌که عده زیادی به آن‌ها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقه‌ی "عین الورده" لشگر شام مقابل آن‌ها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشکر شام، سپاه اضافه می‌شد، کم‌کم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(ع) را بیش از پیش تقویت می‌کند. مورخان نوشته‌اند هنگامی که سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن رو‌به‌رو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شکست. سپس شمشیرش را برهنه کرد و به یاران خود گفت: "اى بندگان خدا! هر کسى مى‏خواهد که بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه کند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید."
سلیمان بن صرد خزاعی در حالی که در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندکی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یکی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حکم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلى» همراه با گروه اندکی از توابین، از تاریکى شب استفاده کرد و با رهاندن خود از مهلکه، به کوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شرکت نمود.
***
با نگاهی به این تاریخچه‌ی فشرده‌ از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یکی از برجسته‌ترین یاران ائمه علیهم‌السلام می‌توان دریافت که تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و کینه، حب مقام و... نیست. بلکه گاه یک اشتباه در فهم یا لحظه‌ای تردید و شک در پیوستن به جبهه‌ی حق، می‌تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی که این خواص و نخبگان به خود می‌آیند و از کرده‌ی خود پیشمان می‌شوند، کار از کار گذشته باشد!

پی‌نوشت:
1. رجال الکشى؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعین باشد، رسول خدا(ص) را درک نکرده است.
2. سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
3. وقعة صفین؛ ص 6
4. رجال ‌الطوسى؛ ص 43
5. وقعه صفین؛ ص 519
6. سوره احزاب؛ آیه 23
7. نگاه کنید به الإمامه و السیاسة؛ صص 151 تا 163
8. الإرشاد؛ شیخ مفید؛ صص 204 و 203
9. همان
10. تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206
11. همان

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان گیتی نژاد 90/2/10:: 2:50 عصر     |     () نظر
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >